دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا

زندگی روزمره از نگاه هانری لوفبور (بخش اول)



      زندگی روزمره از نگاه هانری لوفبور (بخش اول)
اندی مرفیلد برگردان و تلخیص: ملیحه درگاهی

فکر کردن به اینکه  هنری لفبور نوشتن جلد اول کتاب «نقدی بر زندگی روزمره» را با تأسیس سازمان ملل متحد آغاز کرده و جلد سوم آن را در سال 1981، طی دوره ی اول ریاست جمهوری رونالد ریگان به پایان رسانده، شگفت انگیز است. در این بین و در سال 1961، درست زمانی که مصرف گرایی به اوج خود رسیده بود، ‌او جلد دوم از کتاب خود را به رشته ی تحریر درآورد. ( وی همچنین هنگامی که برخی از دانشجویانش در بولوارهای پاریس سنگر بسته بودند، زندگی روزمره در دنیای مدرن (Everyday life in the Modern World) را نوشت). این کتاب حقیقتا یک بسط و یک پروژه بود: در دوره ی صلح و وفاق آغاز شد، در طول جنگ سرد و تضاد فرهنگی ((counterculture ادامه یافت و در بحبوهه ی واکنش های نومحافظه کاران به اتمام رسید.  شلیک آغازین وی در سال 1974 برخاسته از حومه شهر بود، اگرچه وی بعدها پس از یک دوره تدریس در استانها، خود را در حال قدم زدن در خیابانهای پاریس و کار برای مرکز ملی پژوهشهای علمی (Centre National de Recherche Scientifique) ((CNRS، یافت. در CNRS او بر پرسشی روستایی متمرکز شد و تحقیق خود را در جهت اصلاح کشاورزی در فرانسه،‌ ایتالیا، و اروپای شرقی و " انباشت ابتدایی" سرمایه هدایت کرد و به علاوه بر مسائل اجاره ای روستایی که مارکس در جلد سوم کتاب سرمایه به آنها اشاره ی کوتاهی کرده بود، تأکید داشت. لفبور همواره احساس می کرد که در تاریخ سوسیالیست به طور قابل ملاحظه ای از دهقانان سخن به میان آمده؛ انقلاب مااُ (Mao) در سال 1949 در چین تأییدی مشخص بر این امر است. ( با این وجود حزب کمونیست فرانسه کمتر از آثار متمرکز بر روستانشینی لوفبور تأثیر پذیرفته است. آنان با تمسخر می گویند که اجاره ی روستایی مسئله ای ریکاردویی (Ricardian) بود و نه مارکسیستی!)
    جنبه ی گیج کننده تری از نقطه نظر لفبور در مورد زندگی روزمره که توسط شمار زیادی از مفسران مورد غفلت واقع شده، این است که زندگی روزمره هنگامی شروع به رشد کرد که زندگی روزانه ی هرکسی، آنگونه که لفبور بر می شمارد، درباره ی خستگی از خرده ریزه های زندگی بود. در اینجاست که اساسی ترین پیام زندگی نهفته است: زندگی روزمره بسیار گرانبهاست زیرا بسیار شکننده است؛ ما بایستی آن را تا حد لبریز زندگی کنیم، به عنوان موجودیتهای کاملا عاطفی در آن ساکن شویم، به مثابه مردان و زنانی تام، سرنوشت محتوم خود را به استخدام اجباری آن در آوریم، پیش از آنکه خیلی دیر شود. در حقیقت نمایش زندگی و مرگ هر روزه برای لفبور طی دسامبر 1940 و هنگامی آغاز شد که او سمت آموزشی خود را به عنوان " پروفسور فلسفه در یک کالج ایالتی کوچک در مونتارگیس ( Montargis)، واقع در یکصد کیلومتری جنوب پاریس، به اتمام رساند و سمت دیگری را در سنت اتین (Saint-E'tienne)، واقع در شهر جنوبی تر لویر (Loire)، پذیرفت. وی متأهل و صاحب چهار فرزند بود، شرایط زندگی او هنگامی که دولت طرفدار نازی، ویشی ((Vichy، شروع به اخراج یهودی ها، فراماسون ها و اعضای حزب کمونیست از ادارت، مدارس و دانشگاههای یهودی کرد، رو به وخامت گذاشت . وی مدت زیادی شغل یا حتی وسیله ای نداشت، چیزی نزدیک به چهل فیلسوف به آکس آن پروانس ((Aix-en-provence گریختند، جاییکه او به یک جنبش آزادیخواه پیوست و در خانه ای کوچک در چند کیلومتری شهر ساکن شد. خانه ای که در زمستان به شدت سرد بود. او به جای سوخت چوب در آتش می سوزاند که بیشتر دود ایجاد می کرد تا حرارت. در چنین وضعیتی او دچار برونشیت شد، بیماری مزمنی که در طول زندگی اش به طور دوره ای عود می کرد.
    در کافه میرابو (Mirabeau) شهر اکس ((Aix،‌ لوفبور دیگر Maquisands را که توطئه و کارشکنی را سازماندهی می کردند، ملاقات کرد و با کارکنان راه آهن  که به او در از خط خارج کردن قطارهای دشمن کمک کردند، ‌همراهی کرد. لفبور خاطر نشان می سازد: " ما برای بخشیدن یک ایدئولوژی به آزادی کار کردیم". " ویشی پرچم انقلاب و امپراطوری را بالا نگه داشت و به آلمانها گفت که آنها مستعمرات را برای هیتلر پاسداری می کنند".
به لحاظ روش شناختی لفبور گو نه ای از "مشاهده ی مشارکتی " را گسترش داد که با جلسات طولانی در بایگانی تالار شهر کامپان ((Campan's Town Hall گره خورد و سبب شد که او احساسی عمیق نسبت به کاوش تاریخی در خود بیابد، ‌احساسی که او تا کنون هرگز با آن مواجه نشده بود. ژان پل سارتر کسی بود که فضیلت لفبور را در روش "برگشت کننده-پیش رونده" ("( "regressive-progressive روستایی ، ستود- روشی که در دهه های بعدی الگویی بود برای کار او بر روی شهر شناسی و فضا. سارتر خاطر نشان می کند که " لوفبور برای مطالعه ی پیچیدگی و کنش های متقابل-  بدون زایل کردن آن-  روشی بسیار ساده را پیشنهاد داد که از تکنیکهای کمکی بهره می گیرد و چندین مرحله را در بر می گیرد: a) توصیف. مشاهده ای همراه با موشکافی که توسط تجربه و روشی عمومی هدایت شده است. ... b) تجزیه و تحلیل پس رونده (Analytico-Regressive). تلاشی صریح در جهت تاریخ گذاری واقعیت . ...(c  تاریخی - ژنتیک. تلاشی برای بازکاوی حال،‌ این بار به گونه ای شفاف،‌ مفید و تبیین شده." سارتر می افزاید، "ما چیزی برای اضافه کردن به این نقل قول روشن و غنی نداریم، به جز اینکه  ما معتقدیم این روش با وجه توصیفی پدیدار شناسانه و حرکت مضاعف عود کننده اش،‌ از اعتبار برخوردار است- با  اصلاحاتی که ممکن است امور مرتبط با آن بر این روش تحمیل شوند- در تمامی قلمروهای انسان شناسی."
    هنگامی که لوفبور مخمصه ی کشاورز روستایی و مسئله ی ملکی را تحت سوسیالیسم سندیت بخشید،‌ " انتقاد او نسبت به زندگی روزمره" شکل گرفت. پس از سال 1947، این رویه هم روش شناسی و هم عقیده ای سیاسی وی شد: پافشاری که روش دیالکتیکی و دیالکتیک مارکسیستی را در مواجه با روزمرگی قرار می داد. زندگی روزمره برای لفبور همانند نظریه ی کوآنتوم ‌ذره ای شد: با کوچک شدن، با کاوش در ساختار هسته ای زندگی  همانطور که واقعا هست، شما می توانید تمام ساختار جهان انسانی را کشف کنید. لوفبور اذعان می کند، سیاستی که مبتنی بر روزمرگی نیست، سیاستی بدون هیچ گونه حوزه ی انتخابی.  در اینجاست که مسائل حزبی مارکسیسم با تمایل قبلی اش به ساختن اقتصادی انتزاعی به جای نوسازی مجدد یک زندگی واقعی، جای می گیرد. از طرف دیگر زندگی روزمره بدون حافظه ی تاریخی ،‌بدون هیچ تصور گسترده تری نسبت به  موجودیت دیالکتیکی خود، برای همیشه دستخوش گیجی و رازآلودگی است. لوفبور در جلد اول از کتاب نقدی بر زندگی روزمره(Critique of every day life) ذکر می کند، "هنگامی که انسان جدید در نهایت سحر و جادو را از بین برده و نعش پوسیده ی  افسانه های قدیمی را به خاک سپرده است - آن هنگام که او به دنبال واحدی منسجم و آگاه است، ‌زمانی که قادر است فاتح زندگی خود باشد، دست به خلق و کشف مجدد عظمت در زندگی روزمره ‌می زند- و آن هنگام که او شروع به فهمیدن زندگی روزمره و سخن گفتن با آن می کند، آن هنگام و تنها همان هنگام ما در دورانی جدید خواهیم بود."
                                        

آنچه بیشتر در  نقد زندگی روزمره به نظر می آید چیزی شبیه به وارستگی است، شبیه به فریاد لوفبور از طریق کتابهای ستوده شده و مرغزارهای فراخ و آفتابی. به نظر لوفبور خواهان کنار گذاشتن سالهای جنگ است،‌ خارج از بینش و ذهن . آغاز کتاب او استدلالی، روان و سلیس و بدون فرم است - اختلاطی از ایده ها و تفکرات،‌ کنایه ها و تکرارها، آمیخته با چاشنی بازیگوشانه ی جدل گرایی. در مواقعی برای فهم آن مجبور به کار دشواری هستیم. او به ما تکراری از "برخی زمینه های مناسب" را ارائه می دهد، ملاحظه ی مجدد پرسشهایی درمورد بیگانگی و سورئالیسم: لوفبور با نگاهی طنز آمیز می گوید، آندره برتون (Andre' Breton) " خودشیفتگی های جهان واحد را در شیپور کرده است!" بار دیگر وی با دفاع از انسانگرایی و "مارکسیسم به عنوان دانش انتقادی زندگی روزمره"، در جدال با حزب قرار می گیرد.  آشکاریهای فراوان همانند طوفانی از آگاهی وجدان ظاهر فرا می رسد،‌ گویی لوفبور از جانب "ییلاقهای فرانسه در یک بعد از ظهر یکشنبه" همچون نسیمی ملایم می وزد و از "قدرت مرموز" کلیسای روستایی- کلیسایی که امروز می تواند هر جایی وجود داشته باشد- رازگشایی می کند: " کلیسا! کلیسا! آن هنگام که من در نهایت توانستم از کنترل تو رهایی یابم از خود پرسیدم  قدرت تو از کجا آمده است. اکنون من توانم پستی که در پس رازهای تو نهفته است را ببینم... اکنون من می توانم ژرفیهای هولناک تو را ببینم، واقعیت هولناک بیگانگی انسان! آی کلیسای مقدس، برای قرنها تو بسیاری از تصورات، تخیلات، آرزوهای بیهوده،‌بسیاری نا امیدی ها را انباشته کرده و مورد بهره برداری قرار داده ای ."
لوفبور در جایی دیگر با مفهوم "زندگی روزمره"، شعبده بازی انجام می دهد و نوعا از دفن آن در زیر انجماد بیزار است. او می گوید ادبیات و هنر به نسبت سیاست و فلسفه،‌ بهتر درگیر فهم روزمرگی می شوند. "نمایش حماسیِ" برشت تئاتری از روزمرگی را برای ما به نمایش می گذارد، جاییکه همه  افعال علامتی از خود نمایی اند و آنجا که همه ی حقایق،‌ آنگونه که برشت با اتخاذ از هگل اظهار می کند، "عینی و محسوس هستند." لوفبور موعظه ی برشت را اینگونه نقل می کند، "تئاتر حماسی به دنبال پایه گذاری مدلهای اساسی زندگی روزمره در کنج خیابان است." برشت قهرمان بزرگ دانش خود را در اختیار دارد، گالیله با یک فرایند "قهرمان زدایی" آغاز می کند: " گالیله شیر رو روی میز میزاره."
در این بین فیلم چارلی چاپلین با به تصویر کشیدن اعتصاب یک ولگرد آسمان جل هم به عنوان "دیگری" و هم فردی جهانی در "عصر مدرن"، بسته ای درمورد بیگانگی روزمره را آشکار می سازد و درست همانند خود زندگی ‌نمایشی خنده دار است که ما را وادار به خندیدن و گریه کردن می کند،‌ بعضی اوقات نیز هردو درآن واحد.
    البته دیگر سخنگوی درخشان در زمینه ی روزمرگی جیمز جویس (James Joyce) است. لوفبور خاطر نشان می سازد، شاهکار او اولیس (Ulysses) (قهرمان حماسه ی ادیسه) ‌" آشکار می سازد که یک رمان بزرگ می تواند کسل کننده و 'عمیقا کسل کننده' باشد. با این وجود جویس یک چیز را فهمیده است: اینکه شرح یک روز از زندگی فردی عادی بالاجبار بایستی در شیوه ای حماسی قرار گیرد." پیوند میان لئوپلد بلوم Leopold Bloom))،‌ مرد معمولی در مدت تجرد، یک روز معمولی در دوبلین و سفر حماسی قهرمانانه ی ادیسه صراحتا پیوندی است که میان انسان معمولی و "انسان کامل" لوفبور وجود دارد، پیوندی میان حال و امکان. قبلی آبستن بعدی است، پیش از این در بعدا موجود است، در وضعیت جنینیِ ناپیدا،‌ منتظر برای ادراکی معصوم،‌ برای عظمت، یک خیزشِ تخیلیِ تاریخی. بنابراین در عین اینکه نگاه آرمانی لوفبور نسبت به انسان کامل به نظر غیر عادی می آید  و ما را در مخلوطی از آرزو و افکار مشتاق گرفتار می کند،‌ مدل او در واقع مرتبط با هیچ کس و  هیچ کجاست. آن چیزهایی که به گونه ای گیج کننده انتزاعی به نظر می رسند، در حقیقت محسوسات دنیوی هستند: معمولی حماسی است درست همانگونه که حماسی معمولی است. در اولیسز،‌ بلفن ( Blephen) و استوم (Stoom)  یک واحد متافیزیکی چند پاره میابند، ‌به همان ترتیب که انسان معمولی و انسان کامل قادرند واحد متافیزیکی چند پاره شان را پیدا کنند؛ پسر شاعر-هنرمند و بشر عاملِ جهانِ پدر، با یکدیگر می پیوندند. دو سرشت تاریخی دنیا – علم و هنر- یکی شده و به زودی سرگردان خیابانهای تاریک و خالی می شوند،‌ مسیر خود را در جهت بازگشت به خانه، جاییکه مالی (Molly) در ایتاکا (Ithaca)،‌ واقع در خیابان هفتم‌ خوابیده است،‌ می پیمایند.
    در ادبیاتی گیج کننده، روانشناسانه و – شاید- نتیجه ای انقلابی،‌ اولیسز با طوفانی شگرف از آگاهی بی نشان، ‌پایان می پذیرد؛ تصورات و عقاید،‌ قطعات و دریافت ها، قضاوت ها و تجدید خاطرات، در یکی از بزرگترین مجموعه های ادبی مدرن فوران می یابد. بی شک لوفبور با این اندیشه مارکسیستی‌ موافق خواهد بود که مرد و زن کامل در بلوک نزدیک شما بنیان نهاده شده اند.
    حساسیت لوفبور نسبت به زندگی روزمره همچنین به عنوان امری فرانسوی ادراک شده است. گردش روزانه عمیقا در فرهنگ فرانسه ریشه دارد، آنجا که ریتمها و آیینها  مکان ها و مردم را در هر کجا نشان گذاری کرده و به تحرک وا می دارند: قدم زدن صبح زود برای نان گرفتن؛ ابتدا مقداری قهوه؛ خوراک در وقت ناهار برای اینکه همه چیز به هم نزدیک شده و اعضای خانواده هنوز در کنار یکدیگر هستند؛‌ جرعه ای شراب و تکه ای پنیر؛‌ ناقوس کلیسا سر ساعت به صدا در می آید؛ وغ وغ آشنای سگ همسایه؛ یک کافه ی تجاری تقریبا همه جا، آمد و رفت تکراری  مشتری ثابتی که همه روزه سر ساعتی یکسان ظاهر می شود. "این عالی ترین کیفیتی است که فرانسویها می توانند همراه با توافق یک بلوک از خانه هایشان؛‌ بخشی از زمینها کشاورزی، دو یا سه لامپ روشن و کافه ای اندوهناک جاییکه شما بخاطر کسالت ناشی از بازی دومینو جان می سپارید را تحویل دهند. دور نیست اگر بگوییم در این زمین گسترده فرانسویها در مقایسه با سایر افراد نجیب تر هستند،‌ شاید به این دلیل که آنها می دانند که چگونه ذره ای شوخی را به هستی محدود خود وارد کنند."
    این جنبه ای مثبت از زندگی روزمره است: جنبه ای آشنا، قلمرو خانه و فراغت،‌ عرصه ی امنیت و اطمینان، دوستان و خانواده، تعطیلات و مهمانیهای کوچک بود- سمت و سویی از زندگی که کار را در بر می گرفت اما تا حدی مجزا، جداگانه و آزاد شده از کار بود. بیگانگی که در مکانهای کاری شایع شده هنوز به روزمرگی راه نیافته بود، فعالیتهای غیر تخصصی که بیرون از کارخانه و اطاقک اداره، فراسوی اتاق پرسنل مدرسه یا بخش رسیدگی فروشگاه، در انتظار فرصت بودند. حال لوفبور از اعتبارنامه ی مارکسیستی اش دفاع می کند، اینجاست که گوشه ی منفی زندگی روزمره آشکار می شود. لوفبور در سال 1941به گونه ای پیشگویانه بیان کرده بود که زندگی روزمره بیش از پیش استثمار شده است. استثمار توسط چه چیزی، دقیقا؟ استثمار بوسیله ی کالا،‌ بوسیله ی سرمایه داری پسا جنگ "مدرن" که ادامه یافته بود تا مکانهای کاری را استثمار و بیگانه کند، اما حالا آغاز شده است تا شانس  ورود به زندگی، زندگی غیر کاری،‌ ورود به بازتولید و فراغت،‌ وقت آزاد و زمان تعطیلات را به طور کلی تصاحب کند.حقیقتا سیستمی آماده بود که از طریق مصرف گرایی رشد یافت،‌ بوسیله ی رسانه های جدید و تبلیغات اغوا کرد، ‌از طریق بروکراسی دولتی و نمایندگیهای برنامه ریزی به مداخله پرداخت،‌ در هر گوشه ای با بیلی بوردها و آگهی ها به کمین مردم نشست و به سرعت در میان میلیونها خانواری که صاحب تلویزیونها و رادیو ها بودند گسترش یافت.
منبع:
Merrifield, Andy. (2006) Henri Lefebvre: A critical Introduction, Routledge, pege: 1-19

m.dargahi84@gmail.com
http://www.anthropology.ir/node/5211
                                                         
مطالب مرتبط:
تولید و حق شهر از نگاه هانری لوفبور
http://anthropology.ir/node/23045
شهرسازی در دیدگاه هانری لوفبور (بخش سوم)
http://www.anthropology.ir/node/22700

شهرسازی در دیدگاه هانری لوفبور (بخش اول)
http://anthropology.ir/node/22478

شهرسازی در دیدگاه هانری لوفبور (بخش دوم)
http://anthropology.ir/node/22548

اندیشمندان فرهنگ معماری معاصر(13): هنری لوفبور
http://anthropology.ir/node/6741

شهری برای شهرنشینی: لوفبور و فرهنگ شهر
http://anthropology.ir/node/12837

هانری لوفبور و "تولید فضا"؛ مارکس ِ زمان ما (2)
http://www.anthropology.ir/node/20178

هانری لوفبور و "تولید فضا"؛ مارکس ِ زمان ما (1)
http://anthropology.ir/node/19956

 
ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139
 
ویژه نامه ی نوروز 1393

http://www.anthropology.ir/node/22280