جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
رز
- «الان باید حدواداً... اولین بار که خانم شما اینجا آمد فکر کنم گفت دو سالی از آدمربایی گذشته» صدای پشت خط جوان به نظر میرسید «نمیدانم دقیقاً چه سالی بود؛ ۸۳ یا ۸۴؟»
- «آدم ربایی؟»
- «بله، خانمتان همه ماجرا را برایم تعریف کرد. گفت که پلیس دیگر ناامید شده و کارآگاه خصوصیای که گرفتهاید "آن را" لازم دارد.»
- «منظورتان عکس است؟»
- «بله، "پیشبردنسن!" (۳)»
- «پس شما میتوانید باز هم این کار را ادامه دهید؟»
- «اولش کاری پدر درآری بود. همه اجزا را باید خودمان طراحی میکردیم. اما از وقتی که برای دندانها، جابجایی لبها، رشد غضروفی در بینی و گوش و چیزهایی مثل این الگوریتمهایی پیدا کردیم دیگر آسان بود. فقط باید با بالا رفتن سن به هربافتی به اندازه معین چربی اضافه میکردیم تا تصویر تقریباً خوبی از صورت در آن سن به دست بیاید. البته بعد از امتحان کردن چند جور مدل مو و روتوش کردن تصویر. آن روزها چاپگرها مسخره بودند.»
- «و شما همینطور به بزرگ کردن کوین (۴) ادامه دادید؟» مکثی کرد تا آن اصطلاح را به خاطر آورد. «... پیشبردنسن!»
- «هرسال، دقیق مثل ساعت در روز بیستم اکتبر، البته این آخریها اصلاً قابل مقایسه با کارهای اولیه نیستند. ما با وجود کامپیوتر، حالا سهبعدی کار میکنیم. تمام سر میتواند بچرخد و اگر شما نواری از حرف زدن یا شعر خواندن بچه داشته باشید حالا برنامهای هست که صدا را به مرور سن بزرگ میکند و با لبها تطابق میدهد. شما جوری انگار حرف زدن را به او یاد میدهید؛ بعد او میتواند هرچیزی را که شما بخواهید بگوید. منظورم همان "سر" است.»
صدا منتظر ماند تا او چیزی بگوید.
- «میخواهم بگویم. آقای گریرسون (۵)، برای ما واقعاً جالب است که شما امیدتان را به این که پسرتان روزی پیدا شود از دست ندادهاید. آن هم بعد از این همه سال!»
مرد هنوز داشت حرف میزد. تلفن را قطع کرد. آلبومی که امیلی عکسهای «پیشبردسن» را در آن چسبانده بود روی میز آشپزخانه باز بود. باز روی صفحهای که لوگو و تلفن شرکت «گرافیکی کامپیوتری کرسنت» (۶) کنار عکسی چاپ شده بود. پسرش در عکس پانزده یا شانزده ساله به نظر میآمد.
آلبوم قرمز را شب پیش پیدا کرده بود. بعد از مراسم تدفین زنش. بعد از آن مراسم خلوت و غمگین، بعد از این که از عزاداران در خانه خواهر زنش با چیپس و نوشابه پذیرایی حقیرانهای شده بودند. تنها رسیده بود به خانه و برای این که جوری خود را از افسردگی رها کند کشوی امیلی را که زیر تختشان بود بیرون کشیده بود، زانو زده بود جلوی کشو، دست کشیده بود روی لباس راحتی امیلی که عبور سالهای دراز لکههای قهوهای رویش انداخته بود. عطر یاسمنی را که در لباس شب کهنه او هنوز باقی بود فرو داده بود. دست کرده بود لای ساتنها و مخملهایی که با ظرافت تا شده بودند، از لای پارچهها دستش خورده بود به چیزی در انتهای کشو و آلبوم را پیدا کرده بود.
اول نفهمیده بود که عکسها مال کیست. صورتی که با ورق زدن هرصفحه جوان و جوانتر میشد، کمکم مشکوک شده بود و بعد در آخرین صفحه آلبوم قرمز، موهای شانه شده و خنده ظریف پسر کوچک را که از درون یک عکس مدرسهای داشت راست به او نگاه میکرد، شناخته بود.
به امیلی فکر کرد که در تمام این سالها، پنهانی ماجرای «پیشبردسن» را دنبال کرده بود، هرسال روز تولد کوین عکس جدیدی به بالای عکس قبلی اضافه کرده بود. تهوع تا گلویش بالا آمد. نفس عمیقی کشید. دلش میخواست جوری از این کار امیلی دفاع کند. به خودش گفت: «خوب این هم یک جور نگه داشتن خاطره بوده.»
بعد به خودش فکر کرد. به خودش که هنوز نمیتوانست قیافه ساعت سبز روی دیوار آشپزخانه را فراموش کند، وقتی یادش آورده بود که پسرش الان دیگر باید به خانه رسیده باشد.
هنوز نمیتوانست صدای خشن باز شدن قفل را فراموش کند وقتی در را باز کرده بود تا ببیند آیا پسرش دارد از پیادهرو سلانه سلانه به خانه میآید یا نه. همیشه این لحظه یادش بود که از در رفته بود روی ایوان و درست در انتهای شعاع دیدش اولین پرتو چراغ قرمز چشمکزن را دیده بود؛ مثل گلی که از توی سایهها پیدا و پنهان شود.
به خودش فکر کرد که در آن لحظه کوتاه و نامطمئن، چراغ قرمز را گل رزی تصور کرده بود. رز قرمزی که تابش نور خورشید در حال غروب آن را وسوسهانگیزتر کرده و کمکم در سایه کمرنگ نارونهای قرمز پوست انداختهای که دو طرف خیابان را خط کشیدهاند فرو میرود.
چرخیده بود به سمت چراغ قرمز و به جای چراغ، گلهای «بلوگرل» را دیده بود که چطور به نردهها پیچیدهاند. عمداً خیلی آهسته از پلههای چوبی به سمت در حیاط پایین رفته بود. انگار مردمی که داشتند به سمت خانه آنها میدویدند و صدایش میزدند هیچ ارتباطی با او ندارند. به هیچ چیز فکر نکرده بودند و فقط گذاشته بودند این کلمه در ذهنش تکرار شود: رز، رز، رز!
جان بیگنت / نفیسه مرشدزاده
برنده جایزه اُ. هنری
۳.age progression ۴.Kevin ۵.Mr.Grierson
۶.Crescent Compu Graphics
جایزه اُ.هنری برای بزرگداشت این استاد داستان کوتاه در سال ۱۹۱۸ بنیان گذاشته شد. همهساله مجموعهای از ویراستاران از میان بیش از دو هزار و پانصد داستان منتشر شده در صفحات دویست و چهل نشریه آمریکایی و کانادایی بیست داستان برتر را برمیگزینند و در مجموعهای منتشر میکنند. سپس داوران انتخابی هرسال از میان این بیست داستان، سه داستان را برای مقامهای اول تا سوم انتخاب میکنند. داوران سال ۲۰۰۰ شرمن الکسی، استفن کینگ و لوری مور بودند. و داستان کوتاه «رز» مقام سوم این مسابقه را در سال ۲۰۰۰ از آن خود کرده است.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه مجلس شورای اسلامی دولت نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت سیزدهم
هلال احمر یسنا قوه قضاییه آتش سوزی پلیس تهران بارش باران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش سازمان هواشناسی دستگیری
حقوق بازنشستگان قیمت خودرو بازار خودرو قیمت طلا قیمت دلار خودرو دلار سایپا ایران خودرو بانک مرکزی کارگران تورم
فضای مجازی شهاب حسینی سریال تلویزیون نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا حماس جنگ غزه اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس یمن ایالات متحده آمریکا
استقلال فوتبال پرسپولیس علی خطیر باشگاه استقلال لیگ برتر لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بایرن مونیخ باشگاه پرسپولیس
کولر هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی دیابت کاهش وزن داروخانه رابطه جنسی