یکشنبه, ۲۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 16 March, 2025
انسان شناسی فطری
شناخت در یك تقسیم بندی اولی به دو قسم حصولی و حضوری تقسیم میشود و در شناختحصولی سه روش معرفتی وجود دارد، اول: حس و ادله تجربه; دوم: عقل وبراهین عقلی; سوم: نقل و شواهد روایی كه به عقل ختم شده باشد. برای شناخت، علاوه بر این سه روش، روش دیگری نیز وجود دارد كه مختص به علم حضوری است و آن روش كشف و شهود است كه دارای اقسام و مراتب خاصخود میباشد و با تزكیهو تحول وجودی قرین است.
اقسام مختلف شناخت و روشهای آنها هم، نه گسسته از یكدیگر و نه در عرض هم هستند، بلكه این اقسام و روشها پیوندی غیر قابل انفكاك داشته و در طول یكدیگر قرار دارند. پایینترین مراتب شناخت، معرفتحسی است. این معرفت در صورتی كه پیوند خود را با شناخت عقلی قطع نماید، ارزش جهانشناختی خود را از دست داده و در حوزه صور مختلف وهمی و خیالی، بدون آنكه به معرفتی علمی و یقینی راه ببرد، به ملاعبه و بازیهای شكاكانه روزگار میگذراند. شناختحسی تنها با اتكای به قوانین عقلی نظیر مبدا عدم تناقض، هویت، عدم جمع ضدین، اصل علیت و مانند آنها، زمینه علم به امور جزئی و یا تدوین قوانین تجربی را فراهم میآورد. عقل در حركتهای علمی هم در رتبه فاعلی و هم در مقام ارزیابی و داوری مقدم بر حس است. در فضای دادههای عقلی، امكان آزمون و فرمان تجربه صادر میشود و در نهایت نیز میزانهای عقلی، حدود اعتماد و حوزه شمول احكام تجربی را بیان میكنند. شناخت عقلی به دو قسم نظری و بدیهی، و شناختبدیهی به دو قسم اولی و غیر اولی ختم میشوند. معرفت عقلی همانگونه كه تقدم خود را بر شناختحسی در مییابد،برتاخرخود از معرفتشهودی نیز گواهی میدهد.
معارف نظری عقلی به شناختهای بدیهی و اولی عقلی ختم میشوند و معرفت اولی عقلی به شهود اولی و غیرقابل تردید متكی است.
علم حصولی عقلی نهتنها در مراتب عالی خود با شهود همراه است، بلكه در تمام مسیر خود در بستر شهود گام میگذارد، زیرا گرچه معرفتحصولی اشیا به وساطت مفهوم و صورت ذهنی حاصل میشود ولیكن علم به مفهوم و صورت ذهنی، همواره بیواسطه و بشهود به دست میآید. این مساله با آنكه بر مبنای حكمت مشاء و حتی حكمت اشراق چندان واضح نیست، در حكمت متعالیه از تفصیل و تبیین كامل برخوردار است. مباحث وجود ذهنی و مباحث علم در آثار پیشینیان مانند الهیات شفا، ممزوج و آمیخته با یكدیگر هستند. در حكمت متعالیه مرز علم و وجود ذهنی به طور كامل جدای از یكدیگر است. علم، وجود خارجی و وصف نفس آدمی است و انسان آن را از باب اتحاد عالم و معلوم و علم به حضور و شهود مییابد. وجود ذهنی كه در دانش حصولی مطرح است، در ظل علم و در سایه حقیقتشهودی آن است و وجود ذهنی در ظل وجود خارجی نیست، بلكه در ظل وجود علم است، و همه براهینی كه بر اثبات وجود ذهنی اقامه میشوند، در حقیقت معدوماتی را اثبات مینمایند كه تنها در ظل علم ظاهر شدهاند. (۲)
همانگونه كه معرفتحصولی دارای دو قسم اولی و غیر اولی، و یا بدیهی و نظری است، كشف و شهود نیز دارای دو قسم است، اگر آنچه در حال كشف، مشاهده میشود، كلی سعی باشد، مشاهده آن با یقین همراه است. شاهد در ملاقات با اسم محیط و اسمایی كه از احاطه و شمول واحدی برخوردارند، برد یقین را مییابد. معرفتحصولی نیز هرگاه ترجمه دیدار وجود سعی باشد به صورت دانش حصولی عقلی با یقین قرین است; و اگر در كشف، شهود امور جزئی و مقید باشد، تزلزل، اضطراب، تشویش، و بیقراری در متن آن حضور خواهد داشت و آرامش و یقین، در آن هرگز نخواهد بود. مفاهیمی كه در ترجمه اینگونه از كشفهای جزئی، به وجود ذهنی در ظل و سایه آن شهود پدید میآیند، در پهنه حصول، علمی یقینی و عقلی به بار نمیآورند. اینگونه از آگاهیهای حصولی به دلیل اینكه از دانش عقلی بیبهرهاند، فاقد ارزش معرفتی و جهانشناختی حقیقی هستند، و نظیر اضغاث احلام، تنها میتوانند در خدمت گرایشهای جزئی و پست صاحبان خود، نقشی كاربردی و یا ارضایی داشته باشند. ترجمه صادقی كه برای این سطح از شهود میتواند به كار گرفته شود، چیزی جز همان تشویش و اضطراب نیست.
معرفت عقلی و برهانی، علاوه بر آنكه از اصل دانش شهودی و مراتب كلی و جزئی آن خبر میدهد، ضرورت نوع دیگری از معرفتحصولی را كه حاصل شهود انبیا و اولیای خداوند است اثبات میكند. عقل، پس از شناختخداوند و صفات علیای او نظیر حكمت و هدایت، چون ضرورت نبوت و عصمت انبیا را اثبات میكند، میتواند گفتار معصوم را نیز كه حاصل وحی و شهود الهی اوست، حد وسط برهان قرار دهد و بدین ترتیب، نقلی كه از وحی بهره برده و اعتبار آن به عقل اثبات میگردد، در مسیر شناختیقینی قرار میگیرد.
در این مقدمه كوتاه ضمن آنكه چهار روش معرفتی بیان شد، پیوند ناگسستنی این روشها و همچنین ترتیب آنها و نقشی كه معرفت عقلی در اعتبار بخشیدن به معرفتحسی و اخبار از معرفتشهودی و ایصال به وحی و رهآورد نقلی انبیا و اولیای الهی دارد آشكار میشود، چه اینكه اگر شخصی از ادراك عقلی محروم ماند، نه از دانش حسی طرفی بر میبندد، نه با نقل دینی به امری یقین پیدا میكند، نه از شهود جزئی، كه با ادراك حقایق كلی عقلی همراه نیست، به آرامش و یقین راه مییابد. (۳)
پس از طرح مقدمه یاد شده، جای این سؤال هست كه شناخت فطری انسان چه نوع معرفتی است؟ آیا دانشی حصولیو یاحضوری استو راهتحصیل آن چگونه است؟
شناخت فطری انسان، شناختی شهودی و حضوری است. تامین شناختشهودی و یا بارور كردن و آشكار نمودن آن، به پالایش، تزكیه و تصفیه وجودی شاهد است; اما همانگونه كه از اصل شناختحضوری با دانش حصولی عقلی خبر داده میشود، از شناخت فطری انسان و برخی از خصوصیات كلی آن نیز با دو شیوه عقلی و نقلی میتوان خبر داد. شیوه عقلی، مبتنی بر امكان فقری موجودات و از جمله وجود انسانی است. پس از آنكه امكان ماهوی به امكان فقری بازگشت نماید، در امكان فقری، ممكن، ذاتی نیست كه دارای وصف فقر باشد، بلكه نفس فقر است، همانگونه كه واجب نیز ذاتی نیست كه وصف غنا را داشته باشد، بلكه عین غناست.
اگر نظیر زوجیت كه وصف عدد چهار است، نیاز و فقر نیز وصف ممكن باشد، احتیاج به درون ذات ممكن راه پیدا نمیكند، اما ذات ممكن - ذات به معنای هویت و نه ماهیت - عین نیاز و ربط به واجب است و بر این اساس، درك ممكن چیزی جز ادراك ربط و تعلق آن به واجب تعالی نیست، و البته ذات ممكن بر اساس امكان فقری، امر ماهوی نیز نیست، بلكه امری وجودی است و به همین دلیل ادراك حقیقت آن به علم حصولی هرگز میسور نیست و جز با دانش شهودی ممكن نمیشود. نتیجه آنكه ادراك ذات انسان اولا ادراكی شهودی است، و ثانیا این ذات چون عین ربط به واجب است و معنای ربطی و اضافه اشراقی جز با ادراك طرف مستقل و مبدا اشراق حاصل نمیشود، پس ادارك شهودی ذات انسان در پرتو ادراك و شناختشهودی نسبتبه خداوند سبحان حاصل میشود.
شیوه نقلی برای اثبات انسانشناسی فطری، همانگونه كه گذشت، تنها پس از اثبات مبدا و معاد، ضرورت وحی و نبوت و عصمت انبیا و مانند آن از طریق حد وسط قرار دادن وحی آسمانی و یا كلام معصوم، تامین میشود. در قرآن كریم، برخی از دانشها، آگاهیهایی خوانده میشوند كه در هنگام تولد با انسان نبوده و در وقت مرگ نیز ممكن است از یاد انسان برود: «والله اخرجكم من بطون امهاتكم وانتم لاتعلمون شیئا وجعل لكم السمع والابصار والافئدهٔ لعلكم تشكرون» (سوره نحل آیه ۷۸).
ایندسته از علوم، دانشهاییهستند كه به درس و بحث، با چشم و گوش، و از عقل و قلب افاضه میشوند و مهمان روح هستند. انسان وقتی كه به دنیا میآید فاقد علومی است كه در آیه به آن اشاره شد و در هنگام پیری نیز امكان از دست دادن آنها وجود دارد: «یرد الی ارذل العمر لكی لایعلم من بعد علم شیئا». همانگونه كه در آیه سوره نحل درباره فقدان این دسته از علوم به هنگام تولد از نكره در سیاق نفی استفاده شده است: «وانتم لاتعلمون شیئا» (شما هیچ چیزی را نمیدانستید.) در آیهای كه درباره فقدان این علوم در هنگام مرگ است نیز نكره در سیاق نفی به كار رفته است: «لكی لایعلم من بعد علم شیئا» (تا آنكه پس از علم، اینك هیچ چیزی را ندانید.)
دانشی كه به علم حصولی و وجود ذهنی پدید آمده، اگر به لحاظ وجودی با حقیقت و جان عالم متحد نشدهباشد، و در حد وصف حال نفسانی او باشد، بایكبیماری و ظهور برخی از عوارض جسمانی قابلزوال است.
حادثه توانفرسای مرگ چندان قوی است كه بسیاری از بدیهیات دانش حصولی را نیز به نسیان میبرد. به همین دلیل نیز بسیاری از افراد در شب اول قبر از پاسخ به پرسشهای ابتدایی دینی، نظیر خدای تو كیست؟ پیامبر تو كیست؟ و دین تو چیست؟ باز میمانند.
كسی كه علوم تحصیلی را با جان و گوهر هستی خود پیوند زده باشد، میتواند به مصداق «من حفظ من امتی اربعین حدیثا، بعثه الله یوم القیامهٔ فقیها» در قیامت فقیه مبعوث شود، زیرا او این دانش را با خود به برزخ برده، در قیامت نیز عالم محشور شده و اذن شفاعت دیگران را نیز پیدا میكند. كسی كه بتواند علم را كه حسنهای الهی است تا برزخ و قیامتبه همراه ببرد، یعنی كسی كه نه تنها فعل حسن و نیكو انجام داد، بلكه بتواند با «حسنه» از دهلیز مرگ بگذرد و در معاد با حسنات دنیایی خود همراه باشد، در آنجا به اضعاف آن، پاداش خواهد گرفت: «ومن جاء بالحسنهٔ فله عشر امثالها». اما كسی كه علم را تنها خرج نام و نان كرده باشد و با هستی آن وحدت و یگانگی نیافته باشد، در قیامتبه تباهی و هلاكت آنچه كرده پی خواهد برد: «اولئك حبطت اعمالهم». در قرآن كریم علاوه بر دانشهایی كه پس از تولد با ابزارهای علمی حاصل میشوند و بعد از مدتی نیز امكان زوال دارند، از دانش دیگری نیز سخن میگوید، كه از آغاز آفرینش انسان با وی بوده و اینك نیز حضور دارد و از انسان میخواهد كه به آن توجه كرده و آن را همچنان كه هستبه یاد بدارد: «و اذ اخذ ربك من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم واشهدهم علی انفسهم الستبربكم، قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیمهٔ انا كنا عن هذا مغافلین، او تقولوا انما اشرك اباؤنا من قبل و كنا ذریهٔ من بعدهم افتهلكنا بما فعل المبطلون. «اذ» در این آیه منصوب به ناصب محذوف است و خطاب این آیه به دلیل آنكه در مقام احتجاج است تنها به رسول گرامی(ص) نیست، بلكه به همگان است، كه به یاد آورید آن صحنهای را كه من در آن حقیقتخودتان را به شما نشان دادم و حجتخود را بر شما تمام كردم، راه بهانه را بستم، از شما اقرار گرفتم، شما به خویش نگریستید و من پرسیدم، چه كسی را میبینید؟ آیا من پروردگار شما نیستم؟ و شما به ربوبیت من اعتراف كرده، گفتید: آری.
این گفتگو مربوط به عالم مثال یا مثل افلاطونی، عالم ذر و ذریهٔ و هر عالم دیگری كه در نشئه كنونی حضور نداشته باشد، نیست; زیرا سخن الهی در این آیه در مقام احتجاج است، تا آنكه مخاطب بر غفلتخود عذری نداشته باشد، و شرك پدران و آموزش محیط و اجتماع را بهانه اعراض از یكتا پرستی قرار ندهد.
شهادتی كه در این آیه سخن از آن میرود، مربوط به ظرف ادای شهادت كه در محكمه قضاوت واقع میشود نیست، بلكه مربوط به ظرف تحمل آن است. ظرف تحمل كه سابق بر ظرف ادای آن است، ظرف واقعه و دیدن حادثه است، و این دیدار به گونهای است كه در زندگی دنیا نیز مجالی برای غفلت و بهانهای برای محیط، جامعه و تاریخ، باقی نمیگذارد. در ظرف شهادت، نفس انسان به او نشان داده میشود و آنگاه از ربوبیتخاصه خداوند نسبتبه فرد سؤال میشود. این نوع از آگاهی بر الوهیت و ربوبیتخداوند نظیر اقامه برهان از غیر خداوند به آن نیست، تا آنكه ابتدا صغری و كبری و مقدمات برهان شاخته شود و از آن پس به نتیجه پی برده شود، بلكه نظیر آن است كه آیینهای را به سوی خود آیینه بازگردانده و از آن درباره آنچه در خود میبیند پرسش شود.
آیت و آیینه بودن انسان و جهان در نگاه قرآن، نظیر نشانههای قرار دادی و وصف اعتباری نیست، بلكه وصفی حقیقی است كه در همه حالات و شرایط عین نفس عالم و آدم است; و به همین دلیل، نه پیشینیان بر غفلتخود نسبتبه بوبیتخداوند میتوانند عذری بیاورند و نه آیندگان از عذر پدران طرفی برمیبندند.
آگاهی به ربوبیتخاصه، چیزی بیش از آگاهی به واجب الوجود، واحدیت، خالقیت و ربوبیتبرای كل عالم و یا ربوبیت مقطعی است، زیرا مشركین مكه نیز كه مورد خطاب آیه هستند، همه امور فوق را قبول داشتند. اگر از آنها سؤال میشد مدبر آسمان و زمین كیست، خداوند را معرفی میكردند: «لئن سئلتهم من یدبر الامر من الارض والسماء لیقولن الله». مشكل آنها، ربوبیت واسطههایی بود كه به استقلال در عرض و یا در طول ربوبیت الهی قرار میگرفتند، و آیه بر بوبیتبیواسطه خداوند نسبتبه انسان احتجاج مینماید. آگاهی به این ربوبیت، همان است كه در فطرت و آفرینش انسان حضور داشته و آفرینش خداوند بر آن مستقر است; و این آگاهی گوهر و حقیقت دین حنیف است كه انسان بر اقامه وجه خود به سوی آن فرمان داده شده است: «فاقم وجهك للدین حنیفا فطرهٔ الله التی فطر الناس علیها» (روم آیه ۳۰)
انسان به دلیل این كه در متن آفرینش خود از این آگاهی بهره دارد، در سوره شمس، همراه با وصف مستوی الخلقه بودن، مورد سوگند خداوند سبحان قرار گرفته است: «ونفس وما سویها». استوای خلقت نفس نظیر استوای خلقتبدن نیست تا باكم و یا افزوده شدن یك انگشت كم و زیاد شود. نفس چون مستوی الخلقه است در بعد نظر و عمل از الهامات الهی نسبتبه فجور و تقوا نیز برخورداری شود: «فالهمها فجورها وتقویها».
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست