پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

انسان, آزادی, عبودیت, قانون


انسان, آزادی, عبودیت, قانون

رسیدن به «سعادت », آرزوی همه انسان هاست; چنانکه بهره مندی از «آزادی » نیز یکی از خواسته ها و آرمان های بشر بوده و هست اگرچه مفهوم اجمالی این دو واژه برای همگان روشن است, اما تفسیر دقیق سعادت و آزادی و تعیین محدوده و مصادیق آن دو, آسان نیست

● انسان و آزادی

رسیدن به «سعادت‏»، آرزوی همه انسان‏هاست; چنانکه بهره‏مندی از «آزادی‏» نیز یکی از خواسته‏ها و آرمان‏های بشر بوده و هست. اگرچه مفهوم اجمالی این دو واژه برای همگان روشن است، اما تفسیر دقیق سعادت و آزادی و تعیین محدوده و مصادیق آن دو، آسان نیست.

از آنجا که آزادی، وصفی او اوصاف نفسانی انسان است، با تعدد و تفاوت انسان‏شناسی‏ها، معنا و مفهوم آن متعدد می‏گردد. هستی‏شناسی و جهان‏بینی هر شخص، انسان‏شناسی او را تحت تاثیر خود قرار می‏دهد و هر انسان‏شناسی خاص، مفهوم ویژه‏ای از آزادی به ما عرضه می‏کند. از این رو، آزادی از نظر اسلام با آزادی مورد نظر مکاتب غربی، غیر دینی، و غیر اسلامی تفاوت فراوان دارد; زیرا پایه‏های شناختی اسلام و مکاتب دیگر درباره جهان و انسان و سعادت او متفاوت می‏باشند.

روشن است که آزادی، هیچ‏گاه نمی‏تواند مطلق و نامحدود باشد; چرا که اوصاف هر موجودی، تابع خود آن موجود است; موجود محدود، وصف محدود دارد و موجود نامحدود، وصف نامحدود. ذات اقدس خداوند که وجودی است مطلق و ناحدود، همه اوصاف ذاتی او نیز مطلق و نامحدود می‏باشد و انسان که موجودی محدود و متناهی است، به ناچار اوصاف کمالی او مانند حیات و آزادی و علم و قدرت و اراده نیز محدود و متناهی می‏باشد. اگر هستی یک شی‏ء، محدود باشد و ما برای او اوصاف نامحدودی فرض کنیم، لازمه‏اش، «تجاوز وصف از موصوف‏» می‏شود که امر محالی است; یعنی وصف، در جایی حضور داشته باشد که موصوفش حضور ندارد و این فرض، فرض محال است.

بنابراین، ممکن نیست که انسان محدود، آزادی نامحدود داشته باشد و وصفش تابع خود او نباشد. خداوند گرچه انسان را آزاد آفریده و به او اراده و اختیار داده است، اما اراده و اختیاری محدود نصیب او نموده است و لذا انسان این قدرت و توانایی را ندارد که با اراده خود، هر آنچه را که می‏خواهد محقق سازد; و همسان همین محدودیت طبیعی و تکوینی، وقتی که انسان در محیط اجتماعی خود زندگی می‏کند، محدودیت قانونی و حقوقی و اجتماعی نیز جلوی رهایی مطلق و آزادی بی‏قید و حصر او را می‏گیرد. چگونه ممکن است که هر فردی در اجتماع، از آزادی نامحدود برخوردار باشد و در عین حال، چنین جامعه‏ای دچار هرج و مرج نگردد و به سعادت و کمال شایسته خویش نائل گردد؟

● آزادی و طبع طغیانگر انسان

آنچه تا کنون تاریخ بشر نشان داده و آنچه که انسان درباره افراد عادی و انسان‏های عصر خود دیده و می‏بیند، این است که اکثر انسان‏ها از روی طبع خود، مایل به تعدی و افزون گرایی‏اند. در درون بسیاری از انسان‏ها شعله «هل من مزید» (۱) افروخته است و به هیچ حدی راضی و قانع نیستند; البته در کنار این زیاده‏خواهی طبیعی، در فطرت همه انسان‏ها گرایش به قسط و عدل تعبیه شده است. بر اساس بحث‏های تفسیری که برهان عقلی نیز تا حدودی مؤید آن است، در فطرت انسان(نه در طبیعت او)، مساله دین‏خواهی و توحید و حق و قسط و عدل الهی نهاده شده و اینکه خدای سبحان فرموده است: «فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله‏» (۲) یا اینکه فرمود: «فالهمها فجورها وتقویها» (۳) ، ناظر به همین مطلب است.

قرآن کریم، افزون‏طلبی طبیعت انسان و «هل من مزید»گویی او را تصدیق نموده و در بیش از پنجاه مورد، انسان‏ها را مذمت کرده است که نکوهش در همه آن موارد، به طبیعت انسان برمی‏گردد. صفاتی مانند هلوع، جزوع، منوع، قتور، ظلوم، جهول، عجول، همه مربوط به طبع انسان است نه فطرت او. درباره فطرت وی می‏فرماید: «لقد کرمنا بنی ادم‏» (۴) یا «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها» (۵) و همه اینها، ستایش از انسان و فطرت توحیدی اوست. اینکه در اولین خطبه نهج‏البلاغه آمده است که انبیاء(علیهم‏السلام) آمده‏اند تا دفائن عقلی بشر را شکوفا کنند: «ویثیروا لهم دفائن العقول‏» (۶) ، ناظر به فطرت اوست.

در وجود انسان، دفینه‏ها و گنجینه‏هایی است که برخی مربوط به علوم و معارف و دانش است و برخی مربوط به گرایش‏های پاک و الهی انسان که انبیاء(علیهم‏السلام) این استعدادهای علمی و عملی فطری را شکوفا می‏کنند.

از آنچه گفته شد روشن گردید که اگر طبیعت‏بر زندگی انسان حکومت کند نه فطرت او، هیچ حد و مرزی برای خواسته‏هایش وجود ندارد و به هیچ محدوده‏ای راضی نمی‏شود و آزادی مطلقی می‏خواهد که هیچ کس در برابرش نباشد و همه چیز از آن او باشد و بس; و چنین وضع نابسامانی، غیر از هرج و مرج تحمل‏ناپذیر نخواهد بود. از اینرو، هیچ قانونی در جهان وجود ندارد چه قانون شرقی و چه قانون غربی، چه قانون کشورهای مترقی و چه قانون کشورهای جهان سوم، چه قانون الحادی و چه غیرالحادی مگر آنکه برای انسان محدودیت‏هایی قرار داده و آزادی او را مقید نموده و برای تخلف و تعدی او مجازاتی مقرر نموده است.

پس این چنین نیست که انسان، آزاد مطلق باشد و هر کاری را که خواست، انجام دادنش صحیح باشد: «ایحسب الانسان ان یترک سدی‏» (۷) . آزادی به معنای بی‏بندوباری و رهایی مطلق را نه عقل می‏پذیرد، نه فطرت، نه دین، و نه جوامع انسانی. انسان در عین آزاد بودن، در ابعاد اخلاقی، حقوقی، اقتصادی، سیاسی، و نظامی، حد و مرزهایی دارد که باید آنها را رعایت کند و اگر نکند، در همه جای دنیا برای او تنبیه و مجازاتی وجود دارد و اگر چنین نباشد، هرج و مرج و فساد، همه جوامع را به نابودی می‏کشد.

● چه کسی آزادی را محدود می‏کند؟

پس از اثبات لزوم محدودیت آزادی انسان و ضرورت کنترل خواسته‏های طبیعی انسان‏ها، سخن به اینجا می‏رسد که تعیین‏کننده محدوده آزادی انسان در شؤون اعتقادی، حقوقی، اعمال، احوال، و سنت و سیرت کیست؟ پاسخ منطقی سؤال فوق این است که تنها کسی می‏تواند حدود آزادی انسان را معین سازد، که برای اصل هستی او حد و مرزی قرار داده و او را محدود و متناهی آفریده است; زیرا تنها او به مخلوق خویش آگاه است و می‏تواند آزادی متناسب با کمال را برای او مشخص سازد; خداوندی که برای هر چیز، اندازه‏ای خاص قرار داده است: «انا کل شی خلقناه بقدر» (۸) . خدایی که انسان موصوف را دارای حد آفریده، محدوده آزادی او و دیگر اوصافش را نیز خود او معین می‏سازد.

اگر تصویر درست آزادی چنین است، انسان هرگز خود را مالک آزادی نمی‏داند، بلکه امانت‏دار حریت و آزادی می‏یابد. آزادی که از زیباترین چهره‏های حقوقی است، ملک انسان نیست، بلکه ودیعه و امانت الهی است که به او سپرده شده و لذا انسان، موظف است که در حراست از آن دریغ نکند و هرگز آن را به رای خویش تفسیر ننماید و بر اساس هوای خود تحریف نسازد; چه اینکه هیچ انسانی حق ندارد خود را بفروشد و خود را بنده دیگران کند و آزادی‏اش را به بردگی تبدیل نماید; همان گونه که حیات انسان، ودیعه الهی است و هیچ شخصی حق ندارد دست‏به خودکشی باطل بزند; زیرا انتحار، خیانت در امانت‏حیات است.

بنابراین، تفسیر علمی تحریف‏نشده آزادی و اعمال درست آن در مقام عمل، هر دو از ودایع الهی‏اند و انسان متعهد، امانت‏دار آنهاست.

● «آزادی‏» در جهان‏بینی الهی و مادی

همان گونه که در آغاز کتاب گفته شد، تفسیر آزادی، بستگی دارد به انسان‏شناسی; و انسان‏شناسی نیز وابسته به جهان‏شناسی است و با تفاوت جهان‏بینی و انسان‏شناسی، تفسیر آزادی نیز متعدد و متفاوت می‏گردد.

جهان‏بینی الهی می‏گوید: جهان دارای مبدا و معاد است و برای انسان، وحی و رسالتی آمده و انسان در عین طبیعی بودن، دارای حیثیت وجودی فراطبیعی می‏باشد و مسافری است که عوالمی را پشت‏سر گذاشته و عوالمی را پیش‏رو دارد و با مرگ، نابود نمی‏شود، بلکه روحش، از عالمی به عالم دیگر منتقل می‏گردد.

در مقابل این بینش، جهان‏بینی مادی است که می‏گوید: جهان هستی، چیزی جز همین جهان محسوس مادی نیست و آغاز و انجامی ندارد و زندگی انسان نیز میان میلاد و مرگ خلاصه می‏شود و پس از مرگ، نابود می‏گردد و پاداش و کیفری وجود ندارد. قرآن کریم، سخن این گروه را چنین نقل می‏کند: «ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت ونحیا» (۹) ; یعنی جز همین حیات دنیوی و زندگی و مرگ آن، چیز دیگری نیست.

بر اساس این دو جهان‏بینی و این دو منطق، دو گونه تفسیر درباره آزادی انسان پدید می‏آید. کسانی که جهان و انسان را در ماده خلاصه می‏کنند، آزادی را همان رهایی مطلق و بی‏قید و شرط می‏دانند; البته تا آنجا که نسبت‏به دیگران تعدی نشود. آنان معتقدند که آزادی انسان، به معنای توان همه جانبه او در انتخاب هر چیز و از جمله بردگی برای انسان‏های دیگر است. در نگاه آنان، انسان، آزاد است که دین را بپذیرد یا نپذیرد و اگر نپذیرد، هیچ ملامتی بر او نیست; زیرا هیچ حقیقتی را از دست نداده است. اما در مکتب وحی، این رهایی مطلق، به معنای بردگی است; زیرا چنین آزادی مطلقی برای انسان، معلول اسارت او در دست آرزوها و هوس‏ها می‏باشد و او در واقع، هوای درونی‏اش را پیروی می‏کند: «افرایت من اتخذ الهه هواه‏» (۱۰) ; آیا دیدی آن کس را که هوس خود را بندگی کرد؟

باید عنایت داشت که اگر چه خداوند انسان را «تکوینا» آزاد آفریده است و او در انتخاب هیچ دینی مجبور نیست، لیکن «تشریعا» موظف است که دین حق را که خواسته فطرت پاک و الهی اوست‏بپذیرد. راه رشد و کمال و هدایت، از بیراهه گمراهی و ضلالت جدا و متمایز گشته است و هر انسان خواهان سعادت و کمال، باید هدایت الهی را مغتنم شمارد و از طغیان و طاغوت دوری ورزد و به خداوند ایمان آورد که در آن صورت، به دستگیره هدایت و طناب الهی دست‏یافته که هیچ‏گاه او را در میان راه نمی‏گذارد و از هدایت محروم نمی‏سازد: «قد تبین الرشد من الغی فمن یکفر بالطاغوت ویؤمن بالله فقد استمسک بالعروهٔ الوثقی لاانفصام لها» (۱۱) . بر پایه جهان‏بینی اسلامی، هر باور انسان و هر گونه عمل او، در برزخ و در جهان آخرت، به شکلی خاص ظهور می‏کند و انسان، موجودی است که همواره در حال هجرت از دنیا به برزخ و از برزخ به آخرت است و در این میانه، کفر و الحاد و حق‏ستیزی، به چهره مار و عقرب ظهور می‏کند و این، نشانگر آن است که اندیشه نادرست، سم کشنده روح انسان است و خداوند هرگز راضی نیست که انسان با آزادی مطلقش، دین حق را نپذیرد و با سم کفر و الحاد، خود را هلاک سازد.

بنابراین، اگر چه انسان تکوینا موجودی مجبور نیست، ولی آزادی او، دردایره دین الهی و دستورهای حیاتبخش آن است نه فوق آن; و هیچ‏گاه کسی نباید بگوید من حق دارم دین الهی را نپذیرم; زیرا با نپذیرفتن دین خداوند که مطابق با فطرت انسانی اوست، در واقع، از انسانیت و عقل‏گرایی‏اش خارج می‏گردد.

قرآن کریم، از سویی، قلمرو آزادی عقیده را کاملا تبیین کرده و چنین می‏فرماید: «فبشر عباد× الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه‏» (۱۲) ;(ای پیامبر!) مژده ده به آن بندگان من که سخن را می‏شنوند و از بهترینش تبعیت و پیروی می‏کنند. از سوی دیگر، «سخن احسن‏» را نیز معرفی نموده است: «ومن احسن قولا ممن دعا الی الله وعمل صالحا وقال اننی من المسلمین‏» (۱۳) ; یعنی سخن چه کسی بهتر از گفتار شخصی است که به سوی خدا فراخوانده، کار نیک را انجام دهد و بگوید: «من از مسلمانانم‏». به این ترتیب، اگر چه قرآن کریم انسان‏ها را تشویق می‏کند تا سخن‏های گوناگون را بشنوند و سخن بهتر را برگزینند، در عین حال، سخن بهتر را معرفی می‏کند و انسان را تشویق می‏نماید که بر اساس گرایش فطری خود، به آن سخن بهتر بگرود و مسلمانی باشد که کار نیک می‏کند و به سوی خداوند دعوت می‏نماید.

و اما آیاتی مانند «وقل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن ومن شاء فلیکفر» (۱۴) و نیز «انا هدیناه السبیل اما شاکرا واما کفورا» (۱۵) که بیانگر آزادی انسان می‏باشند، پیام آنها درباره آزادی تکوینی انسان است نه آزادی تشریعی; و معنایش این است که راه و چاه، از یکدیگر مشخص شده‏اند و انتخاب هر یک، به دست‏شماست; زیرا شما مجبور نیستید و در عمل می‏توانید هر یک از این دو را اختیار کنید; اگر راه حق را رفتید، به بهشت و سعادت ابدی خواهید رسید و اگر راه باطل را پیمودید، به آتش و جهنم منتهی خواهید شد; نظیر آزادی انسان در انتخاب «سم‏» و «شهد» که تکوینا آزاد است، ولی در شریعت و عقل، هرگز آزاد و رها نیست.

● آزادی عقیده

دین، مجموعه‏ای از اعتقادات ویژه است که هرگز نمی‏توان آن را بر کسی تحمیل کرد. اگر اصول و مبادی دیانت‏برای کسی حاصل نشود، دین نیز در قلمرو جانش وارد نمی‏شود و از اینرو قرآن کریم، در یکی از درخشنده‏ترین آیاتش می‏فرماید: «لا اکراه فی الدین‏» (۱۶) ; دین را نباید با اکراه و اجبار به مردم تحمیل نمود.

ذات اقدس اله، دل انسان را به گونه‏ای آفریده است که تنها به «برهان‏» سرمی‏سپارد و لذا می‏فرماید: «ان الظن لا یغنی من الحق شیئا» (۱۷) . این آیه، بیانگر این حکم ارشادی است که: «سخن مظنون نگویید; زیرا اثری در دل دیگران ندارد». «عقیده‏» که امری علمی است نه عملی، اگر مبادی و مقدماتش در نفس انسان پیدا شود، خود او نیز متحقق می‏گردد و اگر چنین نشود، قابل تحمیل نیست. افکار انسان، بر برهان و دلیل تکیه دارد و از اینرو، نه خود انسان می‏تواند عقیده‏ای را بر خود تحمیل کند و نه دیگران توان تحمیل بر او را دارند. اثبات و سلب فکر و عقیده، به دست کسی نیست و نیازمند مبادی و مقدمات علمی خویش است. اگر مقدمات علمی مطلبی فراهم شد، اعتقاد به آن مطلب منعقد می‏شود و اگر نه، آن را به صورت حقیقی باور نمی‏کند. عقیده، با «عقد» و «گره خوردن‏» ارتباط دارد و خود عقد، با تصدیق علمی و یقینی مرتبط است. در اعتقاد، دو عقد و گره لازم است; یکی میان موضوع و محمول که به همین جهت، «قضیه‏» را «عقد» می‏نامند و دیگری میان محصول قضیه و نفس انسان که این عقد دوم را «اعتقاد» می‏نامند.

البته می‏شود انسان با تصوراتی خیالی زندگی کند; بدون آنکه آنها را از طریق دلیل و برهان به دست آورده باشد; مانند بچه‏ها که غالبا در خیالند و با خیال خود زندگی می‏کنند و این امر، به اقتضای حکمت الهی و مناسب با مقطع سنی آنهاست; و یا مانند افرادی که با «مد» زندگی می‏کنند و روش و منش و شیوه زندگی آنان را مدهای وارداتی تعیین می‏کند. چنین افرادی، زندگی خیالی دارند و به جای شکوفایی عقل، خیالشان به فعلیت درآمده است و به اصطلاح علمی، «متخیل بالفعل‏» هستند و «عاقل بالقوه‏»; زیرا برای کار خود، فاقد هر گونه برهان و دلیل منطقی می‏باشند.

انسان، وقتی به کمال می‏رسد که بر اساس حسن اختیار خود، حق را بپذیرد. اکراه و اجبار، اختیار را از انسان می‏گیرد و به همین دلیل، خدای سبحان درباره اندیشه و عقیده، آزادی را محور قرار داده و اکراه در دین را جایز نمی‏داند و وظیفه انبیاء(علیهم‏السلام) را عرضه و ابلاغ دین می‏داند: «ما علینا الا البلاغ المبین‏» (۱۸) و به پیامبر اکرم‏صلی الله علیه و آله و سلم می‏فرماید: «لعلک باخع نفسک الا یکونوا مؤمنین ان نشا ننزل علیهم من السماء ایهٔ فظلت اعناقهم لها خاضعین‏» (۱۹) ; گویا تو قالب تهی می‏کنی بر این اندوه که چرا اینان ایمان نمی‏آورند; اگر ما بخواهیم، چیزی را از آسمان نازل می‏کنیم تا ایشان برای آن خاضع و فروتن شوند. پس خدای سبحان، ایمان اجباری را سعادت نمی‏داند و برای آن، اثری در کمال انسان قائل نیست.

● آزادی عقیده و جهاد ابتدایی

گاهی از سوی دشمنان آگاه یا دوستان نادان گفته می‏شود که اسلام، با شمشیر پیشرفت کرده و عقیده اسلام، به وسیله جنگ و جهاد بر مردم تحمیل شده است.

بررسی تاریخ صدر اسلام شهادت می‏دهد که اسلام، با برهان و استدلال پیشرفت کرده است; زیرا رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و همراهان ایشان، در مدت سیزده سالی که در مکه بودند، فشارهای بسیاری را تحمل کردند و در این مدت، عده‏ای از مکه و اطراف آن مسلمان شدند و عده‏ای نیز که از مدینه در مراسم حج‏به حضور ایشان می‏رسیدند، بر اساس دعوت و تبلیغ صحیح، اسلام را می‏پذیرفتند. زمانی هم که آن حضرت وارد مدینه شدند، پیش از آنکه قدرتی داشته باشند، از همه طرف مورد تهاجم قرار گرفتند و جنگ‏های «بدر صغری‏»، «بدر کبری‏»، و «احد» صورت گرفت و پس از آنکه حکومت اسلامی شکل یافت، خدای سبحان، با اذن «اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا» (۲۰) ، اجازه دفاع را به مسلمانان مظلوم داد تا بتوانند برای حفظ حکومت اسلام و مسلمین و برای نجات محرومان و مظلومان دیگر از شر کافران بی‏منطق و فتنه‏گر، به جهاد در راه خدا نائل شوند.

در اسلام، جهاد بر دو نوع است; یکی «جهاد دفاعی‏» و دیگری «جهاد ابتدایی‏». «جهاد دفاعی‏» آن است که مسلمانان برای دفاع از خود، در برابر هجوم و حمله دشمن، ست‏به شمشیر و سلاح می‏برند; و «جهاد ابتدایی‏»، جهادی است که به دستور ولی مسلمین به سوی کافران رفته، آنان را به پذیرش اسلام دعوت می‏کنند و برای این دعوت، موانع غیرمنطقی را به وسیله جنگ، از میان بر می‏دارند.

علامه طباطبائی(رضوان‏الله تعالی‏علیه) در این باره تحلیلی دارند که نتیجه‏اش بازگشت جنگ ابتدایی به جنگ دفاعی است (۲۱) . توضیح مطلب اینکه:

اولین و اساسی‏ترین حق انسان‏ها، حق حیات سالم است که از آزادی فطرت پاک انسانی سرچشمه می‏گیرد; فطرتی خدایی که تبدیل‏پذیر نیست: «فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله‏» (۲۲) . سران ستم و سردمداران کافر کشورهای غیرمسلمان، این حق را از مردم سلب نموده، با شیوه‏های گوناگون و تبلیغات نادرست‏خود بر ضد حق، اجازه و فرصت تفکر و اندیشه صحیح را به آنان نمی‏دهند و با فتنه و آشوب در برابر ارشاد و تبلیغ اسلام، نمی‏گذارند چراغ هدایت دین که خواسته فطرت همه انسان‏هاست، به محدوده کشور شرک و کفر برسد و این کاری است که همه دشمنان بی‏منطق انبیاء(علیهم‏السلام) در طول تاریخ بشر انجام داده‏اند و در این حال است که فرمان «قاتلوهم حتی لاتکون فتنهٔ‏» (۲۳) برای از میان برداشتن فتنه و آشوب، صادر می‏شود تا به دنبال آن و پس از رفع موانع سردمداران کفر، فطرت اسیرشده مردم آن دیار آزاد شود و سخن منطقی دین به صورت «بلاغ مبین‏» به آنان عرضه گردد: «وما علینا الا البلاغ المبین‏» (۲۴) و خود مردم بتوانند چهره واقعی حق را بیابند و آزادانه آن را اختیار کنند: «فمن شاء فلیؤمن ومن شاء فلیکفر» (۲۵) و از آنجا که دین حق، در کمال روشنی و بدون هر ابهامی، هماهنگ با فطرت انسان‏هاست: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها» (۲۶) مردم با میل و رغبت قلبی، آن را می‏پذیرند و دین الهی فراگیر می‏شود: «ویکون الدین کله لله‏» (۲۷) .

بنابراین، جنگ و جهاد ابتدایی، برای تحمیل دین بر مردم نیست، بلکه ستیزی با سران بی‏منطق کشورهای بی‏دین و با فتنه‏گری و تبلیغات فریبنده و بی‏اساس آنان است و نه تنها برای تحمیل عقیده نیست، بلکه موافق آزادی عقیده و برای مهیاسازی آن است. پیامبران الهی، همگی پاسداران دل‏های مردم و شکوفاسازان فطرت آنان هستند: «ویثیروا لهم دفائن العقول‏» (۲۸) . فکر و دل مردم، امانت‏های الهی‏اند که پیامبران از آنها محافظت می‏کنند و لذا موسای کلیم(علیه‏السلام) خطاب به فرعونیان چنین گفت: «ان ادوا الی عباد الله انی لکم رسول امین‏» (۲۹) ; بندگان خدا را به من بسپارید که من برای شما رسول امین پروردگارم.

● قرآن و آزادی اندیشه

قرآن کریم، گشودن بند و زنجیرها را از دست و پای مردم و آزاد کردن آنان را یکی از بهترین نعمت‏ها و ره‏آورد رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می‏داند: «ویضع عنهم اصرهم والاغلال التی کانت علیهم‏» (۳۰) . بدترین زنجیرها، زنجیر جهل و نادانی یا زنجیر بردگی و بندگی است که انسان گرفتار آنها، نمی‏تواند حقایق را بشناسد و یا پس از شناختن، به سبب اسارت، نمی‏تواند نظر خود را بیان کند و بر فرض اظهارنظر، توان اجرای مصوبات الهی را ندارد.

آزادی اندیشه، در قالب امر به تفکر، تعقل، تدبر، و مانند آن، در بیش از سیصد آیه از آیات قرآن کریم مطرح شده است و مهم‏تر آنکه ذات اقدس اله، نزول قرآن را، برای هدف تعقل و تدبر معرفی می‏نماید: «انا انزلناه قرانا عربیا لعلکم تعقلون‏» (۳۱) ; ما کتاب خود را به صورت قرآن عربی نازل کردیم تا شاید شما تعقل کنید; «کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا ایاته ولیتذکر اولوالالباب‏» (۳۲) ; قرآن کتاب مبارکی است که به سوی تو نازل نمودیم تا در آیاتش تدبر کنند و تا صاحبان عقل‏ها متذکر شوند. در آیه دیگر، بی‏تدبران را چنین توبیخ می‏فرماید: «افلا یتدبرون القرءان ام علی قلوب اقفالها» (۳۳) ; چرا برخی در قرآن تدبر نمی‏کنند; مگر بر آن دل‏ها قفل زده شده است؟

خدای سبحان در این آیه کریمه، علاوه بر توبیخ بی‏تدبران، مانع تفکر و تدبر را نیز معرفی می‏نماید. «گناه‏»، مانع تدبر انسان است که نخست، سبب رین و تیرگی قلب او می‏شود: «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون‏» (۳۴) و سپس، سراسر قلب را می‏گیرد و آن را بسته و بی‏فهم می‏سازد: «وطبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون‏» (۳۵) . از اینرو، اگر کسی نخواهد در معارف الهی فکر کند و در فضای روشن قرآن سیر نماید، باید بداند که در باصره قلبش مشکلی وجود دارد که مانع از تفکر و تدبر او می‏شود.

علاوه بر این آیات ونیز آیه کریمه «لا اکراه فی الدین‏» (۳۶) که ذکر آن گذشت، قرآن کریم، با طرح شبهات ملحدان و مخالفان، و بحث و مناظره پیامبران با آنان، همگان را به آزادی اندیشه تشویق می‏نماید. بحث و جدل شیطان با خداوند، گفتگوی هابیل و قابیل، مناظره ابراهیم(علیه‏السلام) با نمرود، مناظره موسی(علیه‏السلام) با فرعون،... و نیز شبهات فراوان مخالفان پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، همگی، فضایی مناسب و آزاد برای تلاوت‏کنندگان قرآن مهیا می‏سازد تا به اندیشیدن در جهان خلقت و آفریدگار آن بپردازند.

یکی از شبهات ملحدان زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم درباره معاد این بود که می‏گفتند: آیا شنیده‏اید که یک خبر مهم در مکه منتشر گشته و یک مدعی نبوت، ادعا می‏کند که شما پس از آنکه مردید و قطعه قطعه و متلاشی شدید، دوباره زنده می‏شوید؟ «وقال الذین کفروا هل ندلکم علی رجل ینبئکم اذا مزقتم کل ممزق انکم لفی خلق جدید» (۳۷) . خبر معاد، واقعا خبر مهمی است و خود قرآن، به عنوان «نباعظیم‏» از آن یاد می‏کند: «عم یتسائلون× عن النباء العظیم‏» (۳۸) این خبر، سریعا در حجاز منتشر شد و قرآن کریم از این مساله مهم، بارها سخن گفته و شبهات منکران را نیز آورده است و فضایی باز برای تفکر آزادانه و منطقی در این باره به وجود آورده است.

آنچه که در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادی در میان ارباب کلیسا به عنوان «تفتیش عقاید» گذشت، یک فاجعه بزرگ انسانی بود که از ساحت قرآن کریم و اسلام و بلکه همه شرایع الهی به دور است. آنان، سخن گفتن بر خلاف ظاهر انجیل را جرم می‏دانستند و فهم انجیل را نیز مخصوص خود کرده بودند و این سیره و روش آنان، سبب شد که آزادی و اندیشه، از دین جدا گردند و مردم آن سامان را به سوی دین‏گریزی و علم‏پرستی سوق داد.

قرآن کریم، در پایان سوره آل عمران، به طور خاص، همه مؤمنان را به صبر و پایداری و مرابطه دعوت می‏کند: «یا ایها الذین ءامنوا اصبروا وصابروا ورابطوا واتقوا ا لعلکم تفلحون‏» (۳۹) و روشن است که بهترین راه برقراری رابطه میان انسان‏ها، همان آزادی فکر است; زیرا موجودی متفکر به نام انسان، اگر بخواهد با همنوع خود مرابطه برقرار کند، اصیل‏ترین راه ترابط، ترابط فکری است.

برای ارتباط متقابل، باید تفاهم صورت گیرد و انسان‏ها سخن یکدیگر را درک کنند و درک سخن دیگران، با تدبر وتفکر در مکتب و عقیده آنان صورت می‏پذیرد. ارتباط دو انسان، تنها با دانستن زبان یکدیگر مقدور نمی‏گردد; مثلا برای فهمیدن سخن یک عرب زبان، دانستن زبان عربی به تنهائی کفایت نمی‏کند، بلکه علاوه بر آن، لازم است که از فکر و مکتب و عقیده او نیز باخبر بود و این دستور قرآن به ترابط انسان‏ها، یکی از بهترین تشویق‏ها برای تفکر و آزادی اندیشه و تعامل فرهنگ‏هاست.

پی‏نوشت‏ها:

۱. سوره ق، آیه ۳۰.

۲. سوره روم، آیه ۳۰.

۳. سوره شمس، آیه ۸.

۴. سوره اسراء، آیه ۷۰.

۵. سوره روم، آیه ۳۰.

۶. نهج‏البلاغه، خطبه ۱، بند ۳۷.

۷. سوره قیامت، آیه ۳۶.

۸. سوره قمر، آیه ۴۹.

۹. سوره مؤمنون، آیه ۳۷.

۱۰. سوره جاثیه، آیه ۲۳.

۱۱. سوره بقره، آیه ۲۵۶.

۱۲. سوره زمر، آیات ۱۷ و ۱۸.

۱۳. سوره فصلت، آیه ۳۳.

۱۴. سوره کهف، آیه ۲۹.

۱۵. سوره انسان، آیه ۳.

۱۶. سوره بقره، آیه ۲۵۶.

۱۷. سوره یونس (ع)، آیه ۳۶.

۱۸. سوره یس، آیه ۱۷.

۱۹. سوره شعراء، آیات ۳ و ۴.

۲۰. سوره حج، آیه ۳۹.

۲۱. تفسیر المیزان; ج ۲، ص ۸۹ ۹۹.

۲۲. سوره روم، آیه ۳۰.

۲۳. سوره انفال، آیه ۳۹.

۲۴. سوره یس، آیه ۱۷.

۲۵. سوره کهف، آیه ۲۹.

۲۶. سوره روم، آیه ۳۰.

۲۷. سوره انفال، آیه ۳۹.

۲۸. نهج‏البلاغه، خطبه ۱، بند ۳۷.

۲۹. سوره دخان، آیه ۱۸.

۳۰. سوره اعراف، آیه ۱۵۷.

۳۱. سوره یوسف (ع)، آیه ۲.

۳۲. سوره ص، آیه ۲۹.

۳۳. سوره محمدصلی الله علیه و آله و سلم، آیه ۲۴.

۳۴. سوره مطففین، آیه ۱۴.

۳۵. سوره توبه، آیه ۸۷.

۳۶. سوره بقره، آیه ۲۵۶.

۳۷. سوره سبا، آیه ۷.

۳۸. سوره نبا، آیات ۱ و ۲.

۳۹. سوره آل عمران، آیه ۲۰۰.

۴۰. بحار; ج ۹۹، ص ۵۸، ح ۱۶.

۴۱. سوره حج، آیه ۲۹.

۴۲. سوره بقره، آیه ۱۴۴.

۴۳. تفسیر المیزان; ج ۶، ص ۵۰۶.

۴۴. احیاء تفکر اسلامی، ص ۸۶.

۴۵. سوره مدثر، آیه ۳۸.

۴۶. بحار; ج ۵۶، ص ۲۲۰، ح ۸۵(خطبه شعبانیه).

۴۷. سوره بلد، آیه ۱۳.

۴۸. سوره شمس، آیه ۱۰.

۴۹. بحار; ج ۲، ص ۵۶، ح ۳۶.

۵۰. سوره یس، آیات ۶۹ و ۷۰.

۵۱. سوره فاطر، آیه ۲۲.

۵۲. سوره نمل، آیات ۸۰ و ۸۱.

۵۳. نهج‏البلاغه، حکمت ۲۱۱.

۵۴. همان، حکمت ۱۳۳.

۵۵. نهج‏البلاغه، خطبه ۱۹۲، بند ۱۰.

۵۶. سوره یوسف (ع)، آیه ۵.

۵۷. سوره مدثر، آیه ۲۸.

۵۸. سوره بقره، آیه ۱۳۰.

۵۹. سوره اسراء، آیه ۱.

۶۰. سوره کهف، آیه ۱.

۶۱. سوره نجم، آیه ۱۰.

۶۲. سوره کهف، آیه ۶۵.

۶۳. نهج‏البلاغه، خطبه ۱۹۳، بند ۵.

۶۴. همان، نامه ۳۱، بند ۸۷.

۶۵. بحار; ج ۷۱، ص ۴۰۲.

۶۶. المیزان; ج ۱۱، ص ۱۵۵.

۶۷. سوره ص، آیه ۷۱.

۶۸. همان، آیه ۷۲.

۶۹. سوره اعراف، آیه ۱۷۲.

۷۰. همان.

۷۱. سوره نازعات، آیه ۲۴.

۷۲. سوره ق، آیه ۵.

۷۳. سوره فرقان، آیه ۴۴.

۷۴. سوره یوسف (ع)، آیه ۴۰.

۷۵. سوره مریم (س)، آیه ۹۳.

۷۶. سوره اسراء، آیه ۴۴.

۷۷. سوره حشر، آیه ۲۴.

۷۸. سوره فصلت، آیه ۱۱.

۷۹. سوره ملک، آیه ۱.

۸۰. سوره یس، آیه ۸۳.

۸۱. سوره آل عمران، آیه ۸۳.

۸۲. سوره رعد، آیه ۱۵.

۸۳. سوره قیامت، آیه ۳۶.

۸۴. سوره انعام، آیه ۹۱.

۸۵. سوره نوح (ع)، آیه ۱۷.

۸۶. سوره ابراهیم (ع)، آیه ۲۴.

۸۷. سوره صافات، آیات ۶۴ و ۶۵.

۸۸. کافی; ج ۱، ص ۱۶۸، ح ۱.

۸۹. بحار; ج ۲۳، ص ۲۱، ح ۲۱ و علل الشرایع; ج ۱، باب ۱۵۳، ص ۲۳۱، ح ۶ (با اندکی تفاوت).

۹۰. تنبیهات و اشارات; ج ۳، ص ۳۷۱.

۹۱. همان; ج ۳، نمط نهم، ص ۳۷۴.

۹۲. در ص ۱۵۴ سخن جناب بوعلی(ره) و توضیحاتی درباره آن آمده است.

۹۳. سوره نساء، آیه ۱۶۵.

۹۴. سوره طه، آیه ۱۳۴.

۹۵. سوره ملک، آیه ۸.

۹۶. سوره بقره، آیه ۱۵۱.

۹۷. سوره نجم، آیات ۸ و ۹.

۹۸. سوره بروج، آیه ۲۲.

۹۹. سوره آل عمران، آیه ۷.

۱۰۰. سوره نمل، آیه ۱.

۱۰۱. سوره انعام، آیه ۹۰.

۱۰۲. سوره مدثر، آیه ۳۶.

۱۰۳. سوره نحل، آیه ۸۹.

۱۰۴. نهج‏البلاغه، خطبه ۱۸، بند ۵.

۱۰۵. سوره انعام، آیه ۳۸.

۱۰۶. سوره مائده، آیه ۳.

۱۰۷. سوره احزاب، آیه ۴۰.

۱۰۸. بحار; ج ۵، ص ۶۹، ح ۱.

۱۰۹. سوره بقره، آیه ۴۳.

۱۱۰. همان، آیه ۱۸۳.

۱۱۱. سوره حجرات، آیه ۱۱.

۱۱۲. همان، آیه ۱۲.

۱۱۳. همان، آیه ۱۰.

۱۱۴. سوره آل عمران، آیه ۱۰۳.

۱۱۵. سوره توبه، آیه ۵.

۱۱۶. سوره مائده، آیه ۳۸.

۱۱۷. سوره نور، آیه ۲.

۱۱۸. سوره انفال، آیه ۶۰.

۱۱۹. سوره توبه، آیه ۱۲۳.

۱۲۰. همان، آیه ۷۳.

۱۲۱. بحار; ج ۸۰، ص ۳۷۹، ح ۴۷.

۱۲۲. سوره جمعه، آیه ۹.

۱۲۳. سوره توبه، آیه ۲.

۱۲۴. سوره مائده، آیه ۹۷.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.