پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

شاعر کوچه ها, بدون کوچه


شاعر کوچه ها, بدون کوچه

مشیری از شاعرانی است که سهم زیادی در پیش برد شعر نو در بین مردم دارد در حقیقت او مانند پلی میان شعر کهن و نیمایی بود که بسیاری از مخاطبان و جستجو گران از شعر او به شعر نیمایی و نو رسیدند

می گویم : ایران . می گوید : فردوسی . می گویم : شیراز . می گوید : حافظ ، سعدی. می گویم : کاشان . می گوید : سهراب . می گویم : کوچه . آهی می کشد و زمزمه می کند : بی تو، مهتاب شبی ، باز از آن كوچه گذشتم،/همه تن چشم شدم ،خیره به دنبال تو گشتم،... . آنقدر با احساس شروع به خواندن شعر کرد که بدون کوچک ترین مکثی تا پایان آن را خواند . تمام که شد نگاهی به من انداخت و گفت: خیلی دوست دارم کوچه یا خیابان "فریدون مشیری" را ببینم . حتما" این شعر را با خطی خوش در ابتدا یا انتهای کوچه نوشته اند. بی آنکه حرفی بزنم ، تازه یادم افتاد که هیچ کوچه ای در ایران به نام شاعر کوچه ها نیست.

فریدون مشیری که با شعر زیبای « کوچه» نام خود را درابتدا و انتهای تمام کوچه های حقیقی و رویایی ثبت کرده است ، روز ۳۰ شهریور ماه ۱۳۰۵ در تهران متولد و پس سال ها تلاش در عرصه شعر، و دعوت از انسانها به مهر ، محبت ،آشتی ، انسانیت و عشق ورزیدن بی آنکه حتی کوچه ای را به نام خود کند ، سوم آبان ۱۳۷۹ در تهران درگذشت و پیکرش را در بهشت زهرای تهران به خاک سپردند.

این شاعر توانای فارسی زبان ، دوران جوانی در قالبهای غزل و مثنوی شعر می سرود و بیشتر به نوعی شعر رمانتیک گرایش داشت. پس از آشنایی با شعر آزاد و نیمایی از قالب شعر کهن فاصله گرفت و توانایی خود را در این عرصه به نمایش گذاشت. مشیری مانند افراد متعصب خود را اسیر قالبهای کهن نکرد و قلم خود را برای جنگ با نوگرایان نیز بکار نبرد. ازطرفی چندان بی ملاحظه وبدون معلومات به قالب نو نپیوست ، که مانند بسیاری از شاعران همدوره اش به بیراه رود . او راهی معتدل را انتخاب کرد و بازبانی ساده و صمیمی به خلق اثر پرداخت .

"م. آزاد" در باره زبان و احساس مشیری معتقد است:« "مشیری" بازبانی ساده و عاشقانه و بیان تصاویری که برای بیشتر افراد جامعه آشناست به خوبی با مخاطب ارتباط برقرار می کند. او در اندازه های خود شاعر خوبی است. اگر چه گاهی اشعار او چندان عمیق نیست، اما شعرهایی که در سالهای آخر عمر گفت عمیق تر و اجتماعی تر است . او شاعری حساس و مهربان است که در شعرهایش از زبانی ساده وصمیمی سود می برد. زبان ، فرم ، احساس در شعرهای او شفاف است».

نگاه مشیری به جامعه و طبیعت نگاهی ملایم و احساسی است که نشان از حضور او در میان مردم و احساسات آنها می دهد.او در دوران شعری خود به آرامی و مداوم پیش می رود و هیچگاه از سرایش باز نمی ایستد. سخن از پاکی و زیبایی ، بیان عواطف انسانی و به تصویرکشیدن طبیعت از خصوصیات او و شعر اوست .

مشیری از شاعرانی است که سهم زیادی در پیش برد شعر نو در بین مردم دارد . در حقیقت او مانند پلی میان شعر کهن و نیمایی بود که بسیاری از مخاطبان و جستجو گران از شعر او به شعر نیمایی و نو رسیدند.

م.آزاد نیز با این حرف موافق است و می گوید:« مشیری بیشترشاعر نسل جوان و قشری از جامعه است که بیشتر روحیه رمانتیک دارند. اشعار او دارای موضوعاتی عاشقانه است و بیشترفضاهایی را بیان می کند که برای اکثر مخاطبان مشترک است ؛ برای نمونه می توان به شعر شناخته شده « کوچه» اشاره کرد . در دوره ای که هنوز شعر نو چندان شناخته شده نیست ، شعرهای ساده و عاشقانه او باعث می شود خیلی ها با این قالب شعری آشنا شوند. او خواننده را با خود شعر آشنا می کند ، یعنی کسانی که با شعر غریبه اند با خواندن اشعار او به سوی شعر کشیده خواهند شد ».

این شاعر برجسته فارسی زبان سالها نیز در نشریات معتبر جامعه ایران قلم زد و خدمات بسیاری به شعر معاصر کرد.

● آثار شعری منتشر شده از مشیری بدین شرح است :

۱) تشنه ی طوفان

۲) گناه دریا

۳) ابرو کوچه

۴) بهار را باور کن

۵) پرواز با خورشید

۶) از دیار آشتی

۷) از خاموشی

۸) مروارید مهر

۹) آه، باران

۱۲) دلاویزترین.

یک بار دیگر شعر «کوچه» را با یاد او مرور می کنیم، شاید به خاطرمان آید که کوچه ها بدون نام او چیزی را کم دارند .

▪ كوچه

بی تو، مهتاب شبی ، باز از آن كوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم ،خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.

در نهانخانه جانم ،گل یاد تو ،درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم

پرگشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو ، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فروریخته در آب

شاخه‌‏ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داد به آواز شباهنگ

یادم آمد ، تو به من گفتی:

-« از این عشق حذر كن!

لحظه‌‏ای چند بر این آب نظر كن.

آب،آیینه عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛

باش فردا،كه دلت باد گران است!

تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!»

با تو گفتم:« حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم.

نتوانم!

روز اول،كه دل من به تمنای تو پر زد،

چون كبوتر،لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی،من نه رمیدم نه گسستم...»

باز گفتم كه:« تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم!»

اشكی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت...

اشك در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید!

یادم آمد كه دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه كشیدم.

نگسستم ،نرمیدم.

[]

رفت در ظلمت غم،آن شب و شب‌‏های دگر هم،

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نكنی دیگر از آن كوچه گذر هم...

بی تو ،اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!

سپنتا مهربان