یکشنبه, ۲۷ خرداد, ۱۴۰۳ / 16 June, 2024
مجله ویستا


مردم از حیرت کردن لذت می برند


مردم از حیرت کردن لذت می برند
با اینکه اعتقاد به نحسی اعداد یا شوم بودن بعضی حیوانات در عصری که پیشرفت علم تا کره ماه هم رسیده، کمی عجیب به نظر می رسد اما هنوز نه تنها در جوامع بسته و پیشامدرن بلکه حتی در جوامع مدرن و فراصنعتی نیز خرافاتی از این دست در میان گروه های مختلف مردم رواج دارد.
هنوز هم عده زیادی از مردم جهان اقتصاد خرافه پراکنی را با مبالغ گاه هنگفتی که برای انرژی درمانی، دعانویسی، فالگیری و طالع بینی می پردازند، اداره می کنند و برای حل چالش های جهان پیرامون خود، راهکارهای خلق الساعه و فوری را به راهکارهای مبتنی بر علم و منطق ترجیح می دهند. در این میان جامعه ایران نیز از قافله عقب نمانده و به خصوص در سال های اخیر در موهوم باوری و خرافه اندیشی رشد چشمگیری را نشان داده است. رواج خرافات در سال های اخیر حتی به اظهار نگرانی برخی مسوولان قضایی و حوزوی کشور هم منجر شد و ناظران اجتماعی را به چاره اندیشی و تاملی دوباره در چرایی های این پدیده واداشت. دکتر محمد صنعتی روانشناس و روانکاوی که تا به حال پژوهش ها و تالیف های متعددی از او خوانده ایم در تحلیل رشد گرایش اجتماعی به خرافات نقش توده ها، روشنفکران و ساختارهای حکومتی را به یک اندازه مهم تلقی می کند و در گفت وگو با ضمیمه هفتگی«اعتماد» ویژگی های روانشناختی جوامع خرافه باور را برمی شمارد.
▪ به نظر شما در چه جوامعی خرافات بیشتر میان مردم رواج پیدا می کند و این جوامع چه ویژگی های روانی ممکن است داشته باشند؟
ـ اعتقاد به خرافات و موهومات از خصوصیات جامعه اسطوره اندیش است؛ جامعه یی که مردمانش در رویارویی با مشکلات یا برای درک حقایق، کمتر به واقعیات عینی و تجربیات زیسته شان تکیه دارند و برعکس بیشترین اهمیت را برای رویا، پندار، راز، سحر و جادو و افسون قائل اند. در واقع خرافات محصول و خواسته جامعه یی است که به روابط علت و معلولی پدیده ها بی علاقه و به تخیلات و امیدهای واهی دلبسته است. چنین جامعه یی ترجیح می دهد روابط را با شیوه های سهل تر و دم دستی تر از جمله با توسل به جادو و خرافات درک کند. طبعاً جوامعی که چنین خصوصیاتی دارند جوامع «پیشامدرن» هستند. معمولاً در جوامع ابتدایی تر یا قبیله یی این گونه باورهای موهوم و خرافی و اسطوره ها و افسانه ها بیشتر رواج دارد. از طرفی در جوامع متمدن تری هم که هنوز توده ها با اندیشه علمی و تجربی آشنایی کمتری دارند باورهای خرافی می تواند وجود داشته باشد. بنابراین می توان گفت که حتی در جوامع مدرن هم یکی از خصوصیات روانشناسی توده اعتقاد به خرافات و موهومات است.
▪ اتفاقاً این هم یکی از پرسش های این بحث است که چرا حتی در جوامع مدرن صنعتی و فراصنعتی هم خرافات وجود دارد؟ ممکن است خرافات در اینگونه جوامع به صورت «امر مسلط» وجود نداشته باشد اما به هر حال گروه بزرگی از مردم در سراسر دنیا همچنان به آن باور دارند.
ـ به هر حال توده های مردم که فقط متعلق به جوامع پیشامدرن یا قبیله یی نیستند. توده های مردم در جوامع پیشرفته و مدرن هم بخش عمده یی از جامعه را تشکیل می دهند و معمولاً و به صورت غالب «مصرف کننده» هستند. البته شما خواهید گفت خب بخشی از این توده ها مثلاً کارگرانی هستند که در امر تولید نقش مهمی دارند و کاملاً هم درست است اما تولید این توده ها در واقع بر اساس دستوری که می گیرند تکرار می شود و اصلاً برای اینگونه تولید نیازی به اندیشه علمی و تجربی ندارند. علاوه بر این زندگی شغلی این توده از باورهای او به نحوی جداست. بنابراین تا زمانی که توده ها از بالا دستور می گیرند و خودشان در امر تولید فکر نقشی ندارند، منتظر می مانند تا مشکلات شان بدون دخالت و تاثیر روابط علت و معلولی و منطقی حل شود. رفتار این توده در همه جوامع کم وبیش یکسان است.
▪ و از اینجاست که پای خرافات به زندگی توده ها باز می شود؟
ـ دقیقاً همین طور است. به هر حال این خرافات که همه اش غیرواقعی نیست. بخش هایی از آن هم ممکن است واقعی باشد، چرا که به هر حال اجزای آن واقعی است. مثلاً در این خرافه که من فکر کنم اگر روز چهارشنبه خانه ام را جارو کنم یکی از نزدیکانم خواهد مرد، خب هم چهارشنبه واقعی است، هم عمل جارو کردن و هم مرگ. اما رابطه یی که میان اینها برقرار شده یک رابطه منطقی و منطبق بر واقعیت نیست. وقتی هم شما از اسطوره حرف می زنید، لزوماً تمام آن غیرواقعی نیست. مثلاً ما یک بابک تاریخی داریم و یک بابک اسطوره یی. یک امیرکبیر واقعی داریم و یک امیرکبیر اسطوره یی. یعنی مردم یک جامعه می آیند و به افرادی که به هر دلیل دوست شان دارند یا ندارند خصوصیاتی را نسبت می دهند که ممکن است فرسنگ ها از هویت آن شخصیت تاریخی یا اجتماعی دور باشد.
▪ در واقع مردم واقعیت را دراماتیزه می کنند.
ـ دراماتیزه می کنند، غلو می کنند، مطلق گرایی می کنند و از همه مهم تر تضاد و تناقض است. خرافه و اسطوره سرشار از تضاد و تناقض است. اگر شما بخواهید از طریق اندیشه تجربی یا علمی این مسائل را درک کنید مسلماً درک ناپذیر است اما خرافه پرستان و اسطوره اندیشان به راحتی می توانند این تناقضات و مناسبات غیرمعقول را به هم ارتباط بدهند و کوچک ترین احساس نامعقولی هم درباره شان نکنند.
▪ در صحبت هایتان این طور متوجه شدم که ظاهراً خرافات و اسطوره را در یک رده قرار می دهید. آیا خرافات و اسطوره یا خرافات و جادو تفاوتی با هم ندارند؟
ـ بله، اسطوره و خرافات در فرآیند مشابهی تولید می شوند. درباره جادو هم همین طور است. فرد جادوگر یا کسی که به جادو اعتقاد دارد چیزهایی را به هم نسبت می دهد. مثلاً ناگهان و در یک چشم بر هم زدن شیئی تبدیل می شود به شیئی دیگر یا ناگهان درختی خشکیده سبز می شود و میوه می دهد. خب اینها کارهایی است که اغلب شعبده بازها با تکنیک آن آشنایی دارند و به راحتی می توانند با سرعتی که به عمل خود می دهند و تلقینی که می کنند گاهی اوقات حتی ذهن هوشمندترین افراد را هم فریب دهند و باعث شوند که فرد فکر کند یک معجزه اتفاق افتاده است. شعبده باز و جادوگر در این مثال کسی است که می تواند مردم را به حیرت وادارد و این را بدانید که مردم هم از حیرت کردن بسیار لذت می برند. مردم دوست دارند که چیزها ناگهانی اتفاق بیفتد. یک نمونه اش هم همین فیلم یا سریالی است که در ماه های اخیر به نام «راز» از تلویزیون پخش می شود. من حتی یک اپیزود از این فیلم را ندیده ام اما می دانم اندیشه یی که دارد در میان جوانان تقویت می کند این است که کافی است تا آرزوی هر چیزی را بکنند تا حتماً به آن برسند.
▪ بله. پیام اصلی این فیلم آن است که بر اساس قانون جاذبه، شما هر چه را که به آن فکر کنید جذب خواهید کرد و کائنات آماده است تا آرزوهای شما را برآورده کند.
ـ خب این خرافات است و متاسفانه دارد تاثیرات مخربی هم می گذارد. من حتی در گروه های روان درمانی که دارم در کمال شگفتی می بینم این فیلم بر افرادی که مدت ها با آنها کار کرد ه ام تا بتوانند با واقعیات زندگی شان روبه رو شوند و بر جوان های خیال پروری که در عالم رویا زندگی می کردند و میان زمین و آسمان معلق مانده بودند و تلاش زیادی شده بود که تا حدودی با واقعیت زندگی رودررو شوند تاثیر گذاشته است. باز هم فرمول ها و طرح هایی از طریق تلویزیون به مغز این جوانان تزریق شده که با خودشان فکر می کنند صرف آرزو کردن برای رسیدن به چیزی که می خواهند کافی است. پس نه تلاشی لازم است، نه دانشی لازم است و نه ضرورتی دارد که انرژی را به سوی کاری منتقل کنید. از طرفی ظاهراً مرتب دارد تلقین می شود آنچه که شما دارید در این فیلم می بینید از امور واقعی فیلمبرداری شده است. چیز غریبی است.
اینکه تلویزیون چرا دارد در امر تبلیغ خرافات و موهوماتی از این قبیل تلاش می کند واقعاً غریب است. لابد به ما خواهند گفت که این فیلم در جهان پیشرفته غرب ساخته شده. ایرادی ندارد. آخر در جهان غرب ۹۵ درصد از آموخته های مردم مبتنی بر واقعیات است و حالا اگر یک درصد هم موهومات باشد نمی تواند تاثیر مهمی داشته باشد. از طرف دیگر بسیاری از قدرت ها هستند در همان جوامع غرب که شاید دوست نداشته باشند مردم درست فکر کنند. دلیل نمی شود که چون فیلمی در غرب پخش شد ما هم این کار را بکنیم. کمااینکه خیلی از پدیده های غربی را هم آقایان رد می کنند و مگر اصلاً تمام محصولات و تولیدات غرب را تلویزیون ما پخش می کند؟ بنابراین اگر چنین استدلال هایی قرار باشد ارائه شود که استدلال های موهومی است و خودش اسطوره اندیشی است. اگر چنین توضیحی بنا باشد در پاسخ ما بدهند، یا ما را اسطوره اندیش فرض کرده اند یا خودشان اسطوره اندیش هستند و روابط منطقی بین رویدادها را نمی فهمند.
▪ پس به این ترتیب تلویزیون با مخاطب میلیونی که دارد، می تواند در ترویج خرافات در جامعه نقش داشته باشد. کمااینکه پیش از این هم مجموعه های تلویزیونی داخلی از تلویزیون پخش شده که مضمون مشابهی داشته است.
ـ بدون شک. مگر شما چیزی می شناسید که در جامعه امروز بتواند در شکل دهی ذهنیت توده ها بیش از تلویزیون نقش داشته باشد؟ ممکن است تلویزیون بر من نوعی تاثیری نداشته باشد اما توده ها که عادت به اندیشیدن ندارند و به خصوص در جامعه ما که قرن ها اندیشه در آن عادت نبوده و ما غریزی زندگی می کردیم، مسلم است که وقتی رسانه یی مثل تلویزیون چیزی را به عنوان واقعیت پخش می کند، مردم همان تصوری را درباره اش خواهند داشت که اولین بینندگان سینمای صامت درباره قطار روی پرده سینما داشتند و فکر می کردند هر آن ممکن است زیر قطار بروند، بنابراین هر چیزی که از رادیو و تلویزیون پخش یا از سوی کسانی که مورد اعتماد و احترام توده ها هستند، طرح می شود بدون چون و چرا از سوی توده ها پذیرفته خواهد شد. توده ها عادت ندارند بگویند چرا. عادت ندارند که چیزی را زیر سوال ببرند و به همین دلیل اگر «اتوریته یی» ولو اینکه معلم یک کلاس باشد یا پدری که دوستش دارند یا مادربزرگی که به او اعتقاد دارند یا نویسنده یی که دوست دارند، یا حتی روزنامه یی که می خوانند به ترویج یک نوع نگاه بپردازد آنها هم می پذیرند. روزنامه ها هم در خرافه پراکنی نقش بسیار مهمی دارند. نقش خودتان را دست کم نگیرید (می خندد).
▪ آیا این نظر را که زنان از مردان خرافاتی تر هستند تایید می کنید و اگر تایید می کنید چرا این طور است؟
ـ بله در صحبت هایم عرض کردم که در میان مردم یک جامعه توده های عوام یعنی کسانی که ممکن است خواندن و نوشتن هم بدانند اما کمتر با علم و تجربه و به خصوص اندیشیدن به عنوان ابزاری برای پیدا کردن راه حل های منطقی سر و کار دارند، بیش از سایرین مستعد خرافه پرستی و اسطوره اندیشی و موهوم باوری هستند.
در جامعه غربی مثلاً ممکن است ۱۰ تا ۱۵ درصد مردم در تولید فکر، اختراعات، اکتشافات و علم دخالت داشته باشند و اینها هستند که بخش عمده یی از فرهنگ را می سازند اما همین میزان اندک کسانی که در تولید فکر دخالت دارند هنگامی که به جهان سوم می رسند کمتر هم می شوند و شاید در بهترین حالت به یکی، دو درصد برسند. تفاوت ما با کشورهای پیشرفته در همین است. وگرنه توده های ما مثل توده های جاهای دیگر جهان است و خصوصیت اصلی آن وابستگی است.
در این میان زنان به دلیل قرن ها خانه نشینی و به این دلیل که در امر تولید شرکت داده نمی شدند- مگر در امر تولید بچه و پرورش آن که البته آن هم مهم بوده و هست - بیشتر به مردان متکی بودند و از فکر و اندیشه و تجربه شان کمتر استفاده می کردند. طبیعی است که به دلیل وابستگی ها و محدودیت هایشان استعداد بیشتری برای پذیرش موهومات و خرافه ها داشته و دارند، چرا که در فضای موهومات است که آرزوهای شان به صورت جادویی برآورده می شود یا به صورت جادویی از عملی بازداشته یا به عملی گمارده می شوند. این بهترین بستر برای فرد وابسته است. در این بستر است که دیگر نیاز به آموزش و پرسش ندارد. می گویند چهارشنبه جارو نکن و از این بهتر نمی توانند او را مجاب کنند که اگر جارو کنی یک نفر خواهد مرد. این گونه است که استعداد زنان برای پذیرش باورهای خرافی بالا می رود.
▪ به نظر شما آیا این خرافات تنها زاییده سنت گرایی در جوامع پیشامدرن هستند یا خرافه های مدرن هم وجود دارند؟
ـ ممکن است که مردم طالع بینی چینی، فال قهوه و فال چای و انواع رمل و اسطرلاب را با خودشان از دنیای سنتی آورده باشند اما در جهان مترقی هم اسطوره ها و خرافات وجود دارد و حتی خرافات علمی هم وجود دارد. در رشته تخصصی خود ما یعنی روانکاوی و روان درمانی و روانپزشکی، حتی همکاران ما تمام یک کتاب روانپزشکی را نمی خوانند بلکه آن قسمت هایی از آن را می خوانند که به آنها توصیه شده است و به همین دلیل ساده بخش هایی از کتاب را که ممکن است پیام دیگری داشته باشد یا یافته های دیگری ارائه کند، نخوانده باقی می گذارند. بعد همین عده اعتقاد راسخ پیدا می کنند که منشاء همه چیز نورون مغز است. در حالی که نورون مغز یا فضاهای دیگر مغز و اعصاب ممکن است فقط ستاد عملیاتی باشد یا تنها بخشی از علت ها را شامل شود. استرس هایی که از بیرون به ما وارد می شود و پیام هایی که ما از فضای اطراف مان می گیریم همه می توانند بخشی از منشأهای رفتاری انسان باشند. حالا اگر یکی از همکاران ما اعتقاد پیدا کند که همه رفتارهای انسانی در سلول مغز منشأ دارد خب این نوعی خرافه علمی است و همین طور اگر کسی فکر کند منشاء رفتارها به کلی به چیزی غیر از مغز مربوط است باز هم در دام یک خرافه علمی افتاده است.
▪ پس می توان گفت مطلق گرایی در علم، به خرافه علمی منجر می شود ؟
ـ همین طور است. برای اینکه اساس علم اصلاً بحث نسبیت و احتمال است. اگر شما دیدید که کسی در حرف هایش خیلی با قاطعیت مطلق ها را به علم نسبت می دهد بدانید که دارید وارد حوزه خرافه و موهومات می شوید. خرافات علمی بی شمار است. مثلاً در قرن نوزدهم فکر می کردند در آینده نزدیک علم خواهد توانست تمام مشکلات بشری را حل کند و منظورشان این بود که علم جلوی بزرگ ترین مشکل بشری را که مرگ است خواهد گرفت و حالا اگر علم نتوانسته جلوی مرگ و بیماری ها را بگیرد پس از اساس باطل است. کل وهم زدایی که در مورد علم در دوران پست مدرن صورت گرفته هم ناشی از این بوده که قبلاً امکانات مطلقی را به علم نسبت می داده اند که حالا متوجه شده اند واقعیت ندارد و تمام باورشان را از دست داده اند چرا که اصولاً مطلق اندیش اند.▪ آیا حکومت ها می توانند در ترویج خرافات نقش داشته باشند؟
ـ ببینید، من پیش از این هم بارها در نوشته های خودم گفته ام که این شیوه «حاکم محوری اندیشه» شیوه یی است که خیلی به کار رفته و از آنجا که حکومت ها را از مردم و توده ها جدا می کند از منطق کافی برخوردار نیست. من فکر می کنم حدود یک قرن است که با رشد جمعیت در دنیا و به خصوص در جهان سوم توده ها قدرت زیادی پیدا کرده اند و بنابراین حکومت ها باز هم به خصوص در جهان سوم بیشتر دنباله رو توده ها هستند تا هدایت کننده توده ها. یعنی حکومت ها آن چیزی را به توده ها می دهند که احساس می کنند برای آنها قابل درک است و زحمت این را به خودشان نمی دهند که چیزی به توده ها بدهند که کمی تردید آنها را برانگیزد.
به همین جهت فکر می کنم حکومت های مردمی که شیوه حکومتی خود را با دموکراسی هم مخلوط می کنند اتفاقاً از آنجا که خود را خدمتگزار مردم می دانند، فکر می کنند مردم این طور خواسته اند، ما هم باید بر اساس خواست آنها رفتار کنیم و به این ترتیب کار خودشان را راحت می کنند. در حالی که توده ها هم نیاز به آموزش دارند و اگر این نیاز نبود و جمع مردم هرگز اشتباه نمی کرد، اصلاً چرا پیامبران باید ظهور می کردند؟ منتها گاهی هست که من آموزشی به مردم می دهم که دوست دارند یا آن را به سادگی می فهمند و گاه هم آموزشی می دهم که با واقعیت همخوانی بیشتری دارد. اما خب این داستان مار کشیدن و مار نوشتن است که یکی از درس های مهم دوران ابتدایی ما بود و می گفت یکی مار می نوشت و مردم ده نمی فهمیدند و مسخره اش می کردند و یکی دیگر هم مار می کشید. خب این دو شیوه ارتباط با توده است که هنوز هم واقعیت دارد. من فکر می کنم حکومت ها و توده ها با هم داد و ستدی دارند که اگر مبتنی بر پندار، خرافه و موهومات شود آینده روشنی برای جوامع نمی توان انتظار داشت.
▪ آینده ملتی که به خرافات اعتقاد دارد را چگونه می بینید؟
ـ به هر حال دنیا در حال پیشرفت است. حالا هر قدر ما فریاد بزنیم که جوامع مترقی و مدرن فاسدند هم واقعیت موجود تغییری نمی کند. واقعیتی که شاهد آن هستیم این است که این جوامع به هرحال قانونمندتر هستند و اگر جنگی هم در آنها صورت می گیرد مردمان غربی هنوز بعد از ۵۰ سال آن را رها نکرده اند و هنوز دارند انتقاد می کنند.
نه به دیگران بلکه به خودشان انتقاد می کنند و از خودشان حیرت می کنند که چرا این رفتار غیرمنطقی در کشورشان اتفاق افتاده است. اگر در جامعه یی گفتمان انتقادی وجود نداشته باشد، اگر در جامعه یی چون و چرا وجود نداشته باشد و به جای آن خرافه و موهومات تسلط پیدا کنند، طبیعی است که این جامعه نمی تواند با جهان علمی و تکنولوژیک رقابت داشته باشد و از قافله عقب خواهد ماند.
▪ آیا جادو ممکن است کارکردهای مثبت هم داشته باشد؟ اشاره می کنم به تحقیقی که امیل دورکیم در یک جزیره بدوی که مردمانش به جادو اعتقاد داشتند، انجام داد و نتیجه گرفت که اگر صیادان این جزیره قبل از رفتن به دریا مراسم جادویی شان را انجام ندهند اغلب دست خالی بازمی گردند یا با اتفاقات ناگواری روبه رو می شوند.
ـ خب، جادو بر اساس «فریفتار» و «تلقین» است که می تواند تاثیرگذار باشد. وقتی شما از خانه تان بیرون می آیید و فکر می کنید اگر رانندگی کنید حتماً تصادف خواهید کرد، آنقدر فکر تصادف ذهن شما را به خود مشغول می کند که مضطرب خواهید شد و راننده مضطرب هم بیشتر امکان دارد تصادف کند. برعکس اش هم صادق است. اگر با این اعتماد به نفس از خانه بیرون بیایید که هرگز تصادف نخواهید کرد- مثل جوان هایی که تازه راننده شده اند و در اتوبان ها لایی می کشند - و بپندارید که آسیب ناپذیر هستید هم به دلیل اعتقاد غیرواقعی و موهومی که دارید باز هم احتمال تصادف برایتان بالا می رود. اصولاً نسبت دادن توانمندی های بی اساس و غیرواقعی به خود هم می تواند به همان اندازه موهوم باشد و نتایج خرافی به بار بیاورد. مثلاً مردم ما عموماً فکر می کنند همه چیز را می دانند. من که کار طبابت انجام می دهم در تجربه های روزانه ام تعجب می کنم از اینکه چند درصد مردم واقعاً گمان می کنند به صورت مادرزادی طبیب هستند و از خودم می پرسم این همه اعتماد به نفس را از کجا آورده اند؟ جادو هم کارکردی مشابه دارد. چرا که جادو هم اطمینان کاذب به فرد القا می کند یا راه حل های کاذب پیش پای او می گذارد و این امید را می دهد که می تواند دشمنان را دفع و دوستان را حمایت کند.
می تواند به افرادی که دوست نداری صدمه بزند و به افرادی که پشتیبان تو هستند، کمک کند. بنابراین آنها که به جادو باور دارند تحت تاثیر تلقینات جادو هستند.
تحت تاثیر این تلقینات ممکن است برای صید هم به دریا بروند و چون به جادویی که کرده اند اعتقاد دارند، تلاش و سعی بیشتری هم بکنند و ممکن است موفق هم شوند ماهی بیشتری صید کنند، یا بالعکس اگر جادو نکرده باشند یا ورد نخوانده باشند با تلقینی منفی انرژی کمتری بگذارند، و بنابراین ماهی کمتری صید کنند. مانند وقتی که به دکتری مراجعه می کنند و باور دارند که وی نفسش شفاست، دستش شفاست. این خود تلقینی است که می تواند اثر مثبتی بر درمان داشته باشد. برعکس وقتی در رسانه های گروهی ما تصویر های منفی از جامعه پزشکی ارائه می کنند، آنها را سوداگر و شیاد معرفی می کنند یا علم پزشکی را بی کفایت و بی تاثیر می دانند، به سلامت مردم آسیب وارد می کنند. دودش به چشم مردمی خواهد رفت که اعتمادش به پزشک و درمان سلب شده است. اینها همه اشکال مختلف خرافه آموزی به توده های مستعد و خیانت به آنهاست. چه وقتی مانند جادو نویدهای مطلق بدهند و چه وقتی امید را سلب کنند.
از سوی دیگر توجه داشته باشید که ما همیشه داریم واقعیت را تفسیر می کنیم. هر واقعیتی تفسیر واقعیت است. حالا اگر جادو بخواهد بر تفسیر ما تاثیر بگذارد ما می توانیم وقایعی را که اتفاق افتاده وارونه تفسیر کنیم. مثل اینکه مردم در مواقعی که افسرده ترند به گذشته فکر می کنند و ممکن است آن را باشکوه تر ببینند در حالی که در واقعیت این طور نبوده. حتی بعضی از روشنفکران معتقدند وضعیت حال حاضر جامعه بشری از گذشته بسیار بدتر است و فساد و تباهی در جهان بیشتر است. خب این نوعی خرافه اندیشی است برای اینکه تطابقی با تاریخ ندارد و آقایان روشنفکر بدون سند و مدرک فرضیه صادر می کنند. در حالی که در همین ایران خودمان باید بپرسیم که طی ۲۵۰۰ سال گذشته یا حتی تنها در دوران قبل از اسلام ده ها یا صد ها سال در حال جنگ یا مستعمره بوده ایم ؟ من به یاد دارم در مورد همین دوران معاصر پدر من می گفت شماها نمی دانید و آن زمان را که مردم تا گردن شان در کثافت و کچلی بود، همه مالاریا داشتند و به خود می لرزیدند، در تمام ایران یک بیمارستان هم وجود نداشت و بچه ها از گرسنگی می مردند، ندیده اید. بله ما ندیده بودیم زمانی چنین اوضاع و احوالی که در دوران قاجار ایران را فراگرفته بود و اگر بگوییم در حال حاضر وضع بدتر از دوران قاجار است، چیزی جز خرافه گویی نیست.
▪ در این مورد به خصوص سینما و به خصوص هنرمندانی که از گذشته «کارت پستال» ارائه می دهند هم بی تاثیر نیستند.
ـ اصلاً روشنفکر دهه ۴۰ ما روشنفکری است که بسیار درگیر اسطوره اندیشی است و من در خیلی از نوشته هایم اشاره کرده ام که چطور خرافه اندیشی و نوستالژی و باشکوه دانستن عهد باستان و بهترین دانستن معنویت شرق سبب مطلق گرایی روشنفکران ما شده است. وقتی ما خودمان یا دوران خاصی از تاریخ را مطلق کردیم، وارد خرافه و اسطوره می شویم. این را هم بگویم همیشه هم لزوماً نباید در ده و روستاها به دنبال باورهای خرافی گشت. در شهرهای بزرگ توسط روشنفکران، دانشمندان و علما و رسانه های عمومی هم خرافه تولید می شود. سینما و عکاسی با استفاده از قدرت ایماژها می توانند واقعیت هایی را به مردم بقبولانند که در اصل واقعیت ندارد. سینما در عین حال که می تواند درک بهتری از جهان به ما بدهد در عین حال هم می تواند مثل بمب اتم جهان واقعیت را مخدوش و منهدم کند و خرافه بپراکند.
▪ یکی از تحلیل ها درباره دلایل خرافه پرستی در دنیای مدرن این است که عصر روشنگری هنوز عصر بسیار تازه یی است و در برابر هزاران سال تنهایی و ترس و ناتوانی بشر در برابر طبیعت و حیوانات و دنیای اطرافش عمر بسیار کوتاهی دارد و از آنجا که اثرات آن هزاران سال ناآگاهی هنوز در ژن انسانی باقی است، خرافه پرستی هم همچنان در طبیعت اوست.
ـ اتفاقاً این هم یکی از خرافه های علمی است که مطرح می شود. ما می دانیم که ژن تاثیر زیادی بر انسان دارد اما این را هم می دانیم که میان انسان با حیوان و گیاه و حتی میان انسانی که می اندیشد و انسانی که تنها به صورت نباتی زندگی می کند، تفاوت وجود دارد. بنابراین وقتی راجع به ژن حرف می زنیم باید دقت کنیم که ممکن است در مورد گیاه، ژن حرف اول را بزند اما در انسان اندیشمند حتماً محیطی که اندیشه انسانی به وجود می آورد هم موثر است و تاثیرات ژن را تغییر می دهد. بنابراین دادن چنین قدرتی به ژن ها برای باقی نگهداشتن خرافات در جامعه بشری می تواند یک اسطوره باشد. از همان دوران رنسانس و پس از آن در دوران روشنگری که تلاش شد واقعیت به رسمیت شناخته شود و مردم با اندیشه و علم و تکنولوژی به طرف آینده بروند، انسان عصر روشنگری اراده کرد تا جلوی رفتارهای غریزی از جمله جلوی جنگ ها را بگیرد، چرا که خود جنگ یکی از عوامل رواج خرافات و عقاید موهوم است. پس از هر جنگ بزرگی به دلیل سلطه مرگ و فقر و بیماری و هر آنچه که بشر را درمانده می کند و امید او را به علم و تکنولوژی از بین می برد، مردم به سمت خرافه هجوم می برند.
مثلاً در اوایل قرن نوزدهم و در دوره رمانتیسیسم جامعه اروپایی به شدت به خیال پردازی و خرافه و جادو گرایش پیدا می کند و یکی از مهم ترین دلایل آن جنگ های ۳۵ ساله ناپلئونی است که ویرانی های زیادی را به دنبال داشت.
جوامع اروپایی که داشتند با روشنگری پیش می رفتند پس از فاجعه جنگ به شیوه های گذشته تفکر خود بازگشتند. بنابراین درست است که هنوز طرح های تفکر گذشته در انسان باقیمانده اما انسان از عصر روشنگری تلاش کرد به سوی عقل و استدلال منطقی پیش رود ولی می بینیم اتفاقاتی می افتد که بشر منطقی را به سوی تفکر غیرمنطقی می کشاند. از نگاه من به خصوص پس از جنگ جهانی دوم خرافه در جهان رواج پیدا می کند و از دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به بعد خرافات در جهان رشد قابل توجهی را نشان می دهد. به خصوص پس از جنگ جهانی دوم جامعه غرب با ترسی رو به رو شد که تا پیش از آن اصلاً سابقه نداشت چرا که پیش از آن انسان تنها توپ و تفنگ را می شناخت اما پس از جنگ دوم ناگهان موضوع جنگ اتمی به میان آمد و این به معنای نابودی مطلق بود. بمب اتم علم را به شیطان بزرگی تبدیل کرد که نمی توان از آن انتظار رحمت داشت بلکه باید در انتظار نکبت آفرینی آن بود. خود این دور شدن از علم هم سبب خرافه پرستی در غرب شد. این است که اگر می خواهید بدانید چه زمان هایی خرافه رواج بیشتری پیدا می کند باید بگویم در زمان هایی که تهدید مرگ افزایش پیدا می کند.
▪ آیا این در جامعه خودمان هم مصداق دارد ؟
ـ البته. هر زمانی که مردم گرفتار تنگدستی معیشتی می شوند و فقر به جامعه روی می آورد یا زمانی که بیماری اپیدمی می شود، جنگ می شود، سیل و زلزله می آید و همان طور که گفتم زندگی رنگ می بازد و تهدید مرگ گسترده می شود، زمینه برای رواج خرافه و اسطوره اندیشی فراهم خواهد شد.
▪ در حال حاضر جامعه ایرانی را از نظر درگیری با خرافات و همه گیری باورهای خرافی چگونه ارزیابی می کنید؟
ـ من هفت، هشت سال پیش در یکی از سالگردهای درگذشت صادق هدایت مقاله «اسطوره زدایی و اسطوره آفرینی» را نوشتم و در تحلیل «بوف کور» گفتم که قصد هدایت از نوشتن این رمان نوعی خرافه زدایی از یک جامعه سه هزار ساله بوده است. جامعه ما ۱۰۰ سالی است که تلاش می کند به گونه یی از جوامع پیشامدرن به جامعه مدرن جهش داشته باشد اما خود این اسطوره اندیشی و علاقه زیاد به گذشته و تلاشی که بخشی از روشنفکران ایران در دهه های ۴۰ و ۵۰ برای بازگشت به گذشته با عنوان بازگشت به خویشتن کرده اند، مانع این جهش بوده است، به گونه یی که در برابر اندیشه علمی و تجربی مقاومت شده و با هر حربه یی از جمله نسبت دادن ضددین یا ضدمعنویت بودن مدرنیته به جنگ آن رفته اند که خب این حربه ها کاملاً اشتباه و حتی خودشان خرافه هستند.
از طرفی همه را نباید به سنتی بودن جامعه نسبت داد، اگر دقیق شوید، خواهید دید بیشتر اعتقادات و بخش مهمی از فرهنگ و باورهای مردم ما - از جمله خرافات رایج - عرفی است و این فرهنگ عرفی پیشامدرن به چیزهایی اعتقاد دارد که بعضی از آنها با دین هم منطبق نیست. اما همان طور که قبلاً هم گفتم این مقاومت ها بیشتر مربوط به توده هاست. قدرت توده ها در دهه های گذشته بسیار زیاد بوده و هست و در واقع این خود توده ها بوده اند که عامل بیشترین سانسور در جامعه بوده اند و حکومت های پوپولیستی و متاسفانه روشنفکران چپ هم با دنباله روی از توده ها و تقدیس آنها، فرهنگ عوام را نه تنها انتقادناپذیر، بلکه فرهنگی چیره و غالب کرده اند؛ فرهنگی اسطوره اندیش و سرشار از خرافه و موهوم، پر از رویا و پندار و راز.و چنین شد که روشنفکران هم خواسته یا ناخواسته راه روشنگری و مدرنیته و لاجرم راه پیشرفت را سد کرده اند، یا لااقل سرعت پیشرفت را کند کرده اند.
فهیمه خضرحیدری
منبع : روزنامه اعتماد