شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

«اینگمار برگمان», اسطوره ای در عالم کارگردانی


«اینگمار برگمان», اسطوره ای در عالم کارگردانی

این بار قصد داریم, یکی از کارگردانان متفاوت, صاحب اندیشه و برجسته ای را معرفی کنیم که هیچ گاه مشهور و جنجالی نبوده, او فقط فیلم ساخته و با هر کدام اندیشه و تفکری را وارد عرصه تصویر ساخته است

این بار قصد داریم، یکی از کارگردانان متفاوت، صاحب اندیشه و برجسته ای را معرفی کنیم که هیچ گاه مشهور و جنجالی نبوده، او فقط فیلم ساخته و با هر کدام اندیشه و تفکری را وارد عرصه تصویر ساخته است.

برای شناخت او راهی جز رجوع به آثارش نیست، پس به هیچ وجه تصور نکنید با دانستن زندگینامه یا اطلاع از کارنامه حرفه ای اش می توانید به عمق سبک و اندیشه او پی ببرید، زیرا که این کارگردان در زمان خود درک نشد و نتوانست آن طور که باید و شاید در میان مخاطبان جا باز کند.«اینگمار برگمان» ۱۴ جولای سال ۱۹۱۸ در خانواده ای متوسط در سوئد به دنیا آمد.

پدرش «اریک» نقاش دیوار کلیسای «لوتری» بوده است.اینگمار در کنار زنان بزرگ شده است.

علاوه بر مادرش «کارن»، مادر بزرگ مقتدری نیز داشت که با آن ها زندگی می کرد.«اینگمار برگمان» پنج بار ازدواج کرده است.یکی از تاثیرگذارترین ویژگی های کاری او، بها دادن به زنان در فیلم هایش است.او در مصاحبه ای گفته است:«زن ها به این خاطر به عنوان سوژه برایم جالب بوده اند که همیشه در فیلم های دیگر به طرز مسخره ای با آن ها رفتار شده، من خیلی ساده آن ها را همان طور که هستند نشان داده ام، آن ها نیرویی رمز آلود دارند»معمولا در فیلم های «برگمان» مردها یکی پس از دیگری حماقت و دستپاچگی خود را آشکار می کنند.البته با پشتوانه ای که برگمان در گذشته داشته، انتظاری غیر از این نمی توان داشت، او علاوه بر مادر و مادر بزرگش، عمه مقتدری داشت که در اواخر دهه ۱۹۲۰ به برادر «برگمان» به عنوان هدیه کریسمس یک دستگاه سینماتوگراف هدیه داد.اینگمار بعدها هدیه برادر را با صد سرباز اسباب بازی عوض کرد، این جا بود که علاقه های برگمان شکل گرفت و هدفمند شد، به تعبیری این اتفاق سرآغاز علاقه برگمان به تصاویر متحرک بود و زمینه ای شد برای اندیشه سازی های «برگمانی».

برگمان در دانشگاه «استکهلم» تحصیل کرد و اولین کارش را در سال ۱۹۳۸(۲۰ سالگی) به صحنه برد، از آن به بعد تا اواخر عمر، به طور منظم مشغول به کار و تولید فیلم بود.

تمام تکنیک های تصویر و حتی عکاسی را در فیلم های او می توان دید، تا جایی که همچنان قابل استناد و ارجاع می باشد، سبک اکسپر سیونیسم و سوررئالیسم از مشهورترین و بهترین شیوه ها و سبک های موجود در فیلم های «برگمان» می باشند.جالب است بدانید این کارگردان متفاوت، به مدت ۲۰ سال با یک گروه بازیگر و عوامل فنی کار کرده، بازیگرانی که زیاد مشهور نبود و از حواشی و جنجال به دور بوده اند.«اینگمار برگمان» کارگردان فوق العاده بد اخلاق و به «کارگردان شیطانی» معروف بوده است.

روایت است که سر صحنه فیلم برداری اش هیچ آشنا یا غریبه ای را راه نمی داده است.بعضی ها از طغیان های ناگهانی برگمان نالیده و شکوه کرده اند که گاه تلفن را از دیوار کنده و صندلی را به طرف شیشه ها پرتاب کرده است.او در خصوص این سخت گیری هایش این گونه از خود دفاع کرده و با نطقی ماندگار همه چیز را به نفع خود تمام کرده است و جامعه کارگردانان را وادار به تحسین می کند، او می گوید: «می دانید فیلم سازی یعنی چه؟ یعنی هشت ساعت کار(تازه جناب برگمان منصف بوده و نیمه پر لیوان را دیده است، چون دیگر دوران هشت ساعت کار گذشته است) مشقت بار روزانه برای تولید سه دقیقه فیلم مفید (نکته سنجی و دقت شگفت انگیز او قابل توجه است، آن هم در دورانی که ۱۵ روزه تله فیلم می سازند و آنتن پر می کنند.)

از آن هشت ساعت کار مداوم، شاید ده، دوازده دقیقه اش، تازه اگر شانس بیاورید، خلاقیت واقعی است.

باید بازیگرها و خودتان را در یک جور پیله سحرآمیز نگه دارید، تا شاید بدعتی به وقوع بپیوندد و خلاقیتی شکل گیرد پس بهتر نیست با چنگ و دندان از این روزنه امید و نور استفاده کرده و برای نگه داری اش دست به هر عمل سخت گیرانه ای بزنیم.»«اینگمار برگمان» کتابی به نام «فانوس خیال» در سال ۱۹۸۸ نوشته است که مربوط به خودش و زندگی اش می باشد، البته این کتاب مانند دیگر آثار زندگینامه ای نیست و سرشار از استعاره و رفت و برگشت های بی وقفه می باشد.

کلیت آن در مورد مشکلات معده است که تا پایان عمر همراه«برگمان» بوده است اما فروپاشی واقعی او بر سر ماجرای فرار از مالیات می باشد.

در سال ۱۹۷۶، پلیس برگمان را فراخواند و بابت پولی که به خاطر پرداخت نکردن مالیات به دولت بدهکار بود، او را بازخواست کرد.

مسئله این بود که او قربانی یک کلاهبرداری شده و تعدادی کاغذ را بدون این که از محتوای آن خبر داشته باشد و بخواند امضا کرده بود.

این واقعیت که او بی گناه بود و در این توطئه نقشی نداشت، مانع از برخورد سخت حکومت نشد و در نتیجه موجب فروپاشی عصبی او شد.

برگمان بر اثر این اتفاق مدتی در بیمارستان بستری بود و سرشار از حس نفرت و تحقیر، به آلمان سفر کرد.

یکی از نقدهای اساسی که همیشه و در همه ادوار بر کارهای «برگمان» وارد بوده و از آن دریچه کارهایش مورد هجوم واقع می شده این می باشد که کارهای او پر است از کنایه و استعاره و درکش برای مخاطبان سخت می باشد، «اینگمار برگمان» در این خصوص گفته است:«امیدوارم کار به جایی نرسد که فکر کنم ساختن فیلمی قابل فهم برای مخاطب، مهم ترین وظیفه یک فیلم ساز است.این کار اتفاقا خیلی هم مشکل است.

حال آن که ساختن فیلم های شخصی نسبتا آسان است، ولی احساس نمی کنم که یک کارگردان حتما باید لقمه را بجود و در دهان مخاطب بگذارد.

او رفته رفته با فیلم هایش باید سعی کند مخاطبش را کمی جلوتر ببرد.

برای مخاطب خوب است که قدری کله اش را به کار بیندازد.ولی کارگردان هرگز نباید فراموش کند که فیلمش را برای چه کسی می سازد(خدا بیامرزدش، ای کاش کارگردانان، مسئولان تولید و مخاطبان، این نطق تعیین کننده را مطالعه کرده باشند)

کتاب های زیادی پیرامون این شخصیت عجیب و قابل احترام نوشته شده است که به طور کوتاه و گذرا فیلم هایش را نقد کرده و به معرفی او و زندگی اش پرداخته است.

«تصویر شخصی اینگمار برگمان» نوشته «یورن دانر» در سال ۱۹۶۴ یا کتاب «اشتیاق اینگمار برگمان «نوشته» فرانک گارو» در سال ۱۹۸۶ آثاری می باشند که به طور مفصل به برگمان پرداخته اند، پس اگر اشاره اجمالی ما، شما را ترغیب به بیشتر دانستن کرده است حتما به سراغ این کتاب ها رفته و برگمان را بهتر بشناسید، هر چند همان طور که در اول بحث گفتیم شناخت او ملزم به دیدن آثارش است.برگمان حدود ۶۰ فیلم ساخته که بخش عمده آن به نمایش درآمده، از نخستین فیلم وی «عذاب» (۱۹۶۴) گرفته تا «سارا باند» (۲۰۰۵) همگی در توصیف رنج ها و عذاب های انسان معاصرند، درباره دیوهای درون و شک و تردیدها و رازها و دروغ هایی که مردان و زنان از آن ها گریزانند اما در نهایت به قیمت به خطر افتادن زندگیشان اجباری با آن ها رو در رو می شوند.

او سال های آخر زندگی اش را تنها در جزیره ای دور افتاده «فارو» سر کرد و به ندرت با دوستان و همکاران قدیمی اش تماسی داشت و حرفی می زد.ولی وقتی در ۳۰ جولای(در همان ماهی که به دنیا آمده بود) ۲۰۰۷ در گذشت، سر سپردگانی در چهار گوشه دنیا پیدا کرد(همان شهرت دردناک و ناجوانمردانه بعد از مرگ).

یکی از خبرنگاران خارجی اظهار داشته: «در سال ۲۰۰۵ وقتی به مناسبت نمایش فیلم «ساراباند» پیشنهاد چاپ مطلبی را دادم، هیچ یک از روزنامه نگاران نام برگمان به گوششان نخورده بود، ولی بعد از مرگش نام او صفحات روزنامه ها، شبکه های تلویزیونی وسایت های اینترنتی را پر کرد» بعد از مرگ برگمان در سال ۲۰۰۷ دنیای تصویر و مخاطبان آن دچار تبی به نام «تب برگمانی» شدند و از او و فیلم هایش به عنوان کالایی ارزشمند و موجب فخر فروشی استفاده کردند.

تا جایی که نامش به عنوان سیری روشن فکرانه و اندیشه ای سطح بالا بر سر زبان ها بوده و جنبه ای تزئینی دارد.(روحش شاد)

او همیشه از سطحی نگری فراری بود اما نمی دانست نامش بعد از مرگ ناگوارش، ملعبه ای خواهد شد به دست جماعتی سطحی نگر و بی محابا.«اینگمار برگمان» صاحب نه فرزند بود که خیلی هایشان را به جایگاه ستاره شدن رساند.

او سال ۱۹۶۱ با «چشمه باکره»، در ۱۹۶۲ با «همچون در آینه» و بعد در سال ۱۹۸۴ با «فانی و الکساندر» سه اسکار برد.

سه بار نامزد جایزه اسکار بهترین کارگردان برای فیلم های «فریادها و نجواها، چهره به چهره و فانی و الکساندر» و پنج بار نامزد جایزه بهترین فیلم نامه اورجینال برای فیلم های «توت فرنگی های وحشی، همچون در یک آینه، فریادها و نجواها، سونات پاییزی و فانی و الکساندر» بوده است.

«اینگمار برگمان» به شکسپیر سینمای جهان معروف است.تمام داستان های معروف برگمان به جز(چشمه باکره و فلوت سحرآمیز) نوشته ذهن پر بار و پر تب و تاب خود برگمان می باشد.

علی نژاد