جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
تراژدی فاوست یا درام عاشقانه
در آسمان در پیشگاه ربالارباب، اسرافیل و میکائیل و جبرائیل، ملائک مقرب هر یک با بیان آیتی از آیات آفرینش به نیایش خدا میپردازند؛ اما ابلیس که گوته او را" مفستوفلیس" نامیده بیستایش از خلقت، آدمی را موجودی شوربخت و وامانده در نابسامانیها توصیف مینماید و ادعا میکند که میتواند حتی دکتر فاستوس پرستنده حقیقی خداوند را نیز گمراه کند. اما خطاب میرسد که ابلیس اگر دمی چند هم بر انسان چیره شود ، لیکن هرگز نمیتواند وی را - که حامل بار امانت الهی و واجد عطایای آسمانی است از راه بندگی خداوند بگرداند.
یوهان ولفگانگ فون گوته، نگارش تراژدی مشهور " فاوست " را در سال آخر زندگی خود در حالی به پایان رساند که پس از اتمام آن میگوید:" از این پس زندگانیم همانند هدیهای است که به من اعطا شده است و اکنون دیگر فرقی نمی کند که به چه کار مشغول باشم " .
شخصیت فاوست و درگیریاش با شیطان در میان قرن های ۱۵-۱۸ آن چنان دغدغه مهمی برای نویسندگان بود که پیش از گوته نیز"کریستو فر مارلو" نویسنده انگلیسی اثر جاویدان" دکتر فاستوس" را به رشته نگارش در آورد.
مارشال برمن تئوریسین نامدار آلمانی دراین باره می گوید : ارزش منظومه گوته در زمان تاریخی ای است که گوته در آن به سر میبرد، یعنی زمانی که یکی از انقلابی ترین ادوار جهان بوده است - گوته نگارش فاوست را از سال ۱۶۶۰ شروع و به صورت گسسته تا سال ۱۸۳۱ م به پایان رساند- در واقع فاوست بسیاری از زخم های تاریخی ای را تجربه می کند که گوته و معاصران او خود شاهد وقوع آن تحولات مهلک بودهاند و کل حرکت درونی اثر گوته حرکت وسیع تر جامعه غربی را نشان میدهد.
در ایران نیز پس از انقلاب در سال ۶۲، تله تئاتر به یاد ماندنی ای از این نمایشنامه ماندگار( فاوست) با بازی مرحوم" جمیله شیخی" به نمایش در آمد و اکنون نیز در تالار کوچک مولوی" حافظ قهرمان زاده و مرتضی میر منتظمی " دست به تجربهای تازه زده و نمایشی با همین نام به صحنه بردهاند.
مولف در این اثر چهل دقیقه ای ، سه شخصیت فاوست، مارگریت و واگنر را به صحنه آورده تا نمایشی جدید اما با نام فاوست به صحنه آورد . نمایشی که در آن به جای یافتن ردپایی از داستان فاوست یا حتی دکتر فاستوس مارلو ، داستان عاشقانه جدیدی با موضوعیت مثلث عشقی بین افرادی روایت میشود که از قضای روزگار نامهای فاوست، مارگریت، واگنر را بر خود نهاده اند. اگر نگاهی موشکافانهتر به اثر جاودان گوته بیندازیم میبینیم که مسیر تحول فاوست از رهگذر سه استحاله (دگرگونی) بنیادین قابل درک است: ۱) استحاله رویابین ۲) استحاله عشق ۳) استحاله توسعهگر.
در استحاله اول نشان میدهد که چگونه فاوست از دنیای درونی خود با کمک مفیستو به دنیای بیرونی پرتاب میشود و در کش و قوسی رویاگونه به کشف تئوری توسعه میرسد. در آغاز عمل بود (مقایسه کنید با انجیل یوحنا و جمله در آغاز کلمه بود) فاوست در مرحلهای که تصمیم به خودکشی میگیرد با کنش«به خاطر آوردن یا یادآوری» گذشته و کودکیهای سپری شده مجدداً به زندگی بازمیگردد. نتیجهگیری از این مرحله در دستورالعمل مفیستو به فاوست خلاصه میشود: «نباید در مواجهه با اعمال گوناگون به واسطه رویارویی با سوال وجدانی: «آیا باید چنین کنم؟» (چنین کردن عملی باعث ارجاع آن عمل به محاسبه عقوبت و ثواب یا اخلاقیات میشود) خود را فلج نمایی بلکه یگانه پرسش حیاتی تو در دنیای رو به رشدی که اکنون بدان پاگذاشتهای باید این باشد: «چگونه باید این کار را انجام دهم؟ (که این چگونگی دلالت میکند به این که هر طور شده باید آن کار را انجام داد به عبارتی لحاظ کردن سود و زیان به جای ثواب و گناه!
در استحاله سوم که مرحله نهایی مدل توسعه فاوست است گوته انگیزهها و کششهای شخصی فاوست را به نیروهای اقتصادی و اجتماعی جهان بیرونی پیوند میزند: راه سازندگی جهان متناقض که تخریب وجهه دیگر آن است، جمع کردن تمام قوای خود برای تحول بر علیه جامعه و طبیعت؛ در نتیجه فاوست، جهانی را پایه می گذارد که نتیجهای جز شکست شیطان در آن وجود ندارد.
نکته مهمی که در این مرحله وجود دارد نقش اصلی فاوست است در مدرنیزاسیون؛ در این مرحله فاوست نه به دستور مفیستو بلکه به کمک خودآگاهی دست به توسعه محیط زده و چنین است که پروژه مدرنیزاسیون را در نقطه اوج با ظهور عقلانیت مدرن پیوند میزند.
در این جا، اما فاوست ، مرد دانشمند و بسیار خجالتی و بی دست و پایی است که نه قدرت مبارزه با مفیستو یا همان شیطان را دارد و نه می تواند با کمک عقل و قلب ( نشانه هایی از وجود پرودگار در انسان) در انتها خود را از دست شیطان نفس رهانیده و به کمک مردمان کشورش بیاید . فاوست این نمایش آن قدر کوچک و ضعیف ترسیم شده که قادر به تصمیمگیری برای ساده ترین موضوع زندگیاش(عشق و ازدواج) نیست. او مدتها عشق به مستخدم خانهاش مارگریت را در دل پنهان ساخته و زمانی هم که با زحمت زیاد لب می گشاید ، هم چون جوانان تازه بالغ، عرق شرم بر پیشانیاش مینشیند و پس از این صحنه بلافاصله هم با عشقش مارگریت ازدواج میکند و زندگیای کاملا روزمره و عادی را در پی میگیرد! و حال این چگونه شخصیتی است که روح خود ر ا به شیطان فروخته و میخواهد بشریت را دچار تغییر کند؟ در این نمایش اساسا شخصیت اصلی و کلیدی درام گوته و مارلو " مفستوفلیس" نه تنها در صحنه حضور ندارد که سایهای از او هم هرگز بر شانههای فاوست سنگینی نمیکند. در این جا، اگرچه که درام عشقیای به شکل مثلث به خوبی طراحی شده اما هرگز کشمکش اصلی بین فاوست، شیطان و پروردگار وجود ندارد. فاوست گوته شخصیتی است که عشق را به شهوت آلوده می کند وابتدا شبی با خوراندن داروی خواب آور به مادر مارگاریت، به خوابگاه مارگریت راه مییابد و سپس از مجازات گریخته و این بار دست به طرف هلن، مظهر زیبایی زنانه در یونان باستان، برده و به عشق او درمیآمیزد تا فرزندی از عشق آنان به وجود آید اما فاوست این نمایش نه تنها دست به کوچکترین گناهی دراز نمیکند که مدتها شرم مانع بر زبان آوردن در خواست ازدواج به مارگریت میشود و پس از آن نیز، به سرعت با او ازدواج میکند و پس از آن، این واگنر است که تلاش میکند یک عشق ممنوعه با مارگریت را تصویر کند. چرا که پس از ازدواج مارگریت و فاوست است که واگنر با تلفنهای مخفی و پی در پی و نامههای عاشقانهاش سعی در تصاحب مارگریت میکند تا آن جا که روز آخر با جسارت پا به خانه مارگریت گذاشته و می خواهد بر سر مارگریت با فاوست بجنگد و اینها نشانهای از داستان و نمایش جدیدی است که توسط مولفان آن به خوبی خلق شده اما کوچکترین ارتباطی با داستان فاوست گوته که نام آن را بر خود گذاشته است، ندارد.
فاوست این نمایش، مردی سر به راه و عاشق همسرش است که شیطان را با او کاری نیست و اساساً شیطان را با این نمایش کاری نیست. مارگریت و واگنر با هم سخن میگویند و اگرچه واگنر توپهای قرمز رنگ را به نشانه عشق و حتی علاقه به رابطه با مارگریت روی هم میلغزاند اما مارگریت در نیمه پایانی نمایش بیان می کند که هرگز از عشق واگنر به خودش اطلاعی نداشته و تنها آمدنهای زیاد واگنر را به آن خانه و پیش او، به حساب استاد فاوست می گذاشته است و بنابراین میبینیم هیچ کس در این نمایش تن یه گناه نمیآلاید و هیچ نشانهای از وسوسههای شیطانی وجود ندارد.
اگر چه که مولفان با قرار دادن چند بازیگر سیاه پوش در صحنه و حرکت در کنار فاوست، سعی بر القای جنبه منفی و سیاه وجود او ( فاوست ) مینمایانند اما هرگز در طول نمایش دلیلی برای این سیاهی و تیرگی روح بیان نشده و از آن مهمتر این که کوچکترین اشاره ای به داستان فاوست و فریب خوردگیاش نمیشود. تنها صحنه ای خط کشی شده(خط عابر پیاده خیابان) و چراغ قرمز راهنمایی وجود دارد که افراد سیاه پوش از آن رد شده و زیرپا قراردادن قوانین انسانی وجنبه منفی روح را به نمایش میگذارند که اگر چه ایدهای جذاب و زیبا و به نوبه خود در خور تقدیر است اما، هرگز ارتباطش با تراژدی فاوست و فروختن روح به شیطان مشخص نیست و این سبب شده نمایشی تجربی که با نام دیگری غیر از فاوست، نمایشی در خور اعتنا و قابل قبول(به ویژه با طراحی صحنه و بروشور در خور توجه) در یادها باقی بگذارد، به اثری نامربوط و بلاتکلیف تبدیل شود که نتیجهای جز طرح یک سوال برای مخاطب ندارد، چرا فاوست؟!!!
صبا رادمان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست