جمعه, ۲۱ دی, ۱۴۰۳ / 10 January, 2025
محدودیتهای شناختی برای بازنماییهای فرهنگی (2)
در بخش قبلی، من خلاصه ای از ادعاهای مخالف عقل سلیم را ارائه کردم که تمرکز گفتمان فنگ بر اردواح را میسازد. در اینجا کمبودی در زمینه داده ها و عناصر لازم برحسب اصول بیان شده، ضرب المثلهای خاص، و داستانهای کمابیش رمزی مربوط به ارواح وجود ندارد. برمبنای چنین داده های فرهنگی، مردم بطور طبیعی ایده های عام خودشان در باب عناصر فیزیکی و علی عجیب و غریب در باب ارواح را به دست میآورند. به هرحال بهمنظور خلاصه کردن چنین اصولی از داده های موجود، ضروری است که تعدادی از قضایای منطقی ضمنی پذیرفته شوند.
پس زمینه: فرضهای[1] ضمنی
در بخش قبلی، من خلاصه ای از ادعاهای مخالف عقل سلیم را ارائه کردم که تمرکز گفتمان فنگ بر اردواح را میسازد. در اینجا کمبودی در زمینه داده ها و عناصر لازم برحسب اصول بیان شده، ضرب المثلهای خاص، و داستانهای کمابیش رمزی مربوط به ارواح وجود ندارد. برمبنای چنین داده های فرهنگی، مردم بطور طبیعی ایده های عام خودشان در باب عناصر فیزیکی و علی عجیب و غریب در باب ارواح را به دست میآورند. به هرحال به منظور خلاصه کردن چنین اصولی از داده های موجود، ضروری است که تعدادی از قضایای منطقی ضمنی پذیرفته شوند. هرگونه تعمیم بخشی قیاسی، مستلزم پیش زمینهای از فرضهای مربوط به انواع اموری است که قابل تعمیم دادن هستند. این نگاه عمومی پیامدها و نتایج مهمی برای پرسش دقیق در باب اکتساب فرهنگی است، در ادامه بحث بدین مسأله خواهیم پرداخت.
قبل از ارائه یک تبیین مبتنی بر جزئیات از ایدهها و مفاهیم فنگ در باب رفتار یک روح، لازم است که من اصولی را که به منظور تولید تعمیم بخشهایی در این زمینه لازماند، مشخص کنم.
اول و مهمتر از همه، مردم میتوانند اپیزودهای منفرد و همچنین موقعیتها و بیانهای مناسکی را به مثابه مبنایی را برای فرضیه پردازی در باب ارواح بطور عام مفروض بگیرند، زیرا آنها میتوانند رفتار روح را برحسب اصطلاحات روانشناختی بفهمند. این کار نیازمند مجموعهای از اصول است که هم ضمنی هستند و هم ضروری و لازمالاجرا. کسی آنها را بیان نمیکند و حتی کسی از آنها آگاه نیست. به عنوان مثال فرض اینکه ارواح مکانیسمهای روانشناختی ای دارند که از طریق آنها میتوانند بفهمند مردم چه میکنند، اعتقاداتی را برمبنای این نوع ادراکات مردم میسازد، و این باورها را در حافظه مردم نگه میدارد. همچنین اینگونه فرض میشود که ارواح، تواناییهای ذهنی دارند، از جمله اینکه اگر آنها موقعیت خاصی را برای رخداد X پیدا کنند که آنرا مطلوب کند، و بدانند که یک رخداد دیگری به نام Y لازم است تا به X برسند، درنتیجه آنها نیز متمایل میشوند که به Y دست یابند. اردواح، بهعنوان موجوداتی که دوست دارند داشته باشند، [2] توصیف میشوند و برای این منظور، مناسکی را برای آنها اجرا میکنند. همچنین آنها به مثابه موجودات دانایی[3] توصیف میکنند که مردم وقتی که به واسطه یک رخداد بد، رنجیده میشوند، در نهایت دست به دامن آنها میشوند. گفته میشود که آنها تصمیم میگیرند.[4] درنتیجه به واسطه تصمیم آنها برخی بیماریها به سوی مردم ارسال میشوند. وقتی که مردم از برخی از مواد و داده های فرهنگی صریح و آشکار، این استنتاج را دارند که آنها باید ضرورتاً بر قواعد ضمنی مذکور تکیه کنند، درنتیجه به واسطه آنها میتوانند مکانیسمهای روان شناختی مورد قبولی را برای ارواح شرح دهند. این قواعد لزوماً در ظاهر و یا در اشکال دیگری از داده های صریح و آشکار در باب ارواح ارائه نشده اند. آنها به طور ضمنی انتقال نیافته اند، این بدان معناست که آنها میتوانند به سهولت از دادههای صریح و آشکار، استنتاج و استنباط شوند. در مقابل بخاطر آنکه اینگونه فرض شده که استنباطها در باب رفتار ارواح درست و معتبر است، آنرا برای همه احوال و بطور عام به کار بردهاند.
خود این فرضیه های ضمنی در باب روانشناسی ارواح، مبتنی بر مجموعهای از فرضیه های دیگری در باب پایداری مؤلفه های آنها به مثابه یک نوع (از هستی) میباشد. این واقعیت روشن است که هر شخصی میتواند اصول عامی را از مجموعهای از نمونه ها و مثالهای محدود استنتاج کند که حداقل این فرض پیشینی برای آنها وجود دارد که برخی مؤلفه های ارواح پایدار و ثابت هستند. این مساله بیش از همه در مواردی است که به گرایشهای ارواح برای دخالت در امور، دیده میشود. سوژه ها بطور خودبه خودی فرض میگیرند که همه یا بیشتر توان و قدرت این دارند که در داستانها یا ضرب المثلهای خاصی، بطور نمادین بیان شوند. این رویه بدون وجود فرضهای پیشینی خاص، غیرممکن است، فرضهایی در باب اینکه ارواح، یک گونه و نوع هستند که هرکس میتواند اصول و قواعد عام مبتنی بر مثالهای خاص را در باب آنها تولید کند.
برخی فرضیه های ضمنی، هیچگاه در توصیفات انسانشناختی ذکر نمیشوند. این نکته، اساساً بخاطر آنست که آنها را غیرضروری و حتی پوچ و بیمعنی میدانند، لذا ارزش این را ندارد که به این اصول خود بنیاد توجه کنند. ورای همه اینها، یک فرد میتواند واقعا متعجب شود اگر ارواح بهعنوان عواملی که تمایل دارند اثر خاص X داشته باشند، و یا بدانند که شرط آن عامل Y است، و یا عامل Y را نخواهند، توصیف شوند. واضح است که بیان ارزشهای مورد توجه در یک سیستم مفهومی، یک کار بدون اجر و ثواب خواهد بود، زیرا این کار مستلزم آنست که ما بر سر یک امر پیش پا افتاده (چه بسا مبتذل نباشد) دوئل کنیم. به هرحال این کار بهمنظور داشتن یک توصیف واقعگرایانه روانشناختی از (فرآیند) اکتساب، ضروری و لازم است. در بخش بعدی، من نشان میدهم که یک تصویر تجربی محسوس و ملموس از فرآیند اکتساب فرهنگی را باید رها کرد، زیرا ما معتقدیم که لازم است به حضور برخی فرضهای ضمنی توجه شود.
هستیشناسی شهودی
در نمونه مردم فنگ، ما بین دو نوع از فرضها تمایز گذاشتیم که آنها در یک ساختار مفهومی از یک طبقه بندی مانند بکنگ با هم ترکیب میشوند. آنها برحسب پتانسیل تقاضا برای توجه (فرضهای خودبنیاد در مقابل فرضهای غیرشهودی و غیرملموس)، همچنین موقعیت و منزلت بازنمایی کنندگی (فرضهای صریح در مقابل فرضهای ضمنی) از یکدیگر متفاوت هستند. بههرحال مهمترین تفاوت در حیطه مساله ما، شیوه اکتساب آنهاست. همانطور که پیشتر متذکر شدم، فرآیندی که به واسطه آن مردم جنبههای غیرشهودی غیرمحسوس یک ساختار مفهومی را کسب میکنند، خیلی رازگونه و اسرارآمیز نیست. برخلاف پیشزمینه فرضیه های مقدماتی در باب پایداری ارواح به مثابه یک نوع و گونه، همچنین این واقعیت که فرآیندهای ذهنی آنها شبیه انسان هستند، عناصر و داده های فرهنگی بهنظر میرسد برای پشتیبانی از نوعی از تعمیم بخشی برای برساخت قابلیتهای بزرگسالان در این زمینه کافی باشد. از طرف دیگر برخی فرآیندهای ساده برای استنباط تعمیمها و تعمیم بخشیها، ناکافی خواهند بود اگر ما بخواهیم راهی که اصول و قواعد پیش زمینهای کسب شده اند، را توضیح دهیم.
بنابراین اگر ما میخواهیم گزارش کاملی از فرآیند اکتساب هستی شناسیهای مذهبی داشته باشیم، باید فرآیند اکتساب این قواعد پیشزمینهای توضیح داده و توصیف شوند. برای انجام اینکار، ما میبایست موضوعات مطلقاً انسانشناختی را برای مقطعی کنار بگذاریم و بر اسناد و مدارک توسعهای متمرکز شویم.
طبقهبندیهای هستیشناختی
تحقیقات در باب بازنمایی تمایزات هستیشناختی توسط ف. کیل[5] (1929) شروع شد. کیل اینگونه فرض میکرد که مفاهیم و گزارههای عادی حامل طبقه بندیهای هستیشناختی ضمنی هستند، به عنوان مثال، رخداد، هدف، زندگی، شی، جانور، انسان و ... مواردی هستند که: 1) در یک طبقه بندی و سلسله مراتب سازماندهی شده اند و 2) و بواسطه انتخاب گزارههای خاص، آشکار میشوند. لزوماً همه گزاره ها در قالب و اصطلاح مذکور، قابل کاربرد نیستند و کاربردپذیری گزاره خاص به اشخاص اجازه میدهد تا کاربردپذیری سایر گزارهها را نیز انتظار داشته باشند. اگر این امکان وجود داشته باشد که عامل X، «نفس میکشد» پس سایر Xها نیز ممکن است در موارد خاصی، «عصبانی» باشند، اما بطور خاص نمیتوان آنها را به مثابه اموری که «ساختن شان دشوار است» یا «فردا رخ خواهند داد» ، توصیف کرد. تحقیقات تجربی کیل (1986 و 1979) نشان داده که حتی بچههای خردسال بهطرز شگفتانگیزی تمایزات هستیشناختی دقیقی میان اشیاء و امور جاندار قائل میشوند، و آنها درک دقیقی درباب کاربردپذیری گزارهها دارند. بچهها که لغات آنها شامل اصطلاحات انتزاعی مانند رخداد، دارایی، و گونه زنده نیست، با این وجود میتوانند تمایز آشکاری را میان این طبقهبندیهای هستیشناختی برقرار کنند. البته یک درخت در مفهوم هستیشناختی آن، بهتدریج توسعه پیدا میکند که اساساً از طریق تقسیمبندیهای فرعی طبقهبندیهایی انجام میشود که اساساً دو یا چند طبقه بندی بزرگسالان را در هم ادغام میکند. وجه بسیار مهم این مطالعه و مرتبط ترین بخش آن برای مدلهای انسانشناختی اینست که برای سوژهها این امکان وجود دارد که فرضهای هستیشناختی خودبخودی و خودانگیختهای را در باب اصطلاحاتی بسازند که آنها تقریباً ساختار مفهومی ندارند.
اصول شهودی قلمروهای خاص
برخی از مطالعات توسعهای اخیر بر این واقعیت تأکید دارند که اصول و قواعد قلمروهای خاص، با این طبقهبندیهای هستیشناختی گسترده برابر و مرتبط هستند. مطالعات توسعهای در باب این اصول خاص در قلمروهای مختلفی متمرکز شده (برای یک پیمایش عمومی ر.ک: اتران[6] 1989).
مفروضات پیشینی در مورد قلمروهای هستیشناختی از قبیل اشیای فیزیکی، مصنوعات، گونههای جانداران و اشخاص بهکار میروند. بهنظر میرسد هرکدام از این قلمروها توسط اصول و قواعد یا مفروضات پیشینیای ساختاریافته باشند که پیشتر توسعهیافتهاند و بهنظر میرسد که نسبتاً از قواعد ساختاردهنده و سایر قلمروها مستقل باشند. این اصول چیزی را میسازند که اغلب نظریه شهودی یا خام[7](در مقابل نظریه علمی) نامیده میشود. آنها عموماً ضمنی بوده و به نظر می رسد که نقش بسیار مهمی را در توسعه در مراحل بعدی ایفا میکنند و تا حدی هم بازنماییهای آشکاری از قلمروهای موردنظر هستند. توسعه شناختی اولیه مبتنی است بر بر ساخت یک نظریه خام از اشیای طبیعی (اسپلک 1990)، یک زیستشناسی خام (کیل 1986, 1989) و یک نظریه خام از فرآیند ذهنی (آستین، هریس و اولسون 1998 و ولمن، 1990) برای اینکه از طریق آنها برخی قلمروها بیشتر کشف شوند.
نکته کلیدی این است که اصول تئوریک شهودی، بهنظر میرسد که بهصورت خودبخودی توسعه مییابند، به این معنا که آنها توسط شهودهای مستقیم و یا ضمنی یا تغییرات اهداف برحسب دادههای قابل دسترس، تعیین میشوند. بهعنوان مثال توسعه فرضهای ذاتگرایانه در بازنمایی گونههای جاندار در بچههایی رخ میدهد که مفاهیم خیلی نافص و اولیه از فرآیندهای زیستشناختی دارند و بنابراین میتوانند تمایز دقیقی میان اعضای یک گونه جاندار و اعضای یک طبقه از اشیاء قائل شوند، بدون آنکه ابزار مفهومی لازم برای تبیین این تمایز را داشته باشند. این قاعده ممکن است بهعنوان غنای یک اصل عمیقتر تفسیر شود، اصلی که تفاوت بنیادینی را در انتظارات مربوط به امر جاندار در مقابل شیئ بیجان را برجسته میکند. مستندات بسیاری وجود دارد که این تمایز حتی در کودکان نیز وجود دارد (آر. جلمن، اسپلک و مک 1983، بولوک 1985، ریچارد و سیگلر 1986) و ممکن است ریشه در حساسیت اولیه نسبت به تفاوت میان حرکت تعمیمیافته خود وغیرخود[8] در اشیای فیزیکی باشد (مسی و آر. جلمن 1988). به عبارت دیگر حتی اگر اصول ذاتگرایانه طی زمان توسعه پیدا کنند و توسط فرضیههای تئوریک سطح خرد تقویت شوند، آنها نیازمند پیشفرضهایی در باب تفاوتهای ساختار علمی هستند که در همان مراحل اولیه ظاهر میشود. مشخص است که در باب اینگونه پیشفرضها اندیشیده نشده و قطعاً آنها بهواسطه تجربه شکل میگیرند. خیلی قبلتر از آنکه از تجربه استنتاج شوند، «اصول شهودی یک قلمرو، شرایط آستانهای را میسازند که محرکهای مستعد برای پرورش توسعه موازی در آن قلمرو بتوانند عمل کنند» (آر. جلمن، 30: 1990).
البته این نکته برای انسانشناسی بسیار مهم و کلیدی است. اگر قواعد و اصول شهودی از تجربه، استنتاج و استنباط نشدهاند، درنتیجه آنها بهعنوان تابع و کارکرد محیط فرهنگی نمیتوانند تنوع داشته باشند. درواقع در اینجا طیفی از مدارک وجود دارند برای نشان دادن اینکه متغیرهای مهم در زمینههای فرهنگی بر محتوای پیشفرضهای شهودی یا روند توسعهای آنها به شیوهای معنادار تأثیر نمیگذارند. بهعنوان دانش زیستشناختی، عمومیت اصول مبنایی آن یک نکته آشنا برای همگان است (ر.ک: برلین، بریدلاو، و رآون 1973، برآون 1984، اتران، 1985، 1987 و 1990). علاوه بر اینها به نظر میرسد که سایر جنبههای توسعه مفهومی، مشابه باشند، حتی در قلمروهایی که میتوانند زمینه تأثیرگذاریهای فرهنگی بسیار قدرتمندی را فراهم کنند. برای نمونه والکر مشاهده کرد که چرخش از تعریف به تأکید بر مشخصهها که توسط کیل در بچههای آمریکایی توضیح داده شده، به همان شیوه در بچههایی در همان سن و سال در مردم یوروبا رخ میدهد. علاوه بر این، این چرخشها نمایانگر شباهت مشخصههای مبتنی بر قلمروهای خاص هستند. تغییرات بیشتری را میتوان در میان مردم یوروبا یا در میان مردم شهری و روستایی و یا میان میانگین مردم یوروبا و نتایج حاصل از پژوهش در میان مردم آمریکا پیدا کرد. تفاوتهای بسیار در بسترهای اجتماعی و فرهنگی، مستلزم نوعی انطباق شبه معجزهآمیز برای چرخشهایی از این قبیل هستند که بتوانند در یک سن مشابه و به شیوهای مشابه در فرهنگهای مورد مقایسه رخ بدهند.
مطالعه موردی مردم فنگ: فیزیک روح و روانشناسی روح
برای بازگشت به موضوع مورد بحث در باب بکنگ در فنگ که پیشتر بدان اشاره شد، درک عام و مشترک آن از این ایده بطور مختصر اینگونه قابل بیان است: بکنگها قابل رویت هستند، موجودات نامحسوس و احساساتی هستند. این نگاه آشکارا قواعد عقل سلیم مردم را نقض میکنند. زیرا موجوداتی که قدرت انتخاب و اراده دارند، موجوداتی فیزیکی هستند. یک ربط مستقیم میان موجود دارای اراده و قصد و سایر خصیصههای موجودات دارای احساس از یک طرف و جسممندی آنها از طرف دیگر وجود دارد. با این فرض مبنایی، ویژگیهای خاص بکنگها آنها را از لحاظ مفهومی امری عجیب و غریب و ابداعی گیجکننده میکند. این مهم است که شیوهای که آنها توسط فنگ ساخته میشود و بیشتر گزارههای مربوط به چیستی بکنگها و یا آنچه که آنها میتوانند انجام بدهند، معمولاً با شاخصههایی همراه هستند که شامل نوعی عدم قطعیت حاصل از این عجیب و غریب بودنشان میباشد. بههرحال بکنگها از نظر مردم دارای خصیصهها و داراییهای زیادی هستند که در میان آنها فرآیندهای فیزیکی نیز هست. این فرآیندها در تضادی عمیق با فرضیههای مربوط به جسمانی بودن آنها، اموری شهودی هستند، به این معنا که آنها نوعی فرافکنی فرضیههای ساخته شده در باب فرآیندهای ذهنی مردم هستند.
روانشناسی عامیانه متداول مبتنی بر تعدادی از این مفروضات مشهودی است که همزمان هم نامعلوم[9] و هم از لحاظ نظری پیچیده هستند. تفسیر عقل سلیم مردم از رفتار سایر مردم اساساً توسط قواعد ضمنی مربوط به انگیزش، نیات، خاطره و حافظه، استدلال و موارد مشابه هدایت میشود. برخی از این قواعد، خاص و ویژه هستند، به این معنا که آنها بر فرضها متکی هستند که صرفاً در باب رفتار سایر مردم بوده و متمایز از هرگونه داده دیگری هستند. علاوه بر این، ابتدا به نظر میرسد این فرضها بهگونهای هستند که بتوان آنها را اصول جهتبخشی دانست که بیشتر، تجربه را شکل میدهند تا اینکه تعمیمهایی استنتاج شده از تجربه توسط برخی مکانیسمهای قیاسی بین قلمروهای مختلف باشند.
در اینجا هرکس باید تمایزی بین فرضهای ضمنی مربوط به محتویات ذهنی (مرتبط به نظریه «ذهن» یا «روانشناسی») و مجموعهای از فرضهای آشکار در باب جنبههای پیچیدهتر فعالیت فکری (آنچه که اغلب «روانشناسی عامه و تودهای» نامیده میشود) قائل شود. بهعنوان یک مثال ساده و مناسب، برای هر سوژه انسانی از همان سنین خردسالی امر واضحی است که ذهن سایر مردم قیاسهای تجربی انجام دهد. به عبارت دیگر ارزش مبنایی در تبیین شهودی رفتارها اینست که «سایر موجودات یکسان هستند» اگر مردم بخواهند X را بیان کنند و بدانند که بدون Y، X نخواهد بود، سپس آنها به این سمت خواهند رفت که خواهان Y باشند. بههرحال در تمام محیطهای فرهنگی روانشناسی شهودی با مجموعهای از اصول و قواعد خاص مربوط به جنبههای پیچیدهتر رفتار انسانی تکمیل میشود. آنها بر عرصههای خاصی ازقبیل انگیزش، انواع شخصیت، اثر روانشناختی محتمل از یک موقعیت خاص متمرکز میشوند. بهعنوان مثال مردمان زیادی در ایالات متحده استنتاجهایی را برمبنای اصول خاص تولید میکنند، اصولی ازقبیل «مردم دارای اراده ضعیف، اگر آنها X را بخواهند و بدانند X را بدون Y نمیتوانند داشته باشند، آنها Y را یک امر دشواریاب خواهند دانست، لذا از X منصرف شده و آنرا رها خواهند کرد، مگر آنکه آنها میل بسیار قوی برای X داشته باشند». این نوع رویه تبیین، بخشی از یک مجموعه فرضهاست که اغلب بطور صریح بیان شده و در بحث مورد استفاده قرار میگیرند. در اینجا من فقط مفروضهای نوع اول را مدنظر قرار میدهم که بطور خاص به مساله ما در باب فرضهای دینی مرتبط هستند.
اصول و قواعد شهود شامل تعدادی از فرضهای مربوط به ابژههای ذهنی و تعامل پویای میان آنها هستند به دلیل آنکه آنها شهودی و خود استناد بوده و همچنین این امکان را فراهم میکنند که دانش یک شخص را در باب سایر اذهان پیچیدهتر کنند. این قبیل فرضها به بهترین وجه توسط پژوهشهای توسعهای توضیح داده میشوند. اثر آنها در سوژههایی مشخصتر است که هیچ واژه صریحی برای بیان آنها و همچنین آگاهی نسبت کاربرد ضمنی آنها در تبیینهای خاص ندارند. برای رسیدن به بنیادیترین واقعیت در این زمینه، حتی به نظر میرسد بچههای کوچک هم هستیهای ذهنی (اندیشهها، احساسات و رویاها) را به مثابه اشیای غیرفیزیکی ببینند؛ این مساله برخلاف ایده کلاسیک روانشناسی پیاژهای در باب واقعگرایی کودکان است که از نظر آن بچهها نمیتوانند بین اشیاء و بازنماییهای آنها تمایزی بگذارند (ولمن و استس 1986).
علاوه بر اینها بچهها مفاهیم مختصر و ابتداییای در باب علیت در رخدادهای ذهنی دارند. آنها میدانند که ادراک سبب اعتقادات میشود، و میتواند سبب توجه و اراده شود، و این ارتباطات علی برگشتپذیر و قابل نقض نیستند. این کلیشه علی یک صورت بنیادی از آن چیزی است که دِآندراده آنرا «الگوی عامیانه»[10] از ذهن نامیده است (دِآندراده 1987). متغیرهای فرهنگی به نظر نمیرسد که تأثیرمعنادار و مهمی بر این پدیده داشته باشند. بهعنوان مثال اویس و هریس (1991) مجموعهای از مطالعات بر روی بازنمایی اعتقاد غلط در بچههای قوم پیگمی انجام دادند. این آزمونها، نمونه مشابهی از تجربههای آشنا برای امریکاییان بودند و اساساً نتایج مشابهی را ارائه کردند. از یک سن اولیه / حدود 4 یا 5 سالگی، کودکان آگاهی از اعتقاد غلط را در خودشان توسعه میدهند، آگاهی از اینکه سایر مردم ممکن است بازنماییهایی از جهان را ذخیره کنند که با موقعیت واقعی امور مرتبط نباشند، و آنها ممکن است برمبنای این بازنماییهای نادرست عمل کنند.
برای جمع بندی رئوس مطالب گفته شده تا اینجا باید گفت که: در تحلیل نمونههای پارادایمی یک مفهوم مذهبی مانند مفهوم بکنگ در میان مردم فنگ، ما متوجه شدیم که برخی از قواعد ساختارهای شهودی و مختص به قلمرو خاص، میتوانند نقش مهمی را در شکلدهی و تحمیل شرایط بر اعتقادات مردم درباره هستیهای مذهبی ظاهراً خارقالعاده داشته باشند. در این مورد قواعد مورد تحقیق ما بطور خاص قواعدی هستند که با تبیین رفتار برحسب نیات و اعتقادات مرتبط هستند. وجود و اهمیت چنین قواعدی تردید و شکی را در مفهوم انسانشناختی از انتقال تام فرهنگی ایجاد میکند. قواعد روانشناسی ذهنی شهودی میبایست مشمول توصیف ما از مفهوم بکنگ در مردم فنگ نیز شوند، (البته اگر بخواهیم یک توصیف روانشناختی انعطافپذیر از این هستیها داشته باشیم و استنتاجهایی درباره رفتار آنها تولید کنیم، اینگونه باید باشد). در اینجا، این قواعد بخشی از یک مجموعه از سیستمهای شناختی هستند که بهطور فرهنگی منتقل نشدهاند، و در واقع اصولاً انتقال نیافتهاند.
خطاها و تحریفهای رایج و بهینه بودن شناختی
در اینجا تلاش میکنم نشان دهم که چگونه این نوع از تبیین میتواند بیشتر از اینها توسعه یابد. توسعه طبیعی مباحث مربوط به نمونه مردم فنگ برای اینست که فرض کنیم آن اصول دانش شهودی ممکن است جایگاه مشابهی را در برساخت مفاهیم مذهبی بطور عام داشته باشند. از این منظر، آشکار است که من بر تعمیمهای بسیار ساده شدهای تکیه میکنم تا مدعیات انتزاعی خودم را تقویت و اثبات کنم. امیدوارم این رویه کاری حداقل بتواند تصویری از هستیشناسیهای مذهبی بدهد که حتیالامکان به اندازه مفهوم بر ساخت فرهنگی نامحدود، انعطافپذیر باشد.
سادهترین راه برای توصیف این مقولات رایج، شاید این باشد که تلاش کنیم تا لیستی از این فرضهای هستیشناختی تهیه کنیم که مبنای نظامهای مذهبی بوده و انتظارات شهودی را نقض میکنند. من ادعا ندارم که فهرست من جامع و کامل بوده یا به اندازه کافی دقیق است که قدرت تبیینی زیادی دارد. بههرحال، این فهرست دلالتهایی برای نوع خاصی از تبیین در برنامههای پژوهشی دارد.
اجازه بدهید من با آشکارترین و شاید رایجترین شیوهای که ایدههای مذهبی میتوانند ضد شهودی باشند، شروع کنم. این شیوه، بدیهی دانستن یک طبقه (یا طبقات) از هستیهایی است که مولفههای خاصشان آنها را گاه اشیای فیزیکی بسیار عجیب میکند و یا آنها را امور غیرفیزیکی تعریف میکند. البته ارواح نیاکان در فنگ در میان اینگونه هستیها قرار میگیرند. سیستمهای مذهبی تقریباً بطور ثابتی بر چنین فرضهایی بنا شدهاند، که تا حد زیادی به این صورت است که ایده موجودات غیرفیزیکی، از زمان تایلور به اینسو، بهعنوان تعریف دقیق و اصلی مذهب در نظر گرفته شده است. ادعاهایی که شامل مؤلفههای فیزیکی این قبیل هستیها میشوند، نوعاً بر وجوه نامحسوس، غیرقابل رؤیت بودن، تغییرات آنی در محلشان یا حضور همزمان در چند جا و ... تمرکز دارند.
نوع دیگر این تناقضها، شامل این واقعیت میشود که بسیاری از هستیهای مذهبی به مثابه موجوداتی دارای سرنوشت بیولوژیکی مشخص برساخته میشوند. این هستیها، نمیمیرند، یا متولد نشدهاند، یا رشد نمیکنند. نوعاً نیاکان ازلحاظ بیولوژیکی در سن و سال موقع مرگشان متوقف / قفل شدهاند، خدایان نیز فاقد سن هستند یا سن خیلی خاصی دارند که با گذر زمان تغییر نمیکند. به عبارت دیگر آنها بطور آشکار بهعنوان موجوداتی مشخص شدهاند که وجود آنها نقضی بر انتظارات ما درباره موجودات زنده، اگر آنها را در یک چرخه نرمال از تولد، بلوغ، بازتولید، مرگ و زوال فرض کنیم، خواهند بود.
نوع سوم از این نقضها، شامل مشخصههای ارتباطی و ذهنی عجیب از شخصیتهای فراطبیعی است. بهعنوان مثال در مفاهیم مسیحیت غربی این رایج است که فرض میکنند خداوند نه تنها میتواند رفتار و کنشهای مردم را آشکار کند، بلکه حتی نیات و اندیشههای آنها را هم میتواند آشکار کند. همانطور که همه میدانند این فرض، آشکارا میتواند پارادکسهای شناختی بسیاری را ایجاد کند. برای نمونه، فرض اینکه توانایی خواندن نیات آدمها و فهمیدن اینکه چه اتفاقی در یک نیایش میافتد (زیرا خدا نیات آدم را میداند) وجود داشته باشد، بسیار دشوار است. بههرحال این فرضیه برای نوعی از اخلاقیات مبتنی بر نیت ضروری است و باید در چنین گروههای مذهبی مسلم گرفته شود. همچنین این پاراداکسها میتوانند توسط سایر فرضیههای صریح و رایج نیز ایجاد شوند، مثلاً این ایده که خدایان میتوانند وقایع آینده را ببینند.
یک تفسیر حدسی [11]
یک نظریه شناختی در باب ایدههای مذهبی چگونه باید اصول و فرضیههای غیرعادی اینچنینی را مورد مطالعه قرار بدهد؟ انسانشناسان (به عنوان کسانی که آموزش دیدهاند تا تفاوتهای فرهنگی را کشف کنند و برماهیت متضاد با منطق در مدعیات مذهبی متمرکز شوند) تمایل دارند تا نگاه تحریف شدهای از فرآیندهای شناختی مربوط را ارائه بدهند. برخلاف نشانههای جدید در خرد انسانشناختی، از این پس من این بحث را خواهم داشت که (1) موارد نقضکردن هستیشناسیهای شهودی بیش از آنچه که ما معمولاً تصور میکنیم، محدود هستند. و (2) میزانی از فهم شهودی که برای کسب مفاهیم مذهبی مورد نیاز است، بیش از آن چیزی است که در توصیفات انسانشناختی، هر فردی را برای اندیشیدن در اینباره هدایت میکنند.
اجازه بدهید این ایده را بطور مختصری شرح بدهم، بواسطه آنکه به سه گونه اصلی از تناقض منطقی (نقض کردن منطق) که پیشتر ذکر شد، مرتبط هستند. همانطور که پیشتر گفتم، مخلوقات بسیاری از جمله ارواح یا اشباح، بهوضوح بهعنوان موجوداتی توصیف شدهاند که خصایص و ویژگیهایشان منطق را نقض میکند. من تلاش کردم در نمونه فنگ نشان بدهم که بهمنظور اکتساب ایدههایی در باب ارواح نیاکان، یک فرد باید فرضیههای شهودی ضمنی خاصی را درباره روانشناسی میل و باور پذیرفته باشد. در سایر موارد، توزیع فرضیههای منطقی و ناقض منطق، ممکن است متفاوت باشند. به هرحال یک نگاه عام اینست که اکتساب و بازنمایی ایدههایی در باب اینگونه موجودات غیرفیزیکی دشوار خواهد بود، بهجز در مواردی که در مقابل نظریههای شهودی در پسزمینه این مباحث مطرح است.
مشابه همین بحث را میتوان در توصیف موجودات بیولوژیکی عجیب و غریب یا تواناییهای ارتباطی میان ذهنی عجیب و غریب نیز مطرح کرد. موجوداتی که بهوضوح بهعنوان موجودات ابدی در نظر گرفته میشوند، درواقع مولفهها و خصیصههایی دارند که بهطور مستقیم از پیشفرضهای شهودی بدانها منتقل شدهاند. خدایان یونانی، جاودانه بوده و از بوی قربانیان تغذیه میکنند. با این وجود، بازنمای معمول آنها شامل جنبههای زیادی میشود که مستقیماً از داشتهها و تصورات عقل سلیم جمعی بدانها منتقل شده بود.
جنبههایی هم هست که آنها باید در احساس کردنها و استدلال کردنهایشان داشته باشند؛ بازهم اینگونه موجودات، بهصورت الگومند شکلی از روانشناسی میل – باور را نمایش میدهد که به نظر میرسد بر خودش متکی و مستند است، زیرا بطور مستقیم از «نظریههای» شهودی عقل سلیم بدانجا منتقل شدهاند. با این وجود، خدای عالم مطلق بواسطه اصول و قواعد شهودی روانشناسی مطرح شده و استنتاجهایی در قیاس استثنایی یا قیاسهای منطقی تجربیای را تولید میکند که تا حد زیادی به همان شیوه خود بنیاد و همانند مردم عادی عمل میکنند.
حالت مطلوب شناختی
به یک بیان استعاری، یک فرد میتواند تعامل میان تخطیها و تاییدها را به مثابه نوعی تقسیم کار توضیح دهد. همانگونه که من تلاش کردم از خلال این نوشتار نشان بدهم اگر مفاهیم مذهبی پس زمینه مهم اصول شهودی را تایید نکنند، نهتنها نمیتوان آنها را کسب کرد، بلکه خیلی بنیادیتر اینکه نمیتوان آنها را بازنمایی داد. در عین حال آنها مورد هیچگونه توجهی نخواهند بود، اگر آنها شامل برخی اصول خاص نشوند (اصولی که توسط انتظارات شهودی به سادگی رد میشوند) به عبارت انتزاعیتر، هر شخص میتواند فرض کند که ترکیبهای خاصی از مدعیات شهودی و ضد شهودی یک وضعیت مطلوب شناختی را میسازند. بیشتر فرضیههای مذهبی بطور آشکارا بر مقولاتی متمرکز میشوند که به وضوح از فرضیههای عقل سلیم تخطی میکنند. بههرحال میتوان نشان داد که بهمنظور کسب این مفاهیم، سوژهها باید بطور ضمنی بر قواعد شهودی که پیشتر آنها را شرح دادم، اتکا کنند. در این چارچوب یک طبقهبندی مذهبی را میتوان به مثابه نوعی کمال شناختی معرفی کرد اگر: 1) شامل تخطیهای آشکاری نسبت به تفکر عقل سلیم باشد و 2) کاربرد ضمنی از اصول شهودی دانش عقل سلیم داشته باشد.
فرض اصلی این مقاله آنست که بازنماییهای مذهبی که از لحاظ شناختی در حالت بهینه هستند، رایجترین موارد در این زمینه خواهند بود؛ و بهواسطه اینکه برای آموختن و به خاطر سپردن راحتتر هستند آنها ارزش بقای بسیار بیشتری (از منظر انتقال فرهنگی) نسبت به سایر بازنماییها خواهند داشت.
برای وضوح شهودها، این مدل انتزاعی میتواند در اصطلاحات استعاری الهیاتی نیز بیان شود. به منظور ساختن بازنماییهای مذهبی که شانسی برای بقای فرهنگی دارند، (و این ناشی از آنست که به سادگی بهدست آورده شده و به خاطر سپرده میشوند و انتقال مییابند)، یک شخص باید در تناوب تعادل میان مقتضیات تخیل (پتانسیل تقاضای مبتنی بر توجه) و قابلیت یادگیری (پتانسیل وابسته به استنتاج) باشد. اگر یک مفهوم مذهبی صرفاً شامل مدعیات ضد شهودی شود، در مواجهه با معیار دوم، رد خواهند شد. این مثال فرضی را میتوان مطرح کرد که خدایی که بصورت قادر مطلق فرض میشود، در حالی این فرض مطرح می شود که آن خدا ذهن ندارد، لذا هیچ شخصی نمیتواند تصوری و توضیحی از فرآیندهای ذهنی آن خدا داشته باشد. این شرایط از لحاظ تجربی آنرا غیرممکن میکند که بتوان رابطه میان خدا و کنش انسانی را معنادار کرد. برعکس، مفهومی که صرفاً هستیشناسیهای شهودی را تایید میکند، فینفسه غیرمذهبی است و لذا قدرت بسیار ا ندکی بر تقاضای مبتنی بر توجه دارد. یکی از راههای نهایی تخطی از تعادل اینست که تمام هستیشناسیهای شهودی را بهعنوان تاییدشده در نظر بگیریم، به جز فرضهای خاصی که بطور آشکارا بهعنوان انحراف در مورد هستی مذهبی توضیح داده شوند.
البته همه اینها یک داستان مذهبی است. قراردادن یک شی در یک مسیر سادهتر اینگونه خواهد بود که در هر محیط فرهنگی، بطور نامحدودی بازنماییهای مذهبی بسیاری هستند که دائماً ساخته میشوند و با آنها ارتباط برقرار میشود. صرفاً برخی از آنها این پتانسیل را دارند که هم سناریوهای تخیلی و هم استنتاجهای شهودی را پشتیبانی کنند: اینها مواردی است که مبنای شهودی غنیای از تمام پتانسیل استنتاجیاش و همچین با مجموعه محدودی از تخطیها (تخطی از نظریههای شهودی که مورد تقاضای برای مورد توجه بودن هستند) را با هم ترکیب میکند. به خاطر این ویژگیها، برخی فرضیهها بیشتر از سایر موارد مستعد آن هستند که به راحتی بدست آورده شوند، به خاطر سپرده شوند، و انتقال داده شوند. بنابراین این نباید تعجببرانگیز باشد که آنها جنبههای بسیار تکراری از نظامهای مذهبی را میسازند و دوباره اینکه آنها قطعا موارد عام نیستند، اما آنها خیلی بیشتر از سایر انواع ایدههای مذهبی فراوان هستند و ممکن است تحلیل من که مبتنی است بر مفهوم فرضیههای شهودی، با تخطیهایی که آشکارا محدود شدهاند و همچنین گزارشهایی برای این پدیده آماری (به شیوهای اقتصادی)، ترکیب شده باشد.
البته آنچه که این فرض را انتزاعی میسازد غیبت نسبی دادههای شناختی معتبر از ایدههای مذهبی است. انسانشناسان، کسانی که کار خودشان را معتبر میدانند، عموما بر تخطیهای آشکار تمرکز میکنند و فرضیههای خود بنیاد و شفاف ضروری برای اکتساب و بازنمایی ایدههای مذهبی را نادیده میگیرند. درنتیجه ما فقط توصیفات جزیی از فرضیههای نوع اول را داریم که در بهترین حالت یک سند غیرمستقیم از شیوهای که فرضیههای عقل سلیم طراحی میشوند، را ارائه میدهد. من امیدوارم که تا اینجا مشخص شده باشد که بسیاری از گزارشها (حتی موارد انتزاعی) حداقل به همان اندازه محتمل هستند که ایده انسانشناختی در باب انتقال فرهنگی کامل محتمل است. این محتمل است بدین معنا که: 1) این نکته بواسطه دادههای انسانشناختی و روانشناختی در دسترس، اعتبار و استحکام دارد و 2) همچنین این نکته، مسائل مشکل را تعمیم نمیدهد، مسائلی که در گزارشهای انسانشناختی معمولی مطرح شدهاند. لذا این مساله، حداقل به عنوان یک گزینه محتمل نسبت به آن گزارشها در نظر گرفته میشود.
نتیجهگیری: طبیعی بودن ادعاهای مذهبی
برای جمعبندی، مباحث این نوشتار در چهار مرحله مطرح شد. که هرکدام از آنها ما را نسبت به وضعیت گزارشهای کلاسیک انسانشناختی از هستیشناختیهای مذهبی، جلوتر میبرند:
1- مطالعات توسعهای نشان داده که طبقهبندی هستیشناختی میتواند بطور خودکار توسط استنتاجهای نامستدل و برمبنای ورودیهای مجزا، تولید شوند. به عبارت دیگر فرضیههای هستیشناختی نیازی ندارند که برای بازنماییشدن انتقال داده شوند.
2- فرضیههای هستیشناختی حامل دادهها و اطلاعات شبه تئوریک مهمی هستند. طبقهبندیهای هستیشناختی بطور موضعی به قواعد عرصههای خاص مرتبط هستند که انتظارات شهودی مربوط به رفتار اشیای موردنظر و همچنین استنتاجهایی که میتوان در مورد آنها ساخت را شکل میدهند.
3- فرضیههایی که از نظریههای شهودی تخطی میکنند، بطور سیستماتیک با فرضیههایی که آنها را تایید میکنند، پیوند میخورند. البته این موضوع نیز برای ذهن انسان امکانپذیر است که در باب هستیهایی انتزاع داشته باشد که کاملاً از محدودیتهای هستیشناسیهای شهودی، رها هستند بنابراین مفاهیمی از این قبیل را معمولا در هستیشناسیهای مذهبی نمیتوان یافت.
4- حتی فرضهایی که اصول و قواعد شهودی را نقض میکنند نیز خودشان توسط همان قواعد محدود میشوند؛ به این معنا که لزوما همه ترکیبهای فرضهای نقض شده یا تایید شده، به یک اندازه قابل مفهومپردازی نیستند.
نکات فوق برای ما این امکان را فراهم میکند که به شیوه روانشناختی و واقعگرایانه، دو مساله بنیادی انسانشناختی را مجدداً فرمولبندی کنیم: مساله اول شباهت ایدههای مردم در یک گروه مشخص است و مساله دوم ایدههای تکرارشده میان گروههای مختلف است. بهتر است ابتدا به پرسش از شباهت درون گروهی بپردازیم. وقتی ما روند اکتساب ایدههای مذهبی را به مثابه انتقال برخی از «کلیشههای مفهومی» یا «جهانبینی» خاص فرهنگی از طریق جامعهپذیری توضیح میدهیم، کاری که انجام دادهایم بیشتر برچسب زدن و تغییر عنوان مساله بوده تا حل کردن آن. علاوه بر اینها وقتی ما آن برچسبهای دم دستی را برای موضوعات واقعی به کار میبریم، یک خطای بسیار جدی را انجام دادهایم. در بسیاری از گروههای انسانی ایدههای مذهبی مردم مختلف از راههای مهم اما متعددی شبیه به هم هستند.
برای شرح این همگرایی محدود، ضرورتی ندارد که فرض بگیریم برخی «بازنماییهای جمعی» که مردم در آنها اشتراک دارند، مواردی هستند که وجود آنها و انتقال آنها، عمیقاً یک امر رازآلود است. به بیان اقتصادیتر، شباهت میان بازنماییهای متعلق به مردم را میتوان به کمک این واقعیت تبیین کرد که به واسطه مواجهه با ورودیهای مشابه، آنها مستعد ایجاد استنتاجهای مشابه هستند. آنها تمایل دارند مدعیات مذهبی ضدشهودی را با فرضیههای ضمنی مشابه تکمیل کنند، زیرا آنها نیز مجهز به قواعد شهودی یکسانی هستند و توانمندی استنتاجی مشابهی دارند. به عبارت دیگر آنچه که توسط انتقال فرهنگی فراهم شده، مجموعهای از اشارتها و راهنماییهاست که به احتمال زیاد برای بهراه انداختن بیشتر امور و موضوعات که تاحدی شبیه استنتاجهای خودبخودی هستند، مناسب هستند.
در رابطه با تکرار شدن گونههای خاصی از مفاهیم مذهبی در محیطهای فرهنگی کاملاً متفاوت، ما میتوانیم آن را به مثابه نتیجه دو پیامد ترکیبهای نهایی از تخطیها و تاییدها نسبت به دانش شهودی درنظر بگیریم. این نتیجه را میتوان تا حدی یک امر ضد شهودی نیز در نظر گرفت. خصوصیتی که ایدههای مذهبی را به طور خاص جذاب و جالب توجه میسازد و همچنین در حقیقت طبقهای از «ایدههای مذهبی» را میسازد، تنوع قابل توجهی از فهمهای روزمره آدمیان است. به هرحال در اینجا ادعای من آنست که این خصیصه، معتبرترین و رواترین خصیصه در تبیین علی تکرارپذیری ایدههای مذهبی نیست. ایدههای مذهبی یک قلمرو جدا برای انسانشناسان و همچنین برای مشارکتکنندگان در آن قلمروها ایجاد میکنند، زیرا آنها ادعاهای فوقالعادهای را مطرح میکنند. آنها قابل آموختن و قابل ارتباط برقرار کردن هستند، زیرا بازنماییهای ذهنی آنها هم شامل و هم اینکه محدود شده توسط فرضهای محدود به قلمروهای خاص میشوند که بخشی از یک فهم شهودی عام از طبقهبندیهای هستیشناختی مبنایی هستند.
لینک مطالب قبلی در زمینه انسانشناسی شناختی
انسانشناسی شناختی
http://anthropology.ir/node/25904
پیدایش پیجین و کریول: یک بحث انسانشناسی شناختی
http://anthropology.ir/node/26032
دستور زبان خودمانی: بیان انسان شناسانه و تحلیل روانشناختی زبان، جنسیت، و میل جنسی
anthropology.ir/node/26218
احساسِ تجسمیافته در تصویر: تصویرگری دریافت از خویشتن بدون آینه
http://anthropology.ir/node/26080
معناشناسی شناختی و طرحوارههای تصویری با توانشهای تجسمیافته
http://anthropology.ir/node/27397
محدودیتهای شناختی برای بازنماییهای فرهنگی (1)
http://anthropology.ir/node/27455
این مطلب در راستای همکاری سایت "انسانشناسی و فرهنگ" و "ستاد راهبری توسعه علوم و فناوریهای شناختی"، برای انتشار مجموعه ای از متون در حوزه انسانشناسی شناختی منتشر شده است.
[1] . Assumption
[2] . wishing
[3] . knowing
[4] . to decide
[5] F. keil
[6] Atran
[7] . Intuitive or Naive
[8] non – self
[9] . Transparent
[10] . Folk - model
[11] . A Conjectural Interpretation
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست