جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

هزار راه نرفته


هزار راه نرفته

چرا فلسفه و تفکر فلسفی در کشور ما قرن ها دچار رکود شده است

ایرانیان همواره جزو باهوش‌ترین ملل جهان بوده و هستند. علیرغم این که متفکرین و استعدادهای فکری ارزشمندی همیشه در این سرزمین حضور داشته‌اند اما واقعیت تلخی در مورد ما صادق است که قرن‌هاست که نظام فلسفی جدید یا فیلسوفان مؤسس جدیدی به جهان عرضه نکرده‌ایم. اگر ما حرف جدیدی داشته باشیم مورد توجه قرار می‌گیریم.

اما از زمان ملاصدرا یعنی قریب به ۴ قرن می‌شود که دچار رکود فکری هستیم. در مورد برخی موضوعات حدود هزار سال یعنی از ابن سینا به این سو نیندیشیده‌ایم و حتی مسائلی وجود دارد که در آن نزدیک به ۲۴قرن (از ارسطو) اندیشه نکرده‌ایم. ملاصدرا یک سیستم فلسفی با ویژگی‌های خاص خود عرضه کرد. اما آیا پس از او هیچ استعداد دیگری ظهور نکرد؟ یا آیا ملاصدرا تمام آنچه گفتنی بود را گفت و سخن را به تمامی پایان داد؟ در حقیقت دلایل فقدان پیشرفت عمیق در فلسفه چیزهای دیگری هستند. شاید مهمترین آنها گره زدن تفکر فلسفی با دین است. یعنی به گونه‌ای دین و فلسفه را یک چیز بدانیم که یا باید هر دو را با هم بپذیریم و یا هر دو را رد کنیم.

یعنی تصور کنیم اگر آن نظام فلسفی خاص را نپذیریم دیگر دیندار نخواهیم بود. اصرار بر این که آرای فیلسوفان مسلمان (خاصه ملاصدرا) در طول این قرن ها یا همان باور به انطباق کامل نظام فلسفی او با وحی به گونه‌ای که هیچ چیز در آن برخلاف رحمانیت از یک طرف و باور به این که فهم دین و تفکر اعتقادی بدون تفسیر فلسفه ملاصدرا ممکن نیست از طرف دیگر باعث شده است که ما نتوانیم در فلسفه پیش رویم. طبیعی است که وقتی ما یک نظام فلسفی خاص را با وحی مساوی بدانیم نخواهیم توانست آن را به نقد بکشیم و لذا پیشرفت فلسفی حاصل نمی‌شود. زیرا پیشاپیش تجدیدنظر در آن نظام فلسفی را با تجدید نظر دینی برابر می‌دانیم. در این شرایط فلسفه را با محض تعقل یکی دانسته‌ایم و همین موضوع از جمله مغالطاتی است که صورت می‌پذیرد. تفکر و تعقل عین دینداری است. اما فلسفه و حتی تفکر فلسفی لزوماً عین دین نیست.

ولی، اول تعقل را صرفاً مساوی با فلسفه و فلسفیدن می‌گیریم و سپس فلسفه را لزوماً مساوی با آرای خاصی می‌دانیم. بنابراین تعقل و تفکر مساوی می‌شود با اعتقاد به یک نظام فلسفی خاص. این کار آسیب زیادی به دین و فلسفه می‌زند. زیرا به ما اجازه نمی‌دهد تفسیر و تحقیق غیرفلسفی نسبت به دین داشته باشیم و از سوی دیگر مجال نمی‌دهد که تفکر فلسفی جدیدی عرضه کنیم. گره زدن الزامی دین و نوع خاصی از فلسفه تبعات بدی را برای هر دو حوزه به وجود آورده است. پژوهشی، تحلیل و تحقیق در باب دین می‌بایست در موارد زیادی آزاد از فلسفه صورت بگیرد و فلسفه اساساً نمی‌تواند تمام جوانب دین را بررسی نماید.

مسئله بعدی این است که ما احساس نمی‌کنیم نیازی به تجدیدنظر در نظام‌های فلسفی گذشته داریم و به آنچه در دست است خشنود و قانع هستیم در این فقره دچار چند اشتباه شده‌ایم. اول آنکه گمان می‌کنیم همه مسائل فلسفی در آرای اندیشمندان ما مطرح شده است. پس مسئله جدیدی باقی نمی‌ماند که ما به آن بپردازیم در حالی که اینگونه نیست.

مسائل زیادی امروزه وجود دارد که هرگز به ذهن فیلسوفان پیشین خطور نکرده بود. دنیای جدید ما انباشته از مسائل تازه‌ای است که در فلسفه‌های جدید مدام طرح می‌شوند وقتی مسائل ما از حدی عبور کنند مجبور می‌شویم شاخه‌های جدید فلسفی اضافه کنیم. دلیل وجود شاخه‌های جدید فلسفه در روزگار ما مثل فلسفه علم، فلسفه ذهن، فلسفه اخلاق، فلسفه دین و...، یکی این است که آنقدر مسائل تازه برهم انباشته شده‌اند که مجبور می‌شویم شاخه‌های جدید فلسفی برای آن تأسیس کنیم. در تمام این شاخه‌ها مسائل زیادی مطرح می‌شود که در گذشته هرگز وجود نداشتند. در حالی که ما در خیال حل همه موضوعات فلسفی هستیم. به این ترتیب فلسفه ما تبدیل به یک پرونده مختومه می‌شود که قرن‌ها پیش باز شده و قرن‌ها پیش بسته شده است. ما نه تنها گمان می‌کنیم نیازی به طرح مسائل جدید نداریم بلکه بازنگری در پاسخ‌های فلاسفه پیش را نیز احساس نمی‌کنیم.

مشکل بعدی تصور استعداد و کمال فکری مطلق پیشینیان است. شاید گمان می‌کنیم خداوند هر چه استعداد فلسفی بوده را در پیشینیان جمع آورده و بقیه هیچ بهره‌ای از آن ندارند و حداکثر باید استعداد خود را مصروف فهمیدن و شرح و پاورقی‌نویسی بر آثار گذشته کنند. این تصور ما را به عدم خودباوری سوق می‌دهد. امروزه بهترین فلاسفه ما کسانی محسوب می‌شوند که بتوانند آرای گذشته را خوب فهمیده و شرح نمایند. چه کسی می‌گوید هوش و نبوغ مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم استاد مطهری کمتر از ملاصدرا بود؟ نظام آموزش فلسفی برای استعدادیابی و تشویق دانشجویان متعدد در جهت تفکر فلسفی جدید طراحی نشده است.

مسئله بعدی بی تفاوتی فلاسفه ما به علم است. امروزه علم دوشادوش فلسفه پیش می‌رود و این دو با هم تعامل دارند. مثلاً فلسفه ذهن به وجود آمد زیرا بشر در زمینه علوم کامپیوتری وهوش مصنوعی پیشرفت قابل ملاحظه‌ای داشت. آشنایی با مسائل علمی ما را وادار به تجدیدنظر در آرا می‌کند. هر چند اخیراً بهبودهایی حاصل شده است اما نسل‌های قبلی توجه چندانی به علم نداشتند. توجه کنید که امروز تعلق ما از ماده و انرژی چه تفاوت‌هایی با تصور گذشتگان داشت! در صورت التفات به این معانی جدید مجبور خواهیم بود در بسیاری موارد از قبیل جوهر و عرض و هیولای اولا (که رکن رکین فلسفه اسلامی بود) تجدیدنظر نماییم. در صورتی که ما در کنار واحدهای فلسفی دروس علمی را در سیر تحصیلی دانشجویان فلسفه پیش‌بینی نکرده‌ایم.

علت عمده دیگر عدم توجه به «نقد فلسفی» در آموزش‌های فلسفی ما است. نقد فلسفی می‌بایست در کشور ما به طور جدی مورد توجه قرار گیرد. تا زمانی که ندانیم ضعف‌ها و اشتباهات نظام‌های فلسفی گذشته چه بود، نمی‌توانیم تفکر جدید یا ترمیم شده‌ای جایگزین فلسفه‌های گذشته کنیم. ما می‌بایست به صورت تعریف واحدهای درسی جدید، سمینارهای مختلف، تألیف کتاب‌های انسانی در همین رابطه و حتی تأسیس یک رشته جدا در فلسفه به موضوع مهمی نظیر نقد فلسفی بپردازیم. باید گرایش جدیدی به همین عنوان طرح شود تا دانشجو قبل از آنکه آموزه‌های فلسفی را حفظ کرده و یاد بگیرد اساساً اندیشیدن را بیاموزد. خوب است پیش‌بینی کنیم که چگونه دانشجویان را در کار نقد فلسفی تشویق کنیم.

موضوع دیگر آموزش فلسفه در سال‌های پیش از دانشگاه است. ما آموزش‌های فلسفی را در دوران دبیرستان برای دانش‌آموزان جذاب نکرده‌ایم. کتاب‌هایی که امروزه به دانش‌آموزان ارائه می‌شود بسیار سنگین، مغلق، پیچیده و خشک است. به گونه‌ای که برای آن سنین غیرجذاب و غیرقابل هضم است. در دنیا روش‌های آموزش فلسفی برای کودکان طراحی شده است که موفق بوده‌اند. ما می‌توانیم از آن الگوها بهره ببریم و آموزش فلسفه را متناسب با سنین کودکی، نوجوانی و جوانی ارائه دهیم. این در حالی است که شیوه آموزش فلسفه ما برای دانشجویان نیز جذابیتی ندارد به گونه‌ای که مسائل فلسفی برای آنها جا نمی‌افتد.

مجموعه عواملی که گفته شد بعضی از دلایلی بودند که باعث می‌شدند در قرن‌های اخیر ما شاهد رکود فلسفی باشیم و چنانچه آنها را مرتفع ننماییم، نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم نظام فلسفی جدید یا حرف فلسفی تازه‌ای ارائه دهیم.