سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

حرکت اجتهاد در آینده, روی به کدام سو دارد


حرکت اجتهاد در آینده, روی به کدام سو دارد

تحول اجتهاد بر بنیاد دو عامل است که مشخص می شود و نشانه های راهنمای خود, و نقطه ای را که رو به سوی آن دارد, به دست می آورد

تحول اجتهاد بر بنیاد دو عامل است که مشخص می‏شود. و نشانه‏های راهنمای خود، و نقطه‏ای را که رو به سوی آن دارد، به دست می‏آورد:

● عامل هدف و عامل فن

در لابلای تحولات و دگرگونیهایی که هر یک از این دو دستخوش آن می‏شود، خود حرکت هم دستخوش دگرگونی می‏گردد.

منظور از هدف، همان نتیجه‏ای است که حرکت اجتهاد به خاطر آن انجام می‏گیرد، و مجتهدان برای تحقق بخشیدن بدان و بزرگداشت آن در صحنه زندگی خارجی، تلاش می‏نمایند و مقصود از فن، درجه ژرف نگری در شیوه‏های استدلال است که به دنبال دگرگونی در اندیشه‏های علمی، به اشکال مختلف ظاهر می‏شود.

ما در هنگامی که می‏خواهیم نظرگاه‏های آینده حرکت اجتهاد را بررسی نمائیم، یا درباره آنها به پیش بینی پردازیم، راهی به سوی این مقصود نداریم مگر مقدمات و زمینه‏ها و بذرهائی را که حامل حرکت اجتهاد در واقعیت امروز جهان است، به بررسی نهیم، و این بذرها را به یکی از دو عامل گذشته (هدف - فن) پیوند بزنیم، و در پرتو این دو، ارزیابی کنیم که این بذرها در یک روز به چه شکلی می‏تواند درآید، و چگونه پرورش می‏یابد، و در آینده چه تحولاتی حرکت اجتهاد را در بر می‏گیرد.

ما می‏توانیم سخن از نظرگاه‏های آینده حرکت اجتهاد را در دو بخش بیاوریم:

یکی نظرگاه‏های آینده‏ای که بر بنیاد عامل فنی در حرکت، می‏توان به پیش‏بینی آنها پرداخت، و دیگر نظرگاه‏های آینده‏ای که از دیدگاه هدف می‏توان آن را پیش‏بینی نمود.

بر بنیاد عامل فنی، می‏توانیم اندیشه معینی را از هنگامی که در حرکت اجتهاد وارد شده بررسی کنیم، و مراحل گوناگون آن را از لحاظ ژرفا و پیچیدگی به پژوهش نهیم تا به ما امکان دهد وضعیتی را که اجتهاد در رشد فنی خود بدان منتهی می‏شود ارزیابی کنیم.

بر بنیاد هدف نیز گاهی تحولی از همین دیدگاه به چشم می‏خورد. و طبیعی است که دگرگونی در مسیر هدف، آثار و بازتاب‏هائی بر جوانب گوناگون حرکت داشته باشد. و در سایه ارزیابی خردمندانه‏ای از نوعیت این بازتاب‏ها است که می‏توانیم اندیشه خود را درباره نقطه نظرهای آینده اجتهاد مطرح کنیم.

من احساس می‏کنم اکنون فرصتی برای پرداختن به این موضوع از دیدگاه فنی خالص نیست، و با این که بسی سودمند و تازه است، خوانندگان ما را که غیر متخصص‏اند، از دنبال کردن سخن باز می‏دارد.

از همین روی اکتفا می‏کنم به عامل هدف، و می‏پردازم به بررسی مقدمات و زمینه‏های پرورش یابنده آن در واقعیت امروزی برای حرکت اجتهاد، و نیز به نظرگاه‏هایی که برای این حرکت، در آینده از دیدگاه هدف و نوعیت تاثیر آن بر تمامی حرکت، شکل می‏گیرد.

● هدف از حرکت اجتهاد چیست؟

بگمانم ما بر روی یک خط اصلی برای هدفی که حرکت اجتهاد به قصد آن انجام می‏گیرد و از آن تاثیر می‏پذیرد، متفق القول باشیم این جاده، همان ایجاد توانائی برای مسلمان است تا خود را با نظریه اسلام درباره زندگی منطبق گرداند، زیرا این انطباق نمی‏تواند تحقق یابد مگر حرکت اجتهاد، نشانه‏های راهنمای این نظریه و جزئیات آن را مشخص نماید.

برای آن که ابعاد هدف را به روشنی درک نمائیم، بایستی میان دو صحنه متفاوتی که برای منطبق شدن بر نظریه اسلام در زندگی وجود دارد تفاوت قائل شویم. یکی انطباق بر نظریه آن در صحنه زندگی فردی، و به اندازه‏ای که به رفتار فرد و کارهای او مربوط می‏شود. و دیگری انطباق بر نظریه آن در صحنه اجتماعی و بر پا داشتن زندگی جامعه بشری بر بنیاد آن، به گونه‏ای که روابط اجتماعی و اقتصادی و سیاسی، آن را ایجاب می‏نماید.

حرکت اجتهاد از لحاظ اصل و مبدا و از دیدگاه نظری، هر چند هر دو صحنه انطباق را هدف خود می‏گیرد، زیرا هر دو در حساب عقیدت یکسانند، با این همه، در مسیر تاریخی خود که در دامن تشیع در آن زیسته، بیشترین هدف خود را، همان عرصه نخستین قرار می‏دهد و بس. بنابراین مجتهد - در لابلای فعالیت برای استنباط احکام - در ذهن خود چهره فرد مسلمانی را مجسم می‏نماید که می‏خواهد روش و رفتار خود را بر نظریه اسلام درباره زندگی منطبق گرداند، نه این که چهره جامعه مسلمانی را مجسم نماید که می‏خواهد زندگی و روابط خود را بر بنیاد اسلام پرورش دهد.

این یک بعدی اندیشیدن و تنها نیمی از هدف را گرفتن، به خاطر شرایط عینی و پیش‏آمدهای تاریخی بوده، زیرا حرکت اجتهاد در نزد شیعیان، از هنگامی پدید آمد که تقریبا از سیاست برکنار بودند و به خاطر وابستگی حکومت در روزگاران مختلف اسلامی و در بیشتر جاها با حرکت اجتهاد نزد سنیان، شیعه فقه اسلامی خود را از صحنه‏های اجتماعی به دور می‏داشت. و این برکناری از سیاست به تدریج موجب شد دامنه هدفی که حرکت اجتهاد را پدید می‏آورد در میان امامیه محدودتر گردد و این اندیشه را پیش بیاورد که یگانه جولانگاه آن - که می تواند در جهان خارج بازتابی بر آن داشته باشد و آن را هدف بگیرد - جولانگاه انطباق فرد است - و نه جامعه با نظریه اسلام. و چنین بود که در ذهن فقیه، اجتهاد با چهره فرد مسلمان ارتباط یافت نه با چهره اجتماع مسلمان.

● مقدمات و زمینه‏های دگرگونی یا گسترش دادن به هدف

پس از آن که حاکمیت اسلام، بر اثر جنگهای نا مسلمانان استعمارگر با مردم کشورهای اسلامی، از میان رفت، این برکنار بودن از صحنه سیاست و اجتماع، دیگر در انحصار حرکت اجتهاد، در میان شیعه نماند. بلکه بر اثر جنگ نامسلمانان با اسلام، عارضه برکناری از صحنه سیاست، به کل اسلام و همه مذهب‏های فقهی اسلامی - و نه تنها شیعه - سرایت کرد و به جای اسلام، بنیادهای فکری دیگری را بر پا داشت تا زندگی اجتماعی را بر پایه آن استوار نماید. قانون و حقوق اسلامی نیز تبدیل شد به قانون و حقوقی که از تمدن مربوط به همان بنیادهای فکری سرچشمه می‏گرفت.

این دگرگونی بنیادی در موقعیت مسلمانان، اثری بزرگ بر حرکت اجتهاد در میان امامیه نهاد. زیرا این حرکت، به روشنی هر چه بیشتر، احساس کرد که خطری حقیقی - از سوی استعمارگران نامسلمان و نفوذ سیاسی و نظامی و بنیادهای فکری نو هستی اسلام و مسلمانان را تهدید می‏نماید. و همین احساس خطر، چنان تکانی به آن داد تا هوشیار گردید و توانست کیان اجتماعی مسلمانان را برای خود مجسم نماید و به اندازه امکان، ایمان خود را برای ایستادگی و دفع خطر به کار گیرد.

حرکت اجتهاد، در لابلای مقاومت‏خود، کم و بیش احساس کرد که جنبه فردی از تطبیق نظریه اسلام بر زندگی ارتباط بسیار استواری با جنبه اجتماعی آن دارد. و جنبه فردی آن نیز به دنبال فرو ریختن جنبه اجتماعی‏اش به تدریج نابود می‏شود.

از سوی دیگر، اکنون وجدان وی وجودش را در می‏یابد و آواز می‏دهد و در رسالت‏حقیقی خود که در اسلام تبلور یافته می‏اندیشد و پس از آن که واقعیت بنیادهای فکری تازه و نوع تجربه‏های اجتماعی بی‏ارزشی که استعمار وی را بر آن داشته، برای او آشکار شده، طبیعی است که این آواز، بازتابی هم بر خود حرکت اجتهاد داشته باشد و در لابلای تجربه تلخی که در روزگاری پس از استعمار داشته و با آن زیسته، احساس ذاتی‏اش تاکید نماید که اسلام یک کل است و تجزیه پذیر نیست. و تطبیق فرد بر نظریه اسلام درباره زندگی، هرگز نمی‏تواند جدا از تطبیق جامعه بر آن تحقق یابد. و اگر تطبیق صحنه اجتماع بر آن تعطیل گردد، تطبیق فرد نیز ثابت نخواهد ماند.

همه این عوامل کمک کرد تا حرکت اجتهاد در میان امامیه تبدیل شود به حرکتی مجاهدانه در راه پشتیبانی از اسلام، و مستقر ساختن پایه‏های آن. و نیز به نیروئی که بخواهد همه عرصه‏های زندگی را بر اسلام منطبق نماید. و طبیعی بود که در نتیجه این امر، دامنه هدف خود را گسترش دهد، و کار خود را با توجه به هر دو صحنه تطبیق فردی و اجتماعی - همراه با یکدیگر - آغاز نماید. و ما مقدمات این امر را به روشنی در واقعیت همروزگار با خودمان، در حرکت اجتهاد در میان امامیه می‏بینیم. و بررسی‏هائی که برای آگاهی از نظریه اسلام درباره نظام حکومتی یا شیوه اقتصادی - و مانند این‏ها از گفتگوهای رنگارنگ درباره مسائل اجتماعی از دید اسلام می‏بینیم همگی نشانه‏هائی بر تحول فکری یاد شده است.

توده مسلمان در حال ترقی است، و آغاز کرده است که اسلام را به عنوان رسالت‏حقیقی خود در زندگی درک کند و با حرکت اجتهاد در میان شیعیان، در ضمن این مفهوم پیام دار و جامع از اسلام، بر خورد نماید. پس طبیعی است تاکید نمائیم این دگرگونی در هدفی که حرکت اجتهاد برای رسیدن به آن است، و نیز گسترش یافتن این هدف، تا صحنه‏های تطبیق اجتماع با نظریه اسلام، ادامه خواهد یافت. و به پیروی از پرورش و رشد آن دعوت و رسالت در میان مسلمانان و پیوند خوردن حرکت با مسیر مبارزاتی آن در پشتیبانی اسلام، به منتهای خود خواهد رسید.

برای آن که در پرتو این مقدمات، نقطه نظرهای آینده اجتهاد را که نتیجه دگرگونی در هدف است، پیش بینی کنیم، باید بر گردیم به آن چه پیش از زمینه‏های این دگرگونی وجود داشته است، و بپردازیم به بررسی آثاری که فراموش شدن نیمی از هدف که با حرکت اجتهاد زیسته - پدید آورده و نتایجی که این فراموشی، در نقطه نظرهائی که در حرکت اجتهاد به وجود آمده، به بار آورده، تا بتوانیم نقطه نظرهای آینده را درک کنیم که هنگام کامل شدن تحول، یا گسترده شدن هدف در همه ابعادی که چشم داریم، جایگزین آن می‏گردد. فراموش شدن نیمی از هدف، و اکتفا کردن به صحنه فردی برای تطبیق با نظریه اسلام درباره زندگی عوارضی داشته از جمله:

● پیامدهای یک سو نگری در هدف

یک سو نگری فقه از همین جا سرچشمه می‏گیرد و می‏بینیم اجتهاد به صورتی مستمر، بنا را بر این نهاده است که در جنبه‏های مسائل فقهی، بیشتر کوشش خود را در صحنه تطبیق فردی، و منطبق کردن زندگی فرد با نظریه اسلام، به کار ببرد، و در صحنه تطبیق اجتماع با نظریه اسلام کوششی ننموده، و موضوعاتی را که زمینه این امر را آماده می‏سازد رها نماید. و این نتیجه آن است که تنها نیمی از هدف در نظر گرفته شده، و ذهن فقیه در هنگام استنباط احکام، غالبا به فرد مسلمان و نیاز او به تطبیق با اسلام توجه کرده است، در حالی که باید جامعه اسلامی و نیاز آن را به تنظیم زندگی اجتماعی خود در نظر بگیرد.

این موضع گیری ذهنی فقیه، نه تنها به یک سو نگری فقه از جنبه عینی می‏انجامد، بلکه به تدریج نظر فقیه را درباره خود قانون نیز به فرد گرائی می‏کشاند، زیرا چون جنبه فردی (از تطبیق زندگی بر نظریه اسلام) بر ذهن فقیه رسوخ دارد، و عادت کرده که فرد و دشواری‏های او را در نظر بگیرد، این خاستگاه وی بر نظریه‏ای که از خود قانون دارد نیز اثر می‏گذارد، و در نتیجه رنگ فردی می‏گیرد و قانون و شریعت را در صحنه جولانگاه فرد می‏نگرد، که گوئی قانون فقط در حدود همان هدف نیم‏بندی که فقیه برای آن فعالیت می‏کند، مورد عمل قرار می‏گرفته که عبارت باشد از جنبه فردی از تطبیق نظریه اسلام بر زندگی.

در اینجا دو مثال - از فقه و اصول - یاد می‏کنیم تا ببینید که چگونه در لابلای آن، فردگرائی در نظریه فقیه به هدف او و به دیدگاه او درباره خود قانون و شریعت نیز سرایت کرده است.

مثال اصولی را از گفتگوهای مربوط به دلیل انسداد می‏گیریم که درباره این اندیشه بحث می‏کند: ما تا هنگامی که می‏دانیم در شرع تکالیفی داریم و نمی‏توانیم به صورت قطعی آن‏ها را بشناسیم، بایستی در مقام شناسائی آن‏ها از (ظن) یاری بجوئیم. این اندیشه را اصولی‏ها مورد مناقشه قرار داده و گفته‏اند:

«چرا نتوانیم فرض کنیم که آنچه بر مکلف واجب است این است که در هر موردی به جای اینکه «گمان‏» را میزان قرار دهد، عمل به احتیاط کند و اگر دامن زدن به احتیاط، کار را دشوار می‏سازد، هر مکلفی می‏تواند به اندازه‏ای که از دشواری کار بر او کاسته گردد، از احتیاط خود بکاهد».

اکنون روحی را که در این فرضیه نهفته است بنگرید تا بدانید چگونه دیدگاه فرد گرائی درباره شریعت و قانون، بر صاحبان آن تسلط یافته، زیرا شریعت و قانون وقتی می‏تواند دستور به این گونه احتیاط کاری‏ها بدهد که قانون و شریعت را برای فرد صادر کرده باشد و بس، ولی اگر بخواهد برای جامعه قانونگذاری نماید و برای زندگی اجتماع برنامه بریزد، چنین روشی را نمی‏تواند در پیش بگیرد، زیرا این فرد یا آن یکی، می‏توانند همه برنامه‏های خود را بر اساس احتیاط به انجام رسانند، ولی واحد مجموع و مرکبی که جامعه باشد نمی‏تواند زندگی و روابط اجتماعی و اقتصادی و بازرگانی و سیاسی خود را بر پایه احتیاط بنهد.

اما مثال فقهی را از اعتراض معروفی می‏گیریم که فقیهان در پیرامون قاعده «لا ضرر و لا ضرار» مطرح کرده‏اند، اینان می‏گویند:

این قاعده می‏رساند که در اسلام هیچ گونه حکمی که متضمن زیانی باشد وجود ندارد با این که ما در اسلام بسیاری از احکام را می‏بینیم که متضمن زیان است مانند: قانون خونبها دادن یا مجازات آدمکشان یا پرداخت تاوان، یا زکات و ... زیرا در این گونه قوانین، زیان‏هائی برای قاتل - که مجبور به خونبها دادن یا تن دادن به مرگ است وجود دارد و نیز موجب زیان شخصی است که مال دیگری را تلف کرده و باید تاوان آن را بدهد، و موجب زیان فرد توانگری است که بایستی زکات بدهد.

این اعتراض، بر بنیاد آن است که ما، با نظریه فرد گرایانه به برنامه قانونگذاری بنگریم. زیرا این نظریه است که به ما اجازه می‏دهد این احکام را زیان آور بشماریم، ولی در قانون و شریعتی که فرد را جزئی از جامعه می‏انگارد، و مصالح وی را با آن پیوند می‏زند، این احکام را نمی‏توان زیان بخش شمرد، بلکه در آن جا، نبودن قانونی درباره لزوم تاوان و مالیات و غیره است که زیان بخش است.

از پیامدهای رسوخ نظریه فرد گرائی، یکی هم برپائی یک نظرگاه کلی در ذهنیت فقهی است که همواره می‏خواهد مشکل فرد مسلمان را از راه نیکو شمردن و تبرئه واقعیت‏خارجی، و تطبیق شریعت به آن به شکلی از اشکال، حل نماید.

مثلا نظام بانکداری که بر بنیاد رباخواری استوار است، با این عنوان که جزئی از واقعیت اجتماعی معاشی است، فقیه را وادار می‏نماید که بیاندیشد: «فرد مسلمان برای تعیین تکلیف خود در مورد معامله با بانک‏های ربوی، دچار دشواریهائی است.» و به این جهت، بحث‏خود را متوجه این هدف می‏نماید که با یافتن و نشاندادن راهی قانونی برای گذران معاش مشکل فرد مسلمان را حل نماید در حالی که باید احساس کند که نظام بانکداری ربوی، دشواری‏ای شمرده می‏شود در داخل یک مجموعه و کل - که زندگی اجتماعی باشد و حتی پس از آن که یک توجیه مشروع و قانونی هم برای واقعیت معاش از جنبه فردی - به دست دادیم، جنبه اجتماعی مشکل همچنان باقی است. ولی آن توجیه فقط به این علت است که ذهن فقیه در کار استنباط احکام، فقط چهره فرد مسلمان را در برابر خود می‏بیند - و چهره دشواری‏های مربوط به وی را که به اعتبار جنبه فردی او برایش پیش آمده است.

تاثیر «یک سو نگری‏» و «تنها یک نیمه از هدف را دیدن‏» و رسوخ «فرد گرائی در تفسیر شریعت‏»، بر روش فهم نصوص شرعی نیز قابل توجه است. چنان که از یک سو می‏بینیم در روشنگری نصوص شخصیت پیامبر یا امام را به عنوان فرمانروا و سرپرست دولت، ندیده می‏گیرند و در هر جا که از ناحیه پیامبر، منعی صادر شده باشد - مثلا منع مردم مدینه از اینکه از رسیدن زیادتی آب متعلق به خود به دیگران جلوگیری نمایند - آن را حمل بر ناروا بودن یا نا خوشایند بودن (حرمت‏یا کراهت) کاری در نزد پیامبر می‏نمایند، با آن که گاهی هیچ یک از این دو نبوده و بلکه پیامبر، تنها به این اعتبار که سرپرست دولت بوده، از کاری نهی کرده و از منع او، حکم دینی عامی به دست نمی‏آید.

از سوی دیگر نیز نصوص دینی را با روح تطبیق بر واقعیت‏خارجی، مورد تفسیر قرار نمی‏دهند تا قاعده‏ای از آن به دست آید و از این رو بسیاری به خود اجازه می‏دهند تا موضوع واحدی را تجزیه نمایند، برای آن، احکام گوناگون قائل شوند. برای روشنگری این اندیشه، از یک مثال که در باب اجاره مطرح می‏شود کمک می‏گیریم:

مسئله‏ای داریم تحت این عنوان که «آیا مستاجر می‏تواند آنچه را به اجاره گرفته، با اجاره بهائی بیشتر از آنچه خود می‏دهد، به دیگری اجاره دهد؟»

در این باره نصوصی رسیده است که از این کار نهی می‏نماید و این نصوص، به گونه‏ای که عادت آن در بیشتر مواقع است، آمده است تا به موضوعات ویژه‏ای بپردازد. این است که پاره‏ای از آنها اجازه نمی‏دهند خانه‏ای را که اجاره کرده‏ایم، با اجاره‏های بیشتری به دیگری اجاره دهیم، و پاره‏ای دیگر، همین کار را در مورد آسیا و کشتی‏ای که اجاره شده باشد منع می‏نماید، و پاره‏ای دیگر، این کار را در مورد عملی که انجام آن را در برابر اجرتی که تعهد کرده‏ایم.

و ما اگر این نصوص را با روح تطبیق بر واقعیت بنگریم، و بدانیم که هدف از صدور آن‏ها این بوده که بر بنیاد آن، روابط اجتماعی خود را به گونه‏ای عام تنظیم نمائیم. در این هنگام، بسیار پیش از آن‏که ملتزم به تجزیه موضوع شویم و بگوئیم که نهی وارده فقط مخصوص همان مواردی است که در نصوص مزبور بدان تصریح شده نه غیر آن، آری خیلی پیش از این مرحله، متوقف خواهیم شد.

اما اگر به نصوص مزبور از دیدگاه فرد گرایانه - و نه در سطح قانونگذاری اجتماعی - بنگریم، این تجزیه را به سادگی روا خواهیم شمرد.

● نقطه نظرهای آینده برای حرکت اجتهاد چیست؟

گمان می‏کنم که سخن، بیش از آنچه لازم بود به درازا کشید و از این روی، نقطه نظرهای آینده را برای خودتان می‏گذارم تا آن را از همان چه پیشتر آوردم، استنتاج نمائید. زیرا طبیعی است وقتی هدف محرکه اجتهاد، ابعاد حقیقی خود را باز یابد، و هر دو جولانگاه تطبیق (فردی و اجتماعی) را در بر گیرد، آثار یک سو نگری و یک روی سکه دیدن را نیز که در گذشته‏ها بود، به تدریج‏خواهد زدود، و محتوای حرکت، به کیفیتی در می‏آید که هم با وسعت دامنه هدف سازگار باشد، و هم با مقتضیات خط جهادی که حرکت اجتهاد بر آن انجام می‏پذیرد.

یک سو نگری از میان خواهد رفت و امتداد عمودی، که بیان کننده پایگاهی والا از دقتی است که اندیشه علمی بدان رسیده در مسیر خود به امتداد افقی مبدل می‏شود تا همه عرصه‏های زندگی را در بر بگیرد.

در آینده، موضع گیری برای تجویز سازش و کنار آمدن با واقعیت‏های تباه، تبدیل خواهد شد به موضع گیری مجاهدانه‏ای برای دگرگون ساختن واقعیت فاسد و به دست دادن عوض فکری کاملی از آن از دیدگاه اسلام.

و در آینده، در مفهوم حرکت اجتهاد، هر گونه کوته بینی نسبت به شریعت و قانون از میان خواهد رفت، و همه نشانه‏ها و بازتاب‏های آن بر روی جستجوهای فقهی و اصولی سترده و از ذهنیت فقهی زدوده خواهد شد.

در آینده، درک ما از نصوص دینی دگرگون خواهد شد، و در آن، همه جوانب شخصیت پیامبر و امام مورد توجه قرار خواهد گرفت و تجزیه‏ای که بدان اشاره کردیم به دور افکنده خواهد شد، و آن هم نه بر بنیاد قیاس - که در مذهب ما مطرود است - بلکه بر بنیاد فهم و شناخت پایگاه و زمینه اجتماعی نصوص - که این در پاره‏ای از بررسی‏ها توضیح داده شده - زیرا هر نصی همراه با مفهوم اجتماعی خود، معنائی دارد که در بسیاری مواقع، از معنای لغوی آن وسیع‏تر است.

این بود خطوط اصلی نقطه نظرهای آینده بر بنیاد تحولی که بر طبیعت هدف، و نیز تحولی که بر حرکت اجتهاد حاکم است و آن را از شکل حرکتی که از صحنه اجتماع بر کنار افتاده، به حرکتی مجاهدانه تبدیل می‏نماید که می‏خواهد اسلام را به صورت یک کل و مجموعه عرضه بدارد، و چنان می‏انگارد که رسالت آن توجیه مردم است به ضرورت تطبیق خود در همه جولانگاه زندگی خویش بر اسلام. و به خاطر کمی فرصت، ناچارم به همان سطوری که یاد کردم بسنده نمایم با ایمان به این که:

انقلاب بزرگی که مسیر خود را در حرکت اجتهاد - برای وسعت بخشیدن به هدف خود و تعمیق رسالتش و روی آوردن به همه جولانگاه‏های زندگی مسلمانان و آرزوها و دردهای ایشان - یافته است، آری این انقلاب، در آینده در کنار هدف و آن گاه که هدف خود را کامل نماید، و همه ابعاد حقیقی خود را در بر گیرد، منجر خواهد شد به دگرگونی بزرگی در بسیاری از شیوه‏ها و تصورات و موضوعات