جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مذاهب, ارزش ها و تجربه های والا


مذاهب, ارزش ها و تجربه های والا

چندی پیش, پس از رای دادگاه عالی درباره نیایش در مدارس دولتی, یک سازمان به اصطلاح میهنی زنان فراموش کرده ام کدام یک به تندی به آن رای حمله کرد آنها طرفدار ارزش های روحانی بودند و می گفتند دادگاه عالی دارد آنها را نابود می کند

چندی پیش، پس از رای دادگاه عالی درباره نیایش در مدارس دولتی، یک سازمان به اصطلاح میهنی زنان- فراموش کرده ام کدام یک- به تندی به آن رای حمله کرد. آنها طرفدار "ارزش های روحانی" بودند و می گفتند دادگاه عالی دارد آنها را نابود می کند.

من خیلی طرفدار جدایی روشن کلیسا و دولتم، و واکنشم خود به خودی بخود: من با آن سازمان زنان موافق نبودم. اما چیزی پیش آمد که مرا برای ماه ها به تفکر کشاند. دریافتم که من نیز طرفدار ارزش های روحانی بوده ام و در واقع تحقیقات و وارسی های نظری ام عمیقا در کار نشان دادن واقعیت آنها بوده است. من به طور خودکار در برابر کل اظهارات آن سازمان واکنش نشان داده بودم، که نتیجتا پذیرش ضمنی تعریف نادرست آن را از ارزش های روحانی به دنبال داشت. در یک کلام، من اجازه داده بودم این بدوی های هوشمند واژه خوبی را به خدمت بگیرند و معنی خاص خودشان را بار آن کنند؛ درست همانطور که واژه فاخر "میهنی" را گرفته بودند و آن را آلوده و نابود کرده بودند. و حالا می خواهم آن ها را باز پس ستانم. من می خواهم نشان دهم که ارزش های روحانی معنایی طبیعت گرایانه دارند، متعلقات انحصاری کلیسای سازمان یافته نیستند، برای اعتبار یافتن به مفاهیم فوق طبیعی نیاز ندارند، به خوبی در حوزه حقوقی علم اند که به طرز مناسبی وسعت یافته و در نتیجه مسوولیت عمومی همه انسان ها هستند. اگر تمام این ها درست اند، پس ما می بایست بار دیگر جای مناسب ارزش های روحانی و اخلاقی در نظام آموزشی را ارزیابی کنیم. زیرا اگر این ارزش ها نباید انحصارا با کلیساها یکی گرفته شوند، پس آموزش آنها در مدارس لزوما در دیوار میان کلیسا و دولت رخنه ایجاد نمی کند.

بسیاری از آمریکایی ها (چنان که خواهیم دید، اشتباها) رای دادگاه عالی درباره نیایش در مدارس دولتی را به عنوان کنار گذاردن ارزش های روحانی از آموزش تلقی کردند. بیشتر این تشویش در واقع در دفاع از این ارزش های والاتر و حقایق لایزال بود و نه از خود نیایش. باید اضافه کرد که بسیاری از مردم جامعه ما ظاهرا به مذهب تشکیلاتی به عنوان مکان، منبع، متولی، قیم و تعلیم دهنده زندگی روحانی می نگرند. روش ها، سبک تدریس و موضوعاتش وسیعا و رسما به عنوان مسیر و به وسیله خیلی ها تنها مسیر، به سوی زندگی درست کارانه، خالصانه، پاکدامنانه، عادلانه و خوب پذیرفته شده است.

همچنین این به طور تناقض آمیزی، در مورد بسیاری از دانشمندان پوزیتیویست ارتدکس (عرفی)، فلاسفه و دیگر روشنفکران صادق است. این پوزیتیوست های پرهیزکار به عنوان یک گروه به گونه مذهبی های حرفه ای به دوپاره کردن خشک واقعیات و ارزش ها مشغولند. از آنجا که آنها ارزش ها را از قلمرو علم و دانش اثباتی، عقلی و دقیق خارج می کنند، توجه به تمام ارزش ها پیشاپیش به غیر از دانشمندان و عقل ناگراها (به عبارت دیگر "نادانان") واگذار می شود. آنها فکر می کنند که می توانند ارزش ها را دلخواهانه یا آمرانه، مانند سلیقه و امتیاز و باوری که قابلیت اثبات، تصدیق و یا رد علمی ندارند، تنفیذ کنند. در نتیجه به نظر می رسد که چنین فلاسفه ای، گرچه به عنوان یک گروه به نظر نمی رسد احترامی برای کلیسا قائل باشند، واقعا استدلالی برای رد یا پذیرش کلیسا ندارند (برای آنها این احترام گذاشتن امری سلیقه ای است و قابلیت پشتیبانی علمی را ندارد.)

قطع مساله ای شبیه به این برای بسیاری از روان شناسان و آموزش دهندگان وجود دارد. این امر برای روان شناسان پوزیتیویست، رفتار شناسان، رفتار شناسان نو و تجربه گرایان افراطی که همه شان احساس می کنند که ارزش ها و زندگی ارزشی به علایق حرفه ای آنها ربطی ندارد و کاهلانه همه ملاحظات مربوط به شعر و هنر و هر تجربه مذهبی و متعالی را انکار می کنند تقریبا حقیقتی همه گیر است. در واقع پوزیتیویست های ناب هرگونه تجربه درونی را به خاطر عینی نبودنش یا به عبارت دیگر، به این خاطر که قاطبه مردم در آن شریک نیستند به عنوان پدیده ای "غیرعلمی"، خارج از قلمرو دانش انسانی و نامناسب برای مطالعه به روش علمی، پس می زنند. این نوعی "فروکاستن تجربه به امر متعین"، به چیزی قابل لمس و قابل دیدن و شنیدن است. این تنزل دادن تجربه درونی به رفتار و به چیزی است که با یک دستگاه می توان آن را ثبت کرد.

فروید گرایی، نظریه برجسته دیگر روان شناسی که از حوزه بسیار متفاوتی نشات یافته، با انکار وظیفه خویش در بررسی ارزش های اخلاقی و روحانی به پایانه مشابهی می رسد. خود فروید و سپس ه. هارتمن (منبع شماره ۲۸ کتاب شناسی) چیزی شبیه به این می گویند: "خنثی سازی سرکوب ها، و همه تدافعات دیگری که برای سرباز زدن از رویارویی با حقیقت ناخوشایند انجام می شوند، تنها هدف روشن روانکاوی است که با ایدئولوژی، القای اندیشه، اصول مذهبی و یا آموزش چگونه زیستن و نظام ارزش ها سروکاری ندارد" (حتی الن ویلس هم به رغم اینکه ممکن است فکور و کاوش گر باشد به نتیجه مشابهی می رسد). این جا به پذیرش نابخردانه این باور آزمایش نشده دقت کنید که ارزش ها، به معنای سنتی القا کردن، آموخته می شوند؛ در نتیجه قراردادی باشند و هم چنین این که آنها هیچ ربطی به مسلمات، به حقیقت، به اکتشاف، به آشکارسازی ارزش ها و "تشنه ارزش" بودن عمیقا ذاتی انسان ندارند.

و چنین است که روانکاوی رسمی، سنتی و فرویدی اساسا به عنوان سیستمی محدود به روانشناسی ناهنجاری ها و درمان ناهنجاری های روانی باقی می مانند. این برای ما روان شناسی زندگی والاتر و یا "زندگی روحانی" را فراهم نمی کند و به سمتی که انسان باید برود و چیزی که می تواند بشود نمی پردازد (گر چه من بر این باورم که روش و نظریه روانکاوی زیر سازه ضروری برای اموری از قبیل روان شناسی "والاتر" و روان شناسی رشد است). فروید پرورش یافته علم قرن نوزدهمی، مکانیکی؛ فیزیک- شیمیایی و فروکاهنده بود؛ و پیروان جزم اندیش ترش هم، حداقل تا جایی که نظریه ارزش ها و همه چیزهایی که با ارزش ها سروکار دارند منظور است، چنین اند. در واقع این فروکاهی گاهی تا آنجا پیش می رود که به نظر می رسد فرویدگراها تقریبا اظهار می دارند که "زندگی والاتر" فقط یک سری "تدافعات در برابر غرایز" و به ویژه انکار و واکنش وارونه است.

مفهوم تصعید تنها چیزی است که فرویدگراها را به زندگی والاتر ربط می دهد؛ و متاسفانه تصعید چنان مفهوم ضعیف و ناقصی است که حقیقتا تحمل این مسوولیت گران را ندارد. بنابراین، روان کاوی اغلب به طرز مخاطره آمیزی به این نزدیک است که فلسفه نفی گرا و ارزش- انکارگر باشد. (این باعث خوشحالی است که هیچ درمانگر واقعا خوبی در عمل وقعی به این نگرش نمی نهد. چنین درمانگری اغلب با فلسفه ناخودآگاه انسان عمل می کند که ممکن است در قرنی دیگر به طور علمی کاربردی نیابد. این حقیقتی است که امروزه روانکاوی توسعه جالب و هیجان انگیزی دارد. اما این توسعه به وسیله غیرسنتی ها صورت می گیرد). چیزی که باید به نفع فروید بیان شود این است که گرچه او ضعیف ترین برخوردهایش را هنگام پرداختن به مسایل مربوط به تعالی داشته، اما هنوز بر رفتارگرایان رجحان دارد، چرا که آنها نه تنها پاسخی برای آن مسایل ندارند، بلکه خود سوال ها را انکار می کنند.

این روزها اساتید انسان گرا و هنرمندان نیز کمک زیادی نمی کنند. آنها به عنوان یک گروه معمولا و عادتا انتقال دهندگان و آموزگاران راستی ازلی بودند. هدف مطالعات انسان گرایانه درک و شناسایی خوبی، زیبایی و حقیقت بود. انتظار می رفت که چنان مطالعاتی به روش ساختن تمایز میان آنچه عالی است و آنچه عالی نیست بپردازد (عالی عموما به عنوان درست، خوب و زیبا فهمیده می شود). از آنها انتظار می رفت در راه رسیدن به زندگی خوب، زندگی والا، خوبی و فضیلت، الهام بخشیدن آموزه جویان باشند. ماتیو آرنولد می گفت، آنچه حقیقتا ارزشمند است برای خویش انجام دهیم فراهم آوردن بهترین های گفته شده و شناخته شده در جهان است. نه کسی با نظر او مخالفت کرده و نه نیازی به توضیح داشته که منظور او دانش کلاسیک ها بوده است؛ اینها الگوهای پذیرفته شده جهانی اند.

اما در سالهای اخیر و تا همین امروز، بیشتر اساتید و هنرمندان در فروریختن عمومی ارزش های سنتی شراکت داشته اند. و هنگامی که این ارزش ها فرو ریخت، ارزش های دیگری که به سرعت جایگزین شوند مهیا نبودند. و در نتیجه امروز خیل بسیاری از هنرمندان، رمان نویس ها و منتقدان، اساتید ادبی و تاریخی مان دلسرد، بدبین و یا نومیدند و بخش قابل توجهی نیهیلیست و یا کلبی مسلک اند (به این معنی که باور دارند که "زندگی خوب" ممکن نیست و آن چه ارزش های والا نامیده می شود ساختگی و اسباب فریب است).

قطعا محصل جوانی که آموختن هنر و علوم انسانی را می آغازد در آنها قطعیت الهام بخشی نمی یابد. او چه معیار انتخابی مثلا میان کافکا و تولستوی، میان رنوار و دکونینگ و یا میان برامس و کیج دارد؟ و کدام هنرمندان یا نویسندگان نامداری در تلاش آموزش، الهام بخشیدن و راهنمایی به سوی فضیلت اند؟ کدام شان می توانند بدون احساس تهوع حتی این کلمه "فضیلت" را به کار برند؟ یک مرد جوان آرمانگرا کدام شان را می تواند به عنوان الگوی خویش برگزیند؟

نه؛ تجربه پنجاه و اندی سال گذشته کاملا روشن گر این است که مسلمات پیش از ۱۹۱۴ انسان گرایان، هنرمندان، نمایش نامه نویسان، شاعران، فلاسفه، منتقدان و آنهایی که عموما گرایش به باطن دارند به نفع آشفتگی نسبی گرایی پس زده شده اند. هیچ یک از اینان دیگر نمی دانند چگونه و چه را انتخاب کنند. هیچ کدامشان نمی دانند چگونه از انتخاب شان دفاع کنند و به آن اعتبار بخشند. حتی منتقدانی که در جنگ با هیچ انگاری و بی ارزش انگاری اند نمی توانند کاری بیش از حمله انجام دهند؛ مثل کاری از آن گونه که جوزف وودکراچ می کند؛ و او هم پیشنهاد خیلی الهام بخش و اثباتی ای برای چیزی که بشود برایش جنگید ندارد، چه برسد به چیزی که بشود در راهش مرد.

ما دیگر نمی توانیم به سنت ها، به توافق عمومی، به عادات فرهنگی، به هم رایی در مورد باوری که ارزش ها را برایمان ارمغان آورد تکیه کنیم. این سنت های مورد توافق همه از میان رفته اند. البته ما هیچگاه نمی بایست بر سنت ها تکیه می کردیم- چنانکه حالا دیگر ورشکستگی چنین کاری برای همه اثبات شده- سنت هیچگاه بنیان محکمی نبوده است؛ و خیلی راحت به وسیله حقیقت، صداقت، واقعیات، علم و با شکستی ساده، علمی و تاریخی نابود می شود.

تنها خود حقیقت می تواند برای ما بنیان و پایه ساختن باشد. حالا تنها دانش طبیعی و تجربی، به معنای وسیع کلمه، می تواند به ما خدمت کند. من مرددم واژه "علم" را اینجا به کار برم، چرا که این خود مفهومی مورد مجادله است و من بعدا در این مقاله تعریف بازبین شده ای از علم ارائه خواهم داد که ظرفیت خدمت به ارزش های مورد نظر ما را دارا باشد، بیشتر دربر گیرنده باشد تا پس زننده، و حوزه نفوذش بیشتر جهان پذیر باشد تا عامه پسند. با این مفهوم وسیع تر است که من به ترسیم طرحی از علم به معنی تمام دانش قابل تصدیق در تمام مراحل تحول اش خواهم پرداخت تا ظرفیت اش برای مطالعه ارزش ها نمایان شود.

به ویژه معلومات تازه از طبیعت انسان احتمالا به انسان شناسان و هنرمندان، همانند مذهبی ها، معیارهای محکم گزینشی، که اکنون فاقد آنها هستند خواهد داد، تا بتوانند به انتخاب میان خیل امکانات ارزشی بپردازند؛ امکان هایی که غوغای پذیرش دارند و ممکن است آنچنان زیاد و در هم ریخته باشند که به سهولت بی ارزش قلمداد گردند.

● ارزش های متعالی همچون توضیحاتی بر ادراک در تجربه والا

ویژگی های شرح داده شده درباره بودن، ارزش های بودن نیز هستند. این ارزش های بودن به عنوان نهایت و به عنوان [اموری] که بیشتر تحلیل پذیر نیستند دریافت می شوند (با این حال هر یک از آنها می تواند در ارتباط با خود و در ارتباط با بقیه تعریف شود). آنها همچنین با ویژگی های خودیت (هویت) در تجربه های والا، با ویژگی های هنر ایده آل؛ با ویژگی های نمایش مطلوب ریاضی، با نظریه ها و آزمون های ایده آل، با علم و دانش مطلوب، با آمال های دور، روان درمانی آشکارگر (تائویستی، نادخالت گرا)، با اهداف بلندمدت آموزش انسان گرایانه، با اهداف بلندمدت بعضی از انواع مذهب، و با ویژگی های محیط و جامعه خوب و مطلوب هم تراز هستند.

آنچه به دنبال می آید ممکن است یا فهرستی از خواص و نشانه های توصیف شده واقعیت آنچنان که در تجربه والا دریافت می شود و یا فهرستی از ارزش های کاهش ناپذیر و ذاتی این واقعیت شمرده شود.

▪ حقیقت: صداقت؛ واقعیت؛ (برهنگی، سادگی، غنا، اصلیت، بایستگی، زیبایی، خلوص، کمال پاک و ناب).

▪ خوبی: (راستی، خواستنی، بایستگی، عدالت، خیرخواهی، صداقت)؛ (دوستش داریم، جلب مان می کند، مورد تایید ماست).

▪ زیبایی: (راستی، شکیلی، سرزندگی، بی پیرایگی، غنا، تمامیت، کمال، متکامل، بی همتا، صداقت).

▪ تمامیت: (یکانگی، یکپارچگی، گرایش به وحدت، ارتباط درونی، سادگی، سازمان ساختار، نظم، ناپاشیدگی، اشتراک مساعی، گرایشات یکپارچه و متجانس).

▪ دوپارگی- تعالی: (پذیرندگی، تحلیل، یکپارچگی، یا تعالی دوپارگی ها، قطبی بودن ها، مخالف بودن ها، تناقض گویی ها)؛ اشتراک مساعی (به عبارت دیگر، تغییر شکل مخالفان به مجموعه ای واحد، و تغییر شکل متعارضین به شرکایی همکار و یاور یکدیگر).

▪ سرزندگی: (روندگی، نامردگی، پویا، جاوید، جاری، خودپا، خودانگیختگی، انرژی خود چاره ساز، خود- شکل دهی، خویش سامان، تمام کاره، تغییر یابنده و در عین حال ثابت، خویش بیانگر، پایان ناپذیر.

▪ بی همتایی: (سبک ویژه، فردیت، یکتایی، قیاس ناپذیری، ویژگی های توصیف کننده آن، تازگی، کیفیت، چنین بودگی، منحصر به فرد).

▪ کمال: (نه چیزی سطحی، بی کمبود، هر چیزی در جای خویش، غیرقابل بهبود، سر راست، همان چیزی که باید باشد، برازندگی، عدالت، کامل بودن، داخل محدوده، بایستگی).

▪ ضرورت: (ناگریزی، باید فقط این طور باشد، بدون کوچک ترین تغییر، و خوب است که این طوری است).

▪ فرجام: (پایان، نهایی، عدالت، تمام شد، عدم تغییر گشتالت، به انجام رساندن، ختم و غایت، بی کمبود و فقدان، تمامیت، به مقصود رسیدن، خاتمه، اوج، تحقق یافتن، انسداد، مرگ قبل از باززایش، خاتمه و تکمیل رشد رضایت کامل بی امکان رضایت بیشتر، بی تقلایی، بدون حرکت به سوی هدف چون قبلا مقصود حاصل شده، اشاره نداشتن به ورای خود).

▪ عدالت: (اعتدال، بایستگی، برازندگی، کیفیت معمارانه، ضرورت، گریزناپذیری، بی طرفی، عدم تبعیض).

▪ نظم: (قانونی بودن، درستی، موزونی، نظم، قرینگی، ساختار، بدون سطحی نگری، کاملا مرتب).

▪ سادگی: (صداقت، برهنگی، پاکی، اصلیت، ایجاز، شکوه [ریاضی]، منتزع، غیرقابل اشتباه، اسکلت بندی بنیادی، قلب موضوع، بی تکلفی، تنها آن چه ضروری است، بی پیرایه، بدون چیزی زیادی یا سطحی).

▪ غنا: (تمامیت، تفکیک، پیچیدگی، تودرتویی، بدون چیزی از دست رفته یا پنهان، همه چیز موجود، "بدون یک چیز مهم" یعنی مهم بودن یکسان همه چیزها، هیچ چیز بی اهمیت نیست، همه چیز را به حال خود واگذاردن، بدون اصلاح کردن، ساده سازی، انتزاع، ترتیب دهی دوباره، جامعیت).

▪ بی تقلایی: (راحت، بدون فشار، جهد، یا سختی، لطف، کارکرد زیبا و کامل).

▪ بازیگوشی: (شوخی، شادمانی، سرگرمی، خوش دلی، بذله گویی، سرزندگی، بی تقلایی).

▪ خودکفایی: (خودمختاری، استقلال، برای خود بودن احتیاج به غیر نداشتن، اراده آزاد، فراروندگی از محیط، جداشدگی، زندگی بر اساس قوانین خود، هویت).

باید میان ارزش های متعالی توصیفی، که به عنوان وجوه واقعیت دیده می شوند، و رفتارها و عواطف دریابنده معرفت متعالی مثل هیبت، عشق، ستودن، پرستش، فروتنی، احساس کوچکی توام با خداگونه گی، احترام، پذیرش، توافق، حیرت، حس رمزآلودگی، بخشش، ایثار، پیشکش کردن، انطباق، تعلق، شگفتی و ناباوری، ترس، شادمانی، شیفتگی، سعادت، جذبه و امثال اینها تفاوت قایل شد.

یک مشکل تکراری ادیان تشکیلاتی و وحیانی در طول قرن گذشته تناقض آشکار میان ادعای نهایی بودن، کامل بودن، غیرقابل تغییر بودن، جاودانگی و حقیقت مطلق بودن آنها و سیلان اقتصادی، تاریخی، فرهنگی و نسبت گرایانه ای است که به وسیله علوم اجتماعی در حال رشد و فلاسفه علم توضیح داده شده است. هر فلسفه و نظام دینی که جایی برای سیلان و نسبت گرایی ندارد ناتوان است (چرا که بر خلاف تمام واقعیات است). اما اشتیاق انسان برای صلح، ثبات، وحدت، و برای نوعی قطعیت، به رغم شکست موسسه های دینی، ادامه یافته و در پی تحقق آنها خواهد رفت.

ممکن است اینگونه باشد که روزی داده های گردآوری شده از طریق تجربه های والا زمینه حل و یا تعالی دوپارگی میان نسبی و مطلق، تاریخی و جاودان را فراهم سازد. ارزش های متعالی مشتق شده از تجربه های والا و دیگر منابع، احتمالا برایمان کاملا طبیعت گرایانه "قطعیت"، وحدت، جاودانگی و جهان شمول بودن را مهیا خواهند ساخت.

البته تمام این واژه ها می بایستی به روش خاصی که نوآورانه و ناآشنا است فهمیده شود. و با این حال، اشتیاق قدیمی به معنا به خاطر فراهم ساختن سرانجامی که مذاهب تشکیلاتی ادعایش را دارند می بایست حفظ شود.

البته، این "حقایق نهایی" اگر مورد تایید قرار گیرند، هنوز حقایقی درون یک نظام اند. به این معنی که آنها برای نوع انسان حقیقت به نظر می رسند. یعنی به همان مفهومی که قضایای اقلیدسی در نظام اقلیدسی حقیقت محض اند. باز به همین گونه، درست همان طور که قضایای اقلیدسی نهایتا همان گویانه اند، ارزش های متعالی نیز ممکن است به این بینجامد که تنها توصیفی از ویژگی های انسانی در ذات خویش، یعنی رکن اساسی وجوه مفهوم "انسان" و در نتیجه همان گویانه باشند. عبارت "انسان تمام عیار در لحظاتی خاص وحدت کائنات را درک می کند، با آن می آمیزد، در آن می آرامد و کاملا از شوق خویش برای یگانگی خشنود است"، با احتمال زیاد، در "یک بزرگ نمایی سطح بالاتر، با این عبارت "این است یک انسان تمام عیار" مترادف است.

در اینجا قصد ندارم بحث را از "مطلق های نوعی- نسبی" فراتر برم و به مطلق هایی بپردازم که حتی اگر نوع انسان ناپدید می شد باقی می ماندند. در این مرحله کافی است که تایید شود که ارزش های متعالی به نوعی مطلق هستند، نوعی که انسان را راضی می کند، و به علاوه به مفهومی که مورد نظر مارسل بود "کیهان مدار"اند، و نه به لحاظ شخصی نسبی و از منظر خود، خودمدار.

آبراهام مزلو

ترجمه علی اکبر شاملو