جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

راهی برای فراموشی


راهی برای فراموشی

پیتر هاندکه نویسنده آوانگارد اتریشی تبار, از نام های آشنا در عرصه ادبیات است او از نویسندگان تجربه گرای قرن حاضر است,که به لحاظ شیوه نگارش خاص و منحصر بفردش شناخته شده است

پیتر هاندکه نویسنده آوانگارد اتریشی تبار، از نام‌های آشنا در عرصه ادبیات است. او از نویسندگان تجربه‌گرای قرن حاضر است،که به لحاظ شیوه نگارش خاص و منحصر بفردش شناخته شده است. اگرچه بیشتر آثار هاندکه درحوزه ادبیات نمایشی نوشته شده، اما او داستان‌نویس و شاعر توانایی است.

به تازگی رمان (من در شبی تاریک از خانه خاموشم بیرون رفتم) این نویسنده با ترجمه حمید یزدان‌پناه ازسوی انتشارات علم به چاپ رسیده. این رمان را که هاندکه درسال ۲۰۰۰ نوشته، روایتی متفاوت و نوعی وقایع‌نگاری خاص از زندگی داروساز آرام و محترمی است که در شهری فراموش شده و متروک زندگی می‌کند. تاکسهام، شهری از یاد رفته است. گویی که بر لبه جهان قرار گرفته است. ناهموار است و در ظاهر به درد زندگی نمی‌خورد، اما سکنه دارد. از همین محل عجیب و غریب سفری آغاز می‌شود که می‌تواند همه چیز را دگرگون کند، حتی خود تاکسهام را.

داروساز داستان در تنهایی بی‌حد خود فرورفته و از همه خانواده‌اش به دور است. طرد شدگی او از خانواده یا شاید خانواده از او خیلی مشخص نیست. او با همسرش در یک خانه زندگی می‌کند اما کاملا جدا و دور از هم. هاندکه قصه را به گونه‌ای روایت می‌کند، که گویی داروساز همه چیز را خودش انتخاب کرده، حتی نادیده گرفته شدنش از طرف دیگران را. او به هر چه که باشد یا نباشد راضی است و اعتراض نمی‌کند. صبر و سکوتی آزاردهنده تنهایی ذاتی یا اکتسابی او را در برگرفته. سکوتی که قدرت تکلم رانیز از او می‌گیرد.

او در دنیای خودش زنده است و‌ با خودش شطرنج بازی می‌کند. او درگیر نوعی روزمرگی مسکن‌وار و بی‌قراری بیمارگونه است. نمونه‌ای بسیار نزدیک به آنچه از انسان دلتنگ امروز می‌بینیم. با روابط پیچیده خانوادگی، همسری که همسر نیست، ولی هست، و نه می‌شود انکارش کرد و نه می‌شود فراموشش کرد. اعتباری که در تاکسهام در میان مردم دارد و ندارد. فراموش شدن و فراموش کردن و بی‌‌کلامی در جهان کلمات بی‌سر و ته، و عدم ارتباط کلامی در برخورد با دیگران. روایت با نوعی سادگی گول زننده همراه است اما نویسنده از این سادگی چه درنگارش و چه قصه‌پردازی، فضایی متفاوت با آنچه که خواننده انتظار دارد، می‌سازد. او تصورات خواننده را به هم می‌ریزد و از نو بنا می‌کند. به طوری که تا پایان فصل اول خواننده مجاب می‌شود که با اثری خاص و نامتداول روبروست.

راوی گاهی دانای کل می‌شود و از هرچه در درون و بیرون داروساز می‌گذرد، خبر می‌دهد و گاهی فقط توصیف وقایع می‌کند، بی‌هیچ قضاوتی و گاهی حتی، مجبورست، برگردد و کلامش را اصلاح کند. راوی این قصه چون همسفری در کنار قهرمان است. اتفاقات را به یاد می‌آورد و بازگو می‌کند. او در ذهن داروساز فرو می‌رود و از احساس گناهش نسبت به طرد پسرش گرفته، تا ترکیبات شیمیایی داروها را، توصیف می‌نماید. مناظر، حشرات، جانوران، مردم تاکسهام و داروساز همه و همه روایت می‌شوند. با تمام جزئیاتی که راوی بیانش را ضروری می‌داند، یا آن‌گونه که در بخشی از کتاب می‌خوانیم، راوی آنچه را که داروساز می‌گوید، می‌نویسد و داروساز انگار که روایت شدنش را نیز خود انتخاب کرده است. مانند کسی است که دوربین مداربسته‌ای را در تمام مکان‌های زندگیش کار بگذارد و بعد فیلم زندگی خودش را تماشا کند. کاری شبیه به یک سرگرمی. بله! سرگرمی.

شاید بتوان گفت سرگرمی یکی از مهم‌ترین آرامبخش‌ها یا محرک‌های زندگی انسان امروز است. این رمان قصه‌ای است درباره قصه گفتن. تعریف کردن. حرف زدن. روایتی سهل و ممتنع از زندگی در حال جریان یک شخصیت. شخصیتی که خیلی شبیه قهرمان‌های داستان‌های کلاسیک نیست. تا بخش پایانی کتاب حتی خواننده در جریان خصوصیات فیزیکی او نیز قرار نمی‌گیرد. او آدم خاص و منحصر بفردی نیست و در عین حال کاملا متفاوت و جذاب است. آنگونه که همه ما هستیم. نثر هاندکه شعر گونه است. از سادگی محض شروع می‌کند و تا جایی که میان شعر و نثر فرصتی می‌یابد پیش می‌رود.

عباراتی چون «ماه را نقاب پیچیده بودند» یا «جلگه‌های ناشنوا» و ارائه‌هایی شبیه به این که در این رمان بسیار به چشم می‌خورد، جایی خارج ازجهان داستان می‌تواند، به تنهایی هایکو‌هایی زیبا بیافریند، اما در فضای داستان مفاهیم خاص خود را بیان می‌کنند. اما نکته قابل بررسی این است که اگرچه هاندکه به بازی‌های کلامی و زبانی شناخته شده است و روایات پست مدرنش در تمام آثارش دیده می‌شود، هیچگاه در هیچ چیزی زیاده روی نمی‌کند. کلامش خودنمایانه نیست و نمایش‌وار توانایی‌اش را به رخ نمی‌کشد. عبارات و کلمات و اصوات به‌جا و به اندازه استفاده می‌شود. سفر با تمام مفاهیم‌اش داروساز را به همراه دو نفر دیگر از تاکسهام دور می‌کند، می‌چرخاند و باز می‌گرداند. همه چیز همان طورست که بود، اما داروساز احساس می‌کند همه چیز تغییر کرده است. او در طول سفر ودر پایان به اشتباهتش اعتراف می‌کند و به ناگزیر بودن اشتباهات نیز اشاره می‌کند.

درپایان او سبک‌ترست و آرام‌تر و با تمام توانش به خواندن آوازی مشغول می‌شود. اما این قصه برای چه کسی روایت می‌شود؟ این سوالی است که در پایان کتاب در ذهن خواننده نقش می‌بندد. شاید بهترین پاسخ را از خود رمان باید گرفت آنگونه که داروساز به راوی می‌گوید: «می‌خواهم داستان بنویسم از شفاهی گفتن و حرف زدن چیزی برایم نمی‌ماند. نوشتن خیلی متفاوت است و در پایان می‌خواهم از داستان خارج شوم. زنده‌باد تفاوت گفتن و نوشتن. زندگی یعنی همین. می‌خواهم داستانم را نوشته شده ببینم. آن را نوشته شده می‌خواهم. داستان هم می‌خواهد که نوشته شود.»

آیه کیانپور