دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

فلسفه ژاپنی



      فلسفه ژاپنی
تامس کاسولیس ترجمه سعید بهجت

تصویر: مجسمه برنزی بزرگ آمیدا (1252، دایباتسو) در کاماکورا، ژاپن. (آسوکا اِن، ژاپن)
مقدمه
گفتمان روشنفکری توسط متفکران، اساتید، و رهبران سیاسی و مذهبی ژاپن  ایجاد شد که با خلاقیت، سنت های مذهبی و سیاسی اصیل خود را با مفاهیم کلیدی درهم آمیختند که از قرن هفتم میلادی، از سنت های بیگانه (اول از آسیای شرقی و بعد از اروپای غربی و ایالات متحده) گرفته و بومی کرده بودند.
فیلسوفان ژاپنی، مانند همتایان غربیشان به دنبال پاسخ سوالاتی در مورد دانش (معرفت شناسی)، کنش اخلاقی (اخلاق)، رابطه بین هنر و زیبایی (زیبایی شناسی) و ماهیت حقیقت (متافیزیک) رفتند. تفاوت آنها در پیش فرضهای متفاوتی است که برای یافتن پاسخ این پرسش ها می کنند. فیلسوفان غربی مجموعه ای از اضداد مطرح می کنند- جسم و ذهن، خود و دیگری، هنرمند و صحنه (medium)، واقع و ظاهر – و سعی می کنند بر فاصله بین آنها پل بزنند. فیلسوفان ژاپنی، برعکس برای فهم، چگونگی همپوشانی این تضادهای آشکار تلاش می کنند. در نتیجه، فلسفه ژاپنی به اجزا یا ذات های مستقل نمی پردازد بلکه فرایندها و ترکیبات مرتبط با هم را در نظر دارد.
سیر تکاملی فلسفه ژاپن را می توان به پنج مرحله تقسیم کرد: باستان، کلاسیک، قرون وسطی، اوایل مدرن و مدرن.
دوره باستان
دوره باستان، از قرون هفتم تا نهم میلادی، عصر چین گرایی (Sinicization) و شکل یافتن حکومت بود. دو سیستم بزرگ فکری، یعنی کنفسیوسی و بودایی، از چین و کره وارد ژاپن شدند. در حالی که تفکر کنفسیوس به «خودِ اجتماعی» (social self) اشاره می کرد و ساختار حکومتی و طرح های رفتار رسمی را تحت نفوذ خود قرار می داد، آیین بودا بینش روان شناختی راجع به سازوکار خودِ درونی ارائه می کرد. از طریق خودکاوی و عمل منظم پرورش خود، پیروان بودا تلاش کردند تا قدرت کاریزماتیک برای کارهای شگفت و منابع خلاق برای بیان هنری را ایجاد کنند. مرام کنفسیوس و آیین بودا، با اسطوره های بومی ژاپن، مبنی بر منشا الهی تبار امپراطوری و نوعی انیمیسم بومی که بر پاسخگویی دوجانبه انسان و طبیعت تاکید می کرد، همزیستی داشتند. بعضی از این اعتقادات و ارزش های بومی در سنتی اهمیت یافتند که بعدها شینتو (Shintō) نام گرفت.
فلسفه پردازی اولیه در عصر باستان بیشتر با هدف مشابه سازی و طبقه بندی نظرات و مناسک وارد شده از سرزمین اصلی آسیا بود. همچنان که در قانون اساسی 17 ماده ای (سال 604)، (مجموعه دستورالعملی برای رفتار اخلاقی طبقه حاکم که توسط ولیعهد و نایب السطنه شوتوکو تائیشی (Shōtoku Taishi)، تصویب شده) آمده است، هدف فلسفه و نیز هدف حکومت، هماهنگی بین سنت ها بود، نه رقابت یا جدایی بین آنها. بودیسم در سده های هفتم و هشتم بیشتر در فرهنگ نفوذ کرد و بعضی از مضامین کلیدی آن اثراتی پایدار بر جهان بینی ژاپنی داشتند. برخی از مفاهیم بودایی مثل منشاء مشترک وابسته (dependent co-origination)، تهی بودن (emptiness)، دایمی نبودن (impermanence)، و ذاتی نبودن خود (insubstantiality of the self)، تصویری از جهان به صورت فرایندی پویا و هماره در حال نو شدن و درکی از خود در وابستگی متقابل به جهان های اجتماعی و طبیعی - به جای مستقل بودن از آنها - ایجاد کردند. فیلسوفانِ تحت تاثیر مفاهیم بودایی، همچنین بر محدودیت های کلمات یا مفاهیم برای بیان کامل واقعیت ادعا دارند و بر نقش ذهن در ساختن واقعیت تاکید می کنند.
دوره کلاسیک
دوره کلاسیک در اوایل قرن نهم، در دوره هیان (Heian) بین 794-1185 آغاز شد و در اواخر قرن دوازدهم به پایان رسید. این دوره ی نظام مند شدن و ژاپنی شدن فلسفه بود. با نوشته ها و تلاش های متفکرانی مثل کوکای (Kūkai، 774-835) و سایچو (Saichō، 767-822)، مدارس بودایی شینگون (Shingon) و تندای (Tendai) سیستم های پیچیده ای را از تعالیم و مناسک ایجاد کردند. انحصار فلسفی غالب که توسط این متفکران بودایی ایجاد شد، حداقل دو نظریه را مطرح کرد که اثر پایداری بر تفکر ژاپنی داشتند. اول این باور که هر پدیده، تصویری از یک فعالیت کیهانی است که به نوبه خود با یک بودا (آگاهی یافته) به نام داینیچی نیورای (Dainichi Nyorai) شناخته می شود. بنابراین کل کیهان در هر پدیده ای کاملا دیده می شود. دوم، بودیسم کلاسیک ژاپنی بر این باور بود که آگاهی، به معنای بینش این که مسائل در واقع چگونه هستند، نمی تواند فقط به طور انتزاعی به دست آید، بلکه کنشی حاصل از ترکیب کامل ذهن، بدن و روح از طریق مناسک آیینی است. بنابراین در این سنت، بینش به همان اندازه که فکری است، یک فعالیت جسمی نیز هست.
زیبایی شناسی خاصی در ارتباط با این دیدگاه های متافیزیکی و معرفت شناختی ایجاد شد. اشراف ژاپنی که دیگر خواستار تبعیت از جلوه های شکوه بارگاه چین نبودند، مضامین زیبایی شناسی خاص خود را ایجاد کردند. مفاهیمی مانند ظرافت (میابی، miyabi)، و دلربا (اکاشی، okashi) بازتاب حس ژاپنی متمایزی از ذوق درباری بودند. بقیه (مفاهیم) مستقیما از حساسیت های بودایی به دایمی نبودن (mujō)، و عمق هستی شناختی یا راز (yōgen)، نشات گرفته اند. به علاوه، ارزش هایی مثل دقت نظر (poignancy، mono no aware) و حساسیت (ushin) با دلسوزی باستانی انیمیستی با پدیده های طبیعی ترکیب شدند.
دوره قرون وسطی
دوره قرون وسطی فلسفه ژاپن از پایان قرن دوازدهم تا قرن شانزدهم ادامه داشت، که دوره تحولات اجتماعی و سیاسی بود. با از بین رفتن قدرت اشراف و برتری سیاسی و نظامی طبقه سامورای، زندگی درباری که در دوره کلاسیک مرکزیت داشت، جذابیت خود را از دست داد. بسیاری از ژاپنی ها که در معرض جنگ های متعدد و یک سری حوادث طبیعی غیر معمول قرار گرفتند، علاقه خود را به بینش های کیهانی شینوگون و تندای از دست دادند. آنها در عوض به یک فلسفه مذهبی امید بستند، معطوف به گذران زندگی روزمره صلح آمیز، در دنیایی که هر روز متلاطم تر می شد. فرقه های انشقاقی بودایی (مانند سرزمین پاک (Pure Land)، زن (Zen)، و نیچیرن (Nichiren)) خارج از ساختارهای موجود گسترش یافتند.
در دوره کاماکورا () بین 1185 تا 1333- زمانی که فئودالیسم، حکومت شوگانی (دیکتاتوری نظامی)، و طبقه جنگجوی سامورای در ژاپن شکل گرفت- برخی مدارس بودایی جدید، حول متفکرینی از جمله هونن (Hōnen، 1133 تا 1212)، شینران (Shinran، 1173 تا 1263)، دوگن (Dōgen، 1200 تا 1253)، و نیچیرن (1222 تا 1282) ایجاد شدند. هونن و شینران، بیانگذاران دو نحله اصلی «سرزمین پاک» در بودیسم ژاپنی ، ضعف های انسان و نیاز به باور به قدرت رستگاری بخش آمیدا بودا، را مطرح کردند، بودای نور که به مومنان تولد دوباره در «سرزمین پاک» را می دهد. دوگن از مراقبه زن به عنوان ابزاری برای بررسی مسایل فلسفی مرتبط به آگاهی و خود، استفاده کرد. نیرچن قدرت ایمان به سوترای گل نیلوفر (Lotus Sutra) و آرمان آن یعنی بودهیسواتا (bodhisattva) یا «بودای وجود» (buddha-to-be) را ارج می نهاد. در همین جهت، او یک فلسفه تاریخ و نقدی دقیق بردیگر مدارس بودایی ارائه کرد.
با وجود تفاوت های شان، فیلسوفان کاماکورا دغدغه مشترکی مبنی بر ساده سازی مناسک بودایی و دسترس پذیر کردن آن ها برای اعضای تمام طبقات داشتند. حتی امروزه، بیشتر اعمال زندگی مذهبی بودایی های ژاپنی - همان ها هستند که - در دوره کاماکورا ایجاد شده اند. فلسفه های این متفکران نیز، همچنان بر پیش فرض های فرهنگی بسیاری ژاپنی ها اثر می گذارد. زن بر این مساله (فلسفه)، نه به عنوان ابزاری برای روشنگری، بلکه به عنوان پایانی در خودش متمرکز شد، در حالی که منتقدان خودبسندگی روحی - از مکتب - سرزمین پاک، عدم اطمینان به مفهوم خود به عنوان یک من مستقل را تقویت کردند. نظریه های زیبایی شناسی ژاپنی در قرون وسطی به تحول خود ادامه دادند و بیش از قبل، مضامین بودایی مثل عدم تعلق، کنش سخت گیرانه، و دم را غنیمت شمردن را منعکس می کردند. طی قرون وسطی، تفکر و مناسک شینتو، اساسا در غلبه مذهبی بودیسم حل شد. در این دوره، پیشرفت زیادی در فلسفه کنفسیوسی اتفاق نیافتاد.
اوایل دوره مدرن
اوایل دوره مدرن فلسفه ژاپنی، تقریبا با دوره ادو (Edo)، یا حکومت شوگانی توکوگاوا (Tokugawa، 1603 تا 1868) که حکومت بسیار کارا موجب صلح و پایداری نسبی شده بود، معاصر است. عقاید کنفسیوسی که در دوره باستان برای مرکزگرایی و اتحاد کشور به کار رفته بودند، دوباره مورد مطالعه قرار گرفتند و به کار رفتند. با پایداری سیاسی و شهری شدن، قدرت طبقه تاجر افزایش یافت، ادبیات شکوفا شد، و موسسات دانشگاهی سکولار در شهرهای بزرگ برپا شدند تا نظرات متفکران کلاسیک چین را به تاجران بیاموزند. در دوره صلح، برخی سامورای ها فعالیت هایی سکولار را پی گرفتند و از نظام تازه تاسیس بوشیدو (Bushidō) (طریقت جنگجو) برای توصیف آرمان های وفاداری، کنترل خوددارانه، و فضیلت شخصی استفاده کردند. این آرمان ها به ترتیب با اعتدال کنفسیوسی، خودداری بودایی، و خلوص قلب شینتو هماهنگ بودند.
متفکران کنفسیوسی –دوره– توکوگاوا را می توان بر اساس منبع الهام آنها به دو گروه تقسیم کرد. گروه اول حول فلسفه نئوکنفسیوسی متفکران چینی سلسله های سونگ (Song) و مینگ (Ming) شکل گرفت که افراد شاخص آن ها به ترتیب ژو چی (Zhu Xi) (به ژاپنی شوشی (Shushi)، 1130 تا 1200) و وانگ یانگ مینگ (Wang Yangming) (اویومی (Ōyōmei)، 1472 تا 1529) هستند. این گروه شامل برخی فیلسوفان ژاپنی مثل هایاشی رازان (Hayashi Razan، 1583 تا 1657) و ناکائه توجو (Nakae Tōju، 1608 تا 1648) هستند که به ترتیب کارهای ژو و وانگ را ادامه دادند. دیگر متفکران این گروه باور داشتند که تاکید -این- اشکال غالب تفکر نئوکنفسیوسی در ژاپن، بر «اصل» متافیزیکی (ری، ri) به عنوان نیروی سازنده جهان بسیار انتزاعی است. مثلا کایبارا اکن (Kaibara Ekken، 1630 تا 1714) سعی کرد با ایجاد یک فلسفه ناتورالیستی که به جای این اصل بر نیروی زندگی (کی،  ki) تاکید می کرد، و نیز با ارائه راهکارهای مشخص برای زندگی روزمره، تفکر نئوکنفسیوسی را عملگراتر کند.
دیگر گروه بزرگ کنفسیوسی ها سنتی را پایه گذاشتند که اغلب از آن به عنوان مکتب «آموزش باستان» (ancient learning، به ژاپنی کوگاکو (kogaku)) یاد می شود. متفکرانی مثل ایتو جینسای (Itō Jinsai، 1627 تا 1705) و اگیو سورای (Ōgyū Sorai، 1666 تا 1728) بر این باور بودند که نظریه های اصل متافیزیکی و نیروی زندگی خیلی از تفکر کنفسیوس انحراف یافته اند، یعنی تفکری که پیش از همه به آموزش عالمان و کارکنان دلسوز (humane) که یک دولت نیک را بر سر کار خواهد آورد، اهمیت می داد. بنابراین، دانشمندان کوگاکو می خواستند به «تفکر کنفسیوسی اصیل» متفکران کلاسیک چین برگردند، که از گمانه زنی های متافیزیکی اجتناب می کردند و بر فضیلت های اولیه و روابط اساسی سازگاری اجتماعی تاکید داشتند.
 در مقابل کنفسیوسیسم و بوشیدو، یک مکتب فلسفی قد علم کرد که کوکوگاکو (kokugaku)، به معنای «مطالعه میراث ملی ما» نامیده می شد. این مکتب توسط متفکرانی مثل موتوری نوریناگا (، 1730 تا 1801) هدایت می شد که بازگشت به «رسوم قدیم»، احیای شینتو، احیای تکریم امپراطور، و نوعی زیبایی شناسی دوره هیان را تبلیغ می کرد که با مونو نو آواره (mono no aware)، یک «حساس بودن به» یا «همدلی با» چیزهایی که جهان را می سازند، مشخص می شد. با وجود تفاوت های زیاد، بیشتر فیلسوفان ژاپنی در اوایل دوره مدرن، در روگردانی از توجه دوره کلاسیک به نظم کیهانی و علاقه دوره قرون وسطی به روحانیت شخصی، مشابه بودند. در عوض، آنها بر ابعاد اجتماعی و سیاسی زندگی بشری تمرکز داشتند.
فلسفه ژاپنی مدرن و معاصر
دوره مدرن فلسفه ژاپنی با اصلاحات میجی (Meiji) در 1868 و باز شدن -درهای- ژاپن در برابر نفوذ غربی ها، از جمله فلسفه غربی آغاز شد. در واقع یک کلمه جدید یعنی تتسوگاکو (tetsugaku) (متشکل ازکلمات دانش (تتسو، tetsu) و آموختن (گاکو، gaku))، ایجاد شد تا فلسفه غربی با آن نامیده شود. هرچند تتسوگاکو در ابتدا فقط به بررسی علمی فلسفه غربی، جدا از فلسفه ژاپنی، اطلاق می شد، به زودی دامنه وسیع تری از مطالعات را در بر گرفت. «جستاری بر نیکی» (An Inquiry into the Good) (1911)، اثر نیشیدا کیتارو (Nishida Kitarō، 1870 تا 1945)، اولین اثر شاخص در ایجاد یک سیستم فلسفی نوین به سیاق غربی بود. نیشیدا با پیشرفت تفکرش، در کارهای بعدی بر زمینه های تجربی و منطقی داوری و کنش متمرکز شد، که او «هیچی» نامید (Nothingness ، به ژاپنی مو (mu)). فلسفه نیشیدا از ایده های غربی و نیز آسیای شرقی (به ویژه زن) مایه گرفته بود. برای مثال، توجه او به «تجربه خالص» از نظرات فیلسوف پراگماتیست آمریکایی ویلیام جیمز گرفته شده بود، در حالی که مضمون هیچی در بودیسم ریشه داشت.
روش فلسفیدن نوین نیشیدا، الهام بخش مکتب کیوتو شد که پرنفوذترین جنبش فلسفی ژاپنِ قرن بیستم بود. مکتب توکیو، با بررسی شباهت ها و تفاوت ها بین سنتهای فلسفی غربی و فلسفه ها و مذاهب آسیای شرقی که از دوره کلاسیک در زندگی ژاپنی مهم بودند، صحنه را برای یک گفتمان فلسفی مشخصا ژاپنی فراهم کرد. برای مثال، نیشیتانی کیجی (Nishitani Keiji، 1900 تا 1990) در تعمقات متافیزیکی اش، مساله هیچی را بیشتر بررسی کرد و بینش هایی از بودیسم زن (در ادامه مسیر نیشیدا) و فیلسوف آلمانی مارتین هایدگر را که نیشیتانی شاگردش بود، ترکیب کرد. دیگر فیلسوفان ژاپنی چه در مکتب توکیو و چه خارج آن، برداشت صریح تر از سنتهای فرهنگی ژاپنی را به عنوان منبع توسعه فلسفه های خود، آغاز کردند. یک مثال تاثیرگذار در این مورد، کارهای واتسوجی تتسورو (Watsuji Tetsurō، 1889 تا 1960) است که فردگرایی غربی و جمع گرایی کنفسیوسی را رد کرد، و به جای آنها مفهوم اخلاقی «میان بودگی» (betweenness) را مطرح کرد. به نظر واتسوجی، هر شخصی در یک وضعیت کشش دیالکتیکی (تضاد دیالکتیکی؟) بین آرمان آزادی فردی و هنجارهای اجتماعی قرار دارد. بنابراین سرچشمه اخلاق در تشخیص این مساله است که فردیت در این تضاد دائمی بین خود و جامعه تعریف می شود، نه اینکه از تمرکز ناهماهنگ بر یکی از آنها نشات گرفته باشد.
پایان جنگ جهانی دوم، آزادی تفکر و –آزادی- بیان بیشتری در جامعه ژاپن فراهم کرد و فیلسوفان ژاپنی را از ایدئولوژی های زمان جنگ رها کرد (که بعضی فیلسوفان از آنها حمایت می کردند، بعضی مخالف آنها بودند، و برخی سعی کردند آنها را نادیده بگیرند). دوره پس از جنگ، در عین حال تعمق فلسفی در مورد نقش فلسفه در ایجاد ملی گرایی شدید و نظامی گری را تشویق کرد. آثار متاخر تانابه هاجیمه (Tanabe Hajime، 1885 تا 1962)، شاخص ترین عضو مکتب توکیو بعد از نیشیدا، مثالی بارز از نتایج چنین تعمقی است. در دهه 1930، تانابه بر آن بود که سنتی ترین طرح های فلسفی که تلاش کرده اند رابطه بین کلی (universal) (یا گنوس (genus)) و جزیی (particular) (یا فردی (individual)) را توصیف کنند، از نقش خاص (specific) (یا گونه ها (species)) غافل شده اند. مثلا در توصیف وجود انسانی،  آنها بر طبیعت عمومی انسان و فردیت اتمیستی تاکید کرده اند، اما عملا از بعد مهم هویت که یک فرد را به عنوان یک موجود قومی، ملی، و فرهنگی متمایز می کند، چشم پوشی کرده اند. دفاع تانابه از «منطق خاص» (the logic of the specific) در نهایت برای پشتیبانی از ملی گرایی ژاپنی به کار رفت، چرا که به نظر می رسید خواست های ملت ژاپن را بر خواست های فردی و نیز کل نوع بشر مقدم می داند. در پایان جنگ، تانابه این نوع استفاده از نظراتش را رد کرده بود و یک نظریه متانویا (metanoia، به ژاپنی زانگه (zange)) -به معنای ندامت یا تغییر موضع- ارائه کرده بود. او گفت که از آنجا که هیچ سیستم فکری هرگز نمی تواند کلی و مطلق باشد، هر فلسفه متعهدی حاوی یک پویایی ندامت گونه (متانوئتیک، metanoetic) است که برای از بین بردن تمایل به آن گونه استفاده -مطلقانه- از آن به کار می رود.
فلسفه آکادمیک در ژاپن همچنان در اوج است. در حالی که برخی فیلسوفان در محدوده متغیرهای مشخص شده توسط فلسفه غربی باقی مانده اند، برخی دیگر فلسفه هایی بر مبنای تفکرات سنتی آسیایی ایجاد کرده اند. گروه دوم شامل فیلسوفان بودایی مدرنی مثل تاماکی کوشیرو (Tamaki Kōshirō ،1915 تا 1999) و ناکامورا هاجیمه (Nakamura Hajime، 1911 تا 1999) هستند. بعضی دیگر هم سنت های دیگر –غربی و آسیایی– را محک می زنند به امید آن که بینش های فلسفی با چشم انداز جهانی، و نه تک فرهنگی ارائه کنند. برخی از آنها عبارتند از یواسا یاسوئو (Yuasa Yasuo ، 1925 تا 2005) و اوئدا شیزوترو (Ueda Shizuteru، متولد 1926)، متفکری که سنت مکتب توکیو را زنده نگه داشته است.
Japanese philosophy. (2011). Encyclopædia Britannica. Encyclopædia Britannica Ultimate Reference Suite.  Chicago: Encyclopædia Britannica.

نویسنده: Thomas P. Kasulis

منبع: بریتانیکا 2011
 

ویژه نامه فرهنگ ژاپن در انسان شناسی و فرهنگ
anthropology.ir/node/13618