دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا

صدای پای آب می آید


صدای پای آب می آید

به مناسبت ۱۵مهر زادروز سهراب سپهری

آن روزی که شاعرانی چون نیما یوشیج در حوزه شعر دست به ابداعات نوینی زدند و شعر را از حالت کلاسیک خارج ساختند و به نوعی این هنر کلامی را از قید و بند وزن و قافیه رهانیدند، کمتر کسی برای شعر نو یا همان نیمایی آینده ای خوش را تصور می کرد. زیرا از نظر بسیاری شاعران و ادیبان، شعر نو یک حرکت زودگذر بود که چونان طوفانی غرشی می کند و سپس جای خودش را به دیگر گونه های ادبی می دهد و تنها یادی از آن در تاریخ ادبیات ایران باقی می ماند.

غافل از این که شعر نو آمده بود تا بماند و این چنین هم شد؛ چنانچه از همان بدو تولد شعر نو بسیاری شاعران به آن پیوستند و یا این که از میانه ی راه خودشان را به این قطار شعر رساندند و نه تنها باعث ماندگاری آن شدند، بلکه خودشان را نیز در پهنه ادبیات مطرح ساختند. از میان این شاعران نوپرداز، نام «سهراب سپهری» همانند ستاره ای در آسمان شعر معاصر به خوبی می درخشد. بی تردید، شعر سهراب سپهری از آن دسته شعرهایی نیست که مدتی باشد و بعد به کتابهای تاریخ ادبیات سپرده شود؛ شعری که پویاست. ماندگار است و مثل رودی خروشان در حال حرکت است و هر لحظه بسیاری از شیفتگان ادبیات را به خود جلب می کند. به راستی راز ماندگاری شعر سهراب سپهری و این که لحظه به لحظه از آن بوی طراوت و نشاط به مشام می رسد، چیست؟ آیا شعر سپهری، شعری است که به واسطه ی تبلیغ هوادارانش همچنان پویاست، یا نه، شعر او ذاتا این پویایی و طراوت را با خودش دارد؟ از طرفی، چه رابطه ای بین سهراب سپهری شاعر و سهراب سپهری نقاش وجود دارد که اشعارش همانند تابلوهای نقاشی است که کلمه به کلمه آن گویای تصویری زیبا و ماندگار است؟ حال ما قصد داریم در ادامه این نوشتار، کنکاشی کوتاه درباره آنچه عنوان شد، بپردازیم.

اگر بخواهیم دلایل مختلف ماندگاری شعر سپهری را بررسی کنیم، ناگزیریم به سراغ علل مختلف برویم، عللی که هر کدام در جای و نوبت خودشان نقش به سزایی در هماره زنده بودن شعر سپهری داشته و دارند که از آن جمله می توان به زبان شعری سهراب سپهری اشاره کرد؛ زبانی که ساده و روان است. در آن کلمات سخت و دشوار به چشم نمی خورد. کلمات اغلب محاوره ای است و شاعر با مخاطب خودش به شکل ساده و بدون دغدغه سخن می گوید. یعنی این راحت و صریح سخن گفتن آنچنان بر مخاطب اثر می گذارد که او نیز احساس راحتی می کند. آرامش خاصی را به دست می آورد و در سایه سار این آرامش، خیلی آسان و بی هول و هراس حرف دل شاعر را به خوبی درک می کند. گویا سهراب سپهری به خوبی می داند خواننده شعرش از او چه می خواهد. پس حجاب کلمات و اسلوب سخت و دشوار را کنار میزند و این چنین سخن شاعرانه را می گوید:

«اهل کاشانم/ روزگارم بد نیست/ تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی/ مادری دارم، بهتر از برگ درخت/ دوستانی، بهتر از آب روان»

این سادگی در گفتن سخن، آن قدر پیش می رود که گویی شعر سهراب سپهری مجموعه واژگانی است که در عین سادگی، مفاهیم عمیقی را در دل خودشان دارند.

«مادرم صبحی می گفت: موسم دلگیری است / من به او گفتم: زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست»

در ادامه باید اذعان داشت، درکنار لحن و نوشتاری ساده و روان، آنچه زنده بودن و پویایی همه چیز در شعر سهراب سپهری است؛ یعنی در لابه لای مصراع ها، گویی زندگی جریان دارد و شاعر بی آن که از قبل برای همه چیز حیات را تداعی کند. خود آنها هستند که ذاتاً زنده اند و با آن حیات

فطری شان لحظه به لحظه در شعر شاعر حضور پیدا می کنند. این حضور پیدا کردن ذاتی اشیا و عوامل پیرامون شاعر آن قدر اثرگذار است که مخاطب خود به خود با آنها ارتباط برقرار می کند و در کنار این ارتباط به نوعی خوشامد حسی دست پیدا می کند که حتی برایش تازگی دارد. پس نگرش سهراب سپهری به جهان اطرافش، نگاهی نه از نظر انتقاد و

عیب جویی است، بلکه نگاهی است که در آن زیبایی ها به اوج و کمال هنری شان می رسند؛

«آفتابی یکدست / سارها آمده اند / تازه لادن ها پیدا شده اند / من اناری را، می کنم دانه، به دل می گویم: / خوب بود این مردم، دانه های دلشان پیدا بود.»

و یا؛

«عشق پیدا بود، موج پیدا بود/ برف پیدا بود، دوستی پیدا بود/ کلمه پیدا بود / آب پیدا بود، عکس اشیا در آب.

سهراب سپهری قبل از آن که شاعر باشد و در سال ۱۳۳۰ هـجری شمسی اولین مجموعه اش را تحت عنوان «مرگ رنگ» به چاپ برساند، یک نقاش بود؛ نقاشی که اغلب تابلوهایش در سبک «پرسپکتیو» است و طبیعت هم در آن جایی خوش دارد. این نقاش بودن و این اهمیت دادن در جای جای شعر سهراب سپهری تأثیر دارد؛ چنانچه خواننده در همان اولین لحظه برخورد با شعر سهراب بوی خوش طبیعت و رنگ به رنگی آن را به خوبی احساس می کند، گویی این شعر لطیف و زیبا از دل طبیعت بیرون آمده و این چنین به جلوه گری می پردازد. البته ناگفته نماند این پرداختن زیبا به طبیعت و به تصویر کشیدن آن، نه تنها طراوت خاصی به شعر سپهری داده، بلکه نوعی عرفان است که شاعر با رفتن به عمق طبیعت و سیر در آن قصد دارد، معشوق اصلی را بیاید، درست نقطه مقابل بسیاری از عرفان ها که عرفا از طریق دل و مکاشفه در آن به معشوق می رسند، شعر سپهری با مکاشفه در دل طبیعت به این منظور می رسد که این تخیل آزاد شعری، سور رئالیسم پنهانی، جستجوی روابط عناصر طبیعت همگی از نوعی عرفان هند و چینی نشأت می گیرد که سپهری آن را از مطالعه با افکار و اندیشه های عرفای شرق زمین و نیز سفرهایی که به کشور ژاپن داشته، به دست آورده:

«سفر دانه به گل/ سفر پیچیک این خانه به آن خانه/ سفرماه به حوض / فوران گل حسرت از خاک/ ریزش تاک جوان از دیوار / بارش شبنم روی پل خواب / و...»

پس این به دل طبیعت پناه بردن و این در دل طبیعت سرسبز به مکاشفه پرداختن، خود نوعی نوآوری است که در شعر فارسی رخ داده و با توجه به تمایلات مردم در قرن بیستم، پس برایشان تازگی و طراوت دارد؛ «کفش هایم کو، چه کسی بود صدا زد: سهراب؟ / آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ...»

چه خوب است شعر و اندیشه سهراب سپهری بیش از پیش در ادبیات فارسی جایگاه والاتری پیدا کند و چه خوب است از طریق رسانه ها و نیز کتب درسی این شعر زلال در زندگی مردم جاری تر شود شعری که همه تاکید و اصرار بر ضرورت همدلی و دگردوستی است:

«خواهم آمد سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت / پای هر پنجره ای، شعری خواهم خواند/ هر کلاغی را، کاجی خواهم داد / مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک!/ آشتی خواهم داد/ آشنا خواهم کرد / راه خواهم رفت / نور خواهم خورد/ دوست خواهم داشت»

اکبر خوردچشم

مآخذ و منابع:

۱- هشت کتاب - مجموعه آثار سهراب سپهری - انتشارات طهوری - چاپ سی و نهم ۱۳۸۳

۲- تاریخ تحلیلی شعر نو - شمس لنگرودی - نشر مرکز - چاپ اول ۱۳۷۰

۳- شعر زمان ما جلد ۳- محمد حقوقی - انتشارات نگاه ۱۳۷۵