چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

حقیقت بد خط


شاید نوشتن دربارهٔ «فقر و فحشاء» بدون توجه به ویژگیها و شخصیت خاص سازنده اش راه به جایی نبرد گرچه این یك اصل اساسی و مورد قبول است كه یك اثر هنری, باید خودش به تنهایی قابل دفاع باشد و یا به عبارت دیگر, آفرینش اثر, با مرگ مؤلف همراه می شود و وقت آن می رسد كه م ُشك خود ببوید نه آنكه عطار بگوید

شاید‌ نوشتن دربارهٔ «فقر و فحشاء» بدون توجه به ویژگیها و شخصیت خاص سازنده‌اش راه به جایی نبرد.

گرچه این یك اصل اساسی و مورد قبول است كه یك اثر هنری، باید خودش به تنهایی قابل دفاع باشد و یا به عبارت دیگر، آفرینش اثر، با مرگ مؤلف همراه می‌شود و وقت آن می‌رسد كه م‍ُشك خود ببوید نه آنكه عطار بگوید. اما این نكته گرچه درست است و غیر قابل خدشه، اما تمام ماجرا نیست. بی‌تردید این مسئله كه یك بسیجی «تمام عیار» دوربین بگیرد و سعی در به تصویر كشیدن واقعیات جامعه و بیان هنری آن نماید، چیزی نیست كه به سادگی بتوان از كنار آن گذشت. مسعود ده‌نمكی از اسلحه و جنگ به قلم رسید و از نوشتن و مجله درآوردن به فیلمسازی و به اعتقاد من، فارغ از اینكه اثر خلق‌شده، به لحاظ ساختار هنری و دیگر مؤلفه‌ها چه نمره‌ای می‌گیرد، این رویكرد جای تأمل و درنگ دارد و البته جای تبریك فراوان. وقتی یك رزمندهٔ سالهای حماسه و بسیجی بر‌جای‌ماندهٔ این روزها، در گیر‌و‌دار مناقشات چندش‌آور سیاسی جامعهٔ امروز ایران پس از گذشت سالها قلم‌فرسایی، تكلیف خود را در این می‌‌بیند كه _ بنا بر اعتقاد خودش _ به قلب حادثه بزند و از دریچه لنز دوربینش به ثبت حرفها و ناگفتنیهای آدمها بنشیند و آنها را به گوش مردم و مسئولان و هنرمندان و دیگرانی برساند كه خودش سالهایی نه چندان دور قاطبهٔ این گروه را به باد تند و گزنده و بی‌پردهٔ قلم نقد خویش می‌گرفت و از هیچ چیزی هم در رسوا نمودن این بخش از جامعه دریغ نمی‌كرد. فقر و فحشاء وقتی اثری قابل تأمل و توجه می‌شود كه بدانی سازنده‌اش به نگاهی دیگر، نسبت به آنچه در گذشته بعضاً در نوشته‌ها و حرفهایش می‌آورد، رسیده و آن همان نگاه هنرمندانه و دقیق و ظریف است، به واقعه‌ای كه در حال رخ دادن است و بیان علتها و به‌ویژه شرح ماجرا از زبان كسانی كه در متن این حادثه‌اند. تلخی فقر و پیوندش با فساد و فحشاء كه در اثر ده‌نمكی، تلاش برای نمایاندن این پیوند به چشم می‌آید از حرفهای صریح آدمها تا المانهای تصویری و حتی نماهنگهای آخر فیلم. گو اینكه در همین فیلم هم باز همان نشانه‌های همیشگی از سادگی و بی‌پیرایگی بچه‌بسیجیها به چشم می‌خورد. و به همان اندازه كه تازگی و دردآلود بودنش‌، برایت خواستنی است، معایبش هم به چشم می‌آید. فیلم، در مجموع پیچیدگی خاصی ندارد، آدمهایی با همدیگر و در اصل با تو حرف می‌زنند، از اتفاقات بد روزگارشان می‌گویند از فقر و بیچارگی‌شان و از غفلت و عصیان و سركشی‌شان. تصاویری كه هر روزه در كوچه و خیابان می‌بینی و همانها و از جنس آنها، این‌بار از نگاه یك بسیجی برایت به تصویر درمی‌آیند و همراه می‌شوند با انگشت اشارهٔ او كه با قلم شكسته‌اش می‌خواهد بگوید «مخاطب من! درد اینجاست»... از سر و روی اثر می‌بارد كه امكاناتش محدود بوده و تنوع تصویری‌اش پایین و گرافیكش ضعیف، اما با ایمان تلاش كرده، حرف همه را بیاورد، از زنان خیابانی گرفته، تا جوانان هوسران و عیاش تا كارشناسان اهل نظر، حتی جوانكی كه «نه ریش می‌گذارد و نه جای سجده روی پیشانی دارد» اما كلماتش بوی معرفتی می‌دهد كه به پندار خود از شهدا وام گرفته و ... بالاخره مردی دستار بر سر و سپیدپوش كه از دوزخ پایتخت می‌گوید و كلمات تلخ و گزنده و هیجان‌برانگیزش را رندانه و طنازانه و هنرمندانه به رخ تو می‌كشد و هر جمله‌اش مثل تلنگری است كه احساس می‌كنی نمی‌توانست باشد ولی اینك كه هست به «درد» ساخته شده و به «زجر» نگاشته. یوسفعلی میرشكاك از دوزخی می‌گوید كه پایتخت‌نشینان برای خود ساخته‌اند و از مصیبتی كه هر روز بر این «مدار سفلگان» می‌گذرد و او را به خواندن شعری در پایان حرفهایش وامی‌دارد كه خود شاعر است و باید كه بگوید: «در مملكت چو غرش شیران گذشت و رفت/ این عوعو سگان شما نیز بگذرد». اینها كه خواندید و چند چیز دیگر، همانهایی است كه می‌شود در فقر و فحشا دید و ساعتی را از نگاه مسعود ده‌نمكی به این قشر جامعه نگریست. من حركتهای هنری این جوانان بسیجی را به دیدهٔ احترام می‌نگرم و به خاطر تلاشهایی كه در این راه متقبل شده است به او خسته نباشید می‌گویم هرچند این اثر، اولین كار اوست و بی‌شك در حكم سیاه‌مشق. اما اشاره به چندی از نقایص كار كه در كل اثر كم هم نیست؛ شاید به او در ساخت كارهای بعدی كمك كند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.