جمعه, ۱۵ تیر, ۱۴۰۳ / 5 July, 2024
مجله ویستا

مرگ


مرگ

تا امروز ازمرگ حرفهای زیادی شنیده اید بامعنی وبدون معنی، ولی من از آنسوی مرگ آمده ام من مرگ رابا چشمانم دیدم من لحظاتی آنرا حس کردم و امروز باز گو می کنم. از راهرو باریکی بایدمی …

تا امروز ازمرگ حرفهای زیادی شنیده اید بامعنی وبدون معنی، ولی من از آنسوی مرگ آمده ام من مرگ رابا چشمانم دیدم من لحظاتی آنرا حس کردم و امروز باز گو می کنم. از راهرو باریکی بایدمی گذشتم که آنطرف پر از نور بود بقدری نور بود که احساس میکردی از تاریکی وارد نور خواهم شد در انتهای راهرو دیوارها حالت عمودی نداشتن و زوایای سقف دیوار قائم نبود بقدری شدت نور داخل زیاد بود که نمی شد داخل راببینی و با احساس بی وزنی کامل به سمت نور باید می رفتی میزبان با لبی خندان و اطمینان کامل مرا دعوت میکرد صورتش پراز امید بود شاید این تعبیر را باید واضح تر بگویم پرنده ای را در نظر بگیرید که برای اولین بار ازصخره ائی بلند پرواز را میخواهد تجربه کند مادرش با لبی خندان وبا اطمینان او را به پرواز دعوت میکند ولی پرنده نگران است فقط نگاه مادر او را وادار به این کار خواهد کرداطمینان نگاه مادر وچشمان پرامید مادر پرنده را به پرواز درمی آورد و پرنده خود را رها کرده واز هر قید بندی و درفضا شناور شده بالها را گشوده و غرق در هیجان می شود هرگز این حالت را تجربه نکرده بودم جریان هوای گرمی که از ته دره به بالا میآید پروازش را راحت تر نموده مشغول تماشا می شود لحظه ای به عظمت خالق خود پی می برد. بدون وجود هیچ دل بستگی به آنها که بوده اند به کسانی که شاید منتظر تو باشند و بدون نگرانی از کارهای نیمه تمام در اینجا تنهائی و ازاین تنهائی دلشادی شاید تولدی نو نه شاید زندگی نو وشاید تجربه ای نو باشد ولی آنچه بود زیبا بود آرامش بخش پراز اطمینان بود سبز سبز با بی وزنی کامل شناور در هوای پاکش می شوی و شادی سراسر وجودت را میگیرد .

چنان در آسمانش حل می شوی که همه دلبستگی ها رها میشوند. میزبان هم می رود. زمان قفل می شود. نه برای پذیرفتن اجباری در کاراست ونه حرکت نیرو لازم دارد. زمان برگشت آنقدر کوتاه بود که فکر کردم اصلا جائی نرفتم ولی ضربه ای که مرا به زمین کوبید تفاوت بی وزنی قبل را در خاطر آوردم بله من جائی دیگر بودم و دوباره برگشتم . بله من از آن سوی مرگ برگشتم من مرگ را تجربه کردم من شیرینی مرگ را چشیدم و بتو خواننده عزیز می گویم که مرگ زیبا است اختیاری است رهائی از همه دلبستگی هاست آرامش کامل است نه از نوع زمینی آن تنهائی عمیقی است که دوستش خواهی داشت پر از اطمینان است پر امید است و وقتی پذیرایش شدی شاد شاد خواهی بود.

فرشاد اکبرنژاد