پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

ده ملاحظه روش شناختی پیرامون فلسفه اسلامی


ده ملاحظه روش شناختی پیرامون فلسفه اسلامی

عصر بیكن, عصر نقدمنطق كلیسا و یا به عبارتی منطق ارسطویی است نقد بیكن و دیگران زمینه های رنسانس فكری و اجتماعی را آشكار ساخت در تاریخ معاصر, در جهان اسلام, اقبال لاهوری در كتاب ارزشمند احیای فكر دینی در اسلام, به آفت یونانی زدگی تفكر اسلامی عمیقاً توجه كرده است, سپس شریعتی از نگاه جامعه شناختی, این راه را ادامه داد

عصر بیكن، عصر نقدمنطق كلیسا و یا به عبارتی منطق ارسطویی است. نقد بیكن و دیگران زمینه های رنسانس فكری و اجتماعی را آشكار ساخت. در تاریخ معاصر، در جهان اسلام، اقبال لاهوری در كتاب ارزشمند احیای فكر دینی در اسلام، به آفت یونانی زدگی تفكر اسلامی عمیقاً توجه كرده است، سپس شریعتی از نگاه جامعه شناختی، این راه را ادامه داد. مصطفی ملكیان نیر در سخنرانی خود فلسفه اسلامی را از نگاه روش شناختی مورد نقد و بر رسی قرار داده است.

●●●موضوع سخن بررسی روش شناختی فلسفه در دوران اسلامی است. قصد ندارم به تكرار مطالب گذشته بپردازم كه مبتنی هستند بر شرح دوره های مختلف فلسفه اسلامی و مسائلی كه در آنها مطرح شده اند. آنچه در این جلسه بررسی می كنم قسمتی از كل آن چیزی است كه سلباً و اثباتاً در مورد فلسفه اسلامی معتقد هستم. در این جلسه صرفاً به متدلوژی و روش شناسی فلسفه اسلامی می پردازم. قبل از شروع بحث شش نكته را خدمت شما عرض می كنم. اول اینكه بنده، شخصاً عنوان «فلسفه اسلامی» را تعبیری صحیح و در نهایت قابل دفاع نمی دانم. لكن در این جلسه به تسامح و با علم به این نكته، عنوان فلسفه اسلامی را به كار می برم. دوم، بعضاً اشكال هایی در فلسفه اسلامی وجود دارد كه معلوم نیست باید آنها را تحت عنوان اشكال هایی متدلوژیك (روش شناختی) مورد شناسایی قرار بدهیم یا اشكال هایی اپیستمولوژیك (معرفت شناختی) مورد بحث قرار بدهیم. از این رو اشكا ل های مطرح شده را ذیل اشكال های روش شناختی مورد بررسی قرار می دهم. سوم، آنچه در اینجا بحث می كنم، اگر منظور سنت ۱۲۰۰ساله فلسفه اسلامی مد نظر باشد، به نحوی تكلیف مالایطاق محسوب می شود، گویا ما چیزی از آنها می خواهیم كه در وسع و توانایی آنها با توجه به بستر فرهنگی _ فلسفی آن زمان، ممكن نبوده است. از این رو انتقاد من، مثلاً به شخص ابن سینا وارد نیست، بلكه این انتقاد متوجه كسی است كه امروز و در فضای فرهنگی حاضر، فلسفه ابن سینا را به همان صورت اولیه اش توضیح و تبیین می كند. هر چیز در زمان خودش سخن موجه و صادق بوده ولی امروز نیاز به اصلاح و نقد دارد. از این منظر، اشكال ها بر كسانی وارد است كه می خواهند از فلسفه اسلامی، با همان هیأت تاریخی دفاع كنند. نكته چهارم اینكه بعضی از انتقادهای امروز من مربوط به فلسفه اسلامی نیست و سایر مكاتب فلسفی اعم از فلسفه اسلامی، مسیحی، یهودی و فلسفه غرب را به معنای مصطلح شامل می شود. البته مدعی نیستم كه همه اشكال های مطرح شده به عینه مثلاً برفلسفه مسیحی و... وارد هستند.

نكته پنجم؛ در مواجهه با فلسفه اسلامی تفكیك سه موضوع ضروری است:

۱ _ آیا فیلسوفان اسلامی مقدمات لازم برای فلسفیدن را در اختیار داشته اند؟ مسلم است كه فلسفیدن نیاز به مقدماتی دارد، كه خود به سه دسته ابژكتیو (شرایط اجتماعی) و یك سلسله مقدمات ذهنی و سپس روانی قابل تقسیم است.

۲ _ فرآیند فلسفیدن فیلسوفان اسلامی از زاویه متدولوژیك.

۳ _ اما بحث ها در قسمت سوم است، یعنی سه فرآورده این فلسفیدن كه ببینیم از زاویه متدولوژیك چه می توانیم درباره اش بگوییم. بحث من روی این بخش متمركز است.

اما نكته آخر؛ از سه منظر می توانیم به فرآورده فلسفیدن این فیلسوفان نظر افكنیم:

الف- شیوه نگارش متون فلسفی، ب- شیوه تعلیم فلسفی كه البته این دو گاهی با هم متداخل اند، یعنی زمانی كه نگارنده قصد نگارش كتاب تعلیمی و درسی را دارد. ج _ این فرآورده تا چه حد موفق به برآورده ساختن حاجات فكری محیط و بستری كه از آن برخاسته شده است. در این جا سر و كارمان با حاصل آن فلسفیدن و میراثی است از آنها به ما رسیده است.

پس از این مقدمات، وارد بحث پیرامون روش شناسی فلسفه اسلامی می شوم.

۱ _ نخستین امری كه برای فلسفه ضروری به نظر می رسد كه متأسفانه از آن غفلت شده عبارت است از مرزبندی فلسفه با چهار پدیده دیگر كه می توانند با فلسفه هم افق باشند و یا با آنها خلط شوند كه عبارتند از: ۱- مرز فلسفه با علم ۲- مرز فلسفه با دین ۳- مرز فلسفه با عرفان ۴- مرز فلسفه با اسطوره. مقصودم از اسطوره، افسانه و جعلیات نیست، مقصود من معنای دقیق علمی اش یعنی «myth» است كه مثلاً در رساله های افلاطون، به رغم حضور روش دقیق تحلیلی، گاهی به اسطوره ای اشاره می شود.

در حال حاضر نیز اگر نگاهمان به اسطوره، مانند نگاه آدمیان در زمان تكوین اسطوره باشد زمان روش ما نیز مورد انتقاد بوده و قابل دفاع نیست. لذا متون فلسفی ما به دلیل عدم مرزبندی، مشوش است. امروز برای تدریس فلسفه اسلامی به نحوی مقبول و دانشگاهی، تمامی متونی كه حاوی این خلط ها هستند، باید مورد توجه قرار بگیرند، در حالی كه امروز استادی كه به تدریس فلسفه اسلامی می پردازد، خود را محدود به همان بستر و زمینه ای می كند كه فلسفه مورد بحث، در آن رشد كرده است.

۲ _ در فلسفه اسلامی فیلسوف اسلامی همیشه دغدغه هماهنگی و پاسداشت متون دینی را دارد. از این منظر گاهی بنده فلسفه اسلامی را به «الهیات اسلامی» یا «فلسفه كلامی» تعبیر می كنم. به هر حال، پاسداشت متون دینی در فلسفه، خطایی روش شناختی محسوب می شود. خواه فرآورده این پاسداشت، فرآورده ای درست یا نادرست باشد. الزاماً فرآورده درست حاصل روش درست نیست و ممكن است، به رغم خطا بودن روش، به نتیجه ای درست برسید. اعلام این موضوع كه: «وای بر فلسفه ای كه اصولش مطابق با شرایط حقه حقیقیه نباشد» ، خطایی روش شناختانه است.

به عبارت دیگر معتقدان به سخن فوق، به تمایز میان فلسفه و كلام آگاه نیستند. این پاسداشت هم در مقام استدلال حتی در قالب استفاده از حدیث و روایات و هم در مقام دفاع از عقاید فرد صورت می گیرد این موضوع در فلسفه ما بخصوص از زمان صدرالمتألهین به این سو وجود دارد. فیلسوف بودن با متدین بودن هیچ منافاتی ندارد، اما استفاده از باورها و اعتقادات دینی در مقام فلسفیدن خطای روش شناسی به حساب می آید. موارد فراوانی در فلسفه اسلامی از این گونه اشتباه ها مشاهده می شود.

۳- یك نوع آشتی جویی یا وحدت طلبی در فلسفه اسلامی وجود دارد كه دارای مبنای نظری است. این اصل به این معنی است كه سخنان، از هر سنخی كه باشند، با یكدیگر اختلاف اساسی ندارند و اختلاف ها ظاهری است. مبنای این اندیشه، در فلسفه یا «حكمت خالده» ریشه دارد. در این فلسفه سلسله ای از آراء و عقاید روش شناختی، معرفت شناختی، هستی شناختی، خداشناختی، جهان شناختی، انسان شناختی و ارزش شناختی وجود دارد كه در طول تاریخ میان همه حكما و فلاسفه مشترك بوده و همگی در باب این گزاره ها اتفاق نظر داشته اند. از منظر این اندیشه اختلافات فلاسفه به دو روش قابل تبیین است.

بعضی اختلافات متفرع بر آن اشتراكات هستند و بعضی اختلافات ظاهری بوده و واقعی نیستند. قائلین به این قول، این اصول را حتی میان حكما و انبیا مشترك می دانند. حال چرا مشتركند؟ به دلیل وجود مثلاً موجودی به نام هرمس الهرامسه كه هم حكیم بوده و هم نبی و همه این افكار به او برمی گردند. حكمای مسیحی و یهودی و... به این اصل قایل بودند. مثلاً فارابی هنگامی می تواند میان آرای ارسطو و افلاطون هماهنگی بداند كه قطعاً «حكمت خالده» را پذیرفته باشد. این وحدت طلبی و آشتی جویی در فلسفه اسلامی وجود دارد. مثلاً در علم النفس كتاب اسفار، آرای فلاسفه فراوانی گردآوری شده كه بنا به تحقیقی كه قبلاً انجام داده ام، ۹ معنای متفاوت و دیدگاه متفاوت را مؤلف متكلفانه و به سختی قصد آشتی دادن آنها را دارد. از این به نكته بعدی می رسیم.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.