دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا

چرا جنگ طلب ها بیشتر برنده می شوند


چرا جنگ طلب ها بیشتر برنده می شوند

چرا جنگ طلب ها Hawks د ر مقایسه با طلح طلب ها Doves این قدر پرنفوذ هستند پاسخ دقیق به این پرسش, شاید در ذهن انسان قرار داشته باشد مردم به هنگام تصمیم گیری, ده ها پیش داوری و یكسونگری دارند و تقریبا همگی به سمت درگیری و نه سازش و تسلیم گرایش دارد

چرا جنگ‌طلب‌‌ها (Hawks) د ر مقایسه با طلح‌طلب‌ها (Doves) این‌قدر پرنفوذ هستند؟ پاسخ دقیق به این پرسش، شاید در ذهن انسان قرار داشته باشد. مردم به هنگام تصمیم‌گیری، ده‌ها پیش‌داوری و یكسونگری دارند و تقریبا همگی به سمت درگیری و نه سازش و تسلیم گرایش دارد. دانیل کاهنمن برنده جایزه نوبل اقتصاد و متخصص در زمینه روانشناسی اقتصادی با کمک همکار خویش مقاله‌ای در شماره ژانویه و فوریه ۲۰۰۷ فارین پالیسی نوشته‌اند و سعی می‌کنند توضیح دهند چرا معمولا برد با آدم‌های خشن و جنگ‌طلب است و آنها بیش از آنچه كه مستحق هستند برنده می‌شوند.

رهبران ملی در زمان تنش و درگیری، همه نوع توصیه از همه جا دریافت می‌كنند. اما اغلب توصیه‌ها و مشورت‌ها به دو گروه اصلی قابل تقسیم هستند. در یك طرف جنگ‌طلب‌ها قراردارند: آنها به سمت اقدام قهری گرایش دارند، تمایل بیشتری به کاربرد نیروی نظامی داشته و با احتمال بیشتری ارزش امتیازدهی‌های دشمن را زیر سوال می‌برند. وقتی آنها به دشمنان خارجی نگاه می‌كنند اغلب رژیم‌های پیوسته معاندی را می‌بینند كه فقط زبان زور را درك می‌كنند. در طرف دیگر صلح طلب‌ها هستند كه نسبت به فایده‌مندی زور تردید داشته و میل بیشتری به استفاده از راه‌حل‌های سیاسی دارند. در حالی‌كه جنگ‌طلب‌ها در دشمنی‌های خود چیزی به جز كینه و عداوت نمی‌بینند، صلح‌طلب‌ها اغلب به كانال‌های ظریف و زیركانه برای گفتگو اشاره می‌كنند.در حالی كه جنگ‌طلب‌ها و صلح طلب‌ها به هم دیگر حمله و انتقاد كرده و جاخالی می‌دهند امید می‌رود كه تصمیم‌گیران استدلالات هر دو طرف را شنیده و قبل از انتخاب یك مسیر عملیاتی، وزن و اهمیت لازمه را به هر یك بدهند. اما به هیچ وجه اینطور نیست. روان‌شناسی جدید می‌گوید سیاست‌گزارانی كه وارد بحث می‌شوند آمادگی بیشتری دارند تا به حرف‌های مشاوران جنگ‌طلب خویش بیش از صلح‌طلب‌ها اعتماد كنند. دلایل بی‌شماری برای جوهره ترغیب‌کنندگی كه جنگ‌طلب‌ها دارند هست كه برخی از آنها هیچ ربطی به سیاست یا استراتژی ندارد. در واقع سوگیری به نفع باورها و ترجیحات جنگ‌طلبانه در بافت ذهن انسان جای گرفته است.روانشناسان اجتماعی و شناختی تعدادی از خطاهای قابل پیش‌بینی (كه روانشناسان یكسونگری می‌نامند) را شناسایی كرده‌اند به طوری كه انسان‌ها بر آن اساس، وضعیت‌ها را با هم مقایسه كرده و ریسك‌ها را ارزیابی می‌كنند. یكسونگری‌ها هم در آزمایشگاه‌ها و هم در دنیای واقعی مستندسازی شده است عمدتا در وضعیت‌هایی كه هیچ ارتباطی با سیاست بین‌الملل ندارد. برای مثال مردم آمادگی زیادی برای اغراق‌گویی درباره توانایی‌ها و قدرت خویش دارند: حدود ۸۰درصد از ما معتقدیم كه مهارت‌های رانندگی‌مان بهتر از میانگین است. در وضعیت‌های درگیری بالقوه، همان یكسونگری خوش‌بینانه، سیاستمداران و ژنرال‌ها را پذیرای مشاورانی می‌سازد كه تخمین‌های بسیار مطلوب‌تر و خوشایندتری از نتایج جنگ ارائه می‌دهند.

رهبران هر دو طرف درگیری اغلب چنین تمایلات مشتركی دارند و با این کار خود احتمال وقوع درگیری و فاجعه را بالا می‌برند و این یك نمونه پرت و استثنایی نیست. در واقع وقتی فهرستی از یكسونگری‌های برملا شده در۴۰ سال تحقیقات روانشناسی تهیه كردیم از آنچه پیدا شد یكه خوردیم: همه یكسونگری‌ها در فهرست ما به نفع جنگ‌طلب‌ها بود. این سائقه‌های روانشناختی- فقط برخی از آنها را در اینجا بحث می‌كنیم- رهبران ملی را به اغراق درباره نیات شریرانه دشمنان، به قضاوت غلط از برداشت دشمنان نسبت به آنها و به خوش‌بینی زیادی در هنگام شروع به عملیات جنگی می‌كشاند و تمایل آنها به کسب امتیازات لازم را در مذاكرات کاهش می‌دهد. خلاصه اینكه اثر این یكسونگری‌ها باعث می‌شود احتمال راه افتادن جنگ‌ها بیشتر و پایان یافتن آنها دشوارتر شود.هیچ‌كدام از اینها نمی‌خواهد بگوید كه جنگ‌طلب‌ها ناحق و مقصر هستند. فقط كافی است به مجادله بین جنگ‌طلب‌ها و صلح‌طلب‌های انگلیسی قبل از جنگ جهانی دوم نگاه كنیم تا به یاد آوریم كه صلح‌طلب‌ها می‌توانند در جایگاه نادرست تاریخ قرار گیرند. منظور ما این است که به طور كلی معمولا برخی استدلالات قوی برای طراحی عامدانه یكسونگری جنگ‌طلبان وجود دارد.

برای مثال كاملا معقول است كه قبل از پذیرش وعده‌های یك دشمن خطرناك، شانسی بیشتر از ۵۰-۵۰ را برای برحق بودن خود طلب كنیم. اما یكسونگری‌هایی كه در اینجا بررسی می‌كنیم بسیار فراتر از چنین قواعد حزم و دوراندیشی هستند و محصول ملاحظات عمیق و فكورانه نیستند. نتیجه‌گیری ما این نیست كه مشاوران جنگ‌طلب لزوما اشتباه می‌كنند بلكه این است كه آنها قدرت اقناع‌گری بیش از آنچه مستحق هستند را دارند.

● مشكلات دیدگاه

در چندین نمونه آزمایشگاهی مشهور، شیوه‌ای كه مردم هوش، تمایل به مذاكره و عداوت دشمنانشان را ارزیابی می‌كنند و نیز شیوه نگریستن به مواضع دشمنانشان بررسی شد. نتایج تامل‌برانگیز هستند. حتی وقتی مردم از موقعیت و محدودیت‌های احتمالی در رفتار طرف مقابل آگاه هستند اغلب در هنگام ارزیابی انگیزه‌های طرف مقابل اینها را در نظر نمی‌گیرند. با این‌حال مردم هنوز فرض می‌گیرند كه ناظران بیرونی، محدودیت‌ها را در رفتار خویش لحاظ می‌كنند، با ارتش‌هایی كه در حالت آماده‌باش هستند، آن یك حس غریزی برای جنگ ایجاد می‌كند که كمتر رهبری می‌تواند نادیده بگیرد.

برای مثال تصور كنید كه در اتاقی جای گرفته‌اید و از شما خواسته می‌شود تا سخنرانی جمعی از دانشجویان درباره سیاست‌های هوگو چاوز رهبر ونزوئلا را تماشا كنید. از قبل به شما گفته شده است وظیفه دانشجویان حمله كردن یا حمایت كردن از چاوز است و هیچ انتخابی در مورد موضوع ندارند. اكنون فرض كنید از شما خواسته می‌شود گرایش‌های سیاسی این دانشجویان را ارزیابی كنید. البته مشاهده‌گران زرنگ، موقعیت را در نظر گرفته و ارزیابی‌ها را مطابق آن تعدیل می‌كنند. دانشجویی كه سخنرانی پرشور طرفدار چاوز بكند صرفا آنچه را از وی خواسته شده است انجام می‌دهد و چیزی درباره گرایش‌های واقعی او آشكار نمی‌سازد. اما در واقع بسیاری آزمایش‌ها نشان می‌دهد كه مردم، سخنرانان طرفدار چاوز را غالبا چپگرا محسوب می‌كنند. حتی وقتی به مردم هشدار می‌دهیم موقعیت بر قضاوت آنها تاثیر نگذارد آنها معمولا آن را نادیده می‌گیرند. در عوض آنها رفتاری را كه می‌بینند به طبیعت، شخصیت یا انگیزه‌های دایمی شخص نسبت می‌دهند. این یكسونگری چنان محكم و رایج است كه روانشناسان اجتماعی یك عنوان والا به آن داده‌اند: خطای بنیادی انتساب.

اثر این ناتوانی و درماندگی از انجام قضاوت درست، در وضعیت‌های بروز درگیری می‌تواند خطرناك و مهلك باشد. سیاستگذار یا دیپلماتی كه در یك جر و بحث شدید با دولت خارجی گیر افتاده است احتمالا مقدار زیادی رفتار خصومت‌آمیز از سوی نمایندگان كشور مقابل مشاهده می‌كند. برخی از این رفتارها ممكن است حقیقتا نتیجه دشمنی عمیق باشد. اما برخی از آن هم صرفا یك واكنش به وضعیت جاری است آنگونه كه طرف مقابل برداشت می‌كند. عجیب اینست همان افرادی كه رفتار دیگران را به دشمنی عمیق آنها نسبت می‌دهند پیوسته رفتار خویش را نتیجه «به مخمصه افتادن اجباری» به واسطه رفتار دشمن توصیف می‌كنند. تمایل هر دو طرف یك درگیری به اینكه خودشان را در حالت واكنش نشان دادن به رفتار تحریك‌كننده دیگری جلوه دهند یك ویژگی آشكار كشمكش‌های مادی است و در درگیری‌های بین‌المللی هم پیدا می‌شود.

در آستانه جنگ جهانی اول، رهبران هر یك از ملت‌هایی كه به زودی وارد جنگ شدند خودشان را بسیار كمتر از دشمنانشان خصمانه تصور می‌كردند.اگر مردم اغلب آمادگی ندارند تا رفتار دشمنانشان را بدرستی توضیح دهند آنها در درك چگونه به نظر رسیدن در چشم دیگران نیز ضعیف هستند. این یكسونگری در مراحل خطرناك در بحران‌های بین‌المللی جلوه‌گر می‌شود هنگامی كه علایم و نشانه‌ها بندرت واضح هستند تا دیپلمات‌ها و ژنرال‌ها باور كنند كه چه هستند. جنگ كره را ملاحظه كنید دقیقا یك نمونه از چگونه سوء‌برداشت و ناتوانی در درك ارزیابی نیات دشمن می‌تواند به نتایج جنگ‌طلبانه منجر شود. در اكتبر۱۹۵۰، در حالی كه نیروهای ائتلاف با سرعت به سمت شبه جزیره كره حركت می‌كردند، سیاستگذاران در واشنگتن بحث می‌كردند چقدر پیشروی كنند و سعی در پیش‌بینی واكنش کشور چین داشتند. وزیر خارجه آمریكا دین آچسن متقاعد شده بود كه «یك ذره شاهد احتمالی در اذهان كمونیست‌های چینی درباره نیات غیرتهدیدی نیروهای سازمان ملل نمی‌تواند وجود داشته باشد.» چون رهبران آمریكا می‌دانستند كه نیاتشان در مورد چین غیرخصمانه است، آنها فرض می‌كردند كه چینی‌ها هم این را می‌دانند. بنابراین واشنگتن قادر به تفسیر مداخله چین به عنوان واكنشی به یك تهدید نبود. در عوض آمریكایی‌ها واكنش چین را به عنوان ابزار دشمنی بنیادی نسبت به ایالات متحده تفسیر كردند. اكنون برخی تاریخ‌نگاران معتقدند كه رهبران چین در واقع پیشروی نیروهای متحد را به مشابه تهدیدی به حكومتشان می‌دیدند.

دانیل كاهنمن و جاناتان رنشو

ترجمه و تنظیم: دکتر جعفر خیرخواهان


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.