جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

تناقض های معنوی درد اصلی بشریت


تناقض های معنوی درد اصلی بشریت

این مقاله نه تنها گره گشای برخی مسائل و تناقضات معنوی است, بلکه گره گشای برخی مسایل روان شناسی است که هنوز کسی از آن ها سردرنمی آورد
امیدوارم صاحبان معنویت ما و صاحبان علم روان و روح و جسم و جان ما, این مقاله را راهی برای گره گشایی مشکلات معنوی و جسمی و روحی و روانی و جانی مردم بدانند و آن را در حیطه ی وسیعی مورد بررسی قرار دهند و گره از برخی مشکلات و تناقضات و بیماری های روحی و جسمی و روانی و معنوی انسان, بگشایند

معنویت به هر چیزی که مربوط به روح و جان و روان نسبت داده می شود، می باشد. معنویت گونه های مختلفی دارد که در این مطلب به معنویت انسان اشاره می شود، چه بسا که معنویت های دیگری هم مانند : معنویت جن، معنویت ملائک، معنویت حیوانات، معنویت گیاهان و ... و از همه مهم تر معنویت خداوند که ارشد معنویات است، وجود دارند. معنویت انسان بر اساس اینکه در زندگی انسان بدی و خوبی وجود دارد و رخ می دهند، دو گونه است؛ معنویتی که مربوط به فضایل انسانی است و معنویتی که مربوط به رذایل انسانی است. ریشه فضایل و رذایل انسانی هم در روح و جان و روان انسان سرچشمه می گیرند و در جسم انسان تجلی می یابند و نمودار می شوند و ما آنها را درک می کنیم و می فهمیم. اما برخی هستند که چشم بصیرت دارند و آنها را بدون واسطه می بینند.

اگر گوشه چشمی به تکامل دین انسان، که بخشی از معنویت می باشد، بیندازید، متوجه این مطلب می شوید که معنویت انسان، پله پله رشد یافته و اگر بخواهیم دقیق تر بگویم به نوعی تنزول پیدا کرده است؛ چرا که از حالت الهامی و بصری به حالت گفتاری و نوشتاری ختم می شود.

درزمان قدیم معنویت به صورت الهامی و بصری به انسان فهمانده می شد و کم کم به صورت نمایشی(نمایش معجزه) برای انسان فهمانده می شد و به مرور زمان به صورت گفتاری و سرانجام به صورت نوشتاری به انسان فهمانده می شد.

امروزه انسان هر چه از معنویت دارد، از قبل تعیین شده و اتمام حجت شده و هر چه هست مختص به گذشته است که همه به صورت گفتاری و نوشتاری برای انسان فهمانده می شوند و بسیار محدود انسان هایی هستند که به صورت بصری و الهامی و حتی نمایشی به درک و فهم معنویت پی می برند.

امروزه با توجه به این مسئله، انسان درگیر تناقضات عجیب معنوی است که تمام این تناقضات نشأت گرفته از تضاد محصولات فضایلی و رذایلی انسان است که انسان را در نوعی سردرگمی و حیرت عجیب واداشته است که دلیل آن ها را به راحتی درک نمی کند و نمی فهمد.

این مسئله سبب این می شود که انسان مدام با این تناقضات فضایلی و رذایلی درگیر باشد و روح و جان و روان و جسم خود را با این مسائل مبحوت کننده سرگرم کند و آخر به دلیل نداشتن رابطه ی منطقی و رابطه ای که بتواند این مسائل را درک کند، گاهی وقت ها از معنویت زده می شود و به نوعی پوچی می رسد و چون درک نشدن این مسائل برایش ناممکن می شود، این پوچی تداوم یافته و انسان را به سوی کفر و خشم و نارضایتی معنی از زندگی می کشاند.

برای اینکه مفهوم مطلب را درک کنید، مثال هایی از انسان می زنم :

شخصی را در نظر بگیرید که پسرش مشکل قلبی دارد و تمام تلاشش را برای به دست آوردن خرج و مخارج عمل فرزندش به کار می برد و پول هنگفتی به دست می آورد و درست روزی که می خواهد به بیمارستان برود تا هزینه عمل فرزندش را پرداخت کند، دزدی حرفه ای، پول او را سرقت می کند و به خاطر اینکه شخص نتوانست به موقع هزینه عمل فرزندش را بپردازد، فرزندش می میرد.

صاحبان معنویت که به یقین اصل و هویت این ماجرا را نمی دانند و درک نمی کنند، به ناچار آن را به حکمت خدا، خواست خدا، قسمت این بود، شاید این فرزند در آینده نابکار می بود و ... نسبت می دهند و این اجازه را به خود می دهند که این مسئله را به نوعی توجیح کنند. در صورتی که تنها کسی می تواند این مسئله را درک کند و بفهمد و علتش را بیان کند، که مانند حضرت خضر(ع) صاحب کرامت علم الغیب باشد. چرا که نمی توان گفت خداوند خواستار این است که دزد پول عمل فرزند شخص را بدزد تا فرزندش بمیرد.

یا پسر و دختر نوجوانی را در نظر بگیرد که به دلیل خام بودن و درک نکردن و نفهمیدن خوبی و بدی یک امر و عملی، دارای جهل و نادانی معنوی است که قادر به تشخیص رذیله و فضیله ی امر و عمل نیست و از عواقب آن خبر ندارد، اما به ناگاه شخصی بالغ و عاقل است و به رذیله و فضیله عمل تا حدودی وارد است، این پسر یا دختر را وادار به عملی می کند که ناشایست است. در این سنین، این پسر یا دختر، گرفتار معزلات معنوی می شود و رذیله ای که در او حلول یافته، تجربه ای غیر عادی برای او می شود که همیشه همراه او می ماند و در سنین تکامل به اوج می رسد و او را گرفتار مسائلی می کند که عین آن همان کار ناشایست را انجام بدهد. به مرور زمان با تدام این عمل، او گرفتار معزلات شدید روحی و روانی و معنوی و جسمی می شود که او را از لذت و شادی و موفقیت زندگی واقعی و حقیقی باز می دارد.

هنوز تا هنوز که هست، روانشناسان و متخصصان معنوی، در عواقب این نوع گناهان مانده اند و حتی برخی اعمال چنین اشخاصی را جن زدگی، دیوانگی و ... خطاب می کنند و به دلیل نداشتن علم کافی، نمی دانند منشأ این عمل های غیر ارادی و حتی ارادی ناشی از این عمل ناشایست، چیست.

فقط این را می دانیم که وقتی پسر و دختری در چنین سنی چنین عمل ناشایستی رویش انجام می شود، چیزی در او حلول می کند که او را خواسته یا ناخواسته وادار به انجام این عمل ناشایست می کند و به قول برخی این عمل برای او ملکه می شود.

جالب این جاست که چنین دختر و پسری بعد از رسیدن به سن بلوغ و آگاهی از این عمل ناشایست و حتی آگاهی از عواقب آن، به دلیل تمایل و کشش شدید از یک طرف به سوی معنویت فضایل و از طرف دیگر به دلیل ملکه شدن عمل و تمایل به سمت معنویت رذایل، درگیر ابهامات و درک نشدنی های معنوی ای می شود که او را به مرور زمان نه تنها از زندگی حقیقی و واقعی، بلکه از معنویت حقیقی باز می دارد و مدام کشش شدیدی به سمت رذایل و فضایل دارد که این حالت ممکن است تا آخر عمر با او باقی بماند و زندگی اش همه در رذایل و فضایل به طور نوسان بگذرد.

یا نوجوانی را در نظر بگیرید که از کودکی دزدی به او یاد می دهند یا در موقعیتی قرار گرفته که دزدی برای او ملکه شده است.

یا نوجوانی را در نظر بگیرید که دست به قتل می زند و کشتن در او ملکه می شود.

چنین اشخاصی وقتی به تکامل معنوی می رسند، با خواندن و درک این نوع مسایل، دچار تضادهای معنوی ای می شوند که هرگز علت آن ها را درک نمی کنند و حتی در ترک آنها، موفق نمی شوند، چون برای ان ها ملکه شده است.

این قبیل مسائل، انسان را درگیر تناقض میان معنویت رذایل و فضایل می کند، به طوری که شخص خود را با بقیه مقایسه می کند و می بیند که شخصی که فساد اخلاقی کرده است، زندگی او مثل یک زندگی شخص عادی، رونق دارد، اما او که مورد گناه قرار گرفته است، زندگی عادی ندارد و همیشه در رنج و سختی و فلاکت است.

اگر تحقیقات وسیعی در این زمینه انجام شود، بدون شک این تناقضات معنوی بین رذایل و فضایل انسانی، شگقت انگیز و عجیب می نماید چرا که برخی موارد معنوی و دینی را دارای تناقض می کنند.

مثلاً شخصی که به پسر و دختر خام تجاوز میکند، عقده ی روحی و روانی و جسمی و جنسی او از بین میرود و این پسر و دختر خام را گرفتار عقده ی جنسی می کند و عملی وقیحانه در آن ها حلول می کند و ملکه می شود که این پسر و دختر خام را به سمت و سویی می کشاند که همیشه درگیر رذیله جنسی با رذیله ضد جنسی می شوند و این مسئله با تکامل فکر و درس خواندن و درک عواقب این گونه مسائل بیشتر می شود و پسر و دختر درگیر تناقضات شدید معنوی رذایل و فضایل می شوند.

اما اگر همین دختر و پسر به موقع ازداج کنند، احتمال این وجود دارد که از این بحران و تناقضات شدید روحی و روانی و جسمی و معنوی رهایی یابند و زندگی آنها به خوشی رونق یابد.

در مورد نوجوانی که به دزدی و یا نوجوانی که به قتل وادار و یا طبق خواسته خود به این کار مبادرت ورزید، هم همین طور است.

اصل مطلب این است که وقتی انسان گناهکار روی شخصی گناهی انجام می دهد، عقده ی روحی جسمی او برطرف می شود و عقده ی روحی و جسمی شخص مورد تجاوز را افزون می دهد. شخص گناهکار به مراد خود می رسد و به مراحل تکامل جسمی و روحی می رسد، اما شخص مورد تجاوز گرفتار عقده جسمی و روحی می شود که همیشه همراه اوست. شخص مورد تجاوز با این عقده های روحی و جسمی، به مرو زمان که درک و فهمش نسبت به معنویت این قبیل اعمال و کارها بیشتر شد، زندگی خود را با زندگی شخص مورد تجاوز مقایسه می کند و می بیند که زندگی او رونق یافته و زندگی خود پست ترین موقعیت را داراست. به همین دلیل گرفتار سردرگمی معنوی و گرفتار تناقضات بین معنویت رذیله و فضیله می شود و چون رابطه ی این مسائل را به درستی درک نمی کند، منجر به خشم و کفر و سرانجام منجر به بی اعتقادی به این قبیل مسایل می شود. چنین شخصی وقتی دارای تکامل فکری می شود، آنچه او تجربه کرده است را با مفهومات دینی و معنوی در تناقض می بیند و متوجه این نکته می شود که عکس آنچه که در مفاهیم دینی و معنوی خوانده است، صادق شده است.

همین مطلب در شخص گناهکار هم صادق است اما به صورت و نوعی دیگر. چون شخص گناهکار با این عملی که مرتکب شده است، عقده روحی و جسمی او که زاییده نیاز اوست، برطرف می شود و این پندار در او به وجود می آید تا تمام عقده های خود را که زاییده نیاز داشتن است، از راه های این جوری به دست آورد.مثلاٍ نیاز به پول را با دزدی، نیاز جنسی مداوم را با فساد اخلاقی و ... . هر چند که ممکن است چنین شخصی شغل داشته باشد اما به قدر کافی درآمد نداشته باشد، به همین خاطر برای رفع نیازش دست به دزدی می زند چون یاد گرفت با گناه کمبود نیازش را برطرف کند. چنین شخصی وقتی دارای تکامل فکری می شود، آنچه او تجربه کرده است را با مفهومات دینی و معنوی در تناقض می بیند و متوجه این نکته می شود که با گناه می تواند به آنچه نیاز دارد دست یابد.

اگر نگاهی موشکافانه به این مسئله داشته باشیم، متوجه این نکته می شویم که رابطه ی بسیار عجیب و عمیقی بین پذیرش معنویت، قبول معنویت، باور معنویت، کفر و ... با نیاز انسان وجود دارد. یعنی اگر نیاز انسان به درستی مدیریت نشود و به موقع خاص خودش انجام نگیرد، انسان را گرفتار کارهایی می کند که نه تنها در خود شخص، بلکه در خود جامعه و آنچه در جامعه است،تناقض هایی ایجاد می کند که انسان تنها با موشکافی دقیق و علم کافی می تواند به آنها پی ببرد.

سید احسان راستگو سوق