یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

فرق بین تصوف , عرفان و فلسفه


فرق بین تصوف , عرفان و فلسفه

تصوف در آغاز خود را اینگونه توصیف میکند معرفت به خدای سبحانه و تعالی , معرفتی است شهودی که برای انسان تنها از طریق مجاهده ء نفس و تزکیه و تطهیر آن و ادب ساختنش با آداب و رسوم شریعت به دست می آید

▪ س: گروهی میگویند که تصوف آغاز راه و عرفان غایت و هدف آن است و گروه دیگر بر آنند که این دو کاملاً با هم متفاوتند ؛ نظر شما چیست؟

ـ پاسخ : هر کس که در خصوص دانش های سه گانه تصوف و عرفان و فلسفه به تحقیق و جستجو آغاز کند با بسیاری از ملابسات و پیچیدگیهای تاریخی و معرفتی و شرعی روبرو میشود. پوشیدگیهائی که محقق را ملزم میسازد تا تمایزات میان این علوم را به دقت درک کند و این کار نیز تنها از کسی ساخته است که گذرگا های مختلف این علوم را در ابعاد و انعکاس های تاریخی و اجتماعی و دینی اش شناخته باشد . درست وقتی که محقق در مییابد که از جهت تکیه بر عقل میان فلسفه و عرفان تداخل روشن و بزرگی وجود دارد متوجه میشود که میان عرفان و تصوف نیز از حیث تمسک به ذوقیات و وجدانیات و همچنین مباحث اخلاق و آداب و ریاضت ها نقاط اشتراک وجود دارد . از این رواست که ما ناگزیریم تا موضوعات و مفردات این علوم را به شکل تفصیلی تحلیل کنیم تا پیچید گی هایشان از میان رفته ، تفاوت هایشان روشن شده و همپوشی های ناشی از تشابه الفاظ و مباحث به کناری رود .

● فلسفه:

یک نظام معرفتی است که خواهان شناخت ماهیت "هستی" و هر چیزی است که به آن مربوط است – خواه درابعاد الهی و خواه مادی (فیزیکی و یا متافیزیکی ) .ابزار فیلسوف نیز در شناخت حقایق ،عقل رهاشده از عواطف و یا عقاید پیشین است که به استدلال و برهان میپردازد .

● عرفان:

دانشی است که نام آن از معرفت گرفته شده است و هدف آن رسیدن به شناخت پروردگار متعال و فنا شدن در بساط قرب وبقای در آن است . عرفان در حقایق هستی جستجو میکند و معارف این علم نیز از طریق مشاهده و تجلی بر " عقل دریافت کننده" به دست می آید . عقلی که میتواند آن را تصور ، تدبر و مشابه یابی کند . پس فرق میان فلسفه و عرفان آن است که عرفان علاوه بر عقل بر احکام پیشینی که از وحی و از طریق نقل به دست می آورد تکیه می کند . به عبارت دیگر عقل عرفا ازپیش یک سری مسلمات دینی دارد و نتایج تاءملات و کشفیاتشان درفلک این مسلّمات دور میزند واز دلایل مذهبی دور نمیشود . فرق دیگر آن است که فلاسفه در اندیشه های نظری خود بر مجاهده با نفس و تطهیرآن از آلودگی تکیه نمیکنند در حالی که عرفان بر این روش های دریافت شده از ادله شرعی تکیه میکند تا به مرحله ای برسد که بتواند از جانب خداوند ، فیض و علوم و معرفت را دریافت کند . معارفی که عقاید آنها در علم کلام بر آن استوار شد ه و میتوان آن را به حقایق عرفانی تعبیر و توصیف کرد .

● تصوف:

علمی است که به بعد روحی اسلام توجه میکند ، زیرا این همان بعدی است که ادیان الهی برای رشد و یاد آوری و توجه دادن به آن نازل شده اند . تصوف در آغاز خود را اینگونه توصیف میکند : " معرفت به خدای سبحانه و تعالی ، معرفتی است شهودی که برای انسان تنها از طریق مجاهده ء نفس و تزکیه و تطهیر آن و ادب ساختنش با آداب و رسوم شریعت به دست می آید . همان آداب و رسومی که صوفی پیش از سلوک به سوی خداوند به آن ملزم میگردد . " پس فرق اساسی میان تصوف از جهتی و فلسفه و عرفان از جهت دیگر در آن است که تصوف بر "قلب" به عنوان وسیله ء دریافت معرفت شهودی تکیه و اعتماد میکند و در محدوده عقل متوقف نمی ماند . البته این اعتماد معرفتی، بر دریافت قلبی –بر خلاف آنچه که عده ء زیادی می پندارند – به معنای تضاد قلب با نقل و عقل و مخالفتش با آنها نیست ، بلکه به این معناست که قلب مرتبه ای از مراتب تجلی حقیقت است ، همانطور که عقل و نقل مرتبه ای از تجلی حقیقت اند . به عبارت دیگر فلاسفه استدلال و برهان عقلی را وسیله ای برای برای شناخت گرفته اند و عرفا آمدند و بر این ابزار روش " ذوق " و تکیه به ایمان و وحی را نیز افزودند.

اختلاف میان فلاسفه و عرفا در این است که کدامیک اول و کدامیک دوم است ، فلاسفه معتقدند که روش برهان عقلی را باید بر ذوق عقلی(ویا به عبارتی برهان را بر عرفان) مقدم داشت در حالی که عرفا به عکس این معتقدند و میگویند که عرفان (ذوق) بر برهان مقدم است . اهل عرفان به سوی معرفت شهودی سیر میکنند و به ذوق و علم شهودی اعتقاد دارند و صوفیه گام بعدی را بر میدارند وبدون نیازبه برهان عقلی و عرفانی(عقلی ذوقی) به سوی تعامل با قضایای وحی و ذوق به شکلی حضوری سیر میکنند زیرا آنها قلب را مرکز کشف و هبوط (فرود آمدن) تجلیات ربوبی و معرفت لد نی میدانند و مسئولیت مجرد نظری عقل را به کناری نهاده اند (فلسفه و علم کلام) . صوفی معتقد است ، قلب مرکزی است که اگر با ذکر خدا آرامش یابد همچون آیینه ای میگردد که انوار حق تعالی در آن منعکس میشود و این انعکاس نور به " نفس " و " عقل " و " روح " و دیگر ملکات باطنی انسان بازمیتابد و آنها را نورانی میسازد .

وقتی که نفس را نورانی سازد ، نفس از میل به حرام و حتی شبهات صاف میگردد و به ذوقیاتی میرسد که به آن احوال میگویند . وقتی روح نورانی شود ، حجاب میان او و پروردگار از میان رفته و روح میتواند از چشمه های زلال قرب الهی بنوشد . و اگر عقل نورانی شود در تفکر و تاءمل خویش ذوقیات عرفانی را در یافت میکند و همه این ها به آن معناست که عرفان برای صوفی تنها بخشی از تجربه صوفی است . یعنی هرگاه کسی به عرفان دست یافت و در محدوده آن متوقف ماند تنها بُعد ذوقی تصوف – که ابعاد روشنگرانه دیگری نیز دارد – را به دست آورده است. علیرغم تمام تشابهات و تقابلات ظاهری که بین این سه علم وجود دارد مامعتقدیم که آنها کاملاً با یکدیگر متفاوتند . یعنی نمیتوان گفت این علوم با یکدیگر مربوطند و یا هریک در بطن دیگری قرار دارد و یا به حقیقت واحدی راه میبرند . در حقیقت نقطه عزیمت آنها با هم متفاوت است ، آنها راه های مختلف برای رسیدن به غایات و اهداف مختلف هستند و چه بسا چیزی جز تلاش برای رسیدن به شناخت حق آنها را در کنار هم قرار نمیدهد .

ایوب دهقانی

بر گرفته شده از موثق ترین منبع و مرکز اسلامی جهانی

http://www.kasnazan.com/article.php?id=۹۶۴

http://www.kasnazan.com