دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
آب در خوابگه مورچگان
![آب در خوابگه مورچگان](/web/imgs/16/147/opkhv1.jpeg)
۱) گنگ خوابدیده حکایت غمانگیزی دارد. شعر دو سه دهه اخیر ما چیزی است در حدود همین حال و حکایت. شعری که ضرورت وجودی خود را درک نکرده است و برایش فرقی نمیکند که در چه هوا و فضایی نفس بکشد. شاید هم اقتضای طبیعت چنین شعری این است.
طبیعی است که شعر نمیتواند تافته جدا بافتهای از جامعه باشد. اما تکلیف این تناقض را باید به نحوی روشن کرد. «جامعه» در اصطلاح به گروهی از انسانها گفته میشود که در سرزمینی زندگی میکنند و بهطور نسبی از مشترکات فرهنگی، تشکل مدنی، سیاسی و اقتصادی برخوردارند. یا به عبارت جزئیتر گروهی از افراد، موسسهها و کشورها هستند که برای رسیدن به اهداف مشترک سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و مانند آنها بهطور مشترک فعالیت میکنند. مانند سازمان ملل، اتحادیه اروپا، سازمان اوپک، یونسکو، یونیسف، جامعه معلمان، سندیکای کارگران و...
با در نظر گرفتن بخش دوم و به اصطلاح بخش جزئی این تعریف، میتوان جامعهای نیز برای شاعران در نظر گرفت؛ با این تفاوت که دیگر نمیتوان برای همه افراد این گروه قائل به اهداف مشترک بود؛ یعنی در اینجا باز هم به نوعی با تناقض مواجهیم؛ تناقضی که البته منافاتی با ذات و جوهر شعر و شاعران ندارد.
جامعه ما جامعه در حال گذاری است. چنین جامعهای ناگزیر اقتضائات و شئونات خاص خود را دارد. در حال گذار بودن یعنی تجربه کردن؛ یعنی با مسائل برخوردهای متفاوت و گاه حتی متضاد داشتن.
به عبارت سادهتر به این در و آن در زدن، تا مگر دری باز شود. درباره شعر باید گفت که متاسفانه در دو سه دهه اخیر چنانکه باید و شاید دری باز نشده است. درهایی هم که باز شده، آنگونه که انتظار میرفته راه به جایی نبرده. یا اگر برده حکایت «کعبه» و «ترکستان» بوده. نه جریان روشنفکری و نه جریانهای مدعی و موازی این جریان ضرورت شعر را درک کردهاند، و نه جریان شعر انقلاب. هر کدام درگیر مشکلات و دغدغههای خاص حزبی و جناحی خود بودهاند که در هر صورت ارتباط چندانی با ذات شعر ندارد. در واقع عرضها و غرضهایی بودهاند که از بیرون خود را بر جوهر و گوهر شعر تحمیل کردهاند و آن را از حالت صیرورت و دگردیسی خارج کرده و تاریخ تولید و انقضای مشخص و از پیش تعیین شدهای را روی آن نصب کردهاند. محصولی که در غالب موارد، آنقدر کنج قفسهها مانده، تا موعد انقضای آن فرا رسیده. شعری که برای اثبات خود و حضور در صحنه به هر شکل و شکلکی دست یازیده و باز هم نتوانسته چنانکه باید و شاید با مخاطب ارتباط برقرار کند. گنگ خوابدیده عجب حکایت غمانگیزی دارد.
۲) نقد در جامعه ما آنطور که در جوامع اروپایی و آمریکایی رایج است، هنوز جایگاه علمی و شایسته خود را پیدا نکرده است. مهمترین نقدی که بر جریان نقد حاکم بر جامعه ما وارد است، توهمی است که در کسوت ترکیبی با عنوان «عقل کل» سنگینی و هجمه نامبارک خود را بر فضای عمومی جامعه تحمیل کرده است و به واقع عرصهای برای مجال منطق و خرد مجرب و کارآمد قائل نیست. جامعهای که معلوم نیست با چه منطق و میزانی حق طبیعی و قانونی خود میداند که در همه شئون از جمله شعر و هنر، خود را دانای کل بداند و در ساحات مختلف آن اظهارنظر کند و از این هم فراتر اعمال نظر کند و در مواردی خط و ربط بدهد و حتی دخل و تصرف کند؛ خوابنمایی که هذیانهایش را وحی منزل میپندارید. خواب دیدن عجب حکایت گنگی است.
۳) هنر در فضای آزاد و به دور از هرگونه خودآگاهی و تحمیل میبالد و برگ و بر میگسترد. حدود و ثغور اندیشه و خرد شاعران دربار محمود و مسعود غزنوی را نه شاعران، که متر و معیارهای مدایحی که آن دو پادشاه به دست شاعران میدادهاند، تعیین میکرده است. سخن این است که نباید شعر یا هر هنر دیگری را تابع خواستهها و تمایلات شخصی یا گروهی خود کنیم. طبیعی است که این سخن به معنای نفی جامعه نیست. همگان آگاهند که شعر حافظ دقیقا از متن و بطن دردها و کاستیهای جامعهای جوشیده و برآمده که شاعر در آن به سر برده. هر هنرمند اگر قدر خود را بیابد و بداند مرکز جامعه و جهانی میشود که در آن زندگی میکند. بسیار گفتهاند که قرار نیست هنرمند تجویز کند.
پیشگیری یا در مرحله بعد تشخیص، شرط لازم و حیاتی است. تجویز را عقل و منطق مجرب و کارآمد است که تعیین میکند.
شمس تبریزی گوید: «ورقی فرض کن، یک روی در تو یک روی در یار یا در هر که هست. آن روی که سوی تو بود خواندی، آن روی که سوی یار است هم بباید خواندن.»۱ هم او گوید: «این سخن دو روی دارد، اگر بازگویی با کسی که او را اندیشهای باشد، او البته همان یک رو فهم کند که اندیشه او باشد.»۲ شعر چیزی در حدود همین معانی است، یا در حدود آینهای که عینالقضات متصور شده. چرا نمیگذاریم شاعران خود ببینند و نشان دهند. چرا باید آنچه ما میبینیم، یا میخواهیم نشان دهند. آیا این نوعی خودبینی نیست؟: آینهات دانی چرا غماز نیست
زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست۳
همین است که امروز از دل این خاکستر، جوجههای بیپر و بال و علیلی سر برآوردهاند که هیچ نشانی از آن مرغ افسانهای (که در روزگاری نهچندان دور آوازه جهان بود) ندارند. حالا حکایت ماست. گنگهایی که برای هم خواب میبینند.
سایههایی که بود جویای نور
نیست گردد چون کند نورش ظهور ۴
مهدی مظفری ساوجی
پینوشتها:
۱ و ۲: مقالات شمس، شمسالدین محمد تبریزی، ویرایش متن: جعفر مدرس صادقی، تهران: مرکز، ۱۳۸۵، ص ۷۵.
۳ و ۴- مولانا جلالالدین محمد بلخی
تعمیرکار درب برقی وجک پارکینگ
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
فروش انواع ژنراتور دیزلی با ضمانت نامه معتبر
ویدیوهای آموزشی هفتم
مسعود پزشکیان ایران دولت چهاردهم دولت سیزدهم مجلس شورای اسلامی دولت پزشکیان رهبر انقلاب مجلس محمدجواد ظریف رئیس جمهور انتخابات
قتل تهران قوه قضاییه شهرداری تهران هواشناسی پلیس تب دنگی اربعین سازمان هواشناسی پشه آئدس وزارت بهداشت گرمای هوا
قیمت دلار قیمت خودرو خودرو واردات خودرو بازار خودرو ایران خودرو مالیات حقوق بازنشستگان قیمت طلا برق سایپا بانک مرکزی
سعید راد سینمای ایران دفاع مقدس فضای مجازی سینما بازیگر تلویزیون کربلا عاشورا محرم تئاتر موسیقی
دانشگاه دانش بنیان فناوری شرکت دانش بنیان حوزه علمیه دانشگاه تهران دانشگاه آزاد اسلامی اختلال جهانی
جو بایدن رژیم صهیونیستی دونالد ترامپ یمن آمریکا روسیه فلسطین غزه ترامپ جنگ غزه چین ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال نقل و انتقالات لیگ برتر باشگاه پرسپولیس لیگ برتر ایران المپیک 2024 پاریس نقل و انتقالات لیگ برتر باشگاه استقلال المپیک سپاهان
تلفن همراه گوگل سامسونگ فیلترینگ مایکروسافت ایلان ماسک ویندوز سرعت اینترنت تلگرام
سازمان غذا و دارو گرمازدگی تغذیه خواب رژیم غذایی فشار خون دیابت ویتامین افسردگی استرس چای بارداری