دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

در آستانه فصلی سرد


در آستانه فصلی سرد

فرضیه افولِ شبکه سه سیما در سال ۱۳۹۱

۱. علی‌اصغر پورمحمدی، یکی از موفق‌ترین و مقتدرترین مدیرانِ فرهنگی در تمامِ حوزه‌های نشرِ فرهنگ است که در تمامِ زندگی‌ام، شناخته‌ام. نه از نزدیک، از همین دور و از پشتِ همین شیشه‌ی خاک‌گرفته‌ی جعبه‌ی جادو. واژه‌ی موفق هر چند قدری به سمت ابتذال و دوری از ذهن رفته و تبدیل شده به پایان‌بندی پیامک‌های تبریک و شادباش، فارغ از این واقعیتِ حاضر، بر مدیر شبکه‌ی سه‌ی سیما، زیبنده است. تکلیفِ واژه‌ی مقتدر هم که در هیبتِ ظاهری او آشکار است و تشریح نمی‌خواهد اصلن. تنها یادمان بیاید دفاعِ او از جنجالی‌ترین برنامه‌ی تاریخ تلویزیونِ بعد از انقلاب، برنامه‌ی نود. نمی‌دانم مشکل از باقی مدیران در سازمان‌ها و ارگان‌ها و وزارت‌خانه‌های مرتبط با واژه‌ی فرهنگ است یا پورمحمدی بسیار... بگذریم.

۲. وقتی سریال نوروزی زیرِ متوسطِ دست بالای دست و مجموعه برنامه‌هایی مثل خنده‌بازار و خلاصه فیلم و برنامه‌های به اصطلاح سرگرم‌کننده‌ی ایام نوروز از شبکه‌‌ی سه سیما پخش می‌شد، روتیترِ نوشته‌ای که در حالِ خواندنِ آن هستید به ذهنم آمد؛ و این‌که قرار است احتمالن دو ماه از سال نگذشته، بعد از سال‌ها درباره‌ی تلویزیون چیزکی بنویسم که شاید مهم‌ترین دلیلش همان بندِ یکم از این نوشته باشد. نه از این چیزها البته که آسمان و ریسمان به هم ببافم و قصه‌گویی کنم برایتان. آن‌قدر وقتِ شما می‌ارزد که با جفنگیاتِ از سرِ ذوقِ نوشتن، وقتتان را نگیرم. بگذریم. صاف برویم سرِ اصلِ موضوعات و کوتاه و موجز، نگاه کنیم که کجا ایستاده‌ایم.

۳. بلای پخش شبانه، پس از کوچِ مهران مدیری به رسانه‌های خانگی و رضا عطاران به سینما و بازنگشتنِ هر دو به سازمان، گلوی تلویزیون را به ویژه در شبکه سه فشار داده است. سروش صحت، رامبد جوان، سعید آقاخانی و یکی دو نفر دیگر، تنها کسانی بودند که در کوران ممیزی‌های تازه، مردم را شبانه مقابل شبکه سه می‌نشاندند. حالا اصرار بر پخش هر چیزی که به اسمِ سریال ساخته می‌شود بر شبانه بودن – شش روز در هفته – از کجا ایده‌اش آمده نمی‌دانم. اگر از غیابِ مدیری ست و غیابِ برادرانِ نعمت‌الله و فتحی و مقدّم که انگار کوچیده‌اند به جاهای دیگر، و یا عادتی که باید ضرورتن هر شب یک سریالِ مثلن سیزده قسمتی را دو هفته‌ای ببینیم و سر و ته‌اش هم بیاید، بهتر است این عادت را ترک کنیم تا مجبور به تماشای سقوط بی‌امانِ جفنگیاتِ از دست رفته‌ای چون مسیر انحرافی و پشت کوه¬‌های بلند، نبوده باشیم. هرچند وضعیتِ شبکه‌های دیگر هم از این جهتِ به خصوص، فراتر و بهتر نیست، مگر خلافش ثابت شود.

۴. عجالتن چند پرسشِ کوتاه:

الف. تله‌فیلم‌های قابلِ قبول و خوش‌نگارِ شبکه‌ی چهارم سیما انصافن مدت‌هاست که جایی برای عرضه‌اندامِ این مدیوم در شبکه‌های دیگر باقی نگذاشته است. شبکه‌ی سوم سیما با شعار جوان‌گرایی‌اش این مدیوم را به فراموشی خواهد سپرد؟

ب. پخش دوبله‌ی آثار کلاسیکِ جهان، چه دوبله شده قبل از انقلاب و چه دوبله‌های تازه کجا رفتند که جای خود را به سریال‌های دستِ چندمِ اروپایی و آسیایی داده‌اند؟

پ. شبکه‌ی ورزش؟ سرنوشتِ پخشِ بازی‌های حساس با گزارش‌های بعضن ناشیانه تا کجا خواهد رسید؟ فقط ال کلاسیکو، قرار است سرجهازی پخشِ زنده باشد و مسابقاتِ والیبال و لیگ برترِ خودمان؟ حتا بعضن ضرورتِ پخشِ مسابقاتِ جهانی رزمی و کشتی و وزنه‌برداری هم از بین رفته است و دیگر جایی هم برای پخشِ زنده‌های نظم‌یافته‌ی فوتبالِ اروپا دیگر باقی نمانده است انگار.

۶. سرنوشتِ برنامه‌ی هفت چه خواهد شد؟ دفاعِ قاطعانه‌ی پورمحمدی از این تنها برنامه‌ی حداقلی برای سینمای ایران، به مرور تا حذفِ تهیه‌کننده‌اش رو به سقوط سرعت گرفت. بارها و بارها میانِ بحث‌های داغ و مهم و تأثیرگذارِ آخرِ وقتی این برنامه، خواهشِ بی‌تأثیرِ مجری‌اش را شنیدیم که از پخش برای چند دقیقه زمانِ بیشتر تقریبن به التماس می‌افتاد و هیچ‌اندر پی هیچ! برنامه تمام می‌شد و حالا نوبت به رازِ حیوانات، و دیدنی‌های سراسرِ جهان است! یا نهایتن پخش تکرار مکرراتِ سینمای حرفه‌ای! علت از این مهم‌تر؟

دست کم تا سالِ گذشته پس از اتمامِ هفت، کمی دل خوش کرده بودیم به همان پخشِ سینمای کلاسیک و دوبله‌های قدیمی که عادتی سزاوارتر بود برای طرفداران سینما.

۷. نود؛ کماکان تنها روزنه‌ی باقی مانده از تمامِ شکوهِ شبکه‌ی سومِ سیما. شبکه‌ای که رؤیای ورزش و جوان و سرگرمی را در سال‌های مدیریتِ پورمحمدی به اوج رسانده بود. شبکه‌ای که حتا دیروز، امروز و فردایش هم به وقت‌گذاشتن برای تماشا نمی‌ارزد.

۸. آیا باید سررشته‌ی این افولِ صریح را در جایی به جز مدیریتِ مقتدرش جستجو کرد؟ این سررشته کجاست؟ آیا پورمحمدی، خود قصدِ کوچ دارد؟ کوچ به معاونتِ سیما یا حتا فراتر از آن؟ اگر این هم باشد، سزاوار است خاطره‌ای خوش، بدرقه‌ی این پایان‌بندی باشد.

نویسنده : روزبه حسینی