سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

فیلسوف سلبی


فیلسوف سلبی

هندسه معرفتی سید احمد فردید

در فرصتی کم نمی توان هندسه معرفتی فردید را ترسیم کرد. همچنین وارد بعضی عوامل روان شناختی و جامعه شناختی که منشأ شکل گیری هندسه معرفتی اوست، گردید. از اینکه چه افرادی از فکر و اندیشه او طرفداری کرده اند و چه کسانی به نقد او پرداخته اند، شخصیت هایی چون فریدون آدمیت و داریوش آشوری، تقریباً می شود گفت جریان فردید نقطه مقابل روشنفکری دینی است. من پنج محور مهم در اندیشه فردید یافته ام که هر پنج تای آنها نیاز به تحلیل دارد.

مرحوم فردید یک دیدگاه نسبت به فلسفه ی غرب دارد، دیدگاه دیگری نسبت به فلسفه و کلام اسلامی دارد، یک دیدگاه دیگر نسبت به علم الاسماء تاریخی و عرفان اسلامی دارد، دیدگاهی نسبت به روشنفکری دینی و دیدگاهی هم نسبت به تفکر و هنر دارد. تقریبا می شود گفت این محورها، پنج محور مهم در هندسه فکری و گفتمان فردید است.

درباره فلسفه غرب که منظور او تمام فلسفه غرب است، از یونان باستان تا دوران معاصر یعنی دوره غیر از سقراط تا رنسانس جدید و معاصر، فردید نقد اساسی بر کل فلسفه غرب دارد که البته نقد فلسفی است. او معتقد است غربی که اکنون تحقق یافته، زاده یک فلسفه و یک فرآیندی از فلسفه است. در بین این فیلسوفان تنها فیلسوفی را که او قبول دارد هایدگر است. یعنی معتقد به دیدگاههای اگزیستانس هایدگر و مبانی پدیدار شناسی و هرمنوتیکی هایدگر است. تقریبا اولین کسی که در ایران درباره هایدگر به تفصیل بحث کرد و اندیشه های هرمنوتیکی او را مطرح کرد، فردید بود. فردید به لحاظ اندیشه ضد مدرنیسم و تکنولوژی بود. ایشان همان ضدیتی را مطرح می کند که هایدگر به آن معتقد بود. سال ۱۳۳۰ ایشان را به عنوان مهمترین شارح هایدگر مطرح می کردند اما نقدهایی هم به هایدگر مطرح می کند. او معتقد است هایدگر در مقام تفکر خویش، از ادراک تام و تمام و اصل نور محمدی و ظلمات عصر غیبت بقیه الله در آخر الزمان که در ساحت دینی می توان درکش کرد محروم است. یعنی بخش سلبی هایدگر نسبت به غرب در فردید هم کاملاً مورد قبول است.

اما فردید معتقد است در تفکر شرقی ما نوعی وجه ایجابی هم وجود دارد که هایدگر را به آن راهی نیست. فردید، زیربنای فلسفه غرب را فلسفه یونان می داند. به همین جهت جریانهای زاییده فلسفه غرب اعم از چپ و راست را نقد کرده است. هر چند نقدش به جریان راست بیشتر از چپ است. نماینده جریان راست پوپر است. او می گوید اینها به دنبال حفظ وضع موجودند و دفاع از گذشته می کنند. جریان چپ مارکسیستی از آنجا که مدافع انقلاب و علیه جریان راست است توسط ایشان دفاع می شود. او می گوید مارکسیسم به صراط مستقیم نزدیکتر است. اما او معتقد است مارکسیسم گرفتار نوعی خود بنیادی و طاغوت زدگی است. به همین خاطر ایشان از انقلاب اسلامی ایران هم دفاع می کرده است. اگرچه تا حدودی به چپ گرایش داشت اما به انقلاب هم علاقه داشت. از آنجا که راستی ها و لیبرال ها با انقلاب مخالفت کرده و وضع موجود را تایید می کنند، با آنها مخالف است.

دوره ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی را هم دوره طاغوت زدگی عنوان می کند و می گوید ۱۰۰ سال اخیر غربزدگی مضاعف است و بیش از پیش گرفتار غربزدگی شده ایم. او غرب را یکپارچه نقد می کند. فردید بر این باور است که نمی توان غرب را تکه تکه کرد. یا باید همه آن را پذیرفت یا رد کرد. چون غرب، زاده فلسفه است و فلسفه اش هم زاده فلسفه یونان است، و این فلسفه یک فلسفه خود بنیاد است و این فلسفه گرفتار طاغوت زدگی است. وقتی طاغوت زده باشد نمی شود تائیدش کرد. مجموعه غرب، طاغوت زدگی را ابتدا به صورت بسیط سپس به صورت مضاعف در خود دارد.

فردید نسبت به فلسفه و کلام اسلامی هم خوشبین نیست. نه حکمت صدرایی، نه حکمت مشائی و نه حکمت اشراقی را تایید نمی کند. او فلسفه اسلامی را زاییده فلسفه یونانی طاغوت زده می داند. وقتی فلسفه ای طاغوت زده باشد، فرزندانش هم طاغوت زده می شود. او حتی کلام و دین پژوهی را که از این فلسفه ها نشأت می گیرند قبول ندارد. لذا با دین پژوهی فلسفی هم مخالفت می کند. او این ها را هم گرفتار طاغوت می داند. او ابن سینا را زندیق و ملاصدرا را غرب زده ی ملایم معرفی می کند. او می گوید فلسفه ملاصدرا به بی تقوایی منجر می شود. چرا که در فلسفه او تقوا فراموش شده است. اعتقاد او این است که نه تنها فلسفه اسلامی غرب زده است، علاوه بر آن با فلسفه اسلامی نمی توان به جنگ غرب رفت و او را نقد کرد. او می گوید با فلسفه حاجی سبزواری نمی توان غرب را نقد کرد. اگر این فلسفه اسلامی طاغوت زده هم نبود، از نقد غرب ناتوان بود چون مال عصر خودش نبود، مال دوره گذشته بود.

اما فردید نسبت به عرفان و سنت های شرقی و حکمت انسی علقه خاصی دارد. معتقد است این ها درک و دریافت مناسبی از وجود فی نفسه و هستی داشته اند. من احساس می کنم فردید قرابتی بین عرفان نظری ابن عربی با هایدگر دیده است. مثلاً دازاینی که هایدگر مطرح می کند با انسان کاملی که ابن عربی در عرفان یاد کرده تلازم دارد. البته همانقدر که گفتم فردید از هایدگر بیشتر وجه سلبی او در نقد غرب را به عاریت گرفته بود و در بحث ایجابی به سراغ حکمت انسی و عرفان ابن عربی رفته است. به همین دلیل فردید بحث علم الاسما تاریخی را مطرح کرده است و معتقد است هر موجودی مظهر اسمی است. انسان در میان موجودات مظهر تام اسماء الهی است. لذا ایشان به مظریت انسان تاریخی معتقد بود. تمدن غرب هم مظهر منسوخیت تاریخ است. اعتقاد او این بود که ما به وادی علم الاسماء تاریخی گامی نهاده ایم و باید آن را تکمیل کنیم. بحث علم الاسماء بحثی مهم است که ابن عربی در فصل آدمی از فصوص الحکم به تفصیل از آن صحبت کرده است. این امر تاثیر او را از عرفان نظری ابن عربی نشان می دهد.

طبعاً وقتی فردید با فلسفه غرب چه جدید و چه قدیم مخالفت کند، فلسفه اسلامی را هم که زاده فلسفه قدیم یونان است رد می کند. پس آنچه را هم که زائیده فلسفه جدید غرب است باید رد شود. چه چیزی زاییده فلسفه جدید غرب است؟‌ روشنفکری دینی. لذا او معتقد است نه تنها بوعلی سینا و ملاصدرا بلکه همه روشنفکران دینی خلاف مسیر صحیح گام نهاده اند. او صریحاً نام می برد. بازرگان را چهره ای مرتجع، لیبرالیست و طاغوت زده می داند. بعضی از شخصیت ها را مصداق کفر بالقوه می داند. او اشکال می گیرد که آنها خواسته اند علم غربی را با علم قرآنی بیامیزند. علم قرآنی چه ربطی به علم غربی دارد؟‌ او می گوید: خدای بازرگان خدای بورژوازی و لیبرالیسم است. ندانسته خدای اعلامیه جهانی حقوق بشر است. آزادی آنها آزادی نفس اماره است. البته بعدا می گوید من طرفدار مارکسیسم نیستم، بلکه معتقدم باید به حساب آنها رسید. روشنفکری و لیبرالیسم را باید نقد کرد بعد از آن باید به سراغ مارکسیسم رفت. روشنفکران دینی طاغوت غربی اند. چون تلاش می کنند وضع موجود حفظ شود. او با شریعتی، مرحوم سید قطب، مرحوم طالقانی و حتی با گفتمان کلامی مرحوم مطهری هم مخالف بود. از آن جهت که مطهری، کلام و دین پژوهشی اش را از حکمت متعالیه ای گرفته بود که در سیر تاریخی اش برگرفته از حکمت یونان است و طبعاً از این جهت باید نقد شود. جهت دیگر این است که مرحوم مطهری از غرب هم استفاده کرده و بعضی حرف های آنها را قبول دارد. یعنی معتقد به نفی مطلق و کلی غرب نیست.

فردید نسبت به تفکر و هنر هم دیدگاه خاصی دارد. او تفکر را یا حصولی یا حضوری می داند. او تفکر اصیلی را که در قرآن آمده تفکر حضوری می داند نه تفکر حصولی. او این اصطلاح را از فلسفه اسلامی گرفته بود. او تفکر حصولی را همان عقل معاشِ تفکر حسابگر می داند که در غرب بوده است و به همین جهت او نقد معرفت شناختی هم به غرب و تفکر حصولی ارائه می کند. بعد می گوید هنر را به خودی خود و فی حد نفسه تفکر حضوری باید دانست و هنر را قصد دارد با تفکر حضوری تبیین کند.

فردید را فیلسوف شفاهی و سایه نامیده اند. در میان شاگردان او اختلاف، فراوان است. اختلاف نظر بین شاگردان او آنقدر وسیع است که همدیگر را نقد می کنند. وقتی مرحوم مددپور کتاب «دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان» را نوشت بسیاری از شاگردان فردید گفتند او حرف فردید را نفهمیده بود، با اینکه مددپور گفته بود من حرفهای فردید را جمع آوری کرده ام و چیزی از خودم اضافه نکرده ام. یا مثلاً مطالبی که مرحوم عباس معارف در کتاب حکمت انسی مطرح کرده بسیاری از شاگردان فردید آنها را قبول ندارند. مطالبی که من امروز گزارش دادم با توجه به فهم بعضی از شاگردان فردید بود.

به نظر من بر مرحوم فردید چند اشکال اساسی وارد است. پرسش هایی است که گرچه خود ایشان وجود ندارند که به آنها پاسخ دهد ولی شاگردان او می توانند پاسخ دهند. اگر معتقدند آقای فردید یک جریان فکری بوده و منظومه فکری دارد باید چند خلاء را پر کنند. یکی اینکه فردید بیش از اینکه فیلسوفی ایجابی باشد، فیلسوفی سلبی است. یعنی هیچ جریانی و شخصی از تیغ شمشیر او در امان نمانده است. همه را با تعابیر تند و تیز خود زخمی کرده است. من به اندیشه اعتقادی، شخصی، دینی و سیاسی او کاری ندارم. نگاه من به منظومه فکری اوست که بیشتر سلبی است که عمدتاً برگرفته از هایدگر است. تنها بخش ایجابی او بحث ابتر و ناقصی از ابن عربی است. یعنی یک طلبه کم سوادی چون بنده که چند کتاب از عرفان نظری خوانده ام، می بینم که فردید علم الاسماء ابن عربی را نفهمیده است. اصلاً فضای مباحث وحدت وجود تجلیات و تعیناتی که در عرفان و حکمت انسی است، در اختیار فردید نیست. من قرینه ای نیافته ام که فردید این مطالب را کجا یاد گرفته است. البته نمی گویم که چون ایشان شاگردی نکرده پس نفهمیده است. من به جرات می گویم وقتی از علم الاسماء سخن می گوید تفسیری مارکسیستی از علم الاسماء ابن عربی ارائه می دهد. یعنی همان اشکالی که بر بازرگان می گیرد که با اندیشه های غربی اسلام را تفسیر می کند، من معتقدم ایشان هم با اندیشه غربی تفسیر می کند. ابن عربی را با تفسیری مارکسیستی ارائه می کند. این طبیعتاً نوعی التقاط است. اینجا ممکن است بگویید اشکالی ندارد، فردید یک هرمنوتیست است. هایدگری است که می خواهد از هرمنوتیک هایدگر استفاده کند. دوستانی که با هرمنوتیک هایدگر آشنایی دارند، می دانند که هرمنوتیک و به تعبیری فهم شناسی و ماهیت فهم شناسی که هایدگر داشت یک فهم نسبی بود. از این هم باکی نداشت که نسبیّت فهم را بپذیرد. شاگرد او گادامر خیلی منقّح تر بحث نسبیّت را مطرح کرد. سپس شاگردان او دریدا و لیکور راه او را ادامه دادند. کسی که جزء مکتب هایدگر است باید نسبی گرا باشد.

سوال دیگر از فردید این است که آیا معیاری برای فهم صحیح از سخیف قائل است یا نه؟ شما که فلسفه اسلامی را نقد می کنید این فلسفه به یک معیاری را قائل است. شما که فلسفه جدید غرب مثل پوزیتیویسم و امثال آن را نقد می کنید آنها به یک معیار معتقدند. یعنی همه فلسفه های مدرن معتقد به یک معیار معرفت اند. شما معیاری دارید یا نه؟ شما معیاری و خط کشی برای تشخیص معرفت صحیح از سقیم قائل هستید، یا نه؟ اگر قائل نیستید پس سنگ روی سنگ بند نمی شود؟! پس حق ندارید که به روشنفکران دینی خرده وارد کنید که چرا چنین و چنان کردید. ملاصدرا و ابن سینا را طاغوت زده و ملحد بدانید. چرا؟‌ چون که با شما سازگاری ندارند. شما که معیاری ندارید؟! من معتقدم کسی که درون فلسفه هایدگر زیست کند نمی تواند معتقد به معیاری باشد. اما اگر بگوید من معیار دارم، خوب بسم الله معیار شما چیست؟ هیچ کدام از شاگردان فردید و خودش معیار معرفت شناختی و اپیستمولوژیک او را بیان نکرده اند. در نظریات صدق، او معتقد به نظر کولس گولدنس است یا کوهرنس یا پراگماتیست است؟! در معیارهای شناخت به نظریه بداهت معتقد است یا انسجام گرایی، عمل گرایی یا فایده گرایی؟! قطعاً معیاری ندارد. ولی اگر دارد من منتظرم بشنوم. کسی نمی تواند در مکتب هایدگر، معیار معرفت شناختی داشته باشد. اگر هم معیاری نداشته باشید نمی توانید و نباید به سراغ حکمت انسی بروید. زیرا همه عرفای ما و از جمله ابن عربی و تا متاخرین آقامحمد رضا قمشه ای و الهی قمشه ای، همه عرفان نظری ابن عربی را قبول دارند. ولی همه ی اینان معیاری برای معرفت قائلند. آیت الله حسن زاده آملی نمی گفت که حکمت متعالیه ملاصدرا نه اما حکمت انسی ابن عربی آری. خود جناب ملاصدرا در جلد دوم اسفار بحث وحدت وجود را صریحاً مطرح می کند. نظر نهایی ملاصدرا در مورد علیت تشعّن است نه علیت. اگر کسی جلد دوم اسفار را خوب بخواند نمی تواند بگوید حکمت متعالیه نه اما عرفان ابن عربی آری. این پارادوکس است. این نشان می دهد فردید جسته و گریخته اطلاعاتی داشته و به طور اساسی و تخصصی کار نکرده است. چطور یک جریان فاقد منظومه متخصصانه می تواند جریان اجتماعی درست کند. این جریان متزلزل است چون مبانی آن متزلزل است.

اشکال دیگری که من بر فردید دارم این است که مرحوم فردید تفکر را یا حضوری و یا حصولی می داند. حصولی را هم اشکال گرفت و آن را عقل معاش و حسابگر متعلق به غرب دانست. اصل را تفکر حضوری می داند و قرآن را هم واجد تفکر حضوری می داند. این گفته دارای اشکال جدی است. خود آیات قرآن و روایات هم حصولی اند ولو منشأشان حضوری باشد. به هر حال قضیه است. در منطق گفته اند اگر مطلبی به قضیه درمان شود علم حصولی است.

من از شاگردان فردید می پرسم که فردید کی سیر و سلوک عرفانی داشته که به علم حضوری و شهودی دست یافته است؟ برای به دست آوردن علم حضوری که بخواهد حکمت انسی بسازد نیاز به سیر و سلوک و طی کردن منازل عرفانی است. مقدمه فصوص الحکم ابن عربی را بخوانید، می گوید من چنین و چنان کردم. آیا ادعای فردید با کشف و شهود بدست آمده است؟ هر چه دارد از هایدگر است و یا به صورت ابتر و ناقص از ابن عربی.

بنده به هرمنوتیک هایدگر آشنایی دارم و می دانم این هرمنوتیک نسبی گراست. کما اینکه همه شاگردان او هم به سمت نسبی گرایی رفتند. سوال این است که خود شما بخشی از تفکرات را از هایدگر و بخش دیگر را از ابن عربی گرفتید، شما که با علم حضوری و سیر و سلوک نظام فکری ات را نساختید، چطور می گویید که اصل علم حضوری است؟!

آخرین اشکال را مطرح می کنم. خود این حرف که غرب را نمی توان تکه تکه کرد و باید آن را یک پارچه تائید یا رد کرد این حرف نیاز به دلیل دارد. ما سراغ منظومه فکری راسل می رویم. بعضی گزاره های راسل با معیار منطقی که از پیش پذیرفتیم درست است، چرا نپذیریم؟ مطهری از این رو این کار را کرد که در حکمت اسلامی از اول معیاری را پذیرفت و با آن معیار، منظومه های فکری را می سنجید. بعضی گزاره ها هم ممکن است در سنجش با آن معیار غلط باشند. چه کسی گفته است و به چه دلیلی اگر ما مبانی فلسفی غرب را نپذیریم، کل علم و صنعتش را هم نباید بپذیریم؟ اگر شما ثابت کردید که مبانی متافیزیکی غرب را تغییر داده اید،‌ الزاماً تمام پارادایم های علمی و تکنولوژیکی غرب عوض می شود؟ هایدگری ها مکرر این را می گویند ولی نمی گویند به چه دلیل؟! ما می آئیم مبنای فلسفه اسلامی یا حکمت انسی را مطرح می کنیم، حال قانون نسبیت انیشتین تغییر می کند؟ صنایع تغییر می کند؟ قوانین سه گانه نیوتون عوض می شود؟ نمی شود که بحث ها را با کلیات تمام رد کرد و بعد یک جریان اجتماعی راه بیاندازیم و کل کشور را به آن جریان جهت دهیم؟ سپس، پس از چند سال و چند دهه تجربه کردن بگوییم که ضرر کردیم؟ به نظر من اشکالی که من بر نصر گرفتم بر فردید هم وارد است. اگر عقلانیت صوفیانه و عارفانه بخواهد بر جامعه ما حکومت کند، بزرگترین مانع برای تولید علم و نهضت نرم افزاری است.

نوشتار حاضر، متن سخنرانی عبدالحسین خسرو پناه است که با عنوان «هندسه معرفتی سید احمد فردید» روز ۲۹ مهرماه ۱۳۸۷ در همایش شناخت آراء و اندیشه های سید احمد فردید، در دانشکده علوم انسانی دانشگاه علامه طباطبایی ایراد گردید.

سخنران: عبد الحسین - خسروپناه

خبرنگار: سعید - بابایی