پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
مجله ویستا

آرزوی جوجه


آرزوی جوجه

مثل هر روز اردک برای آب تنی به سمت دریاچه به راه افتاد. نزدیک دریاچه بود که فریاد کمک شنید. پرواز کرد و وقتی به بالای دریاچه رسید، چشمش به جوجه افتاد که در حال غرق‌شدن بود.
اردک‌شناکنان …

مثل هر روز اردک برای آب تنی به سمت دریاچه به راه افتاد. نزدیک دریاچه بود که فریاد کمک شنید. پرواز کرد و وقتی به بالای دریاچه رسید، چشمش به جوجه افتاد که در حال غرق‌شدن بود.

اردک‌شناکنان به وسط آب رفت و جوجه را به نوکش گرفت و او را به ساحل آورد. مرغ حنایی جوجه‌اش را در آغوش گرفت و از اردک تشکر کرد.

اردک خوشحال که توانسته بود کمکی بکند، تن به آب داد و با لذت تمام آب تنی کرد.

روز بعد که اردک از شنا برگشته بود و زیر سایهٔ درختی استراحت می‌کرد، دوباره صدای کمک مرغ حنایی را شنید. با عجله جلو دوید و جوجه را از آب بیرون آورد.

اردک گفت: «تو در آب چه کار می‌کنی؟ مگر نمی‌دانی آب برایت خطرناک است؟»

جوجه جواب داد: «می‌خواهم شناکردن را یاد بگیرم.»اردک متعجب پرسید: «شنا یاد بگیری؟!»

جوجه گفت: «شما شنا می‌کنید، قورباغه‌ها و لاک‌پشت‌ها هم شنا می‌کنند. چرا من نتوانم؟»

اردک جواب داد: «آنها بدنشان برای زندگی در آب و خشکی درست شده است. اما تو با این پرهایی که داری، فقط آب را به پرهایت جذب می‌کنی و به زیر آب می‌روی.»اردک گفت: «البته یک راه برای شنا کردن هست.»

جوجه شادمان نگاه کرد. اردک ادامه داد: «می‌توانی بر پشت من سوار شوی و موقعی که من در آب شنا می‌کنم، محکم مرا نگه داری.»جوجه با خوشحالی پذیرفت. از آن روز به بعد اردک و جوجه با هم در آب شنا می‌کردند.

آزیتا محمدزاده‌ببر