چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

محدودیت‏های شناختی برای بازنمایی‏های فرهنگی (2)



      محدودیت‏های شناختی برای بازنمایی‏های فرهنگی (2)
پاسکال بویر برگردان جبار رحمانی

در بخش قبلی، من خلاصه‏ ای از ادعاهای مخالف عقل سلیم را ارائه کردم که تمرکز گفتمان فنگ بر اردواح را می‏سازد. در اینجا کمبودی در زمینه داده‏ ها و عناصر لازم برحسب اصول بیان شده، ضرب‏ المثل‏های خاص، و داستان‌های کمابیش رمزی مربوط به ارواح وجود ندارد. برمبنای چنین داده ‏های فرهنگی، مردم بطور طبیعی ایده‏ های عام خودشان در باب عناصر فیزیکی و علی عجیب و غریب در باب ارواح را به ‏دست می‏آورند. به ‏هرحال به‏منظور خلاصه کردن چنین اصولی از داده‏ های موجود، ضروری است که تعدادی از قضایای منطقی ضمنی پذیرفته شوند.

پس زمینه: فرض‏های[1] ضمنی

در بخش قبلی، من خلاصه ‏ای از ادعاهای مخالف عقل سلیم را ارائه کردم که تمرکز گفتمان فنگ بر اردواح را می‏سازد. در اینجا کمبودی در زمینه داده‏ ها و عناصر لازم برحسب اصول بیان شده، ضرب‏ المثل‏های خاص، و داستان‌های کمابیش رمزی مربوط به ارواح وجود ندارد. برمبنای چنین داده‏ های فرهنگی، مردم بطور طبیعی ایده‏ های عام خودشان در باب عناصر فیزیکی و علی عجیب و غریب در باب ارواح را به ‏دست می‏آورند. به ‏هرحال به‏ منظور خلاصه کردن چنین اصولی از داده‏ های موجود، ضروری است که تعدادی از قضایای منطقی ضمنی پذیرفته شوند. هرگونه تعمیم ‏بخشی قیاسی، مستلزم پیش ‏زمینه‏ای از فرض‏های مربوط به انواع اموری است که قابل تعمیم دادن هستند. این نگاه عمومی پیامدها و نتایج مهمی برای پرسش دقیق در باب اکتساب فرهنگی است، در ادامه بحث بدین مسأله خواهیم پرداخت.

قبل از ارائه یک تبیین مبتنی بر جزئیات از ایده‏ها و مفاهیم فنگ در باب رفتار یک روح، لازم است که من اصولی را که به ‏منظور تولید تعمیم بخش‏هایی در این زمینه لازم‏اند، مشخص کنم.

اول و مهمتر از همه، مردم می‏توانند اپیزودهای منفرد و همچنین موقعیت‏ها و بیان‌های مناسکی را به مثابه مبنایی را برای فرضیه پردازی در باب ارواح بطور عام مفروض بگیرند، زیرا آنها می‏توانند رفتار روح را برحسب اصطلاحات روان‏شناختی بفهمند. این کار نیازمند مجموعه‏ای از اصول است که هم ضمنی هستند و هم ضروری و لازم‏الاجرا. کسی آنها را بیان نمی‏کند و حتی کسی از آنها آگاه نیست. به عنوان مثال فرض اینکه ارواح مکانیسم‏های روان‏شناختی‏ ای دارند که از طریق آنها می‏توانند بفهمند مردم چه می‏کنند، اعتقاداتی را برمبنای این نوع ادراکات مردم می‏سازد، و این باورها را در حافظه مردم نگه می‏دارد. همچنین اینگونه فرض می‏شود که ارواح، توانایی‏های ذهنی دارند، از جمله اینکه اگر آنها موقعیت خاصی را برای رخداد X پیدا کنند که آنرا مطلوب کند، و بدانند که یک رخداد دیگری به نام Y لازم است تا به X برسند، درنتیجه آنها نیز متمایل می‏شوند که به Y دست یابند. اردواح، به‏عنوان موجوداتی که دوست دارند داشته باشند، [2] توصیف می‏شوند و برای این منظور، مناسکی را برای آنها اجرا می‏کنند. همچنین آنها به مثابه موجودات دانایی[3] توصیف می‏کنند که مردم وقتی که به ‏‏واسطه یک رخداد بد، رنجیده می‏شوند، در نهایت دست به دامن آنها می‏شوند. گفته می‏شود که آنها تصمیم می‏گیرند.[4] درنتیجه به‏ واسطه تصمیم آنها برخی بیماری‌ها به سوی مردم ارسال می‏شوند. وقتی که مردم از برخی از مواد و داده‏ های فرهنگی صریح و آشکار، این استنتاج را دارند که آنها باید ضرورتاً بر قواعد ضمنی مذکور تکیه کنند، درنتیجه به‏ واسطه آنها می‏توانند مکانیسم‏های روان شناختی مورد قبولی را برای ارواح شرح دهند. این قواعد لزوماً در ظاهر و یا در اشکال دیگری از داده‏ های صریح و آشکار در باب ارواح ارائه نشده‏ اند. آنها به‏ طور ضمنی انتقال نیافته ‏اند، این بدان معناست که آنها می‏توانند به سهولت از داده‏های صریح و آشکار، استنتاج و استنباط شوند. در مقابل بخاطر آنکه اینگونه فرض شده که استنباط‏ها در باب رفتار ارواح درست و معتبر است، آنرا برای همه احوال و بطور عام به کار برده‏اند.

خود این فرضیه‏ های ضمنی در باب روان‏شناسی ارواح، مبتنی بر مجموعه‏ای از فرضیه‏ های دیگری در باب پایداری مؤلفه‏ های آنها به مثابه یک نوع (از هستی) می‏باشد. این واقعیت روشن است که هر شخصی می‏تواند اصول عامی را از مجموعه‏ای از نمونه‏ ها و مثال‌های محدود استنتاج کند که حداقل این فرض پیشینی برای آنها وجود دارد که برخی مؤلفه‏ های ارواح پایدار و ثابت هستند. این مساله بیش از همه در مواردی است که به گرایش‌های ارواح برای دخالت در امور، دیده می‏شود. سوژه‏ ها بطور خودبه‏ خودی فرض می‏گیرند که همه یا بیشتر توان و قدرت این دارند که در داستانها یا ضرب ‏المثل‏های خاصی، بطور نمادین بیان شوند. این رویه بدون وجود فرض‌های پیشینی خاص، غیرممکن است، فرض‌هایی در باب اینکه ارواح، یک گونه و نوع هستند که هرکس می‏تواند اصول و قواعد عام مبتنی بر مثال‌های خاص را در باب آنها تولید کند.

برخی فرضیه‏ های ضمنی، هیچگاه در توصیفات انسان‏شناختی ذکر نمی‏شوند. این نکته، اساساً بخاطر آنست که آنها را غیرضروری و حتی پوچ و بی‏معنی می‏دانند، لذا ارزش این را ندارد که به این اصول خود بنیاد توجه کنند. ورای همه اینها، یک فرد می‏تواند واقعا متعجب شود اگر ارواح به‏عنوان عواملی که تمایل دارند اثر خاص X داشته باشند، و یا بدانند که شرط آن عامل ‎Y است، و یا عامل Y را نخواهند، توصیف شوند. واضح است که بیان ارزش‌های مورد توجه در یک سیستم مفهومی، یک کار بدون اجر و ثواب خواهد بود، زیرا این کار مستلزم آنست که ما بر سر یک امر پیش پا افتاده (چه ‏بسا مبتذل نباشد) دوئل کنیم. به‏ هرحال این کار به‏منظور داشتن یک توصیف واقع‏گرایانه روان‏شناختی از (فرآیند) اکتساب، ضروری و لازم است. در بخش بعدی، من نشان می‏دهم که یک تصویر تجربی محسوس و ملموس از فرآیند اکتساب فرهنگی را باید رها کرد، زیرا ما معتقدیم که لازم است به حضور برخی فرض‌های ضمنی توجه شود.

هستی‏شناسی شهودی

در نمونه مردم فنگ، ما بین دو نوع از فرض‏ها تمایز گذاشتیم که آنها در یک ساختار مفهومی از یک طبقه‏ بندی مانند بکنگ با هم ترکیب می‏شوند. آنها برحسب پتانسیل تقاضا برای توجه (فرض‏های خودبنیاد در مقابل فرض‏های غیرشهودی و غیرملموس)، همچنین موقعیت و منزلت بازنمایی‏ کنندگی (فرض‏های صریح در مقابل فرض‏های ضمنی) از یکدیگر متفاوت هستند. به‏هرحال مهمترین تفاوت در حیطه مساله ما، شیوه اکتساب آنهاست. همانطور که پیشتر متذکر شدم، فرآیندی که به‏ واسطه آن مردم جنبه‏های غیرشهودی غیرمحسوس یک ساختار مفهومی را کسب می‏کنند، خیلی رازگونه و اسرارآمیز نیست. برخلاف پیش‏زمینه فرضیه‏ های مقدماتی در باب پایداری ارواح به‏ مثابه یک نوع و گونه، همچنین این واقعیت که فرآیندهای ذهنی آنها شبیه انسان هستند، عناصر و داده ‏های فرهنگی به‏نظر می‏رسد برای پشتیبانی از نوعی از تعمیم‏ بخشی برای برساخت قابلیت‏های بزرگسالان در این زمینه کافی باشد. از طرف دیگر برخی فرآیندهای ساده برای استنباط تعمیم‏ها و تعمیم ‏بخشی‏ها، ناکافی خواهند بود اگر ما بخواهیم راهی که اصول و قواعد پیش ‏زمینه‏ای کسب شده ‏اند، را توضیح دهیم.

بنابراین اگر ما می‏خواهیم گزارش کاملی از فرآیند اکتساب هستی‏ شناسی‏های مذهبی داشته باشیم، باید فرآیند اکتساب این قواعد پیش‏زمینه‏ای توضیح داده و توصیف شوند. برای انجام این‏کار، ما می‏بایست موضوعات مطلقاً انسان‏شناختی را برای مقطعی کنار بگذاریم و بر اسناد و مدارک توسعه‏ای متمرکز شویم.

طبقه‏بندی‏های هستی‏شناختی

تحقیقات در باب بازنمایی تمایزات هستی‏شناختی توسط ف. کیل[5] (1929) شروع شد. کیل اینگونه فرض می‏کرد که مفاهیم و گزاره‏های عادی حامل طبقه‏ بندی‏های هستی‏شناختی ضمنی هستند، به‏ عنوان مثال، رخداد، هدف، زندگی، شی، جانور، انسان و ... مواردی هستند که: 1) در یک طبقه ‏بندی و سلسله مراتب سازماندهی شده‏ اند و 2) و بواسطه انتخاب گزاره‏های خاص، آشکار می‏شوند. لزوماً همه گزاره‏ ها در قالب و اصطلاح مذکور، قابل کاربرد نیستند و کاربردپذیری گزاره خاص به اشخاص اجازه می‏دهد تا کاربردپذیری سایر گزاره‏ها را نیز انتظار داشته باشند. اگر این امکان وجود داشته باشد که عامل X، «نفس می‏کشد» پس سایر Xها نیز ممکن است در موارد خاصی، «عصبانی» باشند، اما بطور خاص نمی‏توان آنها را به مثابه اموری که «ساختن شان دشوار است» یا «فردا رخ خواهند داد» ، توصیف کرد. تحقیقات تجربی کیل (1986 و 1979) نشان داده که حتی بچه‏های خردسال به‏طرز شگفت‏انگیزی تمایزات هستی‏شناختی دقیقی میان اشیاء و امور جاندار قائل می‏شوند، و آنها درک دقیقی درباب کاربردپذیری گزاره‌ها دارند. بچه‏ها که لغات آنها شامل اصطلاحات انتزاعی مانند رخداد، دارایی، و گونه زنده نیست، با این وجود می‏توانند تمایز آشکاری را میان این طبقه‏بندی‏های هستی‏شناختی برقرار کنند. البته یک درخت در مفهوم هستی‏شناختی آن، به‏تدریج توسعه پیدا می‏کند که اساساً از طریق تقسیم‏بندی‏های فرعی طبقه‏بندی‏هایی انجام می‏شود که اساساً دو یا چند طبقه‏ بندی بزرگسالان را در هم ادغام می‏کند. وجه بسیار مهم این مطالعه و مرتبط‏‌ ترین بخش آن برای مدلهای انسان‏شناختی اینست که برای سوژه‏ها این امکان وجود دارد که فرض‏های هستی‏شناختی خودبخودی و خودانگیخته‏ای را در باب اصطلاحاتی بسازند که آنها تقریباً ساختار مفهومی ندارند.

اصول شهودی قلمروهای خاص

برخی از مطالعات توسعه‏ای اخیر بر این واقعیت تأکید دارند که اصول و قواعد قلمروهای خاص، با این طبقه‏بندی‏های هستی‏شناختی گسترده برابر و مرتبط هستند. مطالعات توسعه‏ای در باب این اصول خاص در قلمروهای مختلفی متمرکز شده (برای یک پیمایش عمومی ر.ک: اتران[6] 1989).

مفروضات پیشینی در مورد قلمروهای هستی‏شناختی از قبیل اشیای فیزیکی، مصنوعات، گونه‏های جانداران و اشخاص به‏کار می‏روند. به‏نظر می‏رسد هرکدام از این قلمروها توسط اصول و قواعد یا مفروضات پیشینی‏ای ساختاریافته باشند که پیشتر توسعه‏یافته‏اند و به‏نظر می‏رسد که نسبتاً از قواعد ساختاردهنده و سایر قلمروها مستقل باشند. این اصول چیزی را می‏سازند که اغلب نظریه شهودی یا خام[7](در مقابل نظریه علمی) نامیده می‏شود. آنها عموماً ضمنی بوده و به نظر می رسد که نقش بسیار مهمی را در توسعه در مراحل بعدی ایفا می‏کنند و تا حدی هم بازنمایی‏های آشکاری از قلمروهای موردنظر هستند. توسعه شناختی اولیه مبتنی است بر بر ساخت یک نظریه خام از اشیای طبیعی (اسپلک 1990)، یک زیست‏شناسی خام (کیل 1986, 1989) و یک نظریه خام از فرآیند ذهنی (آستین، هریس و اولسون 1998 و ولمن، 1990) برای اینکه از طریق آنها برخی قلمروها بیشتر کشف شوند.

نکته کلیدی این است که اصول تئوریک شهودی، به‏نظر می‏رسد که به‏صورت خودبخودی توسعه می‏یابند، به این معنا که آنها توسط شهودهای مستقیم و یا ضمنی یا تغییرات اهداف برحسب داده‏های قابل دسترس، تعیین می‏شوند. به‏عنوان مثال توسعه فرض‏های ذات‏گرایانه در بازنمایی‏ گونه‏های جاندار در بچه‏هایی رخ می‏دهد که مفاهیم خیلی نافص و اولیه از فرآیندهای زیست‏شناختی دارند و بنابراین می‏توانند تمایز دقیقی میان اعضای یک گونه جاندار و اعضای یک طبقه از اشیاء قائل شوند، بدون آنکه ابزار مفهومی لازم برای تبیین این تمایز را داشته باشند. این قاعده ممکن است به‏عنوان غنای یک اصل عمیق‏تر تفسیر شود، اصلی که تفاوت بنیادینی را در انتظارات مربوط به امر جاندار در مقابل شیئ بی‏جان را برجسته می‏کند. مستندات بسیاری وجود دارد که این تمایز حتی در کودکان نیز وجود دارد (آر. جلمن، اسپلک و مک 1983، بولوک 1985، ریچارد و سیگلر 1986) و ممکن است ریشه در حساسیت اولیه نسبت به تفاوت میان حرکت تعمیم‏یافته خود وغیرخود[8] در اشیای فیزیکی باشد (مسی و آر. جلمن 1988). به عبارت دیگر حتی اگر اصول ذات‏گرایانه طی زمان توسعه پیدا کنند و توسط فرضیه‏های تئوریک سطح خرد تقویت شوند، آنها نیازمند پیش‏فرض‏هایی در باب تفاوت‌های ساختار علمی هستند که در همان مراحل اولیه ظاهر می‏شود. مشخص است که در باب این‏گونه پیش‏فرض‌ها اندیشیده نشده و قطعاً آنها به‏واسطه تجربه شکل می‏گیرند. خیلی قبل‏تر از آنکه از تجربه استنتاج شوند، «اصول شهودی یک قلمرو، شرایط آستانه‏ای را می‏سازند که محرک‌های مستعد برای پرورش توسعه موازی در آن قلمرو بتوانند عمل کنند» (آر. جلمن، 30: 1990).

البته این نکته برای انسان‏شناسی بسیار مهم و کلیدی است. اگر قواعد و اصول شهودی از تجربه، استنتاج و استنباط نشده‏اند، درنتیجه آنها به‏عنوان تابع و کارکرد محیط فرهنگی نمی‏توانند تنوع داشته باشند. درواقع در اینجا طیفی از مدارک وجود دارند برای نشان دادن اینکه متغیرهای مهم در زمینه‏های فرهنگی بر محتوای پیش‏فرض‌های شهودی یا روند توسعه‏ای آنها به شیوه‏ای معنادار تأثیر نمی‏گذارند. به‏عنوان دانش زیست‏شناختی، عمومیت اصول مبنایی آن یک نکته آشنا برای همگان است (ر.ک: برلین، بریدلاو، و رآون 1973، برآون 1984، اتران، 1985، 1987 و 1990). علاوه بر اینها به نظر می‌رسد که سایر جنبه‏های توسعه مفهومی، مشابه باشند، حتی در قلمروهایی که می‏توانند زمینه تأثیرگذاری‏های فرهنگی بسیار قدرتمندی را فراهم کنند. برای نمونه والکر مشاهده کرد که چرخش از تعریف به تأکید بر مشخصه‏ها که توسط کیل در بچه‏های آ‏مریکایی توضیح داده شده، به همان شیوه در بچه‏هایی در همان سن و سال در مردم یوروبا رخ می‏دهد. علاوه بر این، این چرخش‌ها نمایانگر شباهت مشخصه‏های مبتنی بر قلمروهای خاص هستند. تغییرات بیشتری را می‏توان در میان مردم یوروبا یا در میان مردم شهری و روستایی و یا میان میانگین مردم یوروبا و نتایج حاصل از پژوهش در میان مردم آمریکا پیدا کرد. تفاوت‌های بسیار در بسترهای اجتماعی و فرهنگی، مستلزم نوعی انطباق شبه معجزه‏آمیز برای چرخش‌هایی از این قبیل هستند که بتوانند در یک سن مشابه و به شیوه‏ای مشابه در فرهنگ‏های مورد مقایسه رخ بدهند.

مطالعه موردی مردم فنگ: فیزیک روح و روان‏شناسی روح

برای بازگشت به موضوع مورد بحث در باب بکنگ در فنگ که پیشتر بدان اشاره شد، درک عام و مشترک آن از این ایده بطور مختصر اینگونه قابل بیان است: بکنگ‏ها قابل رویت هستند، موجودات نامحسوس و احساساتی هستند. این نگاه آشکارا قواعد عقل سلیم مردم را نقض می‏کنند. زیرا موجوداتی که قدرت انتخاب و اراده دارند، موجوداتی فیزیکی هستند. یک ربط مستقیم میان موجود دارای اراده و قصد و سایر خصیصه‏های موجودات دارای احساس از یک طرف و جسم‏مندی آنها از طرف دیگر وجود دارد. با این فرض مبنایی، ویژگی‏های خاص بکنگ‏ها آنها را از لحاظ مفهومی امری عجیب و غریب و ابداعی گیج‏کننده می‏کند. این مهم است که شیوه‏ای که آنها توسط فنگ ساخته می‏شود و بیشتر گزاره‏های مربوط به چیستی بکنگ‏ها و یا آنچه که آنها می‏توانند انجام بدهند، معمولاً با شاخصه‏هایی همراه هستند که شامل نوعی عدم قطعیت حاصل از این عجیب و غریب بودن‏شان می‏باشد. به‏هرحال بکنگ‏ها از نظر مردم دارای خصیصه‏ها و دارایی‏های زیادی هستند که در میان آنها فرآیندهای فیزیکی نیز هست. این فرآیندها در تضادی عمیق با فرضیه‏های مربوط به جسمانی بودن آنها، اموری شهودی هستند، به این معنا که آنها نوعی فرافکنی فرضیه‏های ساخته شده در باب فرآیندهای ذهنی مردم هستند.

روان‏شناسی عامیانه متداول مبتنی بر تعدادی از این مفروضات مشهودی است که همزمان هم نامعلوم[9] و هم از لحاظ نظری پیچیده هستند. تفسیر عقل سلیم مردم از رفتار سایر مردم اساساً توسط قواعد ضمنی مربوط به انگیزش، نیات، خاطره و حافظه، استدلال و موارد مشابه هدایت می‏شود. برخی از این قواعد، خاص و ویژه هستند، به این معنا که آنها بر فرض‏ها متکی هستند که صرفاً در باب رفتار سایر مردم بوده و متمایز از هرگونه داده دیگری هستند. علاوه بر این، ابتدا به نظر می‏رسد این فرض‏ها به‏گونه‏ای هستند که بتوان آنها را اصول جهت‏بخشی دانست که بیشتر، تجربه را شکل می‏دهند تا اینکه تعمیم‏هایی استنتاج شده از تجربه توسط برخی مکانیسم‏های قیاسی بین قلمروهای مختلف باشند.

در اینجا هرکس باید تمایزی بین فرض‏های ضمنی مربوط به محتویات ذهنی (مرتبط به نظریه «ذهن» یا «روان‏شناسی») و مجموعه‏ای از فرض‏های آشکار در باب جنبه‏های پیچیده‏تر فعالیت فکری (آنچه که اغلب «روان‏شناسی عامه و توده‏ای» نامیده می‏شود) قائل شود. به‏عنوان یک مثال ساده و مناسب، برای هر سوژه انسانی از همان سنین خردسالی امر واضحی است که ذهن سایر مردم قیاس‌های تجربی انجام دهد. به عبارت دیگر ارزش مبنایی در تبیین شهودی رفتارها اینست که «سایر موجودات یکسان هستند» اگر مردم بخواهند X را بیان کنند و بدانند که بدون Y، X نخواهد بود، سپس آنها به این سمت خواهند رفت که خواهان Y باشند. به‏هرحال در تمام محیط‏های فرهنگی روان‏شناسی شهودی با مجموعه‏ای از اصول و قواعد خاص مربوط به جنبه‏های پیچیده‏تر رفتار انسانی تکمیل می‏شود. آنها بر عرصه‏های خاصی ازقبیل انگیزش، انواع شخصیت، اثر روانشناختی محتمل از یک موقعیت خاص متمرکز می‏شوند. به‏عنوان مثال مردمان زیادی در ایالات متحده استنتاج‌هایی را برمبنای اصول خاص تولید می‏کنند، اصولی ازقبیل «مردم دارای اراده ضعیف، اگر آنها X را بخواهند و بدانند X را بدون Y نمی‏توانند داشته باشند، آنها Y را یک امر دشواریاب خواهند دانست، لذا از X منصرف شده و آنرا رها خواهند کرد، مگر آنکه آنها میل بسیار قوی برای X داشته باشند». این نوع رویه تبیین، بخشی از یک مجموعه فرض‏هاست که اغلب بطور صریح بیان شده و در بحث مورد استفاده قرار می‏گیرند. در اینجا من فقط مفروض‌های نوع اول را مدنظر قرار می‏دهم که بطور خاص به مساله ما در باب فرض‏های دینی مرتبط هستند.

اصول و قواعد شهود شامل تعدادی از فرض‌های مربوط به ابژه‏های ذهنی و تعامل پویای میان آنها هستند به دلیل آنکه آنها شهودی و خود استناد بوده و همچنین این امکان را فراهم می‏کنند که دانش یک شخص را در باب سایر اذهان پیچیده‏تر کنند. این قبیل فرض‏ها به بهترین وجه توسط پژوهش‌های توسعه‏ای توضیح داده می‏شوند. اثر آنها در سوژه‏هایی مشخص‏تر است که هیچ واژه صریحی برای بیان آنها و همچنین آگاهی نسبت کاربرد ضمنی آنها در تبیین‏های خاص ندارند. برای رسیدن به بنیادی‏ترین واقعیت در این زمینه، حتی به نظر می‏رسد بچه‏های کوچک هم هستی‏های ذهنی (اندیشه‏ها، احساسات و رویاها) را به مثابه اشیای غیرفیزیکی ببینند؛ این مساله برخلاف ایده کلاسیک روان‏شناسی پیاژه‏ای در باب واقع‏گرایی کودکان است که از نظر آن بچه‏ها نمی‏توانند بین اشیاء و بازنمایی‏های آنها تمایزی بگذارند (ولمن و استس 1986).

علاوه بر اینها بچه‏ها مفاهیم مختصر و ابتدایی‏ای در باب علیت در رخدادهای ذهنی دارند. آنها می‏دانند که ادراک سبب اعتقادات می‏شود، و می‏تواند سبب توجه و اراده شود، و این ارتباطات علی برگشت‏پذیر و قابل نقض نیستند. این کلیشه علی یک صورت بنیادی از آن چیزی است که دِآندراده آن‏را «الگوی عامیانه»[10] از ذهن نامیده است (دِآندراده 1987). متغیرهای فرهنگی به نظر نمی‏رسد که تأثیرمعنادار و مهمی بر این پدیده داشته باشند. به‏عنوان مثال اویس و هریس (1991) مجموعه‏ای از مطالعات بر روی بازنمایی اعتقاد غلط در بچه‏های قوم پیگمی انجام دادند. این آزمونها، نمونه مشابهی از تجربه‏های آشنا برای امریکاییان بودند و اساساً نتایج مشابهی را ارائه کردند. از یک سن اولیه / حدود 4 یا 5 سالگی، کودکان آگاهی از اعتقاد غلط را در خودشان توسعه می‏دهند، آگاهی از اینکه سایر مردم ممکن است بازنمایی‏هایی از جهان را ذخیره کنند که با موقعیت واقعی امور مرتبط نباشند، و آنها ممکن است برمبنای این بازنمایی‏های نادرست عمل کنند.

برای جمع بندی رئوس مطالب گفته شده تا اینجا باید گفت که: در تحلیل نمونه‏های پارادایمی یک مفهوم مذهبی مانند مفهوم بکنگ در میان مردم فنگ، ما متوجه شدیم که برخی از قواعد ساختارهای شهودی و مختص به قلمرو خاص، می‏توانند نقش مهمی را در شکل‏دهی و تحمیل شرایط بر اعتقادات مردم درباره هستی‏های مذهبی ظاهراً خارق‏العاده داشته باشند. در این مورد قواعد مورد تحقیق ما بطور خاص قواعدی هستند که با تبیین رفتار برحسب نیات و اعتقادات مرتبط هستند. وجود و اهمیت چنین قواعدی تردید و شکی را در مفهوم انسان‏شناختی از انتقال تام فرهنگی ایجاد می‏کند. قواعد روان‏شناسی ذهنی شهودی می‏بایست مشمول توصیف ما از مفهوم بکنگ در مردم فنگ نیز شوند، (البته اگر بخواهیم یک توصیف روان‏شناختی انعطاف‏پذیر از این هستی‏ها داشته باشیم و استنتاج‌هایی درباره رفتار آنها تولید کنیم، اینگونه باید باشد). در اینجا، این قواعد بخشی از یک مجموعه از سیستم‏های شناختی هستند که به‏طور فرهنگی منتقل نشده‏اند، و در واقع اصولاً انتقال نیافته‏اند.

 

خطا‏ها و تحریف‏های رایج و بهینه بودن شناختی

در اینجا تلاش می‌کنم نشان دهم که چگونه این نوع از تبیین می‏تواند بیشتر از اینها توسعه یابد. توسعه طبیعی مباحث مربوط به نمونه مردم فنگ برای اینست که فرض کنیم آن اصول دانش شهودی ممکن است جایگاه مشابهی را در برساخت مفاهیم مذهبی بطور عام داشته باشند. از این منظر، آشکار است که من بر تعمیم‏های بسیار ساده شده‏ای تکیه می‏کنم تا مدعیات انتزاعی خودم را تقویت و اثبات کنم. امیدوارم این رویه کاری حداقل بتواند تصویری از هستی‏شناسی‏های مذهبی بدهد که حتی‏الامکان به اندازه مفهوم بر ساخت فرهنگی نامحدود، انعطاف‏پذیر باشد.

ساده‏ترین راه برای توصیف این مقولات رایج، شاید این باشد که تلاش کنیم تا لیستی از این فرض‏های هستی‏شناختی تهیه کنیم که مبنای نظام‏های مذهبی بوده و انتظارات شهودی را نقض می‏کنند. من ادعا ندارم که فهرست من جامع و کامل بوده یا به اندازه کافی دقیق است که قدرت تبیینی زیادی دارد. به‏هرحال، این فهرست دلالت‌هایی برای نوع خاصی از تبیین در برنامه‏های پژوهشی دارد.

اجازه بدهید من با آشکارترین و شاید رایج‏ترین شیوه‏ای که ایده‏های مذهبی می‏توانند ضد شهودی باشند، شروع کنم. این شیوه، بدیهی دانستن یک طبقه (یا طبقات) از هستی‏هایی است که مولفه‏های خاص‏شان آنها را گاه اشیای فیزیکی بسیار عجیب می‏کند و یا آنها را امور غیرفیزیکی تعریف می‏کند. البته ارواح نیاکان در فنگ در میان اینگونه هستی‏ها قرار می‏گیرند. سیستم‏های مذهبی تقریباً بطور ثابتی بر چنین فرض‏هایی بنا شده‏اند، که تا حد زیادی به این صورت است که ایده موجودات غیرفیزیکی، از زمان تایلور به اینسو، به‏عنوان تعریف دقیق و اصلی مذهب در نظر گرفته شده است. ادعاهایی که شامل مؤلفه‏های فیزیکی این قبیل هستی‏ها می‏شوند، نوعاً بر وجوه نامحسوس، غیرقابل رؤیت بودن، تغییرات آنی در محل‏شان یا حضور همزمان در چند جا و ... تمرکز دارند.

نوع دیگر این تناقض‏ها، شامل این واقعیت می‏شود که بسیاری از هستی‏های مذهبی به مثابه موجوداتی دارای سرنوشت بیولوژیکی مشخص برساخته می‏شوند. این هستی‏ها، نمی‏میرند، یا متولد نشده‏اند، یا رشد نمی‏کنند. نوعاً نیاکان ازلحاظ بیولوژیکی در سن و سال موقع مرگشان متوقف / قفل شده‏اند، خدایان نیز فاقد سن هستند یا سن خیلی خاصی دارند که با گذر زمان تغییر نمی‏کند. به عبارت دیگر آنها بطور آشکار به‏عنوان موجوداتی مشخص شده‏اند که وجود آنها نقضی بر انتظارات ما درباره موجودات زنده، اگر آنها را در یک چرخه نرمال از تولد، بلوغ، بازتولید، مرگ و زوال فرض کنیم، خواهند بود.

نوع سوم از این نقض‏ها، شامل مشخصه‏های ارتباطی و ذهنی عجیب از شخصیت‏های فراطبیعی است. به‏عنوان مثال در مفاهیم مسیحیت غربی این رایج است که فرض می‏کنند خداوند نه تنها می‏تواند رفتار و کنش‌های مردم را آشکار کند، بلکه حتی نیات و اندیشه‏های آنها را هم می‏تواند آشکار کند. همانطور که همه می‏دانند این فرض، آشکارا می‏تواند پارادکس‏های شناختی بسیاری را ایجاد کند. برای نمونه، فرض اینکه توانایی خواندن نیات آدمها و فهمیدن اینکه چه اتفاقی در یک نیایش می‏افتد (زیرا خدا نیات آدم را می‏داند) وجود داشته باشد، بسیار دشوار است. به‏هرحال این فرضیه برای نوعی از اخلاقیات مبتنی بر نیت ضروری است و باید در چنین گروه‏های مذهبی مسلم گرفته ‏شود. همچنین این پاراداکس‏ها می‏توانند توسط سایر فرضیه‏های صریح و رایج نیز ایجاد شوند، مثلاً این ایده که خدایان می‏توانند وقایع آینده را ببینند.

یک تفسیر حدسی [11]

یک نظریه شناختی در باب ایده‏های مذهبی چگونه باید اصول و فرضیه‏های غیرعادی این‏چنینی را مورد مطالعه قرار بدهد؟ انسان‏شناسان (به عنوان کسانی که آموزش دیده‏اند تا تفاوت‌های فرهنگی را کشف کنند و برماهیت متضاد با منطق در مدعیات مذهبی متمرکز شوند) تمایل دارند تا نگاه تحریف شده‏ای از فرآیندهای شناختی مربوط را ارائه بدهند. برخلاف نشانه‏های جدید در خرد انسان‏شناختی، از این پس من این بحث را خواهم داشت که (1) موارد نقض‏کردن‌ هستی‏شناسی‏های شهودی بیش از آنچه که ما معمولاً تصور می‏کنیم، محدود هستند. و (2) میزانی از فهم شهودی که برای کسب مفاهیم مذهبی مورد نیاز است، بیش از آن چیزی است که در توصیفات انسان‏شناختی، هر فردی را برای اندیشیدن در این‏باره هدایت می‏کنند.

اجازه بدهید این ایده را بطور مختصری شرح بدهم، بواسطه آنکه به سه گونه اصلی از تناقض منطقی (نقض کردن منطق) که پیشتر ذکر شد، مرتبط هستند. همانطور که پیشتر گفتم، مخلوقات بسیاری از جمله ارواح یا اشباح، به‏وضوح به‏عنوان موجوداتی توصیف شده‏اند که خصایص و ویژگی‏هایشان منطق را نقض می‏کند. من تلاش کردم در نمونه فنگ نشان بدهم که به‏منظور اکتساب ایده‏هایی در باب ارواح نیاکان، یک فرد باید فرضیه‏های شهودی ضمنی خاصی را درباره روان‏شناسی میل و باور پذیرفته باشد. در سایر موارد، توزیع فرضیه‏های منطقی و ناقض منطق، ممکن است متفاوت باشند. به هرحال یک نگاه عام اینست که اکتساب و بازنمایی ایده‏هایی در باب اینگونه موجودات غیرفیزیکی دشوار خواهد بود، به‏جز در مواردی که در مقابل نظریه‏های شهودی در پس‏زمینه این مباحث مطرح است.

مشابه همین بحث را می‏توان در توصیف موجودات بیولوژیکی عجیب و غریب یا توانایی‏های ارتباطی میان ذهنی عجیب و غریب نیز مطرح کرد. موجوداتی که به‏وضوح به‏عنوان موجودات ابدی در نظر گرفته می‏شوند، درواقع مولفه‏ها و خصیصه‏هایی دارند که به‏طور مستقیم از پیش‏فرض‏های شهودی بدانها منتقل شده‏اند. خدایان یونانی، جاودانه بوده و از بوی قربانیان تغذیه می‏کنند. با این وجود، بازنمای معمول آنها شامل جنبه‏های زیادی می‏شود که مستقیماً از داشته‏ها و تصورات عقل سلیم جمعی بدانها منتقل شده بود.

جنبه‏هایی هم هست که آنها باید در احساس کردن‏ها و استدلال کردن‏هایشان داشته باشند؛ بازهم اینگونه موجودات، به‏صورت الگومند شکلی از روانشناسی میل – باور را نمایش می‏دهد که به نظر می‏رسد بر خودش متکی و مستند است، زیرا بطور مستقیم از «نظریه‏های» شهودی عقل سلیم بدانجا منتقل شده‏اند. با این وجود، خدای عالم مطلق بواسطه اصول و قواعد شهودی روانشناسی مطرح شده و استنتاج‌هایی در قیاس استثنایی یا قیاس‌های منطقی تجربی‏ای را تولید می‏کند که تا حد زیادی به همان شیوه خود بنیاد و همانند مردم عادی عمل می‏کنند.

 

حالت مطلوب شناختی

به یک بیان استعاری، یک فرد می‏تواند تعامل میان تخطی‏ها و تاییدها را به مثابه نوعی تقسیم کار توضیح دهد. همانگونه که من تلاش کردم از خلال این نوشتار نشان بدهم اگر مفاهیم مذهبی پس زمینه مهم اصول شهودی را تایید نکنند، نه‏تنها نمی‏توان آنها را کسب کرد، بلکه خیلی بنیادی‏تر اینکه نمی‏توان آنها را بازنمایی داد. در عین حال آنها مورد هیچگونه توجهی نخواهند بود، اگر آنها شامل برخی اصول خاص نشوند (اصولی که توسط انتظارات شهودی به سادگی رد می‏شوند) به عبارت انتزاعی‏تر، هر شخص می‏تواند فرض کند که ترکیب‌های خاصی از مدعیات شهودی و ضد شهودی یک وضعیت مطلوب شناختی را می‏سازند. بیشتر فرضیه‏های مذهبی بطور آشکارا بر مقولاتی متمرکز می‏شوند که به وضوح از فرضیه‏های عقل سلیم تخطی می‏کنند. به‏هرحال می‏توان نشان داد که به‏منظور کسب این مفاهیم، سوژه‏ها باید بطور ضمنی بر قواعد شهودی که پیشتر آنها را شرح دادم، اتکا کنند. در این چارچوب یک طبقه‏بندی مذهبی را می‏توان به مثابه نوعی کمال ‏شناختی معرفی کرد اگر: 1) شامل تخطی‏های آشکاری نسبت به تفکر عقل سلیم باشد و 2) کاربرد ضمنی از اصول شهودی دانش عقل سلیم داشته باشد.

فرض اصلی این مقاله آنست که بازنمایی‏های مذهبی که از لحاظ شناختی در حالت بهینه هستند، رایج‏ترین موارد در این زمینه خواهند بود؛ و به‏واسطه اینکه برای آموختن و به خاطر سپردن راحت‏تر هستند آنها ارزش بقای بسیار بیشتری (از منظر انتقال فرهنگی) نسبت به سایر بازنمایی‏ها خواهند داشت.

برای وضوح شهودها، این مدل انتزاعی می‏تواند در اصطلاحات استعاری الهیاتی نیز بیان شود. به منظور ساختن بازنمایی‏های مذهبی که شانسی برای بقای فرهنگی دارند، (و این ناشی از آنست که به سادگی به‏دست آورده شده و به خاطر سپرده می‏شوند و انتقال می‏یابند)، یک شخص باید در تناوب تعادل میان مقتضیات تخیل (پتانسیل تقاضای مبتنی بر توجه) و قابلیت یادگیری (پتانسیل وابسته به استنتاج) باشد. اگر یک مفهوم مذهبی صرفاً شامل مدعیات ضد شهودی شود، در مواجهه با معیار دوم، رد خواهند شد. این مثال فرضی را می‏توان مطرح کرد که خدایی که بصورت قادر مطلق فرض می‏شود، در حالی این فرض مطرح می شود که آن خدا ذهن ندارد، لذا هیچ شخصی نمی‏تواند تصوری و توضیحی از فرآیندهای ذهنی آن خدا داشته باشد. این شرایط از لحاظ تجربی آنرا غیرممکن می‏کند که بتوان رابطه میان خدا و کنش انسانی را معنادار کرد. برعکس، مفهومی که صرفاً هستی‏شناسی‏های شهودی را تایید می‏کند، فی‏نفسه غیرمذهبی است و لذا قدرت بسیار ا ندکی بر تقاضای مبتنی بر توجه دارد. یکی از راه‌های نهایی تخطی از تعادل اینست که تمام هستی‏‏شناسی‏های شهودی را به‏عنوان تاییدشده در نظر بگیریم، به جز فرض‌های خاصی که بطور آشکارا به‏عنوان انحراف در مورد هستی مذهبی توضیح داده شوند.

البته همه اینها یک داستان مذهبی است. قراردادن یک شی در یک مسیر ساده‌تر اینگونه خواهد بود که در هر محیط فرهنگی، بطور نامحدودی بازنمایی‏های مذهبی بسیاری هستند که دائماً ساخته می‏شوند و با آنها ارتباط برقرار می‏شود. صرفاً برخی از آنها این پتانسیل را دارند که هم سناریوهای تخیلی و هم استنتاج‌های شهودی را پشتیبانی کنند: اینها مواردی است که مبنای شهودی غنی‌ای از تمام پتانسیل استنتاجی‏اش و همچین با مجموعه محدودی از تخطی‏ها (تخطی از نظریه‏های شهودی که مورد تقاضای برای مورد توجه بودن هستند) را با هم ترکیب می‏کند. به خاطر این ویژگی‏ها، برخی فرضیه‏ها بیشتر از سایر موارد مستعد آن هستند که به راحتی بدست آورده شوند، به خاطر سپرده شوند، و انتقال داده شوند. بنابراین این نباید تعجب‏برانگیز باشد که آنها جنبه‏های بسیار تکراری از نظام‌های مذهبی را می‏سازند و دوباره اینکه آنها قطعا موارد عام نیستند، اما آنها خیلی بیشتر از سایر انواع ایده‏های مذهبی فراوان هستند و ممکن است تحلیل من که مبتنی است بر مفهوم فرضیه‏های شهودی، با تخطی‏هایی که آشکارا محدود شده‏اند و همچنین گزارش‌هایی برای این پدیده آماری (به شیوه‏ای اقتصادی)، ترکیب شده باشد.

البته آنچه که این فرض را انتزاعی می‏سازد غیبت نسبی داده‏های شناختی معتبر از ایده‏های مذهبی است. انسان‏شناسان، کسانی که کار خودشان را معتبر می‏دانند، عموما بر تخطی‏های آشکار تمرکز می‏کنند و فرضیه‏های خود بنیاد و شفاف ضروری برای اکتساب و بازنمایی ایده‏های مذهبی را نادیده می‏گیرند. درنتیجه ما فقط توصیفات جزیی از فرضیه‏های نوع اول را داریم که در بهترین حالت یک سند غیرمستقیم از شیوه‏ای که فرضیه‏های عقل سلیم طراحی می‏شوند، را ارائه می‏دهد. من امیدوارم که تا اینجا مشخص شده باشد که بسیاری از گزارش‌ها (حتی موارد انتزاعی) حداقل به همان اندازه محتمل هستند که ایده انسان‏شناختی در باب انتقال فرهنگی کامل محتمل است. این محتمل است بدین معنا که: 1) این نکته بواسطه داده‏های انسان‏شناختی و روان‏شناختی در دسترس، اعتبار و استحکام دارد و 2) همچنین این نکته، مسائل مشکل را تعمیم نمی‏دهد، مسائلی  که در گزارشهای انسان‏شناختی معمولی مطرح شده‏اند. لذا این مساله، حداقل به عنوان یک گزینه محتمل نسبت به آن گزارشها در نظر گرفته می‏شود.

 

نتیجه‏گیری: طبیعی بودن ادعاهای مذهبی

برای جمع‏بندی، مباحث این نوشتار در چهار مرحله مطرح شد. که هرکدام از آنها ما را نسبت به وضعیت گزارش‌های کلاسیک انسان‏شناختی از هستی‏شناختی‏های مذهبی، جلوتر می‏برند:

1- مطالعات توسعه‏ای نشان داده که طبقه‏بندی هستی‏شناختی می‏تواند بطور خودکار توسط استنتاج‏های نامستدل و برمبنای ورودی‏های مجزا، تولید شوند. به عبارت دیگر فرضیه‏های هستی‏شناختی نیازی ندارند که برای بازنمایی‏شدن انتقال داده شوند.

2- فرضیه‏های هستی‏شناختی حامل داده‏ها و اطلاعات شبه تئوریک مهمی هستند. طبقه‏بندی‏های هستی‏شناختی بطور موضعی به قواعد عرصه‏های خاص مرتبط هستند که انتظارات شهودی مربوط به رفتار اشیای موردنظر و همچنین استنتاج‌هایی که می‏توان در مورد آنها ساخت را شکل می‏دهند.

3- فرضیه‏هایی که از نظریه‏های شهودی تخطی می‏کنند، بطور سیستماتیک با فرضیه‏هایی که آنها را تایید می‏کنند، پیوند می‏خورند. البته این موضوع نیز برای ذهن انسان امکان‏پذیر است که در باب هستی‏هایی انتزاع داشته باشد که کاملاً از محدودیت‏های هستی‏شناسی‏های شهودی، رها هستند بنابراین مفاهیمی از این قبیل را معمولا در هستی‏شناسی‏های مذهبی نمی‏توان یافت.

4- حتی فرض‏هایی که اصول و قواعد شهودی را نقض می‏کنند نیز خودشان توسط همان قواعد محدود می‏شوند؛ به این معنا که لزوما همه ترکیب‌های فرض‏های نقض شده یا تایید شده، به یک اندازه قابل مفهوم‏پردازی نیستند.

نکات فوق برای ما این امکان را فراهم می‏کند که به شیوه‏ روان‏شناختی و واقع‏گرایانه، دو مساله بنیادی انسان‏شناختی را مجدداً فرمول‏بندی کنیم: مساله اول شباهت ایده‏های مردم در یک گروه مشخص است و مساله دوم ایده‏های تکرارشده میان گروه‏های مختلف است. بهتر است ابتدا به پرسش از شباهت درون گروهی بپردازیم. وقتی ما روند اکتساب ایده‏های مذهبی را به مثابه انتقال برخی از «کلیشه‏های مفهومی» یا «جهان‏بینی» خاص فرهنگی از طریق جامعه‏پذیری توضیح می‏دهیم، کاری که انجام داده‏ایم بیشتر برچسب زدن و تغییر عنوان مساله بوده تا حل کردن آن. علاوه بر اینها وقتی ما آن برچسب‏های دم دستی را برای موضوعات واقعی به کار می‏بریم، یک خطای بسیار جدی را انجام داده‏ایم. در بسیاری از گروههای انسانی ایده‏های مذهبی مردم مختلف از راههای مهم اما متعددی شبیه به هم هستند.

برای شرح این همگرایی محدود، ضرورتی ندارد که فرض بگیریم برخی «بازنمایی‏های جمعی» که مردم در آنها اشتراک دارند، مواردی هستند که وجود آنها و انتقال آنها، عمیقاً یک امر رازآلود است. به بیان اقتصادی‏تر، شباهت میان بازنمایی‏های متعلق به مردم را می‏توان به کمک این واقعیت تبیین کرد که به واسطه مواجهه با ورودی‏های مشابه، آنها مستعد ایجاد استنتاج‌های مشابه هستند. آنها تمایل دارند مدعیات مذهبی ضدشهودی را با فرضیه‏های ضمنی مشابه تکمیل کنند، زیرا آنها نیز مجهز به قواعد شهودی یکسانی هستند و توانمندی استنتاجی مشابهی دارند. به عبارت دیگر آنچه که توسط انتقال فرهنگی فراهم شده، مجموعه‏ای از اشارت‌ها و راهنمایی‏هاست که به احتمال زیاد برای به‏راه انداختن بیشتر امور و موضوعات که تاحدی شبیه استنتاج‌های خودبخودی هستند، مناسب هستند.

در رابطه با تکرار شدن گونه‏های خاصی از مفاهیم مذهبی در محیط‌های فرهنگی کاملاً متفاوت، ما میتوانیم آن را به مثابه نتیجه دو پیامد ترکیب‌های نهایی از تخطی‏ها و تاییدها نسبت به دانش شهودی درنظر بگیریم. این نتیجه را می‏توان تا حدی یک امر ضد شهودی نیز در نظر گرفت. خصوصیتی که ایده‏های مذهبی را به طور خاص جذاب و جالب توجه می‏سازد و همچنین در حقیقت طبقه‏ای از «ایده‏های مذهبی» را می‏سازد، تنوع قابل توجهی از فهم‏های روزمره آدمیان است. به هرحال در اینجا ادعای من آنست که این خصیصه، معتبرترین و رواترین خصیصه در تبیین علی تکرارپذیری ایده‏های مذهبی نیست. ایده‏های مذهبی یک قلمرو جدا برای انسان‏شناسان و همچنین برای مشارکت‏کنندگان در آن قلمروها ایجاد می‏کنند، زیرا آنها ادعاهای فوق‏العاده‏ای را مطرح می‏کنند. آنها قابل آموختن و قابل ارتباط برقرار کردن هستند، زیرا بازنمایی‏های ذهنی آنها هم شامل و هم اینکه محدود شده توسط فرض‏های محدود به قلمروهای خاص می‏شوند که بخشی از یک فهم شهودی عام از طبقه‏بندی‏های هستی‏شناختی مبنایی هستند.

 

لینک مطالب قبلی در زمینه انسانشناسی شناختی

انسان‌شناسی شناختی

http://anthropology.ir/node/25904

پیدایش پیجین و کریول: یک بحث انسانشناسی شناختی

http://anthropology.ir/node/26032

دستور زبان خودمانی: بیان انسان شناسانه و تحلیل روانشناختی زبان، جنسیت، و میل جنسی

anthropology.ir/node/26218

احساسِ تجسم‌یافته در تصویر: تصویرگری دریافت از خویشتن بدون آینه

http://anthropology.ir/node/26080

معناشناسی شناختی و طرح‌واره‌های تصویری با توانش‌های تجسم‌یافته

http://anthropology.ir/node/27397

محدودیت‏های شناختی برای بازنمایی‏های فرهنگی (1)

http://anthropology.ir/node/27455

 

این مطلب در راستای همکاری سایت "انسان‌شناسی و فرهنگ" و  "ستاد راهبری توسعه علوم و فناوری‌های شناختی"، برای انتشار مجموعه ای از متون در حوزه انسانشناسی شناختی منتشر شده است.

 

[1] . Assumption

[2] . wishing

[3] . knowing

[4] . to decide

[5] F. keil

[6] Atran

[7] . Intuitive or Naive

[8] non – self

[9] . ‏Transparent

[10] . Folk - model

[11] . A Conjectural Interpretation