دوشنبه, ۳۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 May, 2024
مجله ویستا

جنگجوی پولدار در بانک جهانی


جنگجوی پولدار در بانک جهانی

زمانی که جرج بوش رییس جمهور امریکا تلاش می کرد تا جان بولتون را به سازمان ملل بفرستد تا فرستاده ویژه امریکا در این سازمان گردد, بسیاری از تحلیلگران سیاسی با شیوه یی که بوش در پیش گرفته بود به مخالفت برخاستند و آن را معرفی موافقانی دانستند که درصدد کسب جایگاه های قدرت در شکلی جدید از امپراتوری بزرگ امریکا در جامعه بین الملل بودند

زمانی‌ که‌ جرج‌ بوش‌ رییس‌ جمهور امریکا تلاش‌ می‌کرد تا جان‌ بولتون‌ را به‌ سازمان‌ ملل‌ بفرستد تا فرستاده‌ ویژه‌ امریکا در این‌ سازمان‌ گردد، بسیاری‌ از تحلیلگران‌ سیاسی‌ با شیوه‌یی‌ که‌ بوش‌ در پیش‌ گرفته‌ بود به‌ مخالفت‌ برخاستند و آن‌ را معرفی‌ موافقانی‌ دانستند که‌ درصدد کسب‌ جایگاه‌های‌ قدرت‌ در شکلی‌ جدید از امپراتوری‌ بزرگ‌ امریکا در جامعه‌ بین‌الملل‌ بودند.

بوش‌ در این‌ مسیر ابتدا «پل‌ ولفوویتز» که‌ به‌ او «معمار جنگ‌ عراق‌» لقب‌ داده‌ بودند را به‌ ریاست‌ بانک‌ جهانی‌ منصوب‌ کرد و برای‌ تکمیل‌ سیاست‌ خود کوشید شخصی‌ را که‌ از جنس‌ خود باشد، به‌ سازمان‌ ملل‌ بفرستد تا ریشه‌ سیاسی‌اش‌ را در آنجا دوانیده‌ و ماندگار سازد.

در این‌ گیرودار بود که‌ وی‌ جان‌ بولتون‌ را که‌ در ابتدا با سازمان‌ ملل‌ و حضور اینچنین‌ سازمان‌هایی‌ سرسختانه‌ مبارزه‌ می‌کرد و وجود آنها را غیرضروری‌ می‌دانست‌، به‌ عنوان‌ فرستاده‌ امریکا در این‌ سازمان‌ پیشنهاد کرد.

اما پیشنهاد وی‌ با مخالفت‌ شدید محافظه‌کاران‌ روبرو شد که‌ معتقد بودند «بولتون‌» یک‌ سیاستمدار قلدرماب‌ و خشونت‌پیشه‌ است‌ که‌ در مورد سازمان‌ ملل‌ دیدگاه‌ ویژه‌یی‌ دارد که‌ آن‌ اصرار بر غیرضروری‌ بودن‌ این‌ سازمان‌ است‌. اگرچه‌ محافظه‌کاران‌ تا حدودی‌ توانستند در برابر بوش‌ و بولتون‌ ایستادگی‌ کنند و با چندین‌ بار مخالفت‌، رسیدن‌ بولتون‌ به‌ سازمان‌ ملل‌ را به‌ تاخیر اندازند، اما به‌ هرحال‌ بولتون‌ توانست‌ در مراحل‌ نهایی‌ اعتماد سنای‌ امریکا را جلب‌ کرده‌ و وارد سازمان‌ ملل‌ شود تا بتواند سیاست‌های‌ ویژه‌اش‌ را به‌ اجرا گذارد.

از سوی‌ دیگر بوش‌ که‌ توانسته‌ بود پل‌ ولفوویتز معاون‌ وزیر دفاع‌ امریکا را به‌ ریاست‌ بانک‌ جهانی‌ منصوب‌ کند، با انتقادات‌ بسیاری‌ از تحلیلگران‌ سیاسی‌، اقتصاددانان‌ و کارشناسان‌ مالی‌ روبرو شد که‌ معتقد بودند «ولفوویتز» با توجه‌ به‌ بی‌تجربگی‌ اقتصادی‌ و مالی‌ و با توجه‌ به‌ پیش‌بینی‌های‌ نادرستی‌ که‌ در مورد جنگ‌ عراق‌ کرده‌ بود، به‌ هیچ‌ عنوان‌ برای‌ داشتن‌ چنین‌ منصبی‌ ریاست‌ بانک‌ جهانی‌ مناسب‌ نیست‌ و پذیرفتن‌ او برای‌ ریاست‌ چنین‌ سازمان‌ مهمی‌ از بزرگترین‌ اشتباهاتی‌ است‌ که‌ می‌تواند رخ‌ دهد. با توجه‌ به‌ این‌ مخالفت‌های‌ کارشناسانه‌ و اعتقادات‌ درستی‌ که‌ در ناکارآمدی‌ ولفوویتز وجود داشت‌، بسیاری‌ از سیاستمداران‌ کارکشته‌ انتظار داشتند که‌ هیات‌ مدیره‌ بانک‌ جهانی‌ حداقل‌ براساس‌ بی‌تجربگی‌ اقتصادی‌ و مالی‌ او، با نامزدی‌ و به‌ ریاست‌ رسیدن‌ وی‌ مخالفت‌ کنند و از به‌ کارگیری‌ او در بانک‌ جهانی‌ به‌ عنوان‌ ابزاری‌ برای‌ تکمیل‌ سیاست‌ خارجی‌ امریکا سر باز زنند. اما آنچه‌ همگان‌ را حیرت‌زده‌ کرد این‌ بود که‌ هیات‌ مدیره‌ بانک‌ جهانی‌ متفق‌القول‌ در ۳۱ مارس‌ ۲۰۰۵، ولفوویتز را به‌ ریاست‌ آینده‌ این‌ بانک‌ قبول‌ کردند و «معمار جنگ‌ عراق‌» را بر کرسی‌ پرزرق‌ و برق‌ آن‌ نشاندند. با پیروزی‌ ولفوویتز و رسیدن‌ او به‌ ریاست‌ بانک‌ جهانی‌ بسیاری‌ از کارشناسان‌ مسائل‌ سیاسی‌ این‌ رخداد را خوب‌ ارزیابی‌ کردند و معتقد بودند که‌ وی‌ می‌تواند به‌ اهداف‌ بانک‌ جهانی‌ جامه‌ عمل‌ بپوشاند و آن‌ را بهتر از دوران‌ «جیمس‌ ولفوونسن‌» رییس‌ اسبق‌ این‌ بانک‌ اداره‌ کند. این‌ تحلیلگران‌، اما تنها به‌ پیشینه‌ عملی‌ و کاری‌ ولفوویتز نظر انداختند که‌ توانسته‌ بود جنگ‌ علیه‌ عراق‌ را طرح‌ریزی‌ و عملی‌ کند. اما همین‌ کارشناسان‌ از پیش‌بینی‌های‌ غلط‌ و برآوردهای‌ نادرستی‌ که‌ وی‌ در مورد جنگ‌ عراق‌ داشت‌ غفلت‌ ورزیدند و آنها را ندیده‌ گرفتند. آنها همچنین‌ از اهداف‌ واقعی‌ بانک‌ جهانی‌ نیز دور ماندند و با غفلت‌ از این‌ اهداف‌، تناسب‌های‌ ویژه‌ ولفوویتز و بانک‌ جهانی‌ را نیز درک‌ نکردند که‌ اکنون‌ با انتصاب‌ جان‌ بولتون‌ در سازمان‌ ملل‌ به‌ نهایت‌ کمال‌ خود می‌رسید. ظاهرا «ولفوویتز» و بانک‌ جهانی‌ جفت‌ مناسبی‌ برای‌ همدیگر بودند که‌ ریاست‌ این‌ بانک‌ به‌ او رسیده‌ بود، بویژه‌ اینکه‌ با رسیدن‌ پای‌ «بولتون‌» به‌ سازمان‌ ملل‌، اکنون‌ این‌ دو همچون‌ یک‌ دوقلوی‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ در عرصه‌ روابط‌ بین‌الملل‌ می‌توانستند آنچه‌ را که‌ می‌خواهند، به‌ آسانی‌ عرضه‌ کنند.

بانک‌ جهانی‌ و صندوق‌ بین‌المللی‌ پول‌، سازمان‌هایی‌ هستند که‌ بعد از جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ به‌ وسیله‌ شرکت‌های‌ اروپایی‌ و امریکایی‌، با هدف‌ اصلاحات‌ ساختاری‌ به‌ وجود آمدند. هدف‌ اصلی‌ برای‌ ایجاد این‌ سازمان‌ها، اعطای‌ وام‌ به‌ دولت‌ کشورهای‌ اروپایی‌ جنگ‌زده‌یی‌ که‌ در حین‌ جنگ‌ جهانی‌ خسارت‌های‌ زیادی‌ دیده‌ بودند و اکنون‌ نمی‌توانستند بدون‌ کمک‌های‌ بزرگ‌ مالی‌، نوسازی‌ کشورشان‌ را برعهده‌ بگیرند. بنابراین‌ بانک‌ جهانی‌ و صندوق‌ بین‌المللی‌ پول‌ با دادن‌ وام‌ به‌ کشورهای‌ مذکور از آنها خواستند تا کشورشان‌ را از نو بسازند و پس‌ از اینکه‌ نوسازی‌ تمام‌ شد پولهای‌ دریافتی‌ و بهره‌ آنها را برگردانند. در ابتدا بانک‌ جهانی‌ از پنج‌ گروه‌ بزرگ‌ تشکیل‌ یافت‌ که‌ بعدها کشورهای‌ دیگری‌ نیز عضو این‌ بانک‌ شدند تا جایی‌ که‌ تعدادشان‌ به‌ ۱۸۴ کشور رسید.

اعضای‌ گروه‌ بانک‌ جهانی‌ معتقدند که‌ هدفشان‌ مبارزه‌ با فقر و بیکاری‌ و بالا بردن‌ سطح‌ زندگی‌ مردم‌ کشورهای‌ جهان‌، علی‌الخصوص‌ کشورهای‌ در حال‌ توسعه‌ است‌ که‌ با مشقت‌ فراوان‌ با فقر و بدبختی‌ دست‌ و پنجه‌ نرم‌ می‌کنند و می‌خواهند از فلاکت‌ و رنج‌ نجات‌ یابند. این‌ بانک‌ خود را بانکی‌ می‌داند که‌ می‌تواند با اندرزهای‌ سیاسی‌ و کمک‌های‌ تکنولوژیک‌ و خدمات‌ علمی‌ به‌ کشورهای‌ کم‌ درآمد و متوسط‌، ریشه‌ فقر را در آنها بخشکاند. این‌ بانک‌ سالانه‌ ۲۰ میلیارد دلار وام‌ با بهره‌ به‌ کشورهای‌ در حال‌ توسعه‌ اختصاص‌ می‌دهد که‌ در ازای‌ این‌ وام‌ها، برای‌ رسیدن‌ به‌ پروژه‌های‌ موفقیت‌آمیز مالی‌ خود، از این‌ کشورها انتظار دارد تا تحت‌ برنامه‌ها و طرح‌های‌ اصلاحی‌ از «اصلاحات‌ ساختاری‌» و سیاسی‌ این‌ بانک‌ پیروی‌ کنند و از مذاکرات‌ اقتصادی‌ و مالی‌ آن‌ غفلت‌ نورزند. در این‌ فرآیند دامنه‌دار، بانک‌ جهانی‌ می‌تواند به‌ آسانی‌ هرچه‌ تمامتر نفوذ شدید خود را بر سیاست‌های‌ سرنوشت‌ساز و سرنوشت‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ این‌ کشورها تحمیل‌ کند.

اما آنچه‌ مهم‌ است‌ این‌ است‌ که‌ با توجه‌ به‌ عملکردهای‌ بانک‌ جهانی‌ و صندوق‌ بین‌المللی‌ پول‌ اهداف‌ واقعی‌ این‌ سازمان‌ها مشخا می‌شود. زیرا این‌ سازمان‌ها با بهره‌های‌ سنگینی‌ که‌ از وام‌های‌ اعطایی‌ خود می‌گیرند باعث‌ می‌شوند تا کشورهای‌ وامگیر نه‌ تنها به‌ رشد اقتصادی‌ نرسند، بلکه‌ استقلال‌ مالی‌ خود را هم‌ از دست‌ بدهند.آنچه‌ تاکنون‌ مشهود بوده‌ این‌ است‌ که‌ کشورهای‌ وامگیر نه‌ تنها قادر به‌ تقویت‌ اقتصاد خود نشده‌اند و از لحاظ‌ اقتصادی‌ مستقل‌ نگشته‌اند که‌ برعکس‌، منابع‌ طبیعی‌ زیرزمینی‌ و رو زمینی‌ خود را هم‌ از دست‌ داده‌اند و از قبل‌ هم‌ فقیرتر شده‌اند و دچار نظام‌های‌ سیاسی‌ دیکتاتوری‌ نیز گشته‌اند.

بانک‌ جهانی‌ و صندوق‌ بین‌المللی‌ پول‌، موسسات‌ مالی‌ انسان‌ دوستانه‌یی‌ نیستند که‌ در صدد توسعه‌ مالی‌ و رشد اقتصادی‌ کشورهای‌ ضعیف‌ یا در حال‌ توسعه‌ باشند، بلکه‌ سازمان‌ها سرمایه‌داری‌ شده‌اند که‌ در یافتن‌ منفعت‌ برای‌ سهامداران‌ طماع‌ خود، از هیچ‌ کوششی‌ مضایقه‌ نمی‌کنند. این‌ سازمان‌ها به‌ شرکت‌هایی‌ که‌ بتوانند با تلاش‌ و کوشش‌ با آنها به‌ رقابت‌ بپردازند هیچ‌گونه‌ کمکی‌ نمی‌کنند، بنابراین‌ هیچ‌گونه‌ رقیبی‌ برای‌ خود به‌ وجود نمی‌آورند که‌ موجب‌ دردسرشان‌ شود. البته‌ آنها تنها به‌ سود مالی‌ و رشد اقتصادی‌ خود نمی‌اندیشند و شاید فکر بهره‌وری‌ از سود و رشد اقتصادی‌ در مراحل‌ نهایی‌ اهداف‌ آنها است‌، بلکه‌ می‌اندیشند که‌ چگونه‌ کنترل‌ کشورها را به‌ دست‌ آورند و منابع‌ طبیعی‌ و مالی‌ آنها را تصاحب‌ کنند و از مردم‌ این‌ کشورها همچون‌ برده‌ استفاده‌ کنند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.