چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
پارادوکس
مادر نگاهی به ساعت انداخت و بلند شد.
- «باباتو که میشناسی. هنوز نرسیده، چایی میخواد. بعدشم اینقدر گشنمه، گشنمه میکنه که آبروی آدمو میبره.»
مادر را تا جلوی در بدرقه کردند. مهسا هم نوزاد به خواب رفته را به اتاق برد. رعنا و سپیده روی کاناپه ولو شدند و او هم در حالیکه از لای در نیمه بازِ اتاقِ کودک، مهسا را تماشا میکرد، ایستاده بود میان اتاق. سپیده تلنگری به رعنا زد و با چشم و ابرو اشارهای به او کرد.
- «زیاد نگاه نکن هوس میکنیها!»
سر چرخاند و با لبخندی محو، نگاهی گذرا به آن دو انداخت. سپیده سری به تاسف تکان داد.
- «قدر که نمیدونی بیچاره! باید سرت بیاد تا بفهمی.»
بهانه را دستشان داده بود. میدانست وقتش شده دوباره بحث همیشگی راه بیفتد. گویی بر طبق قراری نانوشته، هربار که دور هم جمع میشدند لازم بود بدخلقیها و نقطهضعفهای مردانشان را بزرگ کرده و با صدای بلند آن را به یکدیگر اعلام کنند. نه اینکه گفتنش چیزی را عوض کند، اما شاید سبکترشان میکرد.
- مهسا، بیا بگم میلاد ایندفعه چه شاهکاری زد...!
مهسا آمده و نیامده، سپیده ماجرایش را آغاز کرد.
- اون روز افتاد رو دنده لجبازی، گفتم جهنم. عصری که اومدی، دیدی نیستم، میفهمی دنیا دست کیه. عین همیشه یه کم هارت و پورت کرد و رفت! ولی بگو بدجنس چیکار کرده بود! یه ساعت حاضر شدم، اومدم برم بیرون دیدم در قفله، کلید منم بهش نمیخوره... فهمیدین؟! همچین قفلو عوض کرده بود که من اصلاً نفهمیده بودم!
- عین آدمای عهد قجر میمونن به خدا!
- خودشون هرکار دلشون خواست میکنن، اونوقت زن بیچاره بخواد پاشو از خونه بذاره بیرون باید اجازه بگیره...
- منم که دیدی، زیر بار نمیرم. دیدم وا نمیشه، رفتم پیچگوشتی آوردم، لنگه درو کلاً باز کردم گذاشتم کنار راهرو و رفتم!
- واااااااااااای! زورت رسید؟!
- تا اون باشه پا رو دم من نذاره...
مهسا و رعنا درگیر بحث شدند. همهچیز را بالا و پایین کردند و به هرحال هم حق را به سپیده دادند که جواب ظلم و خودخواهی مردانه شوهرش را داده بود. نوبت به رعنا و مهسا هم رسید. رعنا ادعا کرد سهراب همچنان او را ندیده گرفته و یکجانبه برای همه چیز زندگیشان تصمیم میگیرد. مهسا هم با اضافه شدن نوزاد به جمع دو نفرهشان احساس میکرد فقط مسئولیتهایش چندبرابر شده و کسی هم قدرشناس زحماتی که میکشد نیست و نخواهد بود!
از او نپرسیدند چیزی برای گفتن دارد یا نه. اصلاً سابقه نداشت کسی از او بخواهد حرف بزند. آن اوایل چندباری دهان باز کرده و نکات کوچک آزاردهندهای را که پیش آمده، گفته بود؛ اما فایدهای نداشت. کسی طرف او را نمیگرفت. حرفش را نمیفهمید و دلسوزی و دلداری و همدلی هم در کار نبود. امید برای همه زنانی که او میشناخت، یک مرد ایدهآل به تمام معنا بود. چه مشکلی میتوانست وجود داشته باشد؟! لابد اگر هم وجود داشت تقصیر او بود!
تهِ دلش به همة آنها حسادت کرد. به مادر که مجبور بود مهمانی را زود ترک کند تا مبادا بهانهای به دست شوهرش بدهد. به سپیده که باید برای بیرون رفتن از خانه به اجازة همسرش عمل میکرد. به رعنا که مجبور نبود نقشی در تصمیمهای کوچک و بزرگ زندگی داشته باشد و... امید هیچ کدام از اینها نبود. اگر یک ماه تمام هم هرروز به خانه میرسید و چیزی برای خوردن آماده نبود، امکان نداشت ایرادی بگیرد. یا خودش پای گاز میایستاد و چیزی برای هردوشان آماده میکرد، یا به رستوران میرفتند، یا سفارش غذا میداد! هرگز سوال و جوابی دربارة اینکه چرا مدام از خانه بیرون میرود وجود نداشت.
برای هر تصمیم کوچک و بزرگی هم پاسخِ او تعیین کننده بود! او در خانة امید تمامِ آزادیهایی را که دیگران برایش دست و پا میزدند، بدون قید و شرط داشت... و از آن خسته بود! شاید هرگز تصورش را هم نمیکرد یک مبارزة پنهان و درونی بتواند اینقدر رنگ و روح به زندگی بدهد. حالا که امید مرد تسلیم و صلح از آب درآمده و راه به روی هر مبارزهای میبست؛ این را به خوبی درک میکرد. بدون شک با انتخاب هر مرد دیگری به جز امید میتوانست دستِکم بخشی از خوشبختیهای دیگران را تجربه کند!
از خانه مهسا که بیرون آمد، تصمیم تازهای گرفته بود. وقتی درک آنچه در ذهن داشت برای دوستانش اینقدر عجیب بود، باید با خودِ امید حرف میزد. باید زنسالاری محضی را که امید در خانه بهراه انداخته بود، نابود میکرد. دوست داشت در شرایطی برابر با هم، رقابتی تازه آغاز کنند.
شاید آنوقت او هم میتوانست کمی از این احساس آزاردهندة تکیهگاه بودن برای مردی که قرار بود تکیهگاه زندگیاش باشد، رها شود.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست