سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
استفاده از ابزارهای متناسب با فضای نمایش

نمایش «مرز» این روزها در کارگاه نمایش مجموعه تئاتر شهر روی صحنه میرود، این نمایش روایت مناسبات میان آدمهایی از دو جنس رفتاری و اخلاقی متفاوت است. این کاراکترها در برخورد با یکدیگر معاملهای را تنظیم کرده و در نهایت یکی از دو طرف در جدالی نابرابر قربانی میشود. نمایش مرز به کارگردانی و نویسندگی سیروس همتی اثری درباره تضاد و دوگانگی است که مرزی جغرافیایی را بهانه پرداخت داستانی خود قرار داده است. پس از تماشای این نمایش با او در کافه تریای اصلی تئاتر شهر به گفتوگو مینشینم تا نظرش را نسبت به موقعیتهای نمایش، طراحی فضاهای مختلف و کاراکترها جویا شوم:
یادم است در مصاحبهای که پیش از این داشتیم از تایید نشدن چند نمایشنامهتان گلهمند بودید. آیا این نمایش هم از آن سلسله نمایشهایی است که به تایید نرسیده بود؟
بله من هفت متن به شورای تئاتر شهر ارائه دادم. چند متن در شورای تئاتر شهر پذیرفته و به شورای حمایت داده شد. اما شورای حمایت با اجرای آنها موافقت نکرد. در نهایت سه سال پیش نمایشنامهای که در نشر افراز هم به چاپ رسید، در جشنواره فجر و در بخش بازبینی پذیرفته شد. باور نمیکردم که این اتفاق بیفتد. زیرا احساس میکردم که این متن از جمله متنهایی است که با ممیزی مواجه خواهد شد که این اتفاق هم افتاد و من با رئیس شورای نظارت و ارزشیابی در مورد تغییرات نمایشنامه به تعاملی رسیدیم.
چه بخشهایی از نمایشنامه در اجرای فعلی تغییر کرده است؟
عمدهترین تغییر این اجرا نسبت به نمایشنامه این بود که ما مرز را به مرز ایران ببریم. اما در نمایشنامه اصلی مرز خاصی وجود ندارد و در واقع مرز جهانی است و اشاره به ایران یا هیچ کشور دیگری نمیشود. بنابراین آوای کردی و لهجه هم در متن قید نشده است. پیشنهاد شورای نظارت این بود که این کار درباره مرز ایران اجرا شود.
البته به نظر من وجوه عاطفی این نمایش باعث شده است که حتی این اتفاق مرزی چندان برجسته جلوه نکند.
البته من خلاف این نظر را دارم و فکر میکنم که بخشها و گفتوگوهای میان ستوان و سرباز کاملا حکایت از ماجرای مرزی دارد. زیرا ستوان در طول نمایش از سرباز میخواهد که برگهای را که مربوط به عقب نشینی او در درگیریهای مرزی بوده است، به وی تحویل داده و شواهدش را کذب اعلام کند. اما چون سرباز روحیهای شاعر مسلک دارد نمیتواند به زورگویی او تن بدهد. این عاطفی بودن ماجرا را دستکم به نقش ستوان که روحیهای خشک و جدی و رسمی دارد نمیتوان نسبت داد.
منظورم پل زدن به ماجرای دختری است که در قهوهخانه کار میکند و درگیری و جدال همیشگی او با مشتریانی که به وی نگاهی سوء دارند. شاید این ماجرا در نمایش کمی از سختی گره اصلی و تعامل میان ستوان و سرباز کم کرده است.
درست است. من نمایش را به دو بخش قهوهخانه و پادگان تقسیم میکنم. اگر منظور شما بخش قهوهخانه است، بله این اتفاق افتاده. بهویژه در صحنهای که دختر از سرباز میخواهد که وانمود کند همسر اوست.
به نظرم در نمایش با دو زمان مواجه هستیم که فاصله چندانی از هم ندارند و گویا قرار هم نیست بر آن تاکید و تمرکز شود.
من اختلاف زمانی بین رویدادهای نمایشنامه نمیبینم. زیرا ستوان به سرباز میگوید که برود در هوایی بارانی قدم بزند. اما سرباز به دلیل سرمای هوا و برفی که میبارد به اولین قهوهخانه اطراف مراجعه میکند تا گرم شود و صحنه میان ستوان و سرباز همین چند دقیقه پیش از این اتفاق رخ داده است.
اختلاف سلسله مراتبی و موقعیتهای هر دو در جایگیری آنها هم رعایت شده است. زیرا ستوان در زمان گفتوگو با سرباز از موضعی بالا و در حالی که در برجک حضور دارد صحبت میکند.
بله این بخشی از کارگردانی من و طراحی صحنه توسط آقای پسیانی بود که تفاوت در جایگاه قرار گرفتن این دو نفر وجود داشته باشد تا اختلاف میان آنها هم به لحاظ درجهشان و هم از نظر ویژگیهای اخلاقی نمود پیدا کند.
در نمایش مرز ما با فضای یک قهوهخانه روبهرو هستیم. اما این قهوهخانه از نظر موقعیت ظاهری و شکل و شمایل به قهوهخانههای امروزی نزدیک نیست و شاید تا قبل از شروع اثر و اشاره خود بازیگران به قهوهخانه بودن این مکان تماشاگر نمیتواند این فضا را حدس بزند.
آن چیزی که بهعنوان نشانه در قهوهخانه است مثل چای و قلیان و نظیر این را برداشتهایم. به خاطر اینکه در خود نمایش و در گفتوگوی بین دختر و باجگیر هم به این اشاره میشود که زمان شب است و بنابراین صاحب قهوهخانه وسایل را جمع و جور کرده و در آشپرخانه گذاشته است. هیچ المانی جز چند پیت نفت و چهارپایههایی برای نشستن وجود ندارد و فردا صبح هم قرار است که آنها قهوهخانه را تخلیه کنند. زمان نمایش شب است و بنابراین نیازی نبوده که ما وسایل را در صحنه داشته باشیم. در این سرما هم کسی به قهوهخانه مراجعه نمیکند.
به هر حال برای تقریب قهوهخانه به ذهن میتوانستیم این فضا را در دکور پیاده کنیم.
درجنس طراحی این کار از داربست، فنس و توری استفاده شده است. همه چیز در این کار از جنس آهن است و جنسی سرد و سخت مدنظرمان بوده است و میخواستیم جنس طراحی یکدستی را در فضای دکور داشته باشیم.
البته از طرفی این اتفاق به نوع مناسبات میان این آدمها کمک کرده است.
همینطور است. چوب در طراحیها لطافت خاصی ایجاد میکند. اما اساسا روابط سرد و سخت میان آدمهای این نمایش را بهتر میتوانستیم با استفاده از آهن و فلز در طراحی دکور نشان دهیم. روحیات اکثر این آدمها هم همین طور است. پدر رازی را از دختر مخفی کرده است. دختر هم مسئلهای را از پدرش مخفی کرده است. فقط سرباز است که نقطه امیدی را در این نمایش ایجاد میکند که او هم لباس اور قهوهای رنگی به تن دارد که گرم است و به نوعی به بقیه کاراکترها امید میبخشد.
در دکور از المانهای جنگی مثل پوتین و کلاه خود هم استفاده کردهاید. آیا مفهوم خاصی را در این کاربرد مدنظر داشتید؟
آنچه که در مرز هر کشوری به وفور یافت یا دیده میشود همین وسایل و ابزار است. در قهوهخانه مرزی هم همین چیزها حضور دارد. من نمیخواستم که برای مثال یک کاسه بیاورم و در گوشه قهوهخانه به عنوان یک قلک قرار دهم. بلکه هدفم این بود تا از ابزارهای متناسب با فضای نمایش استفاده کنم که کمککننده است.
نمایش شما اگرچه فضای چندان تلخی ندارد اما به نظر میرسد با تعریف برخی از موقعیتهای نمایشی از جمله «به وضعیت» تلاش کردهاید تا فضایی طنز در کار هم ایجاد کنید. آیا این موقعیتها در نمایشنامه هم تعریف شده بود؟
نه این به وضعیتها در نمایشنامه نبود. حتی نور فالویی هم که بالای سر اتابک نادری قرار دارد سه روز مانده به اجرای نمایش در کار اضافه کردیم. زیرا احساس کردیم که فضا بیش از اندازه تاریک شده است. در فیلمهای آلمانی و مربوط به جنگ جهانی هم استفاده از این نورها را زیاد دیدهایم. بسیاری از اتفاقاتی که در اجرا شاهد آن هستیم در خود نمایشنامه وجود ندارد. این موقعیت «به وضعیت» که به آن اشاره کردید را با توجه به روحیات خودم و تعریفی که از نمایش دارم اضافه کردم. در نمایشی که درام است و شرایط سرد و سختی دارد، برای جذب تماشاگر و حفظ همراهی او تا پایان داستان باید این موقعیتهای خندهدار را هم به کار اضافه کرد.
از جمله شوخی با آینه و شانه؟
بله و از جمله روابط میان ستوان با زیر دستش. اینجاست که تماشاگر به نوعی انرژی میگیرد و به ادامه قصه توجه میکند. با توجه به اینکه ستوان یک بدمن است و در واقع تو با این کار به تماشاگر میگویی که از فردی با این موقعیت و ویژگیهای سفت و سخت در نمایش میتوان تعابیر خندهداری را هم دریافت کرد. صحنه بعدی تماشاگر به فضای قهوهخانه هدایت میشود تا درونیات این آدمها را هم به خوبی بشناسد.
به نکته خوبی اشاره کردید. به نظرتان بهتر نبود که بدمن داستان بدمنتر جلوه کند. زیرا او با وجود تمام ویژگیهای بدی که دارد تماشاگر را از خود متنفر نمیکند؟
تصمیمگیرنده خیلی اتفاقاتی که برای من در تئاتر هم میافتد، آدمهای خیلی خوبی هستند اما باعث شدند من سه سال هیچ کاری نکنم. منی که اگر کارم بالاتر از خیلی از نمایشهای روی صحنه نباشد پایینتر از آنها هم نیست. اتفاقا آنها آدمهای خوش برخورد و خوبی هستند. این وضعیت هم همین طور است. به نظر من بدمن کردن کاراکتر ستوان خیلی ضرورتی نداشت و شخصیت منفی نمایش مرز به راحتی میتواند آدم بکشد. موید این حرف هم جمله آخر باجگیر است که میگوید ستوان هرکس را که پایش را از مرز بیرون بگذارد، میکشد و جالب است که بدانید ما در نقاط مرزی و مانورها سهمیه شهادت داریم و اگر کسی در این مانورها شهید شود توجیهی برای خانوادهاش وجود ندارد. اتفاقا به نظر من اگر تا پایان داستان این ویژگی شخصیتی ستوان لو نرود بهتر است.
رکسانا قهقرایی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست