دوشنبه, ۷ خرداد, ۱۴۰۳ / 27 May, 2024
مجله ویستا

امیره زینب (س)


امیره زینب (س)

بعد از حسین ای کاروانش را تو رهبر
وان کشتی غرق تلاطم را تو لنگر
ای پدر را زیب و زینت از صفایت
وی زینت دنیای هستی از وفایت
تنها نه میر مومنان را نور عینی
بنت الامیری زینبا، اخت الحسینی!
ای …

بعد از حسین ای کاروانش را تو رهبر

وان کشتی غرق تلاطم را تو لنگر

ای پدر را زیب و زینت از صفایت

وی زینت دنیای هستی از وفایت

تنها نه میر مومنان را نور عینی

بنت الامیری زینبا، اخت الحسینی!

ای دستگیر کودکان بی پدر، تو

وی غمگسار مادران بی پسر، تو

این بارها آن قامت رعنا خمیده

وز پای طفلان خارها بیرون کشیده

ای سایه هایش از نیزه افتاده به سرتو

در زیر نیزه با برادر همسفر، تو

رفتید با هم تا به شام غم رسیدید

رفتید و تا ویرانه ماتم رسیدید

وقتی که بار کاروان افتاد، شب بود

جام شفق از خون و ظلمت لب به لب بود

انگار می گویید چشمان زمان هم

چشم زمین تر بود و چشم آسمان هم

چون دودمان مصطفی(ص) کردند غارت

بستند طفلان را به زنجیر اسارت

گفتند: اینک! اینکا! پایان نهضت

پایان طوفان های دریای ولایت

کندیم شیرازه کتاب مرتضا را

در گل گرفتیم آفتاب مصطفی را»

غافل که زینب مانده است و می خروشد

مانده است تا چون شیر غرانی بجوشد

آن جا در آن مخروبه کز عالم جدا بود

یک زن، امیر کاروان کربلا بود

زن نه که او مرد آفرین روزگار است

زن نه که «بنت الجلال»، «اخت الوقار» است

نام خدا بنفش جبینت بود، زینب!

دست خدا در آستینت بود، زینب!

گر زاده مرجانه را رسوا نمی خواست

ایزد زبانت را چنان گویا نمی خواست

ایراد اگر آن خطبه غرا نمی شد

آن دوده اهریمنی رسوا نمی شد

از خطبه ات ظلم یزیدی ریشه کن شد

فریادهایت کفر را اندیشه کن شد.

این ماجرا دنباله آن ماجرا بود

شام انتهایش ابتدای کربلا بود

حسین منزوی