چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مردمنگاری یک جوانمرگ
روستای جغدان در چهارمحال و بختیاری (که دربارهاش مفصل در همین وبسایت نوشتهام و میتوانید در اینجا بخوانید) قرار دارد. یک هفته پیش از نوروز 93، فرزند 19 ساله گلهدار روستا که همراه با پدر و دیگر برادرانش گله را در گرمسیر (ایذه و رامهرمز) میچراندند، اشتباهاً مقداری محلول سم به جای آب خورد و به کما رفت. بنابراین در روزهای پیش از نوروز صحبت درباره وی که در بیمارستان اهواز بستری شده بود، دهان به دهان میچرخید. بامداد روز دوم نوروز، صدای لیک (Lik= جیغ) از خانهشان بلند شد. همه اهالی فهمیدند که ماجرا از چه قرار است و بنابراین بسیاری از افراد به خانه گلهدار رفتند. دیگر واضح بود که عید و شادیهایش به پایان رسیده است. حتی معدود مغازههای روستا هم بیشتر ساعات روز بسته بود و مغازهداران به خانه گلهدار رفته بودند. بالاخره کارهای ترخیص جسد در بیمارستان اهواز انجام شد و آنرا در غسالخانه باغملک (نزدیک ایذه) غسل داده و راه افتادند. برنامه به گونهای تنظیم شد که صبح روز سوم وارد روستا شوند. نیمهشب به ناغان (روستای همجوار) رسیدند و جسد را نزد سردخانه آنجا گذاشتند تا صبح شود. در اینگونه مواقع جسد را نیمه شب به روستا نمیآورند. بلکه صبر میکنند تا صبح شود و یکراست بروند برای خاکسپاری.
صبح روز سوم تعدادی از اهالی با خودروهایشان به ناغان رفتند تا جسد را همراهی کنند. بسیاری از زنان در خانه گلهدار جمع شدند و مردان نیز سر کوچهها ایستاده و آماده بودند تا به پیشواز جسد بروند. کمکم راه افتاده و رفتند در ابتدای روستا ایستادند. حدوداً صد و پنجاه مرد تجمع کرده بودند. به دلیل تأخیر آمبولانس، بیش از یک ساعت آنجا معطل شدند. بالاخره سر و کله کاروان خودروها پیدا شد. به جز خودروهایی که صبح از روستا رفته بودند، چند خودرو از آشناها هم از خوزستان و یکی دو خودرو هم از روستاهای اطراف همراه جسد آمدند. یک نیسان که تاج گُلی جلویش نصب شده بود و عکس جوان تازه درگذشته را نیز در بالا داشت، پیشاپیش حرکت میکرد. توشمالها (toshmal= نوازندگان موسیقی محلی بختیاری که ترکیبی است از یک دهل بزرگ و یک سرنا برای عزا و کرنا برای عروسی) پشت همین نیسان ایستاده و چپی (chapi= موسیقی سنگین و محزون ویژه عزا) مینواختند. یک نفر هم با میکروفون گاگریو (ga'giriv= گاهی گفتن و گاهی گریستن) میخواند. همین که کاروان خودروها نزدیک شد، صدای شیون و زاری از جمعیت مردان که تاکنون در سکوت فرو رفته بودند برخاست. بهویژه دوستان جوان تازه درگذشته. زنان که قرار بود در خانه بمانند، دوان دوان خودشان را به آمبولانس رساندند. جسد را بیرون آورده، در تابوت گذاشته و به راه افتادند. ابتدا آنرا به خانهاش بردند. وسط حیاط برای چند ثانیه بر روی زمین گذاشته و دوباره راه افتادند. مادر و خواهرانش بسیار تلاش کردند تا جسد را ببینند. جسد بر روی دوش مردان که جلو حرکت میکردند به سمت گورستان میرفت و زنان هم پشت سر مردان. یکی دو نفر از مردان تلاش میکردند فاصله بین زنان و مردان حفظ شود. توشمالها و خواننده مداح همچنان بر روی نیسان که پیشاپیش جمعیت در حرکت بود، چپی مینواختند و گاگریو میخواندند. مردانی که تابوت را بر دوش داشتند، عموماً عبارت لااله الا الله میگفتند؛ اما زنان «رود رود» (Rood= عزیز) گویان، با بیان جملاتی اشاره به جوان بودن تازه درگذشته و اینکه باید اکنون عروسیاش را جشن میگرفتند، شیون میکردند. از همین رو مادر و خواهرانش که جلوی زنان حرکت میکردند، گاهی اوقات با گوشههای چادر سیاهشان دستمالبازی (رقص همراه با دستمال) میکردند و گاهی هم «حنا حنا» میخواندند که مخصوص مجالس عروسی است. بسیاری از زنان هم لابلای عزاداری و شیونشان کِل و دست میزدند. پیرزنان و پیرمردانی که نتوانسته بودند به پیشواز جسد بیایند، همین که تابوت به نزدیکی خانهشان میرسید، به جمعیت میپیوستند. مردان پیش از پیوستن به جمعیت عموماً اصطلاح «ای گُومِی» (Ey Govmey= ای برادرم) و «ای کُرُمِی» (Ey Koromey= ای پسرم) بیان میکردند و همینطور که میگریستند، به جمعیت میپیوستند. اما زنان همین که جمعیت نزدیکشان میشد، با صدای «ووی ووی» و بر صورت خود زدن وارد جمعیت میشدند. برای همین هر بار که عدهای به جمعیت میپیوستند، صدای شیون برای لحظاتی به اوج خود میرسید. وقتی تابوت خیابان مرکزی و کوچههای روستا را پشت سر گذاشت، دیگر جمعیت بسیار زیادی پشت سرش بود. میشد به اطمینان گفت به جز افراد بیمار و سالخورده که توان راه رفتن ندارند، کسی در آبادی باقی نمانده و همه دنبال تابوت بودند. حتی خوشنشینهایی که زندگیشان در شهر است و تنها برای تعطیلات به روستا میآیند هم دنبال تابوت بودند. نهایتاً تابوت و جمعیت به گورستان که روی تُل جنگی (تپهای پایین آبادی) قرار دارد رسیدند. این بار مداح میکروفون به دست شروع کرد به خواندن ترانه عروسی:
«حنا حنا، گل و گل بند حنا»
تابوت را روی زمین که گذاشتند، مادر و خواهران متوفی خودشان را به تابوت رسانده و همراه شیون تلاش میکردند جسد را ببینند. چند تن از مردان فامیل و مَحرم به زور آنان را از تابوت جدا کرده و پس از کمی تلاش، صفها برای خواندن نماز میت منظم شد. حاج آقا علی، یکی از روحانیون روستا شروع کرد به خواندن نماز. تقریباً سکوت حاکم شده بود و ندرتاً صدای شیون و گریه زنان به گوش میرسید. نماز که به پایان رسید، تابوت دوباره روی دستها بلند شد تا نزدیک قبری که دیروز کنده و آماده شده بود ببرند. او را نزدیک قبر مادربزرگش، یعنی آخرین فردی که از نزدیکانش مرده بود خاک کردند. پیش از گذاشتن قالبهای بتونی و ریختن خاک بر روی آنها، یک نفر صورت جسد را از کفن بیرون آورده و همینطور که با دست او را تکان میداد، به او یادآوری میکرد که خدای یگانهاش الله است و پیامبرش محمد و امامش علی است. بعد هم خاکش کردند. همینطور که خاک میکردند، مداح میکروفون بهدست، اسامی افراد و گروههایی که به دستش رسیده بود را میخواند و یکی یکی از آنان به خاطر حضورشان تشکر میکرد. برای اهل آبادی از «اهالی محترم جغدان» و برای کسانی که از راه دور آمده و یا فرد سرشناسی از خود روستا بودند، نامشان را ذکر میکرد. ابتدا زنان بر روی قبر فاتحه خوانده (و در اصل شیون و زاری کردند) و سپس مردان. بعد همگی پیاده راه افتادند به سوی روستا. زنان به خانه گلهدار رفتند و مردان به مسجد. در مسجد هم گروه گروه میآمدند، فاتحه میخواندند و پس از چند دقیقه نشستن، میرفتند تا جا باز شود برای گروه بعدی. مداح کمی خانواده جوان درگذشته را دلداری میداد و بلافاصله با ذکر مصیبت حضرت علیاکبر (که تلویحاً مقایسه جوان بودن هر دو را در بر داشت) باعث زاری بیشتر حضار میگردید. گاهی هم آیه و روایتی بیان میکرد. همینطور که صحبت میکرد، گردانندگان مجلس کاغذهایی را بهطور مرتب به دستش میرساندند که اسامی شرکتکنندگان در مراسم را برای تشکر کردن روی آنها نوشته بودند. علیرغم آنکه بارها تأکید شد ناهار آماده شده، اما بیشتر اهالی روستا همین که یک چای میخوردند و فاتحهای میخواندند، به خانههایشان میرفتند. بیشتر کسانی که ماندند یا از خانواده و نزدیکان متوفی بودند (که میل و اشتهایی برای ناهار نداشتند) و یا کسانی که از راه دور آمده بودند. درباره مراسم نعلت خدا (لعنت خدا) پیش از این نوشتهام. کسانی که به نعلت خدا باور داشته باشند، نه برای مردههایشان سیاه به تن میکنند و نه هزینهای بیش از یک چای میدهند. این کار در واقع کارکردی برای پیشگیری از صرف هزینههای زیاد برای خانواده تازه درگذشتگان دارد.
شب در خانهشان مراسم ختم هفت سوره قرآن در قسمت مردانه، و شیون و زاری در قسمت زنانه برپا بود. مراسم زنانه در خانه خودشان و مراسم مردانه در خانه همسایهشان برپا شد.
صبح روز بعد خانواده متوفی به همراه برخی از دیگر اهالی روستا سر قبر وی حاضر شده، فاتحه خوانده و زاری کردند.
دو روز بعد مراسم سوم و هفتم همزمان برگزار شد که در آن افراد بسیاری از روستاهای اطراف و همچنین برخی شهرهای خوزستان و اصفهان حاضر شدند. مراسم مردانه در مسجد روستا از ساعت 9 صبح آغاز شد و تا 3 بعدازظهر ادامه یافت. مراسم زنانه هم در خانه متوفی بود. پس از آن بر سر مزار وی رفته و فاتحه خواندند. شب در خانهشان ختم قرآن بود. هفت سوره را خواندند و سپس شام آوردند. پس از صرف شام و دعای پس از آن، سید سهراب، روحانی حاضر در مجلس با اجازه پدر متوفی درباره غسالخانه روستا و لزوم ساخت یک غسالخانه جدید در کنار قبرستان صحبت کرد. ابتدا صحبتهایی مطرح شد که قرار بود قبرستان بالای جاده روستا باشد، اما به هر دلیلی این امر نشد و غسالخانهای که نزدیک جاده بود، اکنون بلااستفاده مانده است. بنابراین یا باید زمین و ساختمانش را با هم فروخت و خرج غسالخانه جدید کرد و یا اینکه زمینش را فروخت و مصالح ساختمانش را، بهویژه در و پنجره و آهنهایش را برای ساختمان جدید به کار برد. همچنین درباره هزینههای غسالخانه جدید بحثهایی طرح شد. عدهای میگفتند از هر طایفه و خاندان یک نفر نماینده شود و لیست همه افراد آن خاندان را تهیه کرده و از آنها کمک مالی بخواهد. در مقابل عدهای دیگر میگفتند که با کمک اهالی نمیتوان این غسالخانه را ساخت؛ چرا که عدهای واقعاً درآمد چندانی ندازند که بخواهند برای چنین امری کمک کنند و از سوی دیگر نمیتوان به زور از مردم پول گرفت. بنابراین باید به سراغ ادارات و افراد خیّر بیرون از روستا رفت. نهایتاً تصمیم بر این شد که ابتدا با کمک کاری اهالی، پی غسالخانه جدید کنده شود، سپس با پول فروش زمین و ساختمان غسالخانه قدیمی، خرید مصالح و کار آغاز شده و سپس برای باقیمانده ساختمان، به سراغ ادارات و افراد خیّر بیرون از روستا بروند.
تقریباً سیزدهبهدر هم دیگر برای بیشتر اهالی روستا بیمعنا شده بود و به احترام جوان تازه درگذشته، کسی از خانه بیرون نرفت. بلکه بیشتر افراد در خانههایشان ماندند. ندرتاً افرادی به بهانه کندن یا هرس، به باغها رفتند.
moghaddames@gmail.com
ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139
ویژه نامه ی نوروز 1393
http://www.anthropology.ir/node/22280
دوست و همکار گرامی
چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی، نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد.
کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند:
شماره حساب بانک ملی:
0108366716007
شماره شبا:
IR37 0170 0000 0010 8366 7160 07
شماره کارت:
6037991442341222
به نام خانم زهرا غزنویان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست