جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا
عناصر دینی در مطالعات اسطوره شناختی ایرانی(2)
جبار رحمانی
بخش دوم
تدوین یک چارچوب نظری: اسطوره و نظام اساطیری به مثابه نظام فرهنگی
همانطور که ذکر شداز نظر رویکردهای جدید انسانشناسی، اسطوره نه یک توهم یا معلول عامل دیگر، بلکه واقعیتی قائم به ذات و دارای ضرورتی درونی برای وجود خویش میباشد. در میان نظریات اسطوره، سه عامل اصلی مورد تاکید وجود دارد که عبارتند از: معنا، تقدس و کنش در اسطوره است.
مهمترین مساله نظریات اسطوره، تبیین معنای اساطیر بوده است. نکته مهم در اینجاست که عمده تلاشهای کلاسیک برای آن بود که معنای اسطوره را تابعی از عوامل بیرونی بدانند، طبیعت، ناخودآگاه، مناسک و ... (ر.ک: باستید 1370 و segal 1998). اما نکتهای که استروس به پیروی از ریچارد واگنر بیان می کند، بسیار راهگشاست: اسطوره به همراه موسیقی، قدرت انتقال معنا و پیامی را دارند که زبان روزمره و عادی فاقد آنست (weiner,1994:594). اسطوره به مثابه یک زبان با نظام نمادینی که ساختاری زبانی دارد، مهمترین رسالتش انتقال معنا در یک فرآیند ارتباطی است. به همین سبب هم کاسیرر در شرح آرای شلینگ به این مساله اشاره میکند که مساله مورد توجه ”معنایی است که اسطوره برای آگاهی انسان دارد و قدرتی است که بر آگاهی انسان اعمال میکند“ (1378: 46). این معنا، اعتبارش بر وجودش مبتنی است و تالی امر دیگری محسوب نمیشود.
از سوی دیگر ویژگی مهم دوم در اساطیر، وجه قدسی آگاهی آنهاست. وجه قدسی و دلالت قدسی اساطیر، وجه ممیزه اصلی آن از سایر اشکال روایت فرهنگی است(Kluckhohn:315 in Segal:1998). به همین سبب ارجاع به ماورالطبیعه و ایجاد معنای ماورائی و معنوی یکی از مهمترین ویژگیهای کارکرد معنابخشی و تفسیر امور در اساطیر است. به عبارت دیگر یکی از مهمترین و اصلی ترین ویژگی ها و کارکردهای اساطیر، ایجاد تجربه معنایی استعلایی و قدسی امور است. از کاسیرر (1378) و به پیروی از او الیاده (1386) و حتی مالینوفسکی (Malinowski, 176 in Lambek: 2002) و سایر محققان از جمله گالستر و هرسیون (ر.ک: segal,1998) نیز به این موضوع اشاره کردهاند. کاسیرر به خوبی وجه معنابخشی و وجه قدسی اساطیر را بیان کرده است. کاسیرر اسطوره را یک نوع فرم سمبلیک میداند.ازنظر او فرم سمبلیک به ”هرگونه انرژی روح اطلاق میشود که از طریق آن محتوای ذهنی معنا با نشانهای محسوس و ملموس مرتبط میگردد ... انرژی روح به معنی عمل تفسیر است، چه این تفسیر، یافتن معنا باشد و چه معنا بخشی (1378: در 3 مقدمه مترجم) واز این طریق روح به خودآگاهی و تجلی می رسد. او خصلت اساسی محتوای اسطورهای ـ دینی را مقدس بودن میداند. لذا این ویژگی قدسی است که عملکرد معنایی اساطیر را ایجاد میکند. مصادیق این آگاهی تقدس بخش، از پیش معین و ثابت نیستند، بلکه ”هر محتوایی هر قدر هم بیمقدار باشد، میتواند بطور ناگهانی از قداست قسمت برد“. لذا در اساطیر تمامی واقعیت و همه رویدادها، بر پایه تقابل بنیادی مقدس و غیرمقدس تقسیمبندی میشوند و دراین تقسیمبندی معنایی اساطیری خودشان را پیدا میکنند، معنایی که آنها از همان آغاز دارا نبودهاند، بلکه انرا بر اثر این شکل از تامل و مکاشفه یا شاید بتوان گفت اشراق اسطورهای بدست آورند“ (قبلی،2-162). این ویژگی است که تمامی غنا و دینامیسم شکلهای اسطورهای را ایجاد میکند (قبلی، 147). وجه قدسی اساطیر و منطق تقسیم امور به مقدس و نامقدس، پیامد خاصی را دارد، نکته مهم در اینجاست که ادیان نیز خصلت بنیادیشان همین تقسیم جهان به مقدس و نامقدس است. دورکیم نیز مقدس و نامقدس را وجه اصلی این میداند که دو سپهر از هستی و واقعیت را در ارتباطی متقابل و پیوسته با یکدیگر شکل میدهند (دورکیم، 1383: 49). این وجه اشتراک اسطوره و دین، از یکسو ناشی از همپوشانی این دو در حوزههای یکدیگر است و از سوی دیگر ناشی از آنکه اساطیر لب و لباب آگاهی دینی را بیان میکنند. این را به عنوان یک فرضیه میتوان مطرح کرد که اساطر شرح و تبیین اصول دین در حوزهها و مثالهای مختلف و برای رویدادهای مختلف هستند. برای مثال در ادیان ابراهیمی، توحید یکی از ابعادش، خالق بودن خداست، که این بعد در اساطیر خلقت و آفرینش بطور مبسوط و با جزئیات شرح داده شده تا معنای قدسی خالق بودن خدا را به مخاطب مومن انتقال دهند.
در بعد معرفتی و آگاهی، اسطوره، عموماً تمایل به این دارد که اساطیر را صرفاً در عرصه آگاهی و معرفت مورد بحث قرار دهند. اما بحث کاسیرر در باب فرم سمبلیک اساطیری، بطور ضمنی وجوه مختلف امر اسطورهای را بیان میکند. کاسیرر (1378) در جای جای کتابش از مفاهیمی از جمله ”آگاهی اساطیری“، ”شهود اساطیر“ ، ”اشراق اساطیری“، ”تفکر اساطیری“، ”احساس اساطیری ”و تخیل اساطیری“ بحث میکند و هرکدام از آنها به نحو مقتضی برای روشن کردن فرم سمبلیک اساطیری به کار میبرد.
وجه سوم اساطیر، ارتباط آنها با کنش است. اسطوره، صرفاً در حیطه آگاهی و احساس عمل نمیکند، بلکه مهمتر از همه، به عرصه عمل و کنشگری پیوند میخورد و در اینجاست که میتواند به سازماندهی زندگی بپردازد. اسطورهها عملاً خطوط راهنمایی برای کنش هستند، آنها شرحی از گذشتهاند و راهنمایی برای کنش در آینده هستند(Kuper,1999:176)، لذا عملاً بحث مالینوفسکی در باب اینکه اساطیر نوعی نیروی فرهنگی و منشوری برای کنش هستند. به خوبی بیانگر پیوند سطح انتزاعی اساطیر (توضیح در باب ازل و جهان ماورا) با سطح روزمره و کنش عادی افراد است (ر.ک: Lambek, 2002: 177-8). از اینجا میتوان به وجه بسیار مهمی در اساطیر پی برد، اینکه اساطیر از یکسو بسیار استعلایی و انتزاعی هستند از سوی دیگر به کنش پیوند میخورند، به عبارت دیگر روایتهای اساطیری، واقعیت را در ارتباط با نمونههای ازلی و معنوی معنادار میکنند و بخاطر وجه مقدس بودن، این توانایی را دارند که معنایی را که حامل آن هستند، بر افراد وارد کنند و آنها را به کنش وا دارند. این پیوند معنای انتزاعی به کنش از خلال ویژگی تقدس و تجربه امر قدسی از خلال آگاهی اسطورهای در اساطیر بوجود میآید. این وجه مشابه مفهوم نظام فرهنگی گیرتزاست که در ادامه بدان خواهیم پرداخت.
به خاطر این سه مولفه معنا تقدس و کنش در اساطیر و منطق عملکرد آنها ( از انتزاعی و استعلاییترین روایتها تا روزمرهترین کنش (مثل شخم زدن، آتش روشن کردن و ...) است که مردمشناسی تاکیدش بر واقعیت زنده اساطیر است. در اینصورت میتوان صحت تبیینها و فرضیهها را با رجوع به مفسران و مجریان اساطیر وارسی کرد و از سوی دیگر سیالیت معنا در اساطیر بخاطر سیالیت اساطیر به مثابه نظامهای بازنمایی و نظامهای نمادین برحسب شرایط اجتماعی و نوع استفاده کنشگران از آنهاست (ر.ک: smith, 2002: 63)، پیش فرض ضمنی اسطورهشناسی باستانگرا را که به دنبال معنای واحد در اساطیر است را به نقد میکشد. و این سیاسیت به هماه جاری و زنده بودن واقعیت اسطوهرای، فهم و تفسیر آنها کاملاً زمینهمند میکند. برای همین هم مردمشناسی نظریهپردازی اساطیریاش را با ارجاع به جوامع زنده و البته مطالعه تطبیقی میراث باستانی مکتوب و ... انجام داده است.
به نظر میرسد که مطالعات اسطورهشناختی عمدتاً موضعی و با ارجاع به اساطیر خاص بوده است. تقسیم اساطیر به اساطیر طبیعی / فرهنگی با اساطیر آفرینش، منشاء، خلقت و .... (ر.ک: مقدمه مترجم به هینلز 1385) ناشی از همین رویکرد است. این ارجاعات به اسطورههای خاص، پیامدهای زیادی در صورتبندی و نتایج نظریات داشته است(ر.ک segal:1998). استروس نکتهای را در فهم اساطیر بیان میکند که در اینجا به خوبی راهگشاست. از نظر او معنای اسطوره را در ارتباط با سایر اساطیر باید فهمید و اساطیر در کنار یکدیگر، معنای خود را بدست میآورند. (Smith, 2002) و حتی در جای دیگری به این اشاره میکند که هرگونه تفسیر اسطوره، حتی تفاسیر علمی نوعی روایت جدید از همان اسطوره است (Kuper, 2004: 204) . نکته اصلی اینجاست که در یک جامعه و برای مردم اسطورهها نه تک تک، بلکه در کنار یکدیگر و به مثابه یک سیستم عمل میکنندبه همین سبب میبایست از نظام اساطیری در یک فرهنگ صحبت کرد، نظامی که روایتهای اسطورهی مختلف، در بخشهای مختلف فرهنگ و جامعه زندگی آنها را سامان میدهند، وجه تمایز فرهنگها هم در اساطیر خاصشان نیست بلکه در نظام حاکم بر این اساطیر است. و به تبع سوسور که معتقد است در یک زبان به مثابه نظامی از واژهها هر واژه در ارتباط با تمایز و از سایر واژهها معنا پیدا میکند (Smith,2001:99) میتوان گفت اساطیر نیز در ارتباط با هم معنا پیدا میکنند. و این نظام اساطیری است که اساطیر خاص را قادر میکند حیات داشته باشند و در یک فرهنگ عمل کنند. نکته مهم در اینجاست که در اساطیر مبنایی (اساطیر اصلی و مرکزی یک فرهنگ) مجموعه کارکردهایی که در طبقهبندی رایج اساطیر طبیعی/ فرهنگی/ افرینش و .. هستند، همزمان انجام میشود. ویژگی مهم در این رویکرد سیستمی به اساطیر، اینست که در این شبکه به هم پیوسته، همه اساطیر در سطح یکسانی نیستند، بلکه سلسله مراتبی میان اساطیر در این نظام وجود دارد که بر مبنای آن میتوان از اساطیر مرکزی اصلی و اساطیر حاشیهای و .... یاد کرد. این موقعیت اساطیر در یک نظام اساطیری، امر ثابتی نیست، بلکه بسته به شرایط جامعه و تحولات تاریخی فرهنگی این سلسله مراتب تغییر میکند. و البته این سلسله مراتب نیز بازنمای بسیار مناسبی برای فهم یک فرهنگ است که در مطالب بعد بدان خواهم پرداخت.
این تحول سلسله مراتب اساطیر و مناسک مبتنی است بر شرایط جامعه، دورکیم در باب مناسک و اساطیر پیرامون افراد میگوید: ”کافی است جامعه شیفته کسی شود که تصور میکند حامل گرایشهای اصلی دستاندرکار در وجود جامعه و وسایل دسترسی به آن گرایشها و ارضای آنهاست. آن شخص بیدرنگ بیبدیل خواهد شد و جنبهای الهی پیدا خواهند کرد“ (دورکیم، 1383: 91). البته دورکیم این فرآیند خلق شخصیتهای مقدس و اساطیری را در مورد اندیشهها و تفکرات نیز بیان میکند (قبلی). این الوهیت یافتگی و استعلایی شدن افراد، اندیشهها و ... بواسطه فرم سمبلیک اساطیری و از زبان اساطیر بیان میشود.
تا اینجا دو نکته مهم در باب رویکرد مردمشناختی به اساطیر بیان شد؛ اول، نظام بودن اساطیر، به این معنی که در هر جامعهای اساطیر به مثابه نظام اساطیری وجود دارند و لذا اسطورهها در ارتباط با یکدیگر در کنار هم در جامعه و فرهنگ حضور دارند، عمل میکنند، و نکته دوم عملکرد اساطیر در دو سطح معنایی استعلائی و ماورائی، یعنی در کیهانشناسی از یکسو و سطح کنش خرد روزمره و اخلاق عملی جامعه از سوی دیگر، میباشد. این دو وجه، همانطور که قبلاً هم اشاره شده بود، بسیار شبیه رویکرد گیرتز در مقاله "دین به مثابه نظام فرهنگی"(1973) است.
از نظر گیرتز نظام فرهنگی از طریق نظم منطقی ـ معنایی تکمیل و منسجم شده و عمل میکند (Geertz, 1973: 93) او این مفهوم را با اتکا به مفهوم فرهنگ بیان کرده است، از نظر گیرتز فرهنگ و نظام فرهنگی حاصل و حافظ کنشهای اعضای جامعه است، که مردم از طریق آن دنیای خودشان را در سطوحشناختی و عاطفی معنادار میکنند (قبلی). گیرتز بحثی را که در باب دین میکند، عملاً بر حوزه اساطیر اصلی و مقدس یک جامعه هم قابل انطباق است. از نظر او دین به منزله بخشی از فرهنگ، با نمادهای مقدس و کارکردهای آنها سروکار دارد "تا روحیات آدمها، یعنی آهنگ خصلت و کیفیت زندگی، سبک اخلاقی و زیباییشناختی و حالت زندگی آنها را با جهانبینیشان، یعنی همان تصویری که از واقعیت عملکرد اشیاء دارند، و فراگیرترین اندیشههای آنها در باب نظم (کیهان) ترکیب کند“ (Geertz,1973:89-90).
لازم به ذکر است که این بحث گیرتز بیشتر در باب نظام اساطیری مرکزی و مقدس یک فرهنگ که عمدتاً همپوشانی بالایی با باورهای دینی آن جامعه دارند، قابل انطباق است، زیرا بخشی از روایتهای اساطیری که بنا به تحول جامعه، هم وجه قدسیشان بسیار کاهش یافته و هم در حاشیه نظام اساطیری کلان جامعه قرار گرفتهاند، چندان انطباقی با این الگوی گیرتز ندارند. از سوی دیگر دین یا نظام اساطیری به مثابه نظام فرهنگی، پیامد دیگری که دارد اینست که از این منظر لازم نیست و نباید هم دین یا اساطیر، بر مبنای تبیین علی تحلیل شوند، تا عللی را فراسوی آنها جستجو کنیم، بلکه مقصود اصلی گیرتز اینست که امر فرهنگی، یک امر تفسیری است و در تحلیل فرهنگ، ما درگیر شکافتن لایههای معنایی آن هستیم و انسانشناسی نیز در این حیطه نوعی علم تفسیری و در جستجوی معنی است (فکوهی، 1381: 256) سالینز نیز با شرح ایده گیرتز در باب فرهنگ به مثابه یک نظام نمادین، این را مطرح میکند که نظام اساطیری هر جامعهای، جوهر خلاصه شده کیهانشناسی مذهبی آن جامعه است که همانند دین، و یا فرهنگ در کل، کارکردهای دوگانه آنها را (ارائه تصویری در باب جهان و قواعدی برای کنش و عمل در آن) انجام میدهد(kuper,1999: 176). در کل می توان گفت بنا به داده های انسان شناختی میتوان گفت که اساطیر بصورت نظام اساطیری در یک جامعه به مثابه نظام فرهنگی، کارشان تفسیر جهان و جهت دهی به کنش های کنشگران آن جامعه است. البته ارتباط نظام اساطیری با مناسک و مکانیسم های عملکرد اسطوره ها از خلال مناسک بحثی است فراتر از این نوشتار که مجال دیگری را می طلبد. لذا در این نوشتار بیشتر به اسطوره ها پرداخته شد.
پایان بخش دوم – ادامه دارد
تدوین یک چارچوب نظری: اسطوره و نظام اساطیری به مثابه نظام فرهنگی
همانطور که ذکر شداز نظر رویکردهای جدید انسانشناسی، اسطوره نه یک توهم یا معلول عامل دیگر، بلکه واقعیتی قائم به ذات و دارای ضرورتی درونی برای وجود خویش میباشد. در میان نظریات اسطوره، سه عامل اصلی مورد تاکید وجود دارد که عبارتند از: معنا، تقدس و کنش در اسطوره است.
مهمترین مساله نظریات اسطوره، تبیین معنای اساطیر بوده است. نکته مهم در اینجاست که عمده تلاشهای کلاسیک برای آن بود که معنای اسطوره را تابعی از عوامل بیرونی بدانند، طبیعت، ناخودآگاه، مناسک و ... (ر.ک: باستید 1370 و segal 1998). اما نکتهای که استروس به پیروی از ریچارد واگنر بیان می کند، بسیار راهگشاست: اسطوره به همراه موسیقی، قدرت انتقال معنا و پیامی را دارند که زبان روزمره و عادی فاقد آنست (weiner,1994:594). اسطوره به مثابه یک زبان با نظام نمادینی که ساختاری زبانی دارد، مهمترین رسالتش انتقال معنا در یک فرآیند ارتباطی است. به همین سبب هم کاسیرر در شرح آرای شلینگ به این مساله اشاره میکند که مساله مورد توجه ”معنایی است که اسطوره برای آگاهی انسان دارد و قدرتی است که بر آگاهی انسان اعمال میکند“ (1378: 46). این معنا، اعتبارش بر وجودش مبتنی است و تالی امر دیگری محسوب نمیشود.
از سوی دیگر ویژگی مهم دوم در اساطیر، وجه قدسی آگاهی آنهاست. وجه قدسی و دلالت قدسی اساطیر، وجه ممیزه اصلی آن از سایر اشکال روایت فرهنگی است(Kluckhohn:315 in Segal:1998). به همین سبب ارجاع به ماورالطبیعه و ایجاد معنای ماورائی و معنوی یکی از مهمترین ویژگیهای کارکرد معنابخشی و تفسیر امور در اساطیر است. به عبارت دیگر یکی از مهمترین و اصلی ترین ویژگی ها و کارکردهای اساطیر، ایجاد تجربه معنایی استعلایی و قدسی امور است. از کاسیرر (1378) و به پیروی از او الیاده (1386) و حتی مالینوفسکی (Malinowski, 176 in Lambek: 2002) و سایر محققان از جمله گالستر و هرسیون (ر.ک: segal,1998) نیز به این موضوع اشاره کردهاند. کاسیرر به خوبی وجه معنابخشی و وجه قدسی اساطیر را بیان کرده است. کاسیرر اسطوره را یک نوع فرم سمبلیک میداند.ازنظر او فرم سمبلیک به ”هرگونه انرژی روح اطلاق میشود که از طریق آن محتوای ذهنی معنا با نشانهای محسوس و ملموس مرتبط میگردد ... انرژی روح به معنی عمل تفسیر است، چه این تفسیر، یافتن معنا باشد و چه معنا بخشی (1378: در 3 مقدمه مترجم) واز این طریق روح به خودآگاهی و تجلی می رسد. او خصلت اساسی محتوای اسطورهای ـ دینی را مقدس بودن میداند. لذا این ویژگی قدسی است که عملکرد معنایی اساطیر را ایجاد میکند. مصادیق این آگاهی تقدس بخش، از پیش معین و ثابت نیستند، بلکه ”هر محتوایی هر قدر هم بیمقدار باشد، میتواند بطور ناگهانی از قداست قسمت برد“. لذا در اساطیر تمامی واقعیت و همه رویدادها، بر پایه تقابل بنیادی مقدس و غیرمقدس تقسیمبندی میشوند و دراین تقسیمبندی معنایی اساطیری خودشان را پیدا میکنند، معنایی که آنها از همان آغاز دارا نبودهاند، بلکه انرا بر اثر این شکل از تامل و مکاشفه یا شاید بتوان گفت اشراق اسطورهای بدست آورند“ (قبلی،2-162). این ویژگی است که تمامی غنا و دینامیسم شکلهای اسطورهای را ایجاد میکند (قبلی، 147). وجه قدسی اساطیر و منطق تقسیم امور به مقدس و نامقدس، پیامد خاصی را دارد، نکته مهم در اینجاست که ادیان نیز خصلت بنیادیشان همین تقسیم جهان به مقدس و نامقدس است. دورکیم نیز مقدس و نامقدس را وجه اصلی این میداند که دو سپهر از هستی و واقعیت را در ارتباطی متقابل و پیوسته با یکدیگر شکل میدهند (دورکیم، 1383: 49). این وجه اشتراک اسطوره و دین، از یکسو ناشی از همپوشانی این دو در حوزههای یکدیگر است و از سوی دیگر ناشی از آنکه اساطیر لب و لباب آگاهی دینی را بیان میکنند. این را به عنوان یک فرضیه میتوان مطرح کرد که اساطر شرح و تبیین اصول دین در حوزهها و مثالهای مختلف و برای رویدادهای مختلف هستند. برای مثال در ادیان ابراهیمی، توحید یکی از ابعادش، خالق بودن خداست، که این بعد در اساطیر خلقت و آفرینش بطور مبسوط و با جزئیات شرح داده شده تا معنای قدسی خالق بودن خدا را به مخاطب مومن انتقال دهند.
در بعد معرفتی و آگاهی، اسطوره، عموماً تمایل به این دارد که اساطیر را صرفاً در عرصه آگاهی و معرفت مورد بحث قرار دهند. اما بحث کاسیرر در باب فرم سمبلیک اساطیری، بطور ضمنی وجوه مختلف امر اسطورهای را بیان میکند. کاسیرر (1378) در جای جای کتابش از مفاهیمی از جمله ”آگاهی اساطیری“، ”شهود اساطیر“ ، ”اشراق اساطیری“، ”تفکر اساطیری“، ”احساس اساطیری ”و تخیل اساطیری“ بحث میکند و هرکدام از آنها به نحو مقتضی برای روشن کردن فرم سمبلیک اساطیری به کار میبرد.
وجه سوم اساطیر، ارتباط آنها با کنش است. اسطوره، صرفاً در حیطه آگاهی و احساس عمل نمیکند، بلکه مهمتر از همه، به عرصه عمل و کنشگری پیوند میخورد و در اینجاست که میتواند به سازماندهی زندگی بپردازد. اسطورهها عملاً خطوط راهنمایی برای کنش هستند، آنها شرحی از گذشتهاند و راهنمایی برای کنش در آینده هستند(Kuper,1999:176)، لذا عملاً بحث مالینوفسکی در باب اینکه اساطیر نوعی نیروی فرهنگی و منشوری برای کنش هستند. به خوبی بیانگر پیوند سطح انتزاعی اساطیر (توضیح در باب ازل و جهان ماورا) با سطح روزمره و کنش عادی افراد است (ر.ک: Lambek, 2002: 177-8). از اینجا میتوان به وجه بسیار مهمی در اساطیر پی برد، اینکه اساطیر از یکسو بسیار استعلایی و انتزاعی هستند از سوی دیگر به کنش پیوند میخورند، به عبارت دیگر روایتهای اساطیری، واقعیت را در ارتباط با نمونههای ازلی و معنوی معنادار میکنند و بخاطر وجه مقدس بودن، این توانایی را دارند که معنایی را که حامل آن هستند، بر افراد وارد کنند و آنها را به کنش وا دارند. این پیوند معنای انتزاعی به کنش از خلال ویژگی تقدس و تجربه امر قدسی از خلال آگاهی اسطورهای در اساطیر بوجود میآید. این وجه مشابه مفهوم نظام فرهنگی گیرتزاست که در ادامه بدان خواهیم پرداخت.
به خاطر این سه مولفه معنا تقدس و کنش در اساطیر و منطق عملکرد آنها ( از انتزاعی و استعلاییترین روایتها تا روزمرهترین کنش (مثل شخم زدن، آتش روشن کردن و ...) است که مردمشناسی تاکیدش بر واقعیت زنده اساطیر است. در اینصورت میتوان صحت تبیینها و فرضیهها را با رجوع به مفسران و مجریان اساطیر وارسی کرد و از سوی دیگر سیالیت معنا در اساطیر بخاطر سیالیت اساطیر به مثابه نظامهای بازنمایی و نظامهای نمادین برحسب شرایط اجتماعی و نوع استفاده کنشگران از آنهاست (ر.ک: smith, 2002: 63)، پیش فرض ضمنی اسطورهشناسی باستانگرا را که به دنبال معنای واحد در اساطیر است را به نقد میکشد. و این سیاسیت به هماه جاری و زنده بودن واقعیت اسطوهرای، فهم و تفسیر آنها کاملاً زمینهمند میکند. برای همین هم مردمشناسی نظریهپردازی اساطیریاش را با ارجاع به جوامع زنده و البته مطالعه تطبیقی میراث باستانی مکتوب و ... انجام داده است.
به نظر میرسد که مطالعات اسطورهشناختی عمدتاً موضعی و با ارجاع به اساطیر خاص بوده است. تقسیم اساطیر به اساطیر طبیعی / فرهنگی با اساطیر آفرینش، منشاء، خلقت و .... (ر.ک: مقدمه مترجم به هینلز 1385) ناشی از همین رویکرد است. این ارجاعات به اسطورههای خاص، پیامدهای زیادی در صورتبندی و نتایج نظریات داشته است(ر.ک segal:1998). استروس نکتهای را در فهم اساطیر بیان میکند که در اینجا به خوبی راهگشاست. از نظر او معنای اسطوره را در ارتباط با سایر اساطیر باید فهمید و اساطیر در کنار یکدیگر، معنای خود را بدست میآورند. (Smith, 2002) و حتی در جای دیگری به این اشاره میکند که هرگونه تفسیر اسطوره، حتی تفاسیر علمی نوعی روایت جدید از همان اسطوره است (Kuper, 2004: 204) . نکته اصلی اینجاست که در یک جامعه و برای مردم اسطورهها نه تک تک، بلکه در کنار یکدیگر و به مثابه یک سیستم عمل میکنندبه همین سبب میبایست از نظام اساطیری در یک فرهنگ صحبت کرد، نظامی که روایتهای اسطورهی مختلف، در بخشهای مختلف فرهنگ و جامعه زندگی آنها را سامان میدهند، وجه تمایز فرهنگها هم در اساطیر خاصشان نیست بلکه در نظام حاکم بر این اساطیر است. و به تبع سوسور که معتقد است در یک زبان به مثابه نظامی از واژهها هر واژه در ارتباط با تمایز و از سایر واژهها معنا پیدا میکند (Smith,2001:99) میتوان گفت اساطیر نیز در ارتباط با هم معنا پیدا میکنند. و این نظام اساطیری است که اساطیر خاص را قادر میکند حیات داشته باشند و در یک فرهنگ عمل کنند. نکته مهم در اینجاست که در اساطیر مبنایی (اساطیر اصلی و مرکزی یک فرهنگ) مجموعه کارکردهایی که در طبقهبندی رایج اساطیر طبیعی/ فرهنگی/ افرینش و .. هستند، همزمان انجام میشود. ویژگی مهم در این رویکرد سیستمی به اساطیر، اینست که در این شبکه به هم پیوسته، همه اساطیر در سطح یکسانی نیستند، بلکه سلسله مراتبی میان اساطیر در این نظام وجود دارد که بر مبنای آن میتوان از اساطیر مرکزی اصلی و اساطیر حاشیهای و .... یاد کرد. این موقعیت اساطیر در یک نظام اساطیری، امر ثابتی نیست، بلکه بسته به شرایط جامعه و تحولات تاریخی فرهنگی این سلسله مراتب تغییر میکند. و البته این سلسله مراتب نیز بازنمای بسیار مناسبی برای فهم یک فرهنگ است که در مطالب بعد بدان خواهم پرداخت.
این تحول سلسله مراتب اساطیر و مناسک مبتنی است بر شرایط جامعه، دورکیم در باب مناسک و اساطیر پیرامون افراد میگوید: ”کافی است جامعه شیفته کسی شود که تصور میکند حامل گرایشهای اصلی دستاندرکار در وجود جامعه و وسایل دسترسی به آن گرایشها و ارضای آنهاست. آن شخص بیدرنگ بیبدیل خواهد شد و جنبهای الهی پیدا خواهند کرد“ (دورکیم، 1383: 91). البته دورکیم این فرآیند خلق شخصیتهای مقدس و اساطیری را در مورد اندیشهها و تفکرات نیز بیان میکند (قبلی). این الوهیت یافتگی و استعلایی شدن افراد، اندیشهها و ... بواسطه فرم سمبلیک اساطیری و از زبان اساطیر بیان میشود.
تا اینجا دو نکته مهم در باب رویکرد مردمشناختی به اساطیر بیان شد؛ اول، نظام بودن اساطیر، به این معنی که در هر جامعهای اساطیر به مثابه نظام اساطیری وجود دارند و لذا اسطورهها در ارتباط با یکدیگر در کنار هم در جامعه و فرهنگ حضور دارند، عمل میکنند، و نکته دوم عملکرد اساطیر در دو سطح معنایی استعلائی و ماورائی، یعنی در کیهانشناسی از یکسو و سطح کنش خرد روزمره و اخلاق عملی جامعه از سوی دیگر، میباشد. این دو وجه، همانطور که قبلاً هم اشاره شده بود، بسیار شبیه رویکرد گیرتز در مقاله "دین به مثابه نظام فرهنگی"(1973) است.
از نظر گیرتز نظام فرهنگی از طریق نظم منطقی ـ معنایی تکمیل و منسجم شده و عمل میکند (Geertz, 1973: 93) او این مفهوم را با اتکا به مفهوم فرهنگ بیان کرده است، از نظر گیرتز فرهنگ و نظام فرهنگی حاصل و حافظ کنشهای اعضای جامعه است، که مردم از طریق آن دنیای خودشان را در سطوحشناختی و عاطفی معنادار میکنند (قبلی). گیرتز بحثی را که در باب دین میکند، عملاً بر حوزه اساطیر اصلی و مقدس یک جامعه هم قابل انطباق است. از نظر او دین به منزله بخشی از فرهنگ، با نمادهای مقدس و کارکردهای آنها سروکار دارد "تا روحیات آدمها، یعنی آهنگ خصلت و کیفیت زندگی، سبک اخلاقی و زیباییشناختی و حالت زندگی آنها را با جهانبینیشان، یعنی همان تصویری که از واقعیت عملکرد اشیاء دارند، و فراگیرترین اندیشههای آنها در باب نظم (کیهان) ترکیب کند“ (Geertz,1973:89-90).
لازم به ذکر است که این بحث گیرتز بیشتر در باب نظام اساطیری مرکزی و مقدس یک فرهنگ که عمدتاً همپوشانی بالایی با باورهای دینی آن جامعه دارند، قابل انطباق است، زیرا بخشی از روایتهای اساطیری که بنا به تحول جامعه، هم وجه قدسیشان بسیار کاهش یافته و هم در حاشیه نظام اساطیری کلان جامعه قرار گرفتهاند، چندان انطباقی با این الگوی گیرتز ندارند. از سوی دیگر دین یا نظام اساطیری به مثابه نظام فرهنگی، پیامد دیگری که دارد اینست که از این منظر لازم نیست و نباید هم دین یا اساطیر، بر مبنای تبیین علی تحلیل شوند، تا عللی را فراسوی آنها جستجو کنیم، بلکه مقصود اصلی گیرتز اینست که امر فرهنگی، یک امر تفسیری است و در تحلیل فرهنگ، ما درگیر شکافتن لایههای معنایی آن هستیم و انسانشناسی نیز در این حیطه نوعی علم تفسیری و در جستجوی معنی است (فکوهی، 1381: 256) سالینز نیز با شرح ایده گیرتز در باب فرهنگ به مثابه یک نظام نمادین، این را مطرح میکند که نظام اساطیری هر جامعهای، جوهر خلاصه شده کیهانشناسی مذهبی آن جامعه است که همانند دین، و یا فرهنگ در کل، کارکردهای دوگانه آنها را (ارائه تصویری در باب جهان و قواعدی برای کنش و عمل در آن) انجام میدهد(kuper,1999: 176). در کل می توان گفت بنا به داده های انسان شناختی میتوان گفت که اساطیر بصورت نظام اساطیری در یک جامعه به مثابه نظام فرهنگی، کارشان تفسیر جهان و جهت دهی به کنش های کنشگران آن جامعه است. البته ارتباط نظام اساطیری با مناسک و مکانیسم های عملکرد اسطوره ها از خلال مناسک بحثی است فراتر از این نوشتار که مجال دیگری را می طلبد. لذا در این نوشتار بیشتر به اسطوره ها پرداخته شد.
پایان بخش دوم – ادامه دارد
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران دولت سازمان ملل رئیسی مجلس شورای اسلامی رئیس جمهور دولت سیزدهم شورای نگهبان احمد وحیدی قوه قضائیه سید ابراهیم رئیسی مجلس دوازدهم
سیل مشهد هواشناسی پلیس تهران سازمان هواشناسی بارش باران قوه قضاییه شهرداری تهران قتل آموزش و پرورش فضای مجازی
خودرو چین ایران خودرو قیمت دلار قیمت خودرو قیمت طلا مالیات بازار خودرو مسکن بانک مرکزی دلار سایپا
نمایشگاه کتاب کتاب نمایشگاه کتاب تهران تلویزیون سریال سینمای ایران موسیقی سینما همایون شجریان فردوسی شاهنامه
سرعت اینترنت دانشگاه تهران
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین روسیه آمریکا جنگ غزه حماس ترکیه اوکراین نوار غزه طوفان الاقصی
فوتبال پرسپولیس استقلال تراکتور سپاهان جام حذفی لیگ برتر بازی باشگاه استقلال لیگ برتر ایران لیگ برتر انگلیس رئال مادرید
هوش مصنوعی آیفون اپل گوگل عیسی زارع پور سامسونگ تبلیغات دوربین تلفن همراه موبایل
بارداری چای دیابت کاهش وزن زوال عقل سرماخوردگی دندان عقل