شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

شیاد


شیاد

مردم! شما خود قضاوت کنید آیا چیزی که این شیاد روی تخته نوشته مار است یا آن چیزی که من اکنون می‌کشم؟! سپس با زغال شکل ماری را روی تخته کشید...مردم نخست ساکت بودند، اما اندک اندک سروصدایی …

مردم! شما خود قضاوت کنید آیا چیزی که این شیاد روی تخته نوشته مار است یا آن چیزی که من اکنون می‌کشم؟! سپس با زغال شکل ماری را روی تخته کشید...مردم نخست ساکت بودند، اما اندک اندک سروصدایی بلند شد... ـ حق با این مرد است! ما مار را اینگونه می‌شناسیم نه آن طور که میرزا می‌گوید!... ـ آری راست می‌گوید!... ـ آری...‏

میرزا نگاهی از روی تعجب به مردک شیاد انداخت که موذیانه پوزخند می‌زد. با خودش گفت:آخر چرا؟! من که جای کسی را تنگ نکرده ام؟! بعد با حسرت به مردم نگاه کرد.در این حال پیرمردی بلند شد و با عصایش به سینه میرزا کوبید: ـ ‌ای ملعون! آمده‌ای اینجا که مردم را هدایت کنی یا به حماقت بکشانی؟! زود از ده ما بیرون برو شیاد! میرزا سخت ناراحت شد. از نادانی آنها خنده‌اش گرفته بود، اما... اشک در چشمانش حلقه زد. دستارش را به سر و گردن آویخت و از حجره بیرون رفت...‏

‏... فردای آن روز که میرزا آخرین خانه‌های ده را پشت سر می‌گذاشت، مردم حجره‌اش را به آتش کشیدند... ساعتی بعد میرزا دیگر در آنجا نبود، اما دود غلیظی ده را در خود فرو برده بود...‏

شهاب‌الدین موسوی‌زاده