پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
تساهل یا عدم تساهل مساله این است
بدون وجود ارزشهای مطلق، پلورالیسم و تساهل نیز فاقد یک مبنای استدلالی برای پذیرش خواهد بود
جوهر لیبرتارینیسم بر اساس اصل عدم خشونت نهاده شده و این اصل مبنایی برای برآورد و قیاس عملکرد و ماهیت نهادهای اجتماعی است.
چنانچه اگر شما علیه کسی مرتکب اِعمال خشونت شوید به موجب عمل انجام گرفته سزا داده خواهید شد؛ چراکه عمل شما خارج از مبانی لیبرتارینیسم بوده است. ولی از منظر برخی از نظریه پردازان این نه عدم خشونت، بلکه تساهل است که باید یک خط تمایز برای شمول یا عدم شمول لیبرتارینیسم فرض شود. از این منظر تساهل اگر چه کافی نیست ولی شرطی ضروری محسوب میشود، اگر شما تساهل گرا نباشید لذا یک لیبرتارین نخواهید بود، چنانکه فریدمن میگوید:
«به نظر من ارزشهای والای انسانی همچون تساهل که من باور سیاسی خود را بر آن بنا نهادهام بر مبنای فروتنی استوار است. چنانچه من هرگز حق ندارم کسی را ملزم به پذیرش یا عدم پذیرش باورهایم کنم؛ چراکه من مطمئن نیستم آنچه میگویم درست است و آنچه او از آن دفاع میکند اشتباه است. حال چرا باید تساهل را به عنوان یک مبنا برای آزادی قرارداد؟ چگونه ما رای به عدم الزام و اجبار باور خویش بر دیگری میدهیم؟ اگر من از شما بپرسم مبنا و اساس فلسفی لیبرتارینیسم چیست؟ فکر میکنم شما پاسخ خواهید داد چنین فلسفهای براساس عدم زورگویی و الزام بر دیگری نهاده شده، چراکه نه، اگر شما یکی را ببینید که در حال انجام عمل اشتباهی است، یکی که در حال انجام یک گناه است (در معنای مذهبی آن) ممکن است بپرسید آیا باید او را به حال خود واگذاشت؟ آیا ما خود مرتکب گناه نخواهیم شد اگر که او را به حال خویش واگذاریم؟ به باور من پاسخ صحیح برای این قبیل سوالات این است که آیا من میتوانم مطمئن باشم که او دارد مرتکب گناه میشود؟ آیا میتوانم مطمئن باشم که من برحقم و دیگری باطل است؟ آیا من میدانم گناه چیست؟ ...»
این گفتههای نسبی گرایانه فریدمن و ناآگاهیگرایی۱ او از منظر کینزیلا مورد نقد قرار گرفته است که در نقد آن میگوید:
«او (فریدمن) دفاعش را از آزادی و تساهل بر اساس وجود دیدگاه و منظرگاههای متمایز نهاده است چنانکه از این نظر ما نمیتوانیم رفتاری را که نمیپسندیم واقعا رفتار بدی تلقی کنیم. برای مثال علت عدم سانسور عقاید، نه از روی استانداردهای آزادیخواهانه درخصوص حق تملک و آزادی بیانِ به دور از خشونت، بلکه از روی این واقعیت است که نمیتوان مطمئن بود آن ایده اشتباه است و این به صورت ضمنی بیانگر این واقعیت است که ما نمیتوانیم از درست و غلط بودن چیزی مطمئن باشیم بنابراین اخلاقا اعمال بد و غیراخلاقی نیز مجاز و مشروع باید تلقی شوند.»
و هوپ در ادامه میگوید:
«آنچنان که فریدمن مدعی شده است پلورالیسم و تساهل همچون دو مقوله غیرپوزیتویستی به دور از مطلقگرایی اخلاقیاند و هر نوع مطلقگرایی اخلاقی به معنی عدم تساهل و دیکتاتوری است. ولی اتفاقا برخلاف ادعای ایشان باید گفت بدون وجود ارزشهای مطلق، پلورالیسم و تساهل نیز فاقد یک مبنای استدلالی برای پذیرش خواهد بود و با آدم خواری و بردگی در یک سطح قرار خواهد گرفت تنها در صورت وجود ارزشهای مطلق همچون حقوق بشر و حق مالکیت بر خویشتن است که پلورالیسم و تساهل به واقعیتهای قابل اعتمادی تبدیل خواهند شد.»
به صراحت باید گفت چنانچه ما برخی از آگاهیهایمان را به دیگری تفویض کنیم پس تحمیل برخی از ارزشهایمان نیز باید قابل دفاع باشد و این البته مغایرتی با لیبرتارینیسم نخواهد داشت. فریدمن تساهل و فروتنی را نقطه مقابل انتقام قرار میدهد و این از موضع یک شکاک، ساده انگارانه است چنانچه در یک جامعه چند فرهنگی نمیتوان رای بر بهتر بودن یکی بر دیگری صادر کرد. اگر واقعا آنگونه که فریدمن مدعی شده کسی چیزی در مورد هیچ چیز نداند چطور میتوان از این نظر به عنوان یک فلسفه سیاسی دفاع کرد؟ ولی قبل از آنکه به گستاخی متهم شویم و عجولانه رای داده باشیم بگذارید به این مثال فریدمن اشاره کنیم که در تکریم لیبرتارینیسم آورده است.
فرض کنید شخص الف بر روی پلی شخص ب را میبیند که قصد دارد خود را از پل به پایین پرت کرده و خودکشی کند در چنین وضعیتی شخص الف چکار باید بکند؟ خب اگر الف حسی از انسانیت در خود داشته باشد سعی بر منصرف کردن شخص ب از عملش خواهد کرد.
البته چونکه ما هیچ بینهای در دست نداریم این مثال چیز چندان روشنی در خصوص توضیح بیشتر ما از لیبرتارینیسم به دست نمیدهد و فروتنی و تساهل اگرچه اساسی و مهم هستند ولی اصل عدم خشونت در اینجا بسیار روشنگرتر است. بگذارید بیشتر توضیح دهیم، اگر شخص الف با این عمل (منع خودکشی شخص ب) خواسته باشد خود را به یک قهرمان تبدیل کند و شخص ب را از عملی که به زعم خودش خوب بوده است واداشته باشد از منظر لیبرتارینیستی فریدمن باید برای آنچه به دست آورده (حس قهرمانی) هزینه بپردازد. ولی بخش مناقشه آمیز بحث فوق پیامدهای قانونی عمل شخص الف است. فریدمن چنین عملی را یک الزام فیزیکی قلمداد میکند و در این صورت شخص ب حق دعوی علیه شخص الف خواهد یافت که از منظر ما هر دادگاهی این امکان را برای شخص ب فراهم کند خود مرتکب یک جرم شده است.
آیا نگه داشتن و محبوس کردن شخص ب از سوی الف برای جلوگیری از خودکشی و فکر در مورد عملی که میخواهد انجام دهد کار درستی است؟ البته که عمل شخص الف در خصوص محبوس کردن شخص ب شبیه عمل کسی است که میخواهد مردم را از دست کیش و مسلکشان نجات دهد. البته بچهها مواردی بسیار جدی هستند و نه تنها نزد لیبرتارینها، بلکه در عمده نظریات فلسفه سیاسی از اهمیت بالایی برخوردارند بنابراین حبس و زندانی کردن یک بچه برای منع او از خودکشی به بهانه عدم بلوغ و نگه داشتن او تا سن بلوغ نمیتواند کار عادلانهای باشد. البته که فروتنی و تساهل از شاخصهای مهم و غیر قابل انکار لیبرتارینیسم است ولی عنصر و جوهر اصلی آن نیست و در این موارد ما به راهکارهای متعددی نیازداریم.
از دیگر تلاشهای فریدمن تبلیغ اصل تساهل و کاربرد آن علیه لودویگ فون میزس است چنانکه میگوید:
«به یاد میآورم که در نخستین نشست انجمن مونت پلرین که در ۱۹۴۷ در سوئیس برگزار شد من و میزس حضور داشتیم و این گروه مبحثی جدی در خصوص توزیع درآمد، مالیات و مالیات تصاعدی در دست داشت که افراد حاضر در جلسه شامل کسانی چون فردریش فونهایک، فریتس مک کلاپ، جورج استیگلر، فرانک نایت، هنریهازلیت، جان جوکس، لیونل رابینز، لیونارد رید بودند ولی در اثنای جلسه میزس همه را به سوسیالیست بودن متهم کرد و با دلخوری جلسه را ترک کرد.»
آشکار است که فریدمن موضعی غیر تساهل گرایانه در تقابل با کسانی که غیرتساهلگرا تشخیص داده میگیرد و این در تعارض با تعهد فلسفی اش است. حال بگذارید ببینیم مبحث آن روز اقتصاددانان حاضر در جلسه چه بوده است، برخلاف گزارش منقول از فریدمن مبحث جلسه نه در خصوص مالیات تصاعدی و توزیع درآمد، بلکه مبحث مالیات منفی بر درآمد میلتون فریدمن بود. چنانچه در سالهای بعد از ۱۹۴۷ نیز بیپروا این مبحث را از موضع لیبرتارینیستی ادا کرده و گفته بود:
«من به این باور دارم که جامعه بدون وجود دولت رفاهی یک جامعه ایدهآل است و من حدود ۳۰ سال پیش نیز باز گفته بودم با بستن مالیات منفی بر درآمد میتوان یک جایگزین مناسب برای بستههای رفاهی و ابزارهای باز توزیعی حکومت یافت. آیا این هم یک روش دولت محورانه است؟ البته که نه! ما در جامعهای زندگی میکنیم که مردم هر روز بیشتر به یک دولت گدا پرور وابسته میشوند و به باور من این بسیار غیر اخلاقی و غیر مسوولانه است که فکر کنیم همه چیز یک شبه باید حل و فصل شود. ما همگی از ترس روبهرو شدن با مسوولیتهایمان، باورمان را از دست دادهایم. داشتن رویایی در خصوص این آرمان البته خوشایند است ولی نمیتوانیم در اکنونمان توقف کنیم و باورمان را به کیشی۲ و رویاهایی که هرگز به آن دست نخواهیم یافت، وانهیم.»
البته که ما با سیاستهای سوبسیدی و رفاهی مخالفیم و آن را بسیار نا عادلانه و مخرب نه تنها برای آنانکه به زور وادار به پرداخت مالیات شدهاند بلکه حتی برای آنانکه به این پولها وابسته شده اند میدانیم و ما معتقدیم که فروپاشی و برچیدن چنین نظامی هیچ نتیجه زیانباری در پی نخواهد داشت.(تاکر)
در یک سطح عملی این فرض خوشبینانه جایگزین کردن مالیات منفی بر درآمد، به جای طرحهای رفاهی در کجا قرار دارد؟ آیا این خود یک بسته رفاهی مازاد بر بستههای رفاهی دولت نیست؟ بسیار ساده انگارانه است که فکر کنیم چنین جایگزینی در عمل روی دهد و مسوولان بانک مرکزی طبق این طرح، محدودیتهای خاصی بر اختیاراتشان را بپذیرند و البته دنباله روی برای اجرای چنین طرحهایی و پذیرش این طرح به عنوان یک مرحله و شیوه گذار به جامعه بدون دولت رفاهی، از سوی مدافعین بازار آزاد بسیار غیرمسوولانه است و اگر واقعا فریدمن خواستار این گذار از سیاستهای رفاهی است چرا یک طرح مشخص از پرداختهای تقلیلی در یک دوره زمانی معین ارائه نمیدهد؟ برای مثال یک طرح ۵ ساله که هر سال با کاهش ۲۰ درصد از مالیاتها به اجرا درآمده و در نهایت به پایان سیاستهای رفاهی منجر شود. طرح فریدمن بیشتر تمایل به همیشگی بودن دارد و جالب اینکه به عنوان یک پروژه لیبرتارینیستی نیز قلمداد میشود. حتی اگر این طرح یک گذار مشروع را نیز بنا نهد (که قطعا چنین نمیکند) یک فرضیه منطقی وجود دارد و آن این است که تدریجگرایی (نظریاتی که مدعی گذار تدریجیاند) میل به فاسد کردن تغییرات دارد و این موضوع همواره مورد بحث و مناقشه بوده است چنانچه یک دهه قبل از وقوع جنگ شمال، بحثهایی در خصوص بردهها صورت گرفت. آنجا نیز
تدریج گراها در مقابل براندازها بودند، براندازها معتقد به برچیدن هرچه سریعتر سیستم شوم برده داری بودند ولی تدریج گراها متمایل به گذار گام به گام بودند. در این مبحث نیز امثال فریدمن جزو تدریجگرایان و لیبرتارینها از جمله براندازان محسوب میشوند موضوع دولت رفاه از این جمله است و باید هرچه سریعتر پایان یابد و چنانچه براندازها گفتهاند تدریجگرایی در عمل معادل تداوم و دائمی شدن گذار بیپایان است و چنانچه ویلیام لیودگاریسون اشاره داشته: تاکید بر براندازی با شوق و حمایت میتوانست ما را در زدودن برده داری به نتیجه برساند ولی در نهایت به گذار تدریجی تن دادیم و به برچیدن برده داری تن ندادیم، چیزی که میبایست انجام میشد ولی همواره با آن مخالفت شد.
و همچنین میگوید: من همچون حقیقت تلخ و همچون عدالت سهمگین خواهم ایستاد، در این خصوص ملایمتی در تفکر و بیان و نوشتار از من نخواهید دید، به هیچ وجه نمیتوان به کسی که خانه اش در آتش میسوزد توصیه کرد که در گوشهای آرام بگیرد، یا اینکه به او گفت حوصله کن و آرام همسرت را در آغوش بگیر و نجاتش بده.. یا به مادری که بچه اش در آتش میسوزد گفت هیچ عجله نکن با حوصله رفتار کن! من در کمال جدیت و به دور از دو پهلویی میگویم که هیچ ابایی نداشته و حتی سر سوزنی از موضعم عقب نخواهم نشست هرچند که آماده شنیدن هستم.
از دیگر منتقدان تدریجگرایی میتوان به مک الروی اشاره کرد:
«این به هیچ وجه غیراخلاقی نخواهد بود که خواهان براندازی یک شبه هرآنچه نامشروع است باشیم، همه صفحات نیویورک تایمز، وال استریت، انبیسی.ایبیسی. سیبیاس بر روی فریدمن گشوده بود ولی دریغ از یک کلمه صحبت در مورد کاهش درصدی و سال به سال مالیات برای رهایی از چنگ دولت رفاه، آری او هیچ اقدامی نکرد و همواره به دفاع از موضع مخربش تحت لوای مالیات منفی بر درآمد ادامه داد.»
فریدمن معتقد بود که ما همواره باورمان را به گذار تدریجی جهت رهایی از دولت رفاه و نیل به بازار آزاد از کف دادهایم، ولی این از آن رو است که خود گذار تدریجی او به کیش و آیینی بدل شده است. نمیتوان انکار کرد که ممکن است برچیدن یک شبهنظام دولت رفاه برای کسانی که دغدغه تامین شغل و سرپناه دارند سخت و غیرممکن بنماید و قطع پرداختیهای دولت رفاه به این گروه چندان اخلاقی به نظر نیاید، ولی راهحل چیست؟ دوام ابدی دولت رفاه؟ البته که نه، چرا که سیاستهای رفاهی و هرگونه ابداعات جایگزینی برای آن موجب فقر بیش از پیش و وابستگی بیشتر خواهد شد.
البته ممکن است برنامه فریدمن کارآ به نظر برسد چراکه در نهایت موجب خواهد شد گروه زیادی از خیرین، مددکاران، وکلا و نیکوکاران به علت وجود برنامه ظاهرا مساعدتی فریدمن از کمک به فقرا دست بردارند! ولی فرومایگی طرح فریدمن از آن رو است که برنامههای رفاهی را شبه راست مینمایاند و آلتی در دست سیاستمداران چپگرا و مدافع رفاه خواهد شد.
بگذارید بپرسیم این پرداختیهای رفاهی از کجا میآیند؟ البته از جیب آنان که بیشتر در میآورند تا پولشان را به سیاست مداران رفاه گرا بدهند همان کسانی که هیچ حقی در رفاه مردم ندارند.۳ اگر در یک دموکراسی عمومی رای بر سیاستهای رفاهی داده شد آیا نمایندگان مردم که به صورتی غیر مستقیم بازگوکننده مواضع سیاسی آنانند، نمیتوانند بیانگر مشروعیت سیاستهای رفاهی باشند؟ البته که نه، این چیزی جز سلطه اکثریت بر اقلیت نخواهد بود، تایید امری از سوی اکثریت بیانگر مشروعیت آن نیست چنانچه هیتلر نیز برآمده از یک انتخابات دموکراتیک و آزاد بود. تازه اگر سطح معینی برای پرداخت مالیات تعیین کنیم که بالاتر از آن مشمول مالیات شود پس کمتر از آن سطح نیز باید مشمول سوبسید
دولتی شود.
ترک جلسه مونت پلرین از سوی میزس نه تنها عدم تساهل محسوب نمیشود بلکه بسیار بجا بود چرا که فریدمن در این نشست میخواست نظریه مالیات منفی بر درآمدش را از موضع بازار آزاد به کرسی بنشاند و جای تاسف اینکه مدعیان دفاع از نظام بازار آزاد این موضع را مطرح میکردند.
فریدمن همچنین مبحث پراکسیولوژی میزس را متهم به عدم تساهل میکند:
«از آنجا که میزس نگران است بگذارید شما را به مقوله پراکسیولوژی او ارجاع دهم، شاید این مبحث با مقوله مورد ادعای من بی ربط به نظر آید ولی اینگونه نیست چرا که نظریه اصلی این است که ما چیزهایی درباره کنش انسانی (عنوان کتاب میزس) میدانیم چون همه انسان هستیم لذا دانش قابل اعتمادی در ارتباط با محرکهای کنش انسانی داریم و از این روی میتوانیم نتایجی بنیادی از این دانش موثق استنتاج کنیم و آنچنانکه میزس اشاره داشته این دادههای استخراج شده را نمیتوان برای به آزمون گذاشتن نتایج بلکه تنها برای تشریح نظریات میتوان بکار برد. آنها نمیتوانند بنیادی علمی برای شما جهت بحث در خصوص این شواهد تجربی باشند. حالا با این توضیحات فرض کنید دو نفر که هر دو میزسی اند با هم بر سر موضوعی اختلاف داشته باشند یکی از آنان به دیگری خواهد گفت که تو در استدلالهایت اشتباه میکنی و دیگری نیز متعاقبا او را بر خطا میداند آنها چکار باید بکنند آیا باید دست به یقه شوند و به جنگ هم بروند؟ بگذارید از کارل پوپر وهایک کمک بگیریم که آنها نیز اتریشی اند چاره مگر جز این است که نظر نفر سومی را جهت داوری بین آن دو جویا شویم، شما به ما بگویید کدام یک از ما اشتباه میکنیم؟ و به تعبیر پوپر گفتوگو تنها راه متمدنانه حل منازعات است.»
من به عنوان یک اقتصاددان اتریشی باید بگویم که برداشت فریدمن از پراکسیولوژی از روی بدفهمی او از این مبحث است. البته در مدرسه اتریشیها به این قبیل خردهگیریهای پوزیتویستی پاسخ درخوری داده شده است. البته دادههای سطحی گاه فریبنده و گمراه کننده اند بگذارید مثالی بیاوریم فرض کنید در یک مبادله آزاد شخص الف کالای ۱ را با شخص ب در مقابل کالای ۲ معاوضه کند در هر دو طرف با سطحی از رضایت روبهرو خواهیم بود که ناشی از رجحان و مقبولیت کالای ۲ نسبت به ۱ نزد شخص الف و رجحان کالای ۱ بر ۲ نزد شخص ب است. مثال عینی تر در این خصوص به نقاشی مشهور نورمن راکویل در ایونینگ ساتردی پست برمی گردد که دو راننده را در مقابل هم قرار داده بود یکی راننده کامیون که با ولع بطری شیر را سر میکشید و دیگری راننده شیر فروشی که از فروش شیر داشت راضی برمیگشت و گویا نورمن بسیار بهتر از فریدمن این مبادله را درک کرده است مبادلهای که قبل از به تصویر کشیده شدنش از سوی او نیز بارها صورت گرفته بود.
مشکل فریدمن در خصوص پراکسیولوژی شاید به نبود یک مثال عینی برمیگردد و مثال شیر فروش شاید این مساله را بیشتر روشن کند. حالا فرض کنید یک اتریشی مدعی باشد در همین مورد شیر فروش و راننده کامیون هر دو طرف در یک مبادله آزاد به وضعیت بهتری نائل شدهاند حال یک شیکاگویی با او به منازعه پرداخته و ادعای او را رد کند، حال به روایت فریدمن، شیکاگویی به اتریشی خواهد گفت استدلال من از تو بهتر است، آیا آنها با هم دست به یقه خواهند شد؟ البته که نه و اتریشی پاسخ خواهد داد دلیل مبادله این دو مگر جز این بوده که هر دو میخواهند به وضعیت بهتری نائل شوند؟ حال شیکاگویی و پوپری دست به دامان دولت خواهند شد چرا که ادعای آنان به صورتی ضمنی بیانگر مبادله کالای کمارزشتر در مقابل کالای باارزشتر بوده است و البته که هیچ دولتی به عنوان طرف سوم دعوا نمیتواند این گزاره پراکسیولوژیک را باطل کند.۴
ممکن است یک اقتصاددان شیکاگویی در اعتراض بگوید که گزارههای اتریشی چون غیر تجربی اند پس همگی به یک کیش یا مذهب قابل تاویل هستند لذا نمیتوان آن را قبول کرد. در این صورت باید گفت مفاهیم غیرتجربی از قبیل منطق و ریاضیات و جغرافیا نیز که پایههای تجربی ندارند باید به مذهب قابل تاویل باشند و فاقد حقیقت فرض شوند. لابد یک ریاضیدان برای اثبات جمع ۲ به علاوه ۲ مساوی ۴ باید با ریاضیدانی دیگر منازعه کند یا برای اثبات این قضیه که انسان فانی است و ارسطو انسان است و پس ارسطو فانی است یا تایید قضایای هندسی فیثاغورث باید به نتایج رینگ بوکس امید بست؟! خوب بگذارید پوزیتویستها فرض را بر غلط بودن همگی دانشهای غیرپوزیتویستی بگذارند، ولی باید گفت این دانشها موجب درک عمیق ما از عملکرد جهان گشتهاند. راههای عدیدهای برای تحصیل علم وجود دارد و شواهد تجربی نیز تنها یکی از آنها هستند ولی باید گفت حوزههای مختلفی وجود دارند که شواهد تجربی برای فهم و درک آن ناکافی و حتی غیر ضروری اند چراکه همه مقولهها تجربی نیستند.
فریدمن در یک انتقاد دیگر بیان میکند:
«شنیدهاید که وقتی از آنها میپرسند که مشکلات را چگونه حل کنیم پاسخ میدهند با مالکیت خصوصی ولی سوال این است که این دارایی شخصی مفهومی عینی است؟ من خانهای دارم که متعلق به من است شما در هواپیمایی با ارتفاع ۲۰۰۰۰ پایی از بالای آن پرواز میکنید آیا این باید تعرض به دارایی من تلقی شود؟ و در ۵۰ پایی چطور؟ استفاده از های فای با فرکانسهای بالا نوعی تعرض به حریم خصوصی من نیست؟ پاسخ همه اینها به تجربیات ما بستگی دارد لذا دارایی خصوصی یک ورد مذهبی است و پاسخ ساده «استفاده از بازار» راه چاره نیست.»
به نظر میرسد فریدمن از پاسخ صریح لیبرتارینیستها به این مباحث اطلاعی نداشته باشد چنانچه در خصوص مالکیت جواب او به صراحت در سر فصل حقوق مالکیت آمده است. او از هواپیما مثال میزند و انگار لیبرتارینیستها چنین تصوری از مالکیت دارند ولی این گفتهها بسیار مهمل و پوچ هستند و این رویکرد از مالکیت که انگار مالک یک سطح زمین گویی به صورت خرطومی مالک فضایی شده که از زیر سطح زمین مورد تملک (یعنی از هسته زمین) تا سقفی از فضا ادامه مییابد کاملا با بحث مالکیت لیبرتارینها در خصوص حقوق مالکیت در تعارض است.
یکی از همکاران فریدمن به نام کوز که از زمره برندگان نوبل اقتصاد هم بوده درخصوص تعارض کار پرسروصدای کارخانه داران با ماشینهایشان و سکوت مورد نیاز پزشکان برای کار با ضربان سنج پاسخ را به میزان ناخالص ملی برمیگرداند و معتقد است هر تصمیمی میزان ناخالص ملی را افزایش دهد تصمیم درستی است. ولی لیبرتارینها آن را بر اساس حق اولویت قرار میدهند یعنی هر کدام در آغاز مالک بوده او ارجحیت دارد۵ و این پاسخها البته تجربی نیستند چنانکه میدانیم موضوع تجاوز هواپیما به حریم خصوصی موضوع تازهای است که در گذشته وجود نداشته و اینک موضوعیت حقوقی پیدا کرده و هیچ بنیان تجربی ندارد. حالا بگذارید ادعای فریدمن در خصوص بنهای تحصیلی را بخوانیم:
«پاسخ به ادعای سوسیالیستها در مورد مدارس عمومی چیست؟ آزادی، خوب ولی ما چطور به این نقطه خواهیم رسید؟ به جامعهای که در آن مردم خودشان مسوول آموزش بچههاشان باشند و خبری از آموزش حکومتی نباشد؟ من ۳۰ سال قبل نظریه ارائه بنهای تحصیلی را برای گذار به چنین جامعهای مطرح کردم و به همین دلیل از سوی لیبرتارینها به دولت گرایی متهم شدم. که گویا این یک کار عبث جهت کارآتر کردن سوسیالیزم است؟ ابدا، موضوع نحوه گذار به چنین جامعهای است که لیبرتارینها مسوولیت آن را بر عهده نمیگیرند و تنها به ایدهآلها چسبیدهاند و همه چیز را به حال خود واگذاشتهاند.»
گفتن اینکه برای خلاص شدن از مدارس عمومی ما نیازمند یک برنامه مرحله به مرحله هستیم چیز مهملی است، چنانکه بسیاری از کشورهای بلوک شرق بعد از رهایی از سیطره شوروی شروع به خصوصی سازی کردند و از هیچ برنامه مورد ادعای فریدمن هم استفادهای نکردند و موفق هم بودند و تازه با فرض برنامه تدریجی چگونه میتوان دولت را متصدی این امر دانست البته که لیبرتارینها با این برنامه خیالی گذار از اینجا به ناکجا آباد مخالف هستند قضیه بسیار ساده است مدارس را به مزایده بگذارید هر که بیشترین پول را داد به او بسپارید تا او برای بازیافت سرمایهگذاریاش و بر اساس انگیزه کسب سود آن را مدیریت کند.
با فرض توافق با برنامه تدریجی باید این مراحل معین و سال به سال مشخص شده باشد چنانکه طی یک برنامه ۵ ساله و هر سال ۲۰ درصد از مدارس خصوصیسازی شده و در نهایت از مدارس عمومی خلاص شویم.
از مزیتهای متعارض دیگر بن تحصیلی فریدمن نه تسریع خصوصیسازی، بلکه کارآ کردن بیشتر مدارس عمومی است؛ چنانکه والدین بر حسب امکانها و شرایط جغرافیایی مجبور هستند فرزندانشان را به مدارس در دسترس بفرستند و با دریافت بن تحصیلی، بچهها را از مدارس عمومی ناکارآمد به مدارس عمومی نسبتا بهتری میفرستند. همچنین چنین بنهایی، تصور حمایت از برنامههای دولتی را در ذهن جوانان تقویت خواهد کرد. سوال این است که آیا ما میخواهیم بردگی یا کمپهای کنترل شده را تنها به خاطر کارآییشان حفظ کنیم؟ البته که نه و به همین دلیل نیز مدارس عمومی بایستی برچیده شوند. فریدمن بیشتر دنبال کارآیی بود از این رو او بیشتر یک مهندس کارآیی و تکنسین حکومتی بود و حتی با عدم وجود میزس در نشست مونت پلرین او همچنان با فلسفه لیبرتارینیسم سر ناسازگاری داشت. در لیبرتارینیسم بنیان نه تساهل بلکه عدم خشونت است لذا افرادی چون گاندی، ماندلا، مادر ترزا و بقیه را از این منظر میتوان از زمره لیبرتارینها محسوب کرد؛ ولی موضع تساهل نگرانه فریدمن چیز عجیب و غریبی از آب در خواهد آمد.
منبع: میزس دیلی
مترجم: سلیمان عبدی
پاورقی:
۱- Know-nothingism
۲- رویایی در خصوص نیل به جامعه بدون دولت رفاهی.
۳- تا برای خود کسب مشروعیت کنند.
۴- و ما نمیتوانیم داوری خود را بر تمایل و رجحان دو مبادلهگر ترجیح دهیم؛ چون در صورت عدم رجحان هیچ مبادلهای صورت نمیگرفت و این گزاره همواره صادق است.
۵- چنانچه فرودگاه در آغاز بوده یا ساکنین به محل احداث فرودگاه رفتهاند.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران دولت نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس شورای اسلامی مجلس دولت سیزدهم حجاب شهید مطهری شورای نگهبان
تهران زلزله هواشناسی معلم شهرداری تهران سیل قوه قضاییه آموزش و پرورش پلیس سلامت سازمان هواشناسی دستگیری
خودرو قیمت خودرو بانک مرکزی قیمت دلار دلار ایران خودرو قیمت طلا سایپا کارگران بازار خودرو تورم قیمت
مسعود اسکویی فضای مجازی تلویزیون رضا عطاران سریال سینمای ایران سینما دفاع مقدس موسیقی تئاتر
دانشگاه علوم پزشکی مکزیک
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین آمریکا جنگ غزه چین روسیه نوار غزه حماس عربستان ترکیه
استقلال پرسپولیس فوتبال سپاهان تراکتور لیگ برتر ایران رئال مادرید بایرن مونیخ باشگاه استقلال لیگ قهرمانان اروپا لیگ برتر باشگاه پرسپولیس
اینستاگرام همراه اول دبی واکسن اپل ناسا وزیر ارتباطات تبلیغات گوگل پهپاد
کبد چرب بیماری قلبی کاهش وزن دیابت داروخانه ویتامین طول عمر بارداری