چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
تو با اون همه بزرگی توی قلب من هستی
وقتی که به دنیا اومدم، هنوز تو رو نمیشناختم. فقط یه حسی تو وجودم بود که باعث میشد با خندهها و گریههام به پدر و مادر و اطرافیانم حس شادی و سرو هدیه کنم. البته وقتی که بزرگتر شدم فهمیدم منشاء اون حس درونم تو بودی.
یه خورده که بزرگتر شدم کنار مادرم میایستادم و بدون اینکه بتونم رمزهای ارتباط با تو رو بهخوبی به زبون بیارم، سجده و رکوع میرفتم.
یه روز از مادرم پرسیدم این کارهائی که میکنه برای چیه؟
اون با چهره مهربونش به من گفت: من تو رو دوست دارم و به فکر تو هستم اما ممکنه بعضی وقتها ازت غافل بشم. اما یکی هست که همهمون رو دوست داره و همیشه به فکرمونه و لحظهای ما رو تنها نمیذاره و ما توی تموم لحظههامون میتونیم صداش کنیم و ازش کمک بگیریم.
یادمه با حس کنجکاوی از مادر پرسیدم: اون کیه، میشه اونو بهم نشون بدی.
مادر گفت: ما نمیتونیم اونو ببینیم، اما میتونیم توی قلبمون اون رو احساس کنیم.
به مادر گفتم: یعنی اون تو قلب من هم هست؟
مادر گفت: آره اون با همه عظمتش توی قلب کوچیک تو هم هست.
گفتم: اون اسم نداره؟
مادر گفت: چرا عزیزم؟ اسم اون خداست و همه اینکارهائی هم که میکنیم برای اینه که بتونیم اونطوری که خودش خواسته باهاش حرف بزنیم.
اون روز متوجه همه حرفهای مادر نشدم. فقط خوشحال بودم که توی قلبم یکی هست که هر لحظه که بخوام میتونم باهاش حرف بزنم. میتونم ازش کمک بگیرم. بعد از اون روز هر مشکلی که برام پیش میاومد، میرفتم یه جائی خلوت و تا میتونستم ازش کمک میخواستم.
وقتی که مادربزرگم حالش بد میشد، میگفتم خدا جون اونو خوب کن. وقتی میخواستم توی کارهای خونه به مادر کمک کنم، میرفتم و شروع به شستن ظرفها میکردم و میگفتم خدا جون کمک کن که بتونم ظرفها رو تمیز بشویم و هیچ کدومشون رو نشکنم.
وقتی که پام به مدرسه رسید بیشتر از هر زمان دیگری به سراغش میرفتم. از همون نوشتن بابا آب داد گرفته تا امتحانهای فیزیک، دیفرانسیل و ادبیات و ...
یادمه برای اولین بار که با مادرم برای خوندن نماز جماعت به مسجد رفتم، وقتی اون همه آدم رو دیدم ناراحت شدم چون فکر میکردم اگه این همه آدم بخوان با خدا حرف بزنن، اون وقت اون دیگه وقت نداره که پیش من باشه و من ازش کمک بخوام.
وقتی اینو به مادر گفتم، اون گفت: خدا اونقدر وقت داره که اگه تمام مردم دنیا باهاش حرف بزنن، بازم وقت براش میمونه که پیش تو باشه.
احساس اطمینان کردم از اینکه اون هیچ وقت منو رها نمیکنه. اما کم کم یاد گرفتم که از اون فقط برای خودم چیزی رو نخوام. هر وقت فکر میکنم میتونم به کسی کمک کنم از خدام بری اون کمک میخوام کم کم یاد گرفتم که باید از اون چیزی که توی قلبم هست به دیگران هدیه کنم. یاد گرفتم که خا یعنی امید، همین که بتونم لحظهای دیگران رو امیدوار کنم، یعنی خدا رو توی قلبشون حاکم کردم.
بعد فهمیدم که همیشه نباید از خدا چیزی بخوام. گاهی وقتها هم لازمه برای سپاسگزاری از چیزهائی که بهم داده، کاری رو بکنم که اون دوست داره و خوشحال میشه.
فهمیدم که خدا یعنی عشق و این عشق توی تمام قلبها هست. به کوچک و بزرگ بودن یا پیر و جوان بودن اون کاری نداره.
فهمیدم که اگه بتونم خدا رو همیشه توی قلبم نگه دارم و لحظهای از یادش غافل نشم لیاقت زندگی کردن رو دارم. لیاقت دارم که از تمام هدیههای آسمونی اون بهرهمند بشم. یاد گرفتم که اگه خداوند حاجت من رو برآورده نکرد، حتماً صلاح من رو خواسته و نباید از منبع امید، ناامید بشم.
من چیزهای زیادی درباره خدا یاد گرفتم، اما همیشه از این همه محبت و بخشندگی اون در حیرتم.
شاید الان کمی از منظور حضرت علی (ع) رو درک میکنم که فرمودند: خداوندا بزرگترین افتخار من بندگی توست.
ما انسانها باید افتخار کنیم از اینکه بنده خدائی هستیم که حتی گناهکارترین انسانها اگه به درگاهش روی بیارند، اونها رو ناامید نمیکنه. خدائی که محبتش رو حتی از گیاهان و حیوانات هم دریغ نکرده. خدائی که اگه بهش توکل نیم، انسان رو اون قدر از عشق و کمال لبریز میکنه، که مفهوم سجده فرشتگان در برابر انسان رو به روشنی میتونیم درک کنیم. خدائی که اگه ساعتها از یادش غافل باشی و لحظهای به سراغش بری، چنان تو رو با محبت خودش شرمنده میکنه که گوئی سالها است حتی برای لحظهای از یادش غافل نبودی.
اما جای تعجب اینجا است که بعضی از ما آدمها با دونستن همه اینها باز هم به عهدهائی که با خدامون بستیم، پشت پا میزنیم، مگه این لحظههای به یادموندنی ارتباط با خدا چند بار توی زندگیمون پیش میآد؟ ممکنه همین ارتباط امروزمون با خدا، آخرین لحظهای باشه که داریم سپری میکنیم.
چه خوبه که تک تک لحظههای سرشار از عشق الهی بودن رو قدر بدونیم. برای لحظهای با خدا بودن باید فرصتها رو غنیمت بدونیم و وقت ملاقات با اون، لباسی از بیریائی بر تن کنیم و چشمانی بر وسعت برای دیدن داشته باشیم و قلبی آکنده از عشق به او.
بارالها برای لحظههائی که بییاد تو سپری شد، ما رو ببخش.
خدایا ما رو ببخش به خاطر قولهائی که به تو دادیم و به آنها عمل نکردیم.
پروردگارا تو را سوگند میدهیم به تمام قطرههای بارانی که از آسمان نثار زمین کردهای و همچنین تمام قطرههائی که منتظر رهسپار شدن به زمین هستند، ما رو ببخش.
خدایا ما رو ببخش و به ما لیاقت بده که لحظههایمان را سرشار از یاد تو کنیم.
فاطمه فرجامی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست