یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
حاصل همان تعادل است
دهه ۱۳۴۰ برای کسی که میخواست پای به عرصه فرهنگ بگذارد فرصت مناسبی بود. آن تب وتاب سیاسی که از ۱۳۲۰ تا اواخر دهه ۱۳۳۰ کل جامعه و بخصوص شهرهای بزرگ را فراگرفته بود و توان و زمان برخی از مستعدترین وهوشیارترین فرزندان این خاک را یکسره جذب خود کرده بود، کموبیش فرونشسته بود. بسیاری از این جوانان که هنر خود را وقف سیاست کرده یا آن را در راه سیاست قربانی کرده بودند، سرانجام بعد از آن شکست هولناک به خود آمده و هنر را به گونهای جدی دنبال میکردند. دیگر سیاسی بودن تنها گذرنامه برای ورود به محافل فرهنگی نبود. از سوی دیگر نهال خردی که پیشگامان فرهنگ این مرز وبوم، همچون هدایت و نیما کاشته بودند، دیگر درختی برومند شده بود و راهها اگر چه کاملا هموار نبود، دستکم از خارهای جانگزا و سنگلاخهای پای فرسا پاک شده بود. باری در این دوران بودکه شاگردان بلافصل نیما پارهای از شعرهای خود را سرودند که هنوز هم در شمار بهترین شعرهای امروز جای دارد و نیز نسل جدیدی از نویسندگان و مترجمان پای به عرصه نهادند که داستاننویسی وترجمه را دیگرگون کردند. ما نوجوانان تا بخواهی کتاب برای خواندن داشتیم. چند نشریه هفتگی یا ماهانه هم منتشر میشد که گستره مضامین آنها بسیار وسیعتر از نشریات دهه ۱۳۳۰بود. اگرچه هنوز ایدئولوژی چپ، جذابترین ایدئولوژی برای روشنفکران طبقه متوسط بود، فضا برای تنفس هواهای دیگر مثل گذشته بسته و خفقان آور نبود. این همه بدین معنی بود که اگر نوجوانی یا جوانی میخواست فارغ از ایدئولوژی و سیاست یکسره دل به فرهنگ و کار فرهنگی بدهد دیگر موجودی نابهنجار شمرده نمیشد و دیگران به چشم تحقیر در او نگاه نمیکردند. باری سالهای زیبایی بود، حتی اگر تاثیر نوستالژی را هم به حساب بیاوریم.
اما آن روزها با همه خوبیهایش لغزشگاه بزرگی نیز داشت و آن این بود که ما نوجوانان، البته آن نوجوانانی که اهل کتاب ومطالعه بودند، آنچنان در محاصره فرآوردههای فرهنگ غرب بودیم که بسیاریمان دیگر یادی از فرهنگ خود نمیکردیم. ترجمه رمانهای خوب غربی از یک سو، نمایش فیلمهای بسیار خوب دهه ۱۹۶۰ از سوی دیگر و رواج موسیقی خوب آن روزهای غرب باز ازدیگر سو، ما را خواهی نخواهی به سوی خود میکشاند و از ادبیات و هنر خودمان دور میکرد. دور، دور شعر امروز بود و ترجمه آثار همینگوی وسارتر و کامو و استاندال و چخوف و تولستوی و داستایوسکی و... برخی از مشاهیر هم تیغ برگذشتگان کشیده بودند و دیگر سخن از حافظ و سعدی و مولوی کمتر در جایی شنیده و خوانده میشد. پس تو اگر خودت به حکم تربیت خانوادگی یا ذوق و کنجکاوی شخصی زودتر از آنکه به هجده سال برسی اسیر جادوی شعر آن گذشتگان نشده بودی یا اگر آموزگاران خردمندی نداشتی که در همان ایام تو را به خواندن گلستان و تاریخ بیهقی و حتی عقل سرخ سهروردی تشویق کنند، بسا که سالیان سال خود را از سیر وگشت در این دنیای گسترده و شگفت انگیز محروم میداشتی. من بر این آشنایی زودهنگام با زبان و ادب فارسی تاکید میورزم چون به تجربه دریافتهام که اهل قلم، خواه شاعر و نویسنده باشند وخواه مترجم، اگر آشنایی ژرف و دیرینه با زبان وفرهنگ خود نداشته باشند، هرگز بارشان به منزل نمیرسد.
در چنان فضایی رسیدن به تعادلی معقول در عرصه فرهنگ کار سادهای نبود. آنچنان که بتوانی هم از همینگوی لذت ببری و هم از گلستان سعدی، هم ستاینده شکسپیر باشی و هم جرات کنی بگویی نظامیما هم کم استادی نیست، هم الیوت را دوست داشته باشی و هم باصدای بلند بگویی مولوی حادثه ای در سراسر عالم شعر بوده و هست و خواهد بود.
من زمانی که در اوایل دهه پنجاه، بهاءالدین خرمشاهی را به پایمردی دوستی دیدار کردم او را چنین آدمییافتم. متانت رفتار و سنجیدگی سخنانش خبر از دانشی وسیع میداد. میشد با خیال راحت با او از هردری حرف بزنی، از ادبیات وفلسفه غرب تا شعر و نثر کهن و امروز فارسی. بعدها در نوشتههایش دیدم که او هم در ایام کودکی و نوجوانی کموبیش همه آن چیزهایی را که من و امثال من خوانده بودیم، مطالعه کرده. از داستانهای تاریخی چون ده مرد رشید و ده نفر قزلباش تا پاردایانها و کنت مونت کریستو و سه تفنگدار و نیز در همان ایام مثل خود من به دستی هوگو داشته و به دست دیگر سعدی و حافظ. خرمشاهی این تعادل ر ا بعدها هم حفظ کرد و بیگمان زبان زنده و روان و شوخ وشنگ او حاصل همان تعادل است وبس. نوشتن مقالات ارزندهای با عنوان «کژتابیهای زبان» جز با شناخت عمیق از زبان فارسی میسر نمیشد که آن هم باز حاصل همان تعادل و انس والفت دیرینه با زبان فارسی است.
خرمشاهی هم کار نوشتن را مثل بیشتر جوانهای آن روزگار با شعر شروع کرد و تا آنجا که میدانم دفتری با عنوان «کتیبه بر باد» نیز منتشر کرد. از آن کتاب اکنون چیزی در خاطر ندارم. اما میدانم که در نشریه کتابداران به نقد و بررسی کتابها هم میپرداخت و اولین کسی بود که بر اولین دفتر شعر من از پنجره به شهر هرمها نقد نوشت و از این بابت وامدار او هستم. اما تا آنجا که میدانم فعالیت اصلی او تا سالها ترجمه و ویرایش بود و بیشتر درزمینه فلسفه ترجمه میکرد. هرچند که گاه به ادبیات هم روی میآورد. هنوز خاطره خوش دو ترجمه او «عرفان و فلسفه» اثر استیتس و «درد جاودانگی» اثر اونامونو در من زنده است.
اما کار بزرگ خرمشاهی در این ۲۰ سال اخیر تلاش در عرصه شناخت حافظ بوده و این چیزی است که به راستی باید ارج بگذاریم. پیشینیان ما تا همین پنجاه شصت سال گذشته نه درباره حافظ و نه درباره شاعران بزرگ دیگر چیزی ننوشته بودند که به کار آید. حتی یک دیوان تصحیح شده هم در اختیارمان نبود. نوشتن شرح بر شعر این شاعران هم گویا از ستایشگران متعصب اما بیهنر ایشان ساخته نبود. بیتردید تصحیح دیوانها و نگاه ژرفکاوانه به آثار گذشتگان از ثمرات مبارک آشنایی با روش و کنش دانشمندان و پژوهشگران غربی بود.
حافظنامه خرمشاهی هم آغازگر خوبی بود و هم کاری سنجیده و جامع. امروز بهترین یاور خواننده حافظ همین کتاب است. خوشبختانه این کتاب آن قدر چاپهای مکرر داشته که نیازی به توصیف آن نمیبینم. خرمشاهی کوشیده حافظ را هم به مدد حافظ معنی و تفسیر کند و باز کوشیده در این کار از تعصب و یکسونگری دور بماند. اما بسیار طبیعی است که ما در خواندن هرچیز دلبستگیهای عاطفی و پیشینه فکری مان را هم ناخودآگاه دخالت میدهیم. پس تردیدی ندارم که خوانندگان حافظنامه آنان که از دیرباز با این شاعر انس و الفتی داشتهاند در حاشیه کتاب در برابر برخی تفسیرها و معنیها چیزی نوشتهاند که با دریافت و تفسیر خرمشاهی متفاوت یا حتی متضاد است. این از ارزش کار او نمیکاهد. اختلافنظر بر سر شاعری که ایهام و طنز و پوشیدهگویی از ویژگیهای انکارناپذیر اوست و به معنای واقعی چکیده فرهنگ ایرانی است، ناگزیر و طبیعی است. اما خرمشاهی در کتاب ارزشمند دیگرش، ذهن و زبان حافظ کوشیده برخی از تفسیرها و نظرهای افراطی درباره حافظ را پاسخ گوید و در این کار به عقیده من موفق بوده. هرچند که خواننده برخی از داوریهای او را هم قبول نداشته باشد. خوشبختانه در این بیست سال اخیر کتابهای دیگری هم درباره حافظ منتشر شده که هریک در جای خود خواندنی است، نخست کتاب «در کوی دوست» از زندهیاد شاهرخ مسکوب که شرحی شورانگیز با نثری به راستی زیبا و موثر است و دیگر کتاب «هستیشناسی» حافظ از داریوش آشوری که بحثی بیسابقه درباره این شاعر را آغاز کرده است.
خرمشاهی از نویسندگان بسیار پرکار است و کمتر کسی از نسل ما در این عرصه به پای او میرسد. او در زمینه تالیف فرهنگ نیز تلاشهای ارزشمندی کرده و نیز در زمینه قرآن و شناخت قرآن که بیگمان اهل نظر به آنها پرداختهاند.
کلام آخر اینکه در این مرز و بوم شمار کسانی که این چنین عاشقانه و مسوولانه تمام عمرخود را برسر کار نوشتن بگذارند بسیار اندک است و در این میان شمار کسانی که با عمری مطالعه و کندوکاو در فرهنگ خویش و بیگانه به شناختی عمیق از این فرهنگها رسیده باشند اندکتر است، شناخت قدر اینان تنها از یک راه میسر میشود و آن خواندن نوشتههای ایشان است. من برای خرمشاهی چه آرزویی میتوانم کرد جز این که، قلمش همچنان روان باشد و همچنان دور از غوغای غوغاییان سرش به کار نوشتن گرم و دلش با یاد آنان که کتابهایش را میخوانند و لذت میبرند و میآموزند شاد.
عبدالله کوثری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست