سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
مجله ویستا

نگاهی به مجموعه شعر همیشه حق با دیوانه هاست, سروده اصغر عظیمی مهرمن خویش علیه خود برانگیخته ام


نگاهی به مجموعه شعر همیشه حق با دیوانه هاست, سروده اصغر عظیمی مهرمن خویش علیه خود برانگیخته ام

اما در مجموعه شعر«همیشه حق با دیوانه هاست» از این دست شعرها با این ذهن و زبان منسجم زیاد به چشم نمی خورد و اکثر رباعی ها که تعدادشان به بیش از صد قطعه می رسد و نیمی از کتاب را به خود اختصاص داده اند و نیز غزل ها, دچار مشکلات عدیده ای هستند که این مشکلات موجب شده خواننده پس از خواندن این مجموعه, البته اگر مقاومت کند و در میانه راه مطالعه کتاب را رها نکند, احساس کند که واقعا تصویر روشنی از نگاه شاعر و پیام او به دست نیاورده است و ره آورد سفرش از مطالعه این کتاب چیزی جز بلاتکلیفی و نوسان بین فراز و فرودهای ذهنی و زبانی شاعر نبوده است

شیرهای گرسنه ای درمن؛ خسته از انتظار آهوها

منتظر تا که بادبردارد پرده از استتارآهوها

باد درگیسوان گندم زار مثل دستی غریبه می لولد

درتن دشت تشنه می پـیچد برزخی ازغبار آهوها

شیرهای درون من ناگاه می جهند از رگان گردن من

درتکاپوی شیر باید دید هیجان ازشکار آهوها

یک طرف جز گریز نیست گزیر؛ سمت دیگر غریو غرش شیر

دشت را درغبار می پیچد خط خاک فرار آهوها

سرزمینی وسیعم و قلبم جنگل شیرهای خیره سر است

توبه این جنگل سیاه شبی آمدی ازدیار آهوها

می خرامی به دشت چشمانم؛ من همان شیر منتظر بودم

و تو آن بره ای که جا ماندی پاکشان ازقطار آهوها

پنجه های شکسته ای دارم یال هایی سفید برگردن

شیر پیری گرسنه می گذرد؛ سربریز از کنار آهوها

سالیانی دراز مردم دشت بر درختی تکیده می بینند

تلی از استخوان؛ دوتیله زرد مانده درانتظار آهوها...

از آنجا که کتاب دربردارنده مجموعه ای ازرباعی ها و غزل های شاعر است، با این غزل از اصغر عظیمی مهر آغاز کردم تا درهمین ابتدای سخن گفته باشم که او شاعری است که در پرونده آثارش غزل های جاندار و منسجمی از این دست هم دارد اگر چه این غزل درکتابی که به بررسی آن نشسته ایم، نیامده است و نیز این دو رباعی را می آورم تا گواهی باشند در توان نسبی او درسرودن رباعی:

ویران شده ام بلکه تو آباد شوی

یک عمر گریستم که تو شاد شوی

ای کودک معصوم درونم ای شعر

من می میرم تا که تو آزاد شوی

این جاده نه راه اعتماد است نرو

دردشت گمان گرد باد است نرو

رستم، راهت، برادر چاه شده است

این قریه قلمرو شغاد است نرو

اما در مجموعه شعر«همیشه حق با دیوانه هاست» از این دست شعرها با این ذهن و زبان منسجم زیاد به چشم نمی خورد و اکثر رباعی ها که تعدادشان به بیش از صد قطعه می رسد و نیمی از کتاب را به خود اختصاص داده اند و نیز غزل ها، دچار مشکلات عدیده ای هستند که این مشکلات موجب شده خواننده پس از خواندن این مجموعه، البته اگر مقاومت کند و در میانه راه مطالعه کتاب را رها نکند، احساس کند که واقعا تصویر روشنی از نگاه شاعر و پیام او به دست نیاورده است و ره آورد سفرش از مطالعه این کتاب چیزی جز بلاتکلیفی و نوسان بین فراز و فرودهای ذهنی و زبانی شاعر نبوده است.

من خویش علیه خود برانگیخته ام

قانون قبیله را به هم ریخته ام

این بار به جای چوبه دار انگار

خود را ز چهار پایه آویخته ام

قانون قبیله لابد این بوده که خویش علیه خود برانگیخته نشود، و باید پرسید که آویخته شدن از چوبه دار با چهارپایه چه فرقی می کند و بالاخره این چه مضمونی است که شاعر را به سرودن این رباعی واداشته است.

شاید نسل بشر به سنگی برسد

اجداد وزغ ها به نهنگی برسد

این فرض عجیب نیست شایدنسل

کرم ابریشم به پلنگی برسد

اگر این مضامین و روابط عجیب و غریب بین مخلوقات قرار باشد دستمایه سرودن شعر باشد، شبانه روز می توان از این دست رباعی قالب زد و روانه چاپخانه ها کرد این دو مورد هم که نمونه آن در این مجموعه به وفور پیدا می شود برای آنکه شاهدان ما به سه مورد رسیده باشند، از چشم افتادن را به کنایه و از بام افتادن را به حقیقت شنیده و دیده بودیم، حالا از آب افتادن را با هم به برکت این رباعی می بینیم:

این چشمه به چنگ منجلاب افتاده است

آن گونه که جالیز به آب افتاده است

معلوم نشد از آسیاب آب افتاد

یا اینکه از آب آسیاب افتاده است

تاریخ و فرازهای شکوهمند و شخصیت های برجسته آن از پشتوانه هایی ارجمند درعالم هنر وادبیات هستند که تلمیح به آنها ضمن ریشه مند

کردن و غنا بخشی به آثار درانتقال اندیشه و احساس به مخاطب نقشی چشمگیر دارد:

این جاده نه راه اعتماد است نرو

دردشت گمان گرد باد است نرو

رستم! راهت، برادرچاه شده است

این قریه قلمرو شغاد است نرو

عظیمی مهر دراین رباعی از این مفهوم مشترک بین تمامی فارسی زبانان که مخاطب شعر او هستند به خوبی بهره برده و تلمیحی موفق به حکایت نابرادری و ناجوانمردی برادر رستم دارد اما در همین مجموعه به موارد متعددی برخورد می کنیم که شاعرشان مفهوم مورد تلمیح خود را ندانسته و یا نتوانسته است حق آن را ادا کند، بگذارید نمونه هایی از تلمیحات به کار رفته دریکی از مثنوی های این مجموعه را بررسی کنیم.

درمثنوی قطعنامه که موضوع آن فلسطین است تلمیحات فراوانی به موسی وسامری و بنیامین و یوسف و کنعان و اورشلیم و گوساله و نیل و... شده است که در اغلب آنها حق این تلمیحات وشان ومرتبه آنها رعایت نشده است.

ردای موسی کم کم کت پلنگی شد

عصا نه مار که این مرتبه تفنگی شد

کرامت یدبیضا که ارث موسی نیست

کلید مسجد الاقصی که ارث موسی نیست

و درسراسر این سرزمین مسلمان نیست

به روی طاقچه تورات هست، قرآن نیست

نه حرف اورشلیم و نه بحث کنعان است

تمام مشکل از هیکل سلیمان است

و آنکه بنیامین است شکل یوسف نیست

سزاش- روم به دیوار- جز اخ و تف نیست

قرآن و تورات که هر دو کتبی الهی هستند چرا باید مقابل هم قرارگیرند و چرا باید به دلیل اشتباه شاعر صهیونیست ها و جنایاتشان با حضرت موسی نسبت پیدا کند و لباس سربازان صهیونیست همان ردای موسی و تفنگشان عصای آن حضرت پنداشته شود و بسیاری دیگر از این دست که در بخش رباعی ها هم به وفور یافت می شود.

خیال پردازی و تصویر آفرینی های شاعر نیز در بسیاری موارد نامتوازن است:

آویخته ام چو رخت درتاریکی

دور از تو نشسته بخت در تاریکی

چشمان تو سبز و رنگ گیسوت سیاه

روییده دو تا درخت درتاریکی

حالا بیایید و ازدو چشم سبز معشوق و گیسوی سیاهش درتاریکی دو درخت بسازید تا به راز تصویر سازی دررباعی فوق پی ببرید.

مجال این ستون بیش از این نیست و تنها می توان به عناوین چند مشکل دیگر دراین مجموعه از جمله:

قافیه سازی، آوردن مضامین و الفاظ دون شعر، اشکالات دستوری، بی محتوایی، پراکنده گویی و اطناب های مهمل، توضیح و اضحات، وجود مصراع ها و ابیات ناهمجنس و غریب به لحاظ ذهن و زبان درمقایسه با کلیت آن شعر اشاره کرد.

درپایان باز هم اذعان می کنم که اصغر عظیمی مهر به مراتب درشعر جلوتر از آن است که کلیت این مجموعه نشان می دهد و تصویر این کاستی مجموعه را باید اولا با زود منتشر شدن کتاب او مرتبط دانست و درمرحله بعد انتخاب با بی دقتی و کم سلیقگی و احتمالا عدم مشورت با دوستان صاحبنظر، چون شاعر به تمامی شعرهایش علاقه مند است و برای انتخاب نیازمند این مشورت است.

بگذارید با غزلی از این کتاب که به روشنی توانمندی های اصغر عظیمی مهر را به تماشا می گذارد این بررسی اجمالی را به پایان بریم:

خورشید درمسیر افق یخ زد؛ آن شب رسیده بود

به آخر ماه

شنبادهای وحشی شهریور پهلو گرفته بود در آذر ماه

بانو چه نسبتی ست تو را با نور؟

بانوی من تو نورتری یا نور؟

آنگونه روشنی که تو را انگار خورشید

خواهر است و برادر ماه

راه کمال فطرت مخلوق است؛ اصلاً عجیب نیست که می بینم

بر زانویت گذاشته سرخورشید؛بر شانه ات نهاده اگر سر ماه

درخلسه گاه خلوت خاموشم با پنجه روی آب سفر کردم

سرمی نهی به بالش بازویم؛ برسینه ام شده ست شناور ماه

گویی زنان ترکمنی هرشب از سکر چشمهای تو می ریزند

درساغر امیر بخارا خون؛ یا درشراب سیخ شبستر ماه

چشمت مشبه به خورشید است؛ دنیا اگر که یخ نزد از سرما

می دانم از تصدیق چشم توست این سان اگر شده ست منور ماه

زالو مکیده است تو را درخون، آهو رمیده است تو را درکوه

شاید عقاب دیده تو را در دشت؛ شاید پلنگ دیده تو را درماه

قلبم جهان منجمدی درمن، چشمت دریچه ای است به فردایم

بردامنم بخواب به آرامی؛ آن سان که درکجاوه بستر ماه