پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

سه گفتار در باره قیام حسینی


سه گفتار در باره قیام حسینی

در باره کمتر موضوع حماسی یا تاریخی به اندازه واقعه کربلا, سخنوران و شاعران و ادیبان و مورخان و تحلیل گران به بحث و بررسی و کندوکاو و پژوهش پرداخته اند و حقیقت این است که این همه هنوز کاملا ً پرده از این حادثه شگفت برنگرفته است حادثه ای که از سویی با مباحث کلا می و اعتقادی مربوط است و از سویی با مطالب و نگرشهای متنوع تاریخی و از جهاتی نیز با لطیف ترین احساسات و عواطف انسانی گره خورده است

در باره کمتر موضوع حماسی یا تاریخی به اندازه واقعه کربلا،‌ سخنوران و شاعران و ادیبان و مورخان و تحلیل‌گران به بحث و بررسی و کندوکاو و پژوهش پرداخته‌اند؛ و حقیقت این است که این همه هنوز کاملا‌ً پرده از این حادثه شگفت برنگرفته است؛ حادثه‌ای که از سویی با مباحث کلا‌می و اعتقادی مربوط است و از سویی با مطالب و نگرشهای متنوع تاریخی و از جهاتی نیز با لطیف ترین‌احساسات و عواطف انسانی گره خورده است.

آنچه در پی می‌آید،سه مطلب جداگانه در همین موضوع است که هریک معطوف به جنبه‌ای است.نوشتار نخستین گزیده‌ای از فرمایش امام حسین علیه السلا‌م است که به موضوع مهم امر به معروف و نهی از منکر پرداخته‌اند که اساس قیام آن حضرت است و شکل گیری این حماسه در پی اجرای همین اصل بود.نوشتار دوم به بیان تاریخ گذرای حادثه کربلا‌ از زبان یکی از کهن ترین متون سنی می‌گذرد و آخرین مطلب نیز در باره ویژگیهای یزید است که به تنهایی گویای انحراف عظیم جامعه اسلا‌می و دست اندرکاران است.

● امر به معروف و نهی‌از منکر

▪ سخنرانی امام حسین(ع)‌

ترجمه: عبدالهادی مسعودی‌

ای مردم! از آنچه خدا دوستانش را بدان پند داده، پند گیرید؛ همچون بدگویی او از دانشمندان یهود، آنجا که می‌فرماید:<چرا علمای ربانی و دانشمندانشان، آنان را از گفتار گناه‌آلودشان نهی نمی‌کنند؟> و می‌فرماید: <کافران بنی‌اسرائیل، لعنت شدند> تا آنجا که فرماید:<چه بد بود آنچه می‌کردند!> خداوند ایشان را نکوهید؛ زیرا از ستمکارانی که در میانشان بودند، زشتی و فساد بسیار می‌دیدند، ولی به طمع بهره‌ای که از آن ستمگران می‌‌بردند و از بیم آنکه بی‌نصیب بمانند، ایشان را نهی نمی‌کردند؛ در حالی که خدا می‌فرماید: <از مردم نترسید؛ بلکه از من، پروا کنید> و نیز می‌فرماید:<مردان و زنان مومن، دوستان یکدیگرند و امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند.>

خداوند از آن رو امر به معروف و نهی از منکر را نخستین فریضه خود قرار داد که می‌دانست چون این فریضه ادا گردد و برپا داشته شود، تمام فریضه‌های دیگر، از آسان و دشوار، برپا می‌شوند و این، از آن روست که امر به معروف و نهی از منکر، دعوت به اسلام است؛ همراه با رد مظالم و مخالفت با ستمکار و تقسیم درآمدهای عمومی و غنیمت‌های جنگی و گرفتن زکات از جای خود و مصرف آن در جای خود.

سپس شما ای گروه به هم پیوسته؛ گروهی نامور به دانش و نامدار به نکویی و معروف به خیرخواهی! به لطف خدا در دل مردم، شکوهمند هستید. بزرگ، از شما پروا می‌کند و ناتوان، گرامی‌تان دارد و آن که بر او برتری ندارید واحسانی به او نکرده‌اید، شما را بر خویش، مقدم می‌دارد. هرگاه نیازمندان از رسیدن به نیاز خود محروم بمانند، شما راشفیع قرار می‌دهند و شما به شکوهی، همچون شوکت شهریاران و بزرگواری بزرگان، در راه گام برمی‌دارید. آیا این همه، از آن رو نیست که شما به جایگاهی رسیده‌اید که مردم از شما امید دارند تا به حق خدا قیام کنید؟ اگرچه از قیام به بیشتر حقوق الهی کوتاهی‌کرده‌اید، حق امامان را خوار شمرده‌اید و حق ناتوانان را تباه ساخته‌اید، ولی آنچه را حق خود می‌پندارید، دنبال کرده‌اید. نه مالی بذل کرده‌اید و نه جانی را در راه جان‌آفرین به خطر افکنده‌اید و نه برای خدا با گروهی در افتاده‌اید.

[با این حال] شما از خدا، آرزوی بهشت و همجواری پیامبران و امان از کیفرش را دارید. ای کسانی که چنین آرزویی از خداوند دارید! من بر شما از آن می‌ترسم که انتقامی از انتقام‌های خدایی بر شما فرود آید؛ زیرا شما از کرم الهی به این جایگاه برتر دست یافتید؛ ولی مردان الهی را بزرگ نمی‌دارید. از شکسته شدن برخی از پیمانهای پدرانتان هراسان می‌شوید، ولی با اینکه می‌بینید پیمانهای الهی شکسته شده، هراسان نمی‌گردید؛ حال آنکه عهد (ولایت) پیامبر(ص) خوار شمرده شده است و نابینایان و گنگ‌ها و زمین‌گیران، در همه شهرها [ی جهان اسلام] درمانده‌اند و بر آنها ترحمی نمی‌شود. شما به اندازه منزلتی که از آن برخوردارید، کاری نمی‌کنید و نه بدان کس که [در این جهت] کار می‌کند، مددی می‌رسانید، و با چرب زبانی و سازش با ستمگران، خود را آسوده می‌سازید.

همه اینها از چیزهایی است که خداوند، شما را به جلوگیری از آنها [به صورت فردی] و یا همیاری با دیگران، فرمان داده و شما غافلید. مصیبت شما از همه مردم، بزرگ‌تر است، اگر نیک بدانید و این، بدان جهت است که در پاسداشت جایگاه دانشمندان، کوتاهی کردید؛ زیرا گردش امور و جریان احکام به دست دانشمندان الهی است که برحلال و حرامش امین‌اند و این جایگاه، از شما گرفته شده است و این سلب منزلت، جز به سبب پراکندگی از حق و اختلافتان در سنت پیامبر(ص) پس از دلیلی روشن نیست.

اگر بر آزار، شکیبایی می‌کردید و در راه خدا، تحمل به خرج می‌دادید، امور خدا بر شما وارد و از شما صادر می‌شد و به شما بازمی‌گشت؛ ولی شما، ستمکاران را در جایگاه خویش جای دادید و زمام امور خدایی را به دست آنان سپردید، تا به شبهه عمل کنند و به راه خواهش‌های نفسانی بروند. گریز شما از مرگ و خوش داشتن زندگیی که به هر حال از شما جدا می‌شود، آنان را بر این مقام، مسلط کرد. شما ناتوانان را به چنگال آنها سپردید که برخی را بنده و مقهور کنند و پاره‌ای را درمانده از تامین معیشت و مغلوب سازند، مملکت‌را با خودکامگی، زیر و رو کنند و به پیروی از تبهکاران و جسارت بر خدای جبار، رسوایی هوسرانی‌هایشان را برخویش، هموار دارند.‌

به هر شهری، سخنرانی زبانباز بر منبر دارند و تمام سرزمین اسلام، بی دفاع، زیر پایشان افتاده و دستشان در همه جای آن باز است و مردم، برده‌وار در اختیار آنان‌اند و دست درازی آنان را نمی‌توانند از خود، دور کنند. برخی زورگو و لجوج‌اند که بر ناتوان به سختی حمله می‌برند و پاره‌ای فرمان روایانی هستند که آورنده و بازگرداننده‌ای [و خدا و قیامتی] نمی‌شناسند.‌

شگفتا! و چرا در شگفت نباشم که زمین، از آن ستمگری دغل‌پیشه و باجگیری ستمگر و کارگزاری است که بر مومنان، رحم نمی‌آورد. خداوند، در کشاکشی که ما داریم، حاکم، و به حکم خود، در مشاجره‌ای که میان ماست، داور باد!‌

خدایا! تو خود می‌دانی آنچه از سوی ما سرزده، از سر رقابت در سلطنت و طلب کالای پست دنیا نبوده است؛ بلکه از آن روست که پرچم دین تو را برافراشته ببینیم و اصلاح را در سرزمینهایت آشکار کنیم و بندگان ستم دیده‌ات در امان باشند و به واجبات و سنتها و احکامت عمل شود. پس اگر شما ما را یاری نکنید و با ما انصاف نورزید، ستمگران، همچنان بر شما قدرت خواهند داشت و به خاموش کردن نور پیامبرتان می‌پردازند. خداوند، ما را بس است که بر او توکل می‌کنیم و به او روی می‌آوریم، و بازگشت هم به سوی اوست.‌

● حکمت‌نامه امام حسین(ع)‌

▪ قیام امام حسین(ع)‌

نوشته: ابوحنیفه دینوری(درگذشته به سال ۲۸۳ق)

ترجمه: دکتر محمود مهدوی دامغانی‌

... امام حسین به حر فرمود:<کمی پیش برویم، نگاه پیاده شویم.> و حرکت کردند و چون به کربلا رسیدند، حر و یارانش مقابل امام حسین ایستادند و آنان را از حرکت بازداشتند و گفتند: <همین جا فرود آیید که رود فرات به شما نزدیک است.> امام (ع) پرسید: <نام این سرزمین چیست؟> گفتند: <کربلا.> فرمود: <آری، سرزمین سختی و بلاست؛ پدرم هنگام جنگ صفین از این منطقه گذشت و من همراهش بودم، ایستاد و از نام آن پرسید و چون نامش را گفتند، فرمود: اینجا محل فرود آمدن ایشان است و محل ریخته شدن خونهای ایشان. و چون معنی این سخن را پرسیدند، فرمود: گروهی از خاندان محمد(ص) اینجا فرود می‌آیند.> آنگاه امام حسین(ع) دستور داد بارها را همانجا فرود آورند و آن روز چهارشنبه اول محرم سال شصت و یکم هجرت بود و آن حضرت روز دهم که عاشورا بود شهید شد.

روز دوم ورود آن حضرت به کربلا عمر بن سعد با چهار هزار نفر فرارسید، داستان آمدن عمر بن سعد به کربلا چنین است که عبیدالله بن زیاد او را به حکومت ری و مرز دستبی۱ و دیلم منصوب کرد و برای او فرمانی نوشت، عمر بن سعد برای رفتن به ری آماده می‌شد و بیرون کوفه اردو زده بود که موضوع امام حسین(ع) پیش آمد و ابن زیاد به او دستور داد نخست به جنگ امام حسین برود و چون از آن فارغ شد، به محل حکومت خود حرکت کند، عمر بن سعد جنگ با امام حسین(ع) را خوش نمی‌داشت و مردد ماند و پاسخ روشنی به ابن زیاد نداد. ابن زیاد به او گفت: <فرمانی را که برای تو نوشته‌ایم، برگردان.> گفت: <در این صورت می‌روم> و با همان یاران و کسانی که قرار بود با او به ری و دستبی بروند، حرکت کرد و به امام حسین(ع) رسید و حربن یزید هم با همراهان خود باو پیوست.

عمربن سد به قره` بن سفیان حنظلی گفت: <پیش حسین برو و از او بپرس چه چیزی موجب شده است اینجا بیایی؟> او آمد و این پیام را گزارد، حسین فرمود: <از سوی من به او بگو که مردم این شهر برای من نامه نوشتند و متذکر شدند که پیشوایی ندارند و از من خواستند پیش آنان بیایم و به ایشان اعتماد کردم؛ ولی به من مکر کردند با آنکه هیجده هزار مرد از ایشان با من بیعت کردند و چون نزدیک رسیدم و از فریب آنان آگاه شدم، خواستم به همانجا برگردم که آمده‌ام؛ ولی حربن یزید مرا از آن کار بازداشت و مرا در این سرزمین فرود آورد و مرا با تو خویشاوندی است،‌ مرا آزاد بگذار تا برگردم.>

قره با پاسخ امام حسین(ع) پیش عمر بن سعد برگشت و عمر گفت: <سپاس خدای را، به خدا امیدوارم که از جنگ با حسین معاف باشم.> و سپس به ابن زیاد نامه نوشت و این خبر را به اطلاع او رساند. چون نامه او به ابن زیاد رسید، در پاسخ نوشت: <مضمون نامه‌ات را فهمیدم. اکنون بیعت با یزید را به حسین پیشنهاد کن. هرگاه او و همه همراهانش بیعت کردند، مرا آگاه کن تا نظر خودم را بنویسم.>

چون این نامه به عمربن سعد رسید گفت: <خیال نمی‌کنم ابن زیاد صلح و مسالمت را بخواهد.> عمر بن سعد نامه ابن زیاد را برای امام حسین(ع) فرستاد و امام به فرستاده او فرمود: <هرگز تقاضای ابن زیاد را نخواهم پذیرفت، مگر چیزی جز مرگ است؟ مرگ خوش باد!> عمر بن سعد این پاسخ را برای ابن زیاد نوشت که سخت خشمگین شد و با یاران خود به نخیله رفت و اردو زد.آنگاه حصین بن نمیر و حجاربن ابجر و شبث بن ربعی و شمربن ذی‌الجوشن را فرمان داد به لشکر ابن سعد بروند و او را بر آن کار یاری دهند؛ شمر همان دم فرمان او را اجرا کرد؛ ولی شبث بن ربعی تظاهر به بیماری کرد و ناخوشی را بهانه آورد ابن زیاد گفت: <تمارض می‌کنی؟ اگر مطیع مایی، به جنگ دشمن ما برو.> و شبث چون این سخن را شنید، حرکت کرد، همچنین حارث ابن یزید بن رویم را گسیل داشت.‌گویند ابن زیاد هر گاه کسی را با گروه زیادی به جنگ و پیکار با امام حسین(ع) روانه می‌کرد، آن شخص فقط با عده کمی به کربلا می‌رسید که مردم جنگ با امام حسین را خوش نداشتند و آن را ناپسند می‌دانستند و از آن سرباز می‌زدند.

ابن زیاد سوید بن عبدالرحمن منقری را همراه سوارانی به کوفه فرستاد و دستور داد در کوفه جستجو کند و هر کس را که از رفتن خودداری کرده است، پیش او بیاورد. همچنان که سوید در کوفه مشغول گشت و جستجو بود، مردی از شامیان را که برای مطالبه میراث خود به کوفه آمده بود، دید. او را گرفت و پیش ابن زیاد فرستاد و ابن زیاد دستور داد گردنش را زدند. مردم که چنین دیدند، حرکت کردند و رفتند. گویند ابن زیاد به عمربن سعد نوشت که:‌ <از حسین و یاران او آب را بازگیر و نباید یک جرعه آب بنوشند؛ همچنان که این کار را نسبت به عثمان بن عفان پرهیزگار انجام دادند!>

و چون این نامه رسید، عمربن سعد به عمروبن حجاج فرمان داد که با پانصد سوار به کنار شریعه فرات برود و مانع از آن شود که امام حسین و یارانش آب بردارند و این سه روز پیش از شهادت آن حضرت بود و یاران امام حسین لب تشنه ماندند.

گویند چون تشنگی بر حسین(ع) و یارانش سخت شد، به برادر خود عباس بن علی(ع) که مادرش از قبیله بنی عامربن صعصعه بود فرمان داد همراه سی سوار و بیست پیاده هر یک مشکی بردارند و بروند آب بیاورند و با هر کس که مانع ایشان شود، جنگ کنند.عباس به سوی آب رفت و پیشاپیش آنان نافع بن هلال حرکت می‌کرد تا نزدیک شریعه رسیدند، عمروبن حجاج از ایشان جلوگیری کرد؛ ولی عباس با همراهان خود با آنان جنگ کرد و آنها را کنار زد و پیادگان یاران امام حسین(ع) مشکها را از آب پر کردند و عباس با یاران خود به حمایت از ایشان پرداخت و آنان آب را به لشکر امام حسین(ع) رساندند.‌

پس از آن ابن زیاد به ابن سعد چنین نوشت:‌<من تو را پیش حسین نفرستاده‌ام که امروز و فردا کنی و برای او آرزوی سلامت و زنده ماندن داشته باشی و برای این هم نفرستاده‌ام که شفیع او پیش من باشی. بر او و یارانش پیشنهاد کن که تسلیم فرمان من شوند. اگر پذیرفتند، او و یارانش را پیش من بفرست و اگر سرپیچی کردند، بر او حمله کن که او نافرمان و گردن‌کش و تفرقه‌انداز است و اگر این کار را انجام نمی‌دهی، از لشکر ما کناره‌ بگیر و لشکر را به شمربن ذی‌الجوشن واگذار.>‌

عمر بن سعد به یاران خود دستور حمله داد، آنان شامگاه روز پنج‌شنبه نهم محرم یعنی شب جمعه حمله کردند و امام حسین(ع) از آنان خواست که جنگ را به فردا موکول کنند و پذیرفتند. گویند امام حسین(ع) به یاران خود دستور فرمود خیمه‌های خود را متصل به یکدیگر کنند و خودشان در برابر خیمه‌ها باشند و پشت خیمه‌ها خندقی حفر و آن را از نی و هیزم انباشته کنند و آتش بزنند تا دشمن نتواند از پشت خیمه‌ها حمله کند و وارد شود.‌

گویند چون عمر بن سعد نماز صبح گزارد، همراه یاران خود حمله را شروع کرد. عمروبن حجاج را بر پهلوی راست سپاه و شمر بن ذی‌الجوشن را که نام اصلی او سرحبیل بن عمرو بن معاویه و از خانواده وحید قبیله بنی‌عامر بن صعصعه است بر پهلوی چپ و عروه بن قیس را بر سواران و شبث بن ربعی را بر پیادگان گماشت و پرچم را به زید غلام خود سپرد.‌

امام حسین علیه‌السلام هم یاران خود را که سی و دو سوار و چهل پیاده بودند، آرایش جنگی داد: زهیر بن قین را بر سمت راست و حبیب بن مظاهر را بر سمت چپ گماشت و پرچم را به برادرش عباس سپرد و خود و همراهانش برابر خیمه‌ها ایستادند.‌حر بن یزید که راه را بر امام حسین بسته بود، پیش آن حضرت آمد و گفت: <همانا از من کاری سر زد و اکنون آمده‌ام تا جان خود را فدای تو کنم. آیا معتقدی که این جانبازی موجب پذیرفته شدن توبه من خواهد بود؟> امام حسین فرمود: <آری، همین توبه تو است. بر تو مژده باد که تو به خواست خداوند متعال در دنیا و آخرت آزادی!>‌

گویند عمر بن سعد به غلام خود زید گفت: <پرچم را جلو ببر> و او پرچم را جلو برد و جنگ در گرفت، یاران امام حسین(ع) پیکار می‌کردند و شهید می‌شدند تا آنکه هیچ‌کس جز افراد خانواده آن حضرت با او باقی نماند.‌نخستین کس از ایشان که به میدان رفت و جنگ کرد، علی بن حسین که همان علی‌اکبر است، بود و همواره پیکار کرد تا شهید شد. مره` بن منقذ عبدی بر او نیزه زد و او را بر زمین انداخت و سپس شمشیرها او را فرو گرفت و شهید شد.‌

سپس عبدالله پسر مسلم بن عقیل شهید شد. عمروبن صبح صیداوی بر او تیری زد و کشته شد. پس از او عدی پسر عبدالله بن جعفر طیار شهید شد و سپس عبدالرحمن پسر عقیل با تیر شهید شد، پس از او برادرش محمد پسر عقیل با تیر شهید شد و پس از او قاسم پسر امام حسن(ع) با شمشیر شهید شد، و پس از او برادرش ابوبکر پسر امام حسن(ع) با تیر غنوی شهید شد.‌

گویند چون عباس(ع) چنین دید، به برادران خود عبدالله و جعفر و عثمان فرزندان علی که بر همه ایشان درود باد، گفت: <جان من فدایتان! قدم پیش نهید و از سرور خود دفاع کنید و در راه او کشته شوید.> مادر این چهار بزرگوار ام‌البنین عامری از خاندان وحید است. آنان همگی پیش رفتند و رویاروی دشمن سر و گردن خویش را سپر بلا قرار دادند. هانی بن ثویب حضرمی بر عبدالله بن علی حمله کرد و او را کشت و سپس بر برادرش جعفر بن علی(ع) هم حمله کرد و او را هم شهید کرد.‌

یزید اصبحی تیری به عثمان بن علی زد و او را شهید کرد و سپس سر او را جدا کرد و پیش عمر بن سعد آورد و گفت: <به من پاداش بده!> عمر گفت: <پاداش خود را از امیرت عبیدالله بن زیاد مطالبه کن!>‌

عباس(ع همچنان پیشاپیش امام حسین(ع) ایستاده بود و جنگ می‌کرد و امام حسین به هر سو می‌رفت و او هم به همان سو می‌رفت تا شهید شد، رحمت خدا بر او باد!‌امام حسین تنها ماند. مالک بن بشر کندی برآن حضرت حمله کرد و شمشیری بر سرش زد، شب‌کلاهی از خز بر سر امام بود که شمشیر آن را درید و سر را زخمی کرد، حسین آن را از سر افکند و شب‌کلاه دیگر خواست و بر سر نهاد و برآن عمامه بست و بر زمین نشست و کودک کوچک خود را خواست و او را در دامن نشاند. مردی از بنی اسد او را هدف تیری بلند قرار داد و در دامن پدر شهید کرد. امام حسین همچنان مدتی نشسته بود و اگر می‌خواستند او را بکشند، می‌توانستند؛ ولی هر قبیله اقدام بر آن کار را به قبیله دیگر واگذار می‌کرد و کشتن امام حسین(ع) را خوش نمی‌داشت.‌

در این هنگام مردی از قوم تیری بر آن حضرت زد که بر دوش او فروشد و حسین علیه‌السلام آن را از شانه خود بیرون کشید، زرعه`‌بن شریک تمیمی شمشیری برآن حضرت فرود آورد که امام دست خود را سپر قرار داد و شمشیر بر دستش فرود آمد، سنان بن اوس نخعی با نیزه حمله کرد و نیزه زد و حضرت در افتاد.‌

خولی بن یزید اصبحی از اسب پیاده شد که سر آن حضرت را جدا کند، دستش لرزید و نتوانست برادرش شبل بن یزید پیاده شد و سر امام حسین را برید و به برادرش خولی داد، آنگاه مردم آن روناس و خضابها را به غارت بردند و آنچه در خیمه‌ها بود نیز غارت شد.‌

از همه یاران امام حسین علیه‌السلام و فرزندانش و برادرزادگانش فقط دو پسر او علی اصغر که در سنین بلوغ بود۲ و عمر که چهار ساله بود زنده ماندند و جان سالم بردند، و از یاران او هم دو نفر زنده ماندند: یکی مرقع بن ثمامه اسدی که عمر بن سعد او را پیش ابن زیاد فرستاد و ابن زیاد هم او را به ربذه تبعید کرد، مرقع تا هنگام مرگ یزید و گریز ابن زیاد به شام در ربذه بود و پس از آن به کوفه برگشت، دیگری برده‌ای از بردگان رباب - مادر سکینه - بود که پس از شهادت حسین او را گرفتند و خواستند گردنش را بزنند، به آنان گفت: من برده زرخریدم و رهایش کردند.‌

عمر بن سعد همان دم سر امام حسین را همراه خولی بن یزید اصبحی پیش ابن‌زیاد گسیل داشت و خودش پس از کشته شدن امام حسین دو روز دیگر در کربلا بماند و سپس فرمان حرکت داد و سرهای شهدا را که هفتاد و دو سر بود، بر نیزه‌ها نصب کردند. قبیله هوازن بیست و دو سر و قبیله تمیم هفده سر را همراه حصین بن نمیر حمل می‌کردند و قبیله کنده سیزده سر همراه قیس بن اشعث بردند و بنی‌اسد شش سر را همراه هلال اعور می‌آوردند و قبیله ازد پنج سر همراه عیهمه بن زهیر و قبیله ثقیف دوازده سر همراه ولید بن عمرو آوردند. عمر بن سعد دستور داد زنان و خواهران و دختران و کنیزان امام حسین(ع) را در کجاوه‌های پوشیده بر شتران سوار کردند. فاصله میان رحلت پیامبر(ص) و شهادت امام حسین(ع) پنجاه سال بود.‌

گویند چون سر حسین علیه‌السلام را پیش ابن‌زیاد آوردند و برابر او نهادند، با چوب خیزران شروع به زدن به دندانهای پیشین آن حضرت کرد، زید بن ارقم که از اصحاب پیامبر(ص) است حضور داشت، به ابن زیاد گفت: <هان چوبدست خود را از این دندانها بردار که خود دیدم رسول خدا(ص) آنها را می‌بوسید.> آنگاه عقده گلوی او را فشرد و گریست. ابن‌زیاد به او گفت: <برای چه می‌گریی؟ خدا چشمت را گریان دارد! به خدا سوگند اگر نه این بود که پیری خرف شده‌ای، گردنت را می‌زدم!>‌

گویند سرها را شمر بن ذی‌الجوشن پیشاپیش عمر بن سعد می‌برد، و گویند مردم دهکده غاضریه جمع شدند و اجساد را دفن کردند.‌از حمید بن مسلم نقل شده که گفته است: عمر بن سعد دوست من بود. پس از آن که از کربلا برگشت، پیش او رفتم و از حال او پرسیدم، گفت:<از حال من مپرس که هیچ مسافری بدتر از من به خانه خود برنگشته است. رحم و خویشاوندی نزدیک را قطع کردم و مرتکب گناهی بزرگ شدم!>‌

گویند آنگاه ابن زیاد علی بن حسین(ع) و زنانی را که همراهش بودند، با زحربن قیس و محقن بن ثعلبه و شمر بن ذی‌الجوشن پیش یزید بن معاویه به شام فرستاد و آنان به شام و دمشق رفتند و سر امام حسین(ع) را پیش او انداختند و شمربن ذی‌الجوشن چنین گفت:‌‌<ای امیر مومنان، این مرد همراه هیجده تن از خویشاوندان و شصت تن از شیعیان خود پیش ما آمد، به سوی آنان رفتیم و خواستیم که تسلیم فرمان امیر ما عبیدالله بن زیاد یا آماده برای جنگ شوند، صبح زود هنگام برآمدن آفتاب به آنان حمله بردیم و ایشان را از هر سو محاصره کردیم و چون شمشیرهای ما آنان را فرو گرفت، به این سو و آن سو گریختند و پناهگاهی نیافتند. گویی کبوترانی بودند که از شاهین بگریزند و به اندازه کشتن یک پرواری یا خواب نیمروزی وقت گرفت که همه را از پای درآوردیم. و هم‌اکنون بدن‌های ایشان برهنه و جامه‌هایشان و چهره‌هایشان خاک آلوده است، بادها برآنها می‌وزد کرکس و پرندگان لاشخوار به دیدارشان می‌آیند!>‌

● اخبار الطوال‌

▪ اخبار و اعمال یزید

ابوالحسن علی مسعودی (درگذشته ۳۴۵ ق)

ترجمه ابوالقاسم پاینده‌

یزید مردی عیاش بود، سگ و میمون و یوز و حیوانات شکاری نگه می‌داشت و شرابخواره بود. روزی به شراب نشسته بود و ابن‌زیاد به طرف راست او بود، و این بعد از قتل حسین بود، رو به ساقی خود کرد و شعری بدین مضمون خواند: <جرعه‌ای بده که جان مرا سیراب کند و نظیر آن را به ابن‌زیاد بده که رازدار و امین من است و همه جهاد و غنیمت من بدو وابسته است.> سپس به مغنیان بگفت تا شعر او را با آواز و ساز بخوانند.

اصحاب و عمال یزید نیز از فسق او پیروی کردند. در ایام وی غنا در مکه و مدینه رواج یافت و لوازم لهو و لعب به کار رفت و مردم آشکارا شرابخوارگی کردند. یزید میمونی داشت که کنیه او را <ابوقیس> کرده بود و او را در مجلس شراب خود می‌نشانید و متکائی برایش می‌نهاد، میمونی زرنگ بود و او را بر خر وحشی که تعلیم یافته بود و زین و لگام داشت، می‌نشانیدند و روز مسابقه با اسبان مسابقه می‌داد. یک روز مسابقه را برد و نی مخصوص را ربود و پیش از اسبان وارد محوطه شد، ابوقیس قبائی از حریر سرخ و زرد به تن و کلاهی از دیبای الوان به‌سر داشت، خر وحشی نیز زینی از حریر سرخ منقش و الوان داشت.

یکی از شاعران شام در این باره شعری گفته، بدین مضمون: <ای ابوقیس، عنان آن را سخت بگیر که اگر بیفتی، اطمینانی از سلامت تو نیست، کی میمونی را دیده است که به‌وسیله آن خری از اسبهای امیر مومنان سبق ببرد؟> و هم احوص درباره یزید و سلطنت و جباری او و اطاعتی که مردم از وی می‌کردند، گوید: <شاه مبارکی که شاهان مطیع اویند و نزدیک است از مهابتش کوهها از جا برود. از بلخ و دجله مالیات می‌گیرد و آنچه از فرات و نیل مشروب می‌شود، از اوست!>

وقتی حسین‌بن علی‌ رضی‌الله عنهما در کربلا کشته شد و ابن‌زیاد سر او را پیش یزید فرستاد، دختر عقیل‌بن‌ ابی‌طالب با تنی چند از زنان قوم خود که خبر قتل بزرگان را شنیده بودند، سر برهنه برون شدند و او اشعاری بدین مضمون می‌خواند: <اگر پیمبر شما بگوید: شما که آخرین امتها هستید، پس از من با خاندانم چه کردید؟ یک نیمه آنها اسیرند و یک نیمه در خون غوطه‌ورند، این پاداش من بود که به ‌شما سفارش کردم با خویشاوندان من نیکی کنید، اگر چنین بگوید، در جواب او چه خواهید گفت؟>ابوالاسود دولی نیز ضمن قصیده‌ای درباره رفتار ابن‌زیاد با حسین، چنین گوید:<از فرط غم می‌گوییم: خدا ملک بنی‌‌زیاد را نابود کند و آنها را به سبب مکر و خیانتی که کردند، از میان بردارد، چنان که قوم ثمود و عاد را از میان برداشت.>

وقتی ستم یزید و عمال وی عام شد و اعمال فسق وی آشکار شد، پسر دختر پیمبر خدا صلی‌الله علیه و آله وسلم را با یارانش بکشت و شرابخوارگی کرد و سیرت فرعونی گرفت، بلکه فرعون در کار رعیت از او عادل‌تر و در کار خاصه و عامه منصف‌تر بود. نتیجه چنان شد که اهل مدینه حاکم وی را که عثمان بن محمدبن ابی‌سفیان بود، با مروان حکم و دیگر بنی‌امیه برون کردند. و این به هنگامی بود که ابن‌زبیر راه زهد و خدادوستی می‌پیمود و دعوی خلافت می‌کرد و این به‌سال شصت و سوم بود و مردم مدینه بنی‌امیه و حاکم یزید را با اجازه ابن‌زبیر بیرون کردند. مروان این را غنیمت شمرد که آنها را دستگیر نکردند و پیش ابن‌زبیر نبردند. امویان به سرعت سوی شام رفتند. خبر رفتار اهل مدینه با بنی‌امیه و حاکم یزید به یزید رسید و سپاهی از مردم شام به‌سرداری مسلم‌بن عقبه مری بفرستاد که مدینه را غارت کرد و مردم آنجا را بکشت و باقیمانده مردم مدینه با وی به عنوان بندگی یزید بیعت کردند! وی مدینه را که پیمبر(ص) <طیبه> عنوان داده بود و درباره آن گفته بود: <هرکه مردم مدینه را بترساند، خدایش بترساند>، <نتنه> یعنی متعفن نامید، ،بدین‌جهت مردم مسلم را که خدایش لعنت کناد، به سبب اعمال زشتش، <مجرم> و <مسرف> نام دادند.‌

گویند: وقتی یزید این سپاه را آماده کرد و سان دید، شعری بدین مضمون خواند: <وقتی کار معلوم شود و قوم به نزدیک وادی القری برسد، به ابوبکر بگو: آیا این قوم را مست فراهم آورده است؟> منظورش از این سخن عبدالله‌بن زبیر بود که کنیه او ابوبکر بود و یزید را مست و شرابخواره می‌نامید. و همو به ابن‌زبیر نوشت: <خدایت را که در آسمان است، بخوان که من مردان قبیله عسک و اشعر را بر ضد تو خوانده‌ام. ای ابوحبیب، چگونه از آنها نجات خواهی یافت؟ پیش از آمدن سپاه چاره‌ای بیندیش.>

وقتی سپاهی که مسرف سردار آن بود، به نزدیک مدینه به محل معروف به حره رسید، مردم مدینه به‌سرداری عبدالله‌بن مطیع عدوی و عبدالله بن حنظله انصاری، غسیل‌الملائکه به جنگ او بیرون آمدند. جنگی بزرگ رخ داد و خلق بسیار از بنی‌هاشم و سایر قریش و انصار و دیگران کشته شدند. از خاندان ابوطالب دو کس کشته شد: عبدالله بن جعفربن ابی‌طالب و جعفربن محمدبن علی‌بن ابی‌طالب. از بنی‌هاشم، از غیرخاندان ابوطالب، فضل‌بن عباس‌بن ربیعه بن حارث بن عبدالمطلب و حمزه بن عبدالله‌بن نوفل بی‌حارث بن عبدالمطلب، و عباس بن عتبه بن ابی‌لهب بن عبدالمطلب، کشته شدند. هفتاد و چند نفر از سایر قریشیان و معادل آن از انصار و چهار هزار کس از مردم دیگر که شماره شد، به جز آنها که شناخته نشده بودند، به قتل رسیدند.‌

مردم به عنوان بندگی یزید بیعت کردند و هر که از بیعت دریغ ورزید، از دم شمشیر گذشت، به جز علی‌بن حسین بن علی بن ابی طالب، ملقب به سجاد و علی‌بن عبدالله بن عباس‌بن عبدالمطلب محمدبن اسلم درباره واقعه حره گوید:‌ <اگر روز حره واقم ما را بکشید، ما اول کسان هستیم که در راه اسلام کشته شده‌ایم. ما شما را در بدر و خوار کردیم و با شمشیرهای خود شما را به وضع بدی انداختیم.>

مردم علی‌بن حسین را دیدند که به قبر پیمبر پناه برده بود و دعا می‌خواند؛ وی را پیش مسرف آوردند که نسبت بدو خشمگین بود و از او و پدرانش بیزاری می‌جست و چون او را بدید که نزدیک می‌شد، بلرزید و جلو او برخاست و وی را پهلوی خود نشانید و گفت: <حاجات خود را از من بخواه.> و درباره هر یک از کسانی که در معرض کشتن بودند تقاضا کرد، پذیرفته شد.به مسلم گفتند: <تو درباره این جوان و پدرانش ناسزا می‌گفتی؛ اما چون پیش تو آمد، حرمتش داشتی.> گفت: <این به اختیار من نبود که دلم از ترس او پر شده بود!>

وقتی مسرف در مدینه این همه قتل و غارت و اسارت و اعمال دیگر که نگفتیم مرتکب‌ شد، از آنجا با سپاه خود که همه شامی بودند، برون شد و آهنگ مکه کرد تا به فرمان یزید، ابن‌زبیر و مردم مکه راسرکوبی کند و این به سال شصت و چهارم بود.

وقتی سپاه به محل معروف به قدید رسید، مسرف بمرد و حصین بن نمیر را به فرماندهی سپاه گماشت. حصین تا مکه پیش رفت و آنجا را محاصره کرد، ابن‌زبیر به کعبه پناه بردو خود را <پناهنده کعبه> عنوان داد و بدین عنوان شهره شد، تا آنجا که شاعران وی را در اشعار به همین ترتیب می‌خواندند. حصین و شامیان از کوهها و تنگه‌ها منجنیق‌ها و عرابه‌ها برضد مکه به کار انداختند.

ابن‌زبیر در مسجد الحرام بود. مختاربن ابوعبید ثقفی نیز جزو یاران ابن‌زبیر بود و با او بیعت کرده و امامتش را گردن نهاده بود، به شرط آنکه خلاف رای مختار رفتار نکند. سنگ منجنیق‌ها و ارابه‌ها به کعبه می‌خورد، همراه سنگها آتش و نفت و پاره‌ای کتان و دیگر چیزهای آتش‌انگیز می‌انداختند، کعبه ویران شد و بنا بسوخت و صاعقه‌ای بیامد و یازده تن از منجنیق‌داران و به قولی عده بیشتر را بسوخت و این به روز شنبه، سوم ماه ربیع‌الاول سال مذکور و یازده روز پیش از مرگ یزید بود. کار بر مردم مکه و ابن‌زبیر سخت شد و بلیه‌ سنگ و آتش و شمشیر مستمر بود.‌

یزید و کسانش اخبار عجیب و قبایح فراوان دارند از شرابخوارگی و قتل دخترزاده پیمبر و لعنت وصی پیمبر و ویران کردن و سوختن کعبه و خونریزی و فسق و فجور و اعمال دیگر که تهدید خدا آمده که از آمرزش آن مایوس باید بود، چنان که درباره مخالفان توحید و منکران رسل نیز تهدید آمده است.

● مروج الذهب‌

مروج الذهب‌

پی‌نوشتها:

۱- سرزمین گسترده‌ای میان ری و همدان که دو بخش داشته و مشتمل بر حدود نود دهکده بوده است.

۲‌- مقصود از علی اصغر، حضرت امام زین‌العابدین(ص) است و بنابر مشهور تولد ایشان در سال ۳۸ هجرت است و در محرم ۶۱ بیست و دو ساله بودند، رک، شیخ کلینی، اصول کافی ج ۲ ص ۳۶۸ چاپ علمیه.( م)