دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مسابقه ای برای ولخرجی
یک لیموزین لیموییرنگ با دو سرنشین شیکپوش، غرق در انبوهی از گل و روبان، یکی عروس و دیگری داماد. درخشش نورها خیرهکننده است و عروس در لباس فاخرش درخشانتر از همه. چمنهای مخملی باغ خانوادگی هم میدرخشد و عروس سفیدپوش خوشامدگویان بر فرشی قرمز میخرامد.
الماسهای پراکنده بر لباس او چشم را مینوازد و سنگینی جامه بخت، ساقدوشها را به تلاشی بیشتر برای همراهی عروس وامیدارد. کت و شلوار داماد و آرایش موهایش هم فخرفروشی میکند، اما او آزادانهتر و سبکتر از همسرش گام برمیدارد.
همه چیز مهیای شبی بهیادماندنی است، مهمانها همه آدمهای مهمی هستند و کوچکترین کوتاهی در پذیرایی سبب خردهگیری. نوازندهها هم چند ساعتی است کارشان را شروع کردهاند و خواننده معروف هر آنچه را حضار درخواست میکنند، میخواند.
میزهای پذیرایی هم آمادهاند و کاروانی از خوردنی به راه انداختهاند. نورافشانی باغ اما از همه چشمگیرتر است و سکوی اقامت عروس و داماد را چون تخت پادشاهی نشان میدهد. ولی دیگر وقت نشستن نیست، آنها باید با حرکات موزون خود رونق جشنشان شوند. آن دو که اندامهایشان را چرخ میدهند، انبوهی از اسکناس بر سرشان سرازیر میشود و دلارها در تشعشع نور لامپها بر زمین میلغزند. اینها تنها گوشهای از اتفاقاتی است که در مراسم عروسی بعضی ایرانیها میافتد؛ شاید همین نزدیکیها، البته نه نزدیک جنوب شهریها، که در کنار ساکنان بقایای کوچهباغهای شمال پایتخت.
داستانپردازی نیست وقتی میشنویم دختر و پسر یکی از هزاران خانواده ثروتمند پایتخت، جشنی را برای به خانه بخت رفتن ترتیب دادهاند که در آن همه چیز رنگ و بوی اشرافی میدهد. این که عروس خانم اصرار دارد غذاهای شب عروسیاش در ظروف نقره آراسته به فیروزه یا سرویسهای غذاخوری طلاکوب سرو شود یا این که برای دوخت لباس عروسیاش پارچه را از شرق آسیا بخرد و در ینگه دنیا بدوزد؛ اینها دروغپردازیهای یک نویسنده نیست؛ باور کنید چنین آدمهایی زیرآسمان ایران نفس میکشند. چند سال پیش بود که در یکی از تالارهای منطقه جماران تهران، عروس این برنامه را برای دوخت لباسش پیاده کرد. او برای خرید پارچه مورد نظرش به ژاپن رفت و پس از سفر به کانادا برای انتخاب مدل لباس، پارچه و طرح را به آمریکا فرستاد.
چند ماه پیش هم در یکی از جشنهای مجلل پایتخت دوخت لباس ۲ میلیون تومانی برای عروس و کت و شلوار دوخت پاریس داماد به همراه صد دلاریهایی که بر سرشان ریخته میشد نقل بازار بود. ماهعسلهای این زوجها هم بیشتر رویاست؛ سفر به رم، لندن، قاهره، جزایر قناری و ... دنیای این آدمها خیلی عجیب است بویژه برای آنها که همیشه هشتشان گرو نهشان بوده است.
زندگی مثل دختر شاهپریان و پسر پادشاه برای کسی که با فکر بدهیهایش به خواب میرود و به یاد آن از خواب میپرد خیالی بیش نیست. تصور پوشیدن لباسی از الماس و غذا خوردن با قاشقی از طلای ناب آنقدر سنگین است که حتی به خیال فقرا هم نمیآید، اما اینها واقعیتهایی است که زیر پوست این شهر اتفاق میافتد. آن گونه که شنیده میشود، در یکی از تالارهای تهران در منطقه فرمانیه هر مراسم ازدواج ۱۵۰ میلیون تومان آب میخورد؛ همان جشنهایی که ارزش تقریبی خودروهای میهمانان آن بیش از ۱۵ میلیارد تومان و مهریه عروسهایش کوهی از سکه به بلندای کوه دماوند (۵۶۱۰) و هیمالیا (۸۰۰۰) است.
● دارندگی و برازندگی
میگویند دارندگی، برازندگی است. البته درست میگویند. سدههاست که اینچنین بوده است و ثروتمندان با تکیه بر پولهایشان هر کاری که خواستهاند کردهاند و همواره گرامی بودهاند. البته نمیشود انتظار داشت آنانی که انبوهی از ثروت در اختیار دارند گوشه انزوا برگزینند و طعم فقر به خود بچشانند، چه آنها که چیزی در بساط ندارند خود به دنبال راهی هستند تا پیله بدبختی را از دورشان باز کنند. انگار تجملپرستی و اشرافیگری ویروسی است که دستبردار آدمی نمیشود و پلکانی است که پایانی ندارد، چرا که سالهاست گریبان طبقه پایین و متوسط را هم گرفته است.
گفته میشود در هندوستان که کشور فقرا و مهاراجههاست، افزایش دورقمی تورم هم حریف هزینههای گزاف ازدواج نشده و همچون گذشته زوجهای هندی نخستین روزهای زندگی خود را با صرف مبالغ زیاد سپری میکنند. به این ترتیب عروس و دامادهای این کشور به طور معمول پسانداز ۱۰ تا۱۶سال زندگی خود را در مراسم عروسی خرج میکنند و حتی حاضرند به قیمت بدهکار شدن و گرفتن وام، هزینههای بالای ازدواج را که تا مرز ۱۰هزار دلار هم میرسد، فراهم کنند.
در ایران خودمان هم همین طور است. مدتهاست که دیگر سادهزیستی ارج و منزلتی ندارد و مدل ماشین و لباس و متراژ خانه و ویلا و کوچه و خیابان محل زندگی، جای خیلی از ارزشها را گرفته است. پس فقط کافی است تو هم یکی از شرکتکنندگان این ماراتن شوی تا خواب و خوراکت به خاطر عقب نماندن از قافله تباه شود.
البته اگر پول باشد، افتادن در مسیر چشم و همچشمی و جا نماندن از دیگران فقط وقت و انرژی میبرد، اما مصبیت زمانی است که دست و جیب خالی باشد. حتما ماجرای زوجهای جوانی را شنیدهاید که با وام و قرض فراوان در تالاری نسبتا معروف جشن میگیرند و خوانی رنگین میگسترانند و یک شبه خود را بدهکار میکنند و به خاطر خالی بودن جیبشان و بدهکار ماندن، تا سالهای بعد زیرزمینی ۴۰ متری را اجاره و یا در پایینترین نقاط شهر خانهای عروسکی را رهن میکنند و مدام همدیگر را بانی این وضع میدانند. این داستان زندگی خیلی از دخترها و پسرهاست؛ همانهایی که با دست خالی و بدون آهی در بساط تنها به خاطر عقب نماندن از دیگران روی تلخ زندگی را به خود نشان میدهند.
● چه کسی خوشبخت است؟
معلوم نیست سرانجام چه کسی خوشبخت واقعی است؛ آن که با پول قصری زیبا برای خود میسازد، یا آن که با هزار تلاش تنها شکمش را سیر میکند. دوستی میگفت اگر پول خوشبختی نیاورد، فقر بیگمان بدبختی میآورد.
من این جمله را خیلی دوست دارم؛ هرچند که میدانم نه پول سبب بدبختی است و نه فقر باعث خوشبختی. چه کسی میداند اکنون پس از گذشت ۶ سال سرنوشت لیزا مانیللی و دیوید گست که با صرف ۵/۳ میلیون دلار جشن عروسیشان را برپا کردند، به کجا کشیده، معلوم نیست؛ شاید اکنون آنها همانقدر خوشبخت باشند که در شب عروسیشان یا شاید آنقدر غم به دل دارند که کسی تصورش را هم نمیکند.
مدتهاست که دیگر سادهزیستی ارج و منزلتی ندارد و مدل ماشین و لباس و متراژ خانه و ویلا و محل زندگی جای خیلی از ارزشها را گرفته استسرنوشت توری اسپلینگ و چارلی شانندر، دیوید و ویکتوریا بکام، براد پیت و جنیفر انیستوندز و اشلی جود با داریو فراچینی که (به ترتیب) با صرف یک میلیون دلار، ۸۰۰ هزار دلار و یک میلیون دلار جشن ازدواج خود را در زمره ۲۰ ازدواج پرخرج جهان ثبت کردهاند هم مشخص نیست. کسی نمیداند که آیا قلبهای آنها باز هم برای همدیگر میتپد یا نه.
البته سرانجام زندگی هزاران زن و شوهری هم که در گمنامی و با تجمل کمتر زیر یک سقف رفتهاند را هم کسی نمیداند. شاید خوشبخت باشند، یا نیمه خوشبخت، یا شاید هم بدبخت. ولی گذری در راهروهای دادگاههای خانواده و شنیدن حرف دل آدمها ثابت میکند آن چیزی که از همه مهمتر است، یکدلی و مهربانی است؛ همان چیزی که جایش در زندگی خیلیها خالی است.
فقط خدا میداند زندگی با کسی که از صمیم قلب دوستش داری چه لذتی دارد؛ او که طنین صدایش آرامبخش و وجودش اطمینانآور است. البته بیگمان دارا بودن یا ندار بودن بر کیفیت زندگی آدمها اثر میگذارد، ولی چگونگی برخورد با شرایط است که میتواند به حیات مشترک جلوه دهد یا آن را از رونق بیندازد. ولی در این میان عشق به زندگی تجملی حسابش از بقیه چیزها جداست، چرا که نفس زیادهخواه بسختی سیر میشود.
مردم عادی البته هر آن که را بیشتر خرج کنند بیشتر میپسندند، چون به باور آنها این آدمها متجددند و باعث افتخار، هرچند که عامه مردم گاه زن و شوهرهایی را که در نهایت سادگی زندگی را شروع میکنند هم میستایند. ولی وقتی نگاه به ازدواج از نظرگاهی تخصصی باشد وضعش فرق میکند؛ همانگونه که اظهارنظر طیبه میرزااسکندری، جامعهشناس و مدرس دانشگاه درباره ازدواجهای تجملی ثابت کرد. او ازدواج را نه پدیدهای فردی، بلکه مسالهای اجتماعی فرهنگی و تابع خردهفرهنگهای جامعه میداند. وقتی این جامعهشناس درباره ازدواجهای تجملی سخن میگوید، از هنجارها و ارزشها حرف میزند و این که ثروتمندان بانی انتقال تجملگرایی به اقشار پایین جامعه هستند.
او میگوید: وقتی طبقه مرفه جامعه رفتار اشرافی از خود نشان دهد، دیگران هم میکوشند به هر ترتیب ممکن ادای آنها را دربیاورند. پس به این ترتیب تاثیر منفی این خردهفرهنگ بر کل جامعه اثر میکند و تبدیل به هنجاری میشود که به واسطه تکرار و پذیرفته شدن مورد قبول همه میشود.
بنابراین اگر در جامعهای مسائل مادی و اسراف تبدیل به ارزش شود و ملاک ارزیابیها قرار گیرد، کسی تایید میشود که تجملپرست و علاقهمند به مصرف زیاد است. به همین سبب اسکندری نسبت به پیامدهای این گونه رفتارها هشدار میدهد و میگوید: اگر تجملگرایی در مسائل سیاسی و روابط حاکمان رخنه کند، مفاهیمی چون از مردم بودن و درد آنها را شناختن دیگر معنایی پیدا نمیکند، اما اگر این رفتارها در تعامل میان آدمها به وجود بیاید، آنها به جای اینکه بر مبنای مسائل معنوی و عاطفی و ارزشهای انسانی با هم ارتباط برقرار کنند، تعاملشان بر محور تجملات شکل میگیرد.
در واقع این جامعهشناس فضایی را ترسیم میکند که در آن انسانها به جای نزدیک شدن به یکدیگر و پیوندخوردن با هم، در مقابل هم قرار میگیرند، زیرا کسی که در این مسیر میافتد، به واسطه زندگی اشرافی خود دیگران را از خود پایینتر میبیند و در مسابقه مصرف، تفاخر و چشم و همچشمی میافتد و دیگرانی که بهره زیادی از ثروت نبردهاند سرخورده میشوند.
اسکندری در عین حال زیانهای تجملگرایی در عرصه اقتصاد را هم برمیشمرد و میگوید: در جامعهای که اصل این است که آدمها هر چه بیشتر مصرف کنند چشمگیرتر میشوند، و این منطق که ثروت باید از راه درست به دست بیاید و حقوق دیگران ضایع نشود، منتفی میشود؛ آدمها برای پیروزی در این مسابقه هر چیزی را نردبان پیشرفت قرار میدهند و این یعنی پوک شدن جامعه از درون و متلاشی شدن آن با ضربهای اندک.
این جامعهشناس معتقد است: کسی که ثروت دارد، باید به اندازه شأن انسانیاش در رفاه و آسایش باشد، اما اگر این ثروت به حدی است که توان خدمترسانی به کل جامعه را دارد، باید در این مسیر از آن بهرهگیری شود. آنگونه که وی میگوید، به همان اندازه که ثروت بلوکهشده مضر است، فقر هم معضلاتی دارد.
به گفته او، اگر کسی حداقل امکانات لازم برای زندگی را بسختی و در تنگنا فراهم کند، او آدمی فقیر است. پس چنین آدمی که در مضیقه زندگی میکند، ایمانش هم به خطر میافتد. زیرا ممکن است برای فراهم کردن نیازهای اولیهاش، انسانیتش را آلوده کند. پس شاید این گفته که فقر قطعا بدبختی میآورد، درست باشد، چرا که با تولد فقر، انسانیت و ایمان نیز میمیرند.
مریم خباز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست