جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

پاتوق روزنامه نگاران در محاق


پاتوق روزنامه نگاران در محاق

مساله, توقیف یا پلمب نیست, كه دیگر برای روزنامه نگاران واژه هایی از این دست واژه هایی تكراری است پلمب و توقیف دیگر برای روزنامه نگاران بیشتر به عادتی تبدیل شده است كه هرازچندگاهی با مشام تیز روزنامه نگاری حتی پیشاپیش انتظارش هم می رود

‌هفته‌ای كه گذشت هفته روزنامه‌نگاران بود؛ هفته‌ای كه روزنامه‌نگاران با تعطیلی یك روزنامه اصلا‌ح‌طلب و سپس پلمب دائمی ‌تنها پاتوق خود در صدر اخبار قرار گرفتند.

اما مساله، توقیف یا پلمب نیست، كه دیگر برای روزنامه‌نگاران واژه‌هایی از این دست واژه‌هایی تكراری است؛ پلمب و توقیف دیگر برای روزنامه‌نگاران بیشتر به عادتی تبدیل شده‌ است كه هرازچندگاهی با مشام تیز روزنامه‌نگاری حتی پیشاپیش انتظارش هم می‌رود.

مساله اینها نیست. مساله در اینجا بیشتر شكل‌گرفتن تفكری است كه <‌دور هم جمع شدن> روزنامه‌نگاران را به تشكیل <‌اپوزیسیون> و <تهدید امنیت ملی> تعبیر می‌كند و بر این اساس از آن هراس دارند. تفكری كه بر پایه همین هراس گاه تحریریه را تعطیل می‌كند و گاه حتی كافه را و شاید حتی نداند كه در این فضایی كه دورادور و با حفظ فاصله ایمنی چیزهایی از آن شنیده چه می‌گذرد؟‌

واقعا مگر در كافه ساده، كوچك و فروتن روزنامه‌نگاران چه می‌گذشت؟ كافه تیتر ۱۹ صندلی چوبی داشت و ۲۰ تا ۳۰ متر فضا برای دور هم نشستن، گپ زدن، تبادل خبرها و گاه حتی فقط تازه كردن دیدارها و نوشیدن فنجانی چای و یا برای اینكه روزنامه‌نگاران گهگاه دور هم جمع شوند و كسوت استادی را پاس بدارند یا پشت میز مخصوص مصاحبه بنشینند و گفت‌وگو <‌تولید> ‌كنند. نسل قدیم و نسل جدید روزنامه‌نگاری در بعدازظهرهای كافه تیتر یكدیگر را بیشتر می‌شناختند و اینچنین فرصت‌های تازه شكل می‌گرفت.

روزنامه‌نگاران به كافه كوچك خیابان صبای‌جنوبی می‌رفتند و دوستان خود را می‌دیدند. اما حتی فضایی تا این حد شفاف، روشن و دارای كاركرد مشخص هم <فوبیا> ‌می‌آفریند و ترس ناشی از <بیش از یكی شدن> جماعت روزنامه‌نگار را دوباره و دوباره بازتولید می‌كند.

كافه تیتر در زمستان سرد ۱۳۸۵ آغاز شد و در تابستان گرم ۱۳۸۶ تفكری كه اجتماع بیش از دو فكر را برنمی‌تابد، ‌كركره‌اش را پایین كشید تا روزنامه‌نگاران حتی ۲۰ متر فضا برای <صله رحم صنفی> هم نداشته باشند. تا در تنهایی خود بخوانند: <روزهای جمعه هم سخت و كدر بود و سیاه. بی‌عطر دل‌پذیر. كسی به ما نیاموخت به كجا باید پناه ببریم.>

فهیمه خضرحیدری