پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
بررسی ساختار رمان «عادت می کنیم» نوشته ی زویا پیرزاد
« مشکل رمان عادت میکنیم، تنها در ضعف پردازش شخصیتها نیست، بلکه ناهماهنگی تصویرسازیها در پیوند با شخصیتها و گفت و گوها آنچنان آشکار است که گاه خواننده را شگفتزده میکند.»این سطرها بخشی از دیدگاه "نوشین شاهرخی" نویسنده و منتقد ادبی ایرانی ساكن كشور آلمان است كه در بررسی ساختار رمان «عادت میکنیم» نوشتهی "زویا پیرزاد" بیان می كند.
● خلاصهی داستان: شخصیت محوری رمان عادت میکنیم، زنی به نام «آرزو صارم» است که بنگاه معاملاتی ملکی دارد. داستان از زاویهی دید آرزو و از دریچهی سومشخص روایت میشود. آرزو باید بنگاه پدر را پس از مرگ پدر بگرداند و نه تنها بدهیهای پدر را پس بدهد، بلکه از پس خرجهای اشرافی مادر (ماهمنیر) و دخترش(آیه) برآید و دم فروبندد تا به خسیس بودن متهم نشود.
وی با دخترش «آیه» مستقل از مادر زندگی میکند و در زمینهی کار، زن موفقی است. یکی از مشتریاناش، «سهراب زرجو»، به آرزو علاقه نشان میدهد و قصد ازدواج با او را دارد. آرزو نیز به وی علاقمند میشود و برخلاف نظر اطرافیانش درصدد است که با وی ازدواج کند. «حمید»، پسرخاله و همسر سابقش، در فرانسه به سر میبرد و آیهی نوزدهساله، دختر مشترک آرزو و حمید نیز در صدد است که به فرانسه برود. «ماهمنیر» مانند نوهاش لوس و ننر است. وی تنها در فکر زرق و برق و ادای اشراف را درآوردن است و نازیدن به عنوانهای «دکتر» و «مهندس» و ظرفهای نقره و بلور. ماهمنیر برای دخترش آرزو، به اصطلاح مادری نکرده و حال برای نوهاش کاسهی داغتر از آش شده است.
آیه هرچه بخواهد بهدست میآورد و آنقدر نازکنارنجی است که نه دست به سیاه و سفید میزند و نه تحمل شنیدن پاسخ منفی دارد. تارنمای شخصی برای خودش درست کرده و در آن از محدودیتهایی که مادر برایش ایجاد میکند مینویسد و زبان به شکوه میگشاید. مثلا از اینکه مادر از غذا و رفت و آمدش میپرسد. فکر میکند که مادر به خاطر او باید از پدرش طلاق نمیگرفت و انتظار دارد به خاطر او با مرد دیگری ازدواج نکند. دوست و همکار آرزو، «شیرین» نیز با ازدواج آرزو مخالف است، ازدواج را خریت زن میداند و علیه تمام مردها حرف میزند، چراکه خود تجربهی تلخی در عرصهی ازدواج دارد. ماهمنیر نیز مخالف این ازدواج است، چراکه داماد سابقش خواهرزادهاش بوده. داماد جدید عنوان مهندس و دکتر ندارد و این هم مزیدی بر علت است.
● پیرنگ داستان (Plot): داستان، به ازدواج مجدد زنی حدوداً چهلساله (آرزو) میپردازد که با وجود از سرگذراندن یک طلاق و داشتن دختری نوزدهساله و برخورداری از استقلال مالی به مردی علاقمند میشود و قصد ازدواج دارد، اما با مخالفت خانواده (مادر و دخترش) و دوستش (شیرین) روبهرو میشود. دودل میشود اما سرانجام تصمیم به ازدواج میگیرد.
● پیام داستان (Prämisse): اگر زنان، علیه مردان حرف میزنند و یا درصدد ازدواج نیستند، به خاطر تجربیات تلخشان است (بههمخوردن ازدواج شیرین و طلاق آرزو)، اما تجربههای مثبت در این داستان، پوچی و شعاری بودن این حرفها را نشان میدهد. پیدا شدن مردی استثنایی (سهراب) در زندگی آرزو و نیز تماس تلفنی نامزد شیرین در پایان داستان نشان از علاقهی قلبی این زنان به کانون زناشویی دارد.
● نام کتاب: عادت میکنیم، واکنش آرزو در برابر «دعوا، دلخوری و زخم زبان» و «ناز کشیدن برای آشتی»(**ص۲۶۳) در مقابل ماهمنیر و آیه است. آرزو به خود میگوید: «شاید خودم عادت کنم. باید عادت کنم» و در واقع با این اندیشه تصمیم مقاومت در برابر خانواده و ازدواج با سهراب را میگیرد و به تقابل پایان میبخشد.
● کنش و بازتاب شخصیتها: آرزو دوبار در زندگیاش به طور مستقل تصمیم گرفته است. یکبار زمانی که با آیه از فرانسه به ایران بازگشته و تصمیم گرفته است مستقل از پدر و مادر زندگی کند. بار دوم پس از فوت پدر، هنگامی که به میزان بدهیهای پدرش پی میبرد و تصمیم میگیرد که بنگاه معاملاتی او را سرپا نگه دارد. حال برای ازدواج با سهراب درصدد است که مستقلاً تصمیم بگیرد. برای ازدواج نخستاش، خودش تصمیم نگرفته و تصمیم مادرش را پذیرفته است.
از سوی دیگر سهراب، همسر آیندهی آرزو، مردی استثنایی نشان داده میشود که به قهرمانی افسانهای میماند که نشانههای مدرن جای زور و شمشیرش را گرفتهاند. از سهراب چندان چیزی نمیدانیم، بهجز آنکه در فرانسه در رشتهی پزشکی تحصیل کرده و یکسال پیش از پایان تحصیل به ایران بازگشته است.
جدّاندرجدّ او تاجر قفل و کلید بودهاند. در تمام داستان حتی یک حرکت یا سخن منفی از این قهرمان که قرار است همسر شخصیت اصلی داستان شود نمیبینیم. شخصیتی که تنها خوب باشد و هیچ عیب و ایرادی در خصایص و کُنشاش نباشد، شخصیتی کلیشهای و یکبعدی است. وی حتی از چین و چروک زیر چشم و موی سفید زن خوشش میآید و آن را با شراب کهنه مقایسه میکند. آرزو را درک میکند، به حرفهایش گوش میدهد و هنوز آرزو دهان باز نکرده، حرفهای او را میداند. در کار خانه همراه زن است و در ضمن خیلی هم دست و دلباز است. به آرزو و نیز به هرکس که بتواند کمک میکند و جز نیکی، از او به کسی چیزی نمیرسد. آرزو نیز خیلی خیّر است.
رئیسبازی در نمیآورد و به زیردستانش کمک میکند. برخلاف مادر بورژوامآب و دختر لوساش که آینهی مادربزرگاش است، زحمتکش است، اهل قر و فر نیست، همواره به دیگران اندیشیده است و تنها در مورد ازدواج با سهراب به خود میاندیشد. سهراب تحصیلکرده و با فرهنگ است و از همهچیز سررشته دارد و خلاصه هیچ چیز کم ندارد و برعکس دیگران که برای آرزو تصمیم میگیرند، او به آرزو میگوید که برای ازدواج عجله نکند و وقت بگذارد.
مشخص نیست که سهراب جاافتاده که تا به حال ازدواج نکرده و فرزندی ندارد چرا در نخستین دیدار با آرزو تصمیم به ازدواج با وی را میگیرد. سهراب میگوید: «چرای این یکی را از اولین باری که دیدمت میدانستم. تصمیم گرفته بودم باهات ازدواج کنم. نمیدانستم تو چندتا اتاق لازم داری.»(ص۲۰۸) چه چیزی این حس را در مرد بهوجود آورده؟ سهراب از زن جاافتاده خوشش میآید؟ از چروکهای زیر چشم؟...، اما آیا این مشخصاتی که در سهراب نسبت به آرزو کشش ایجاد میکند، مشخصاتی فردی هستند یا عمومی و تیپیک؟
کمابیش زیر چشمان هر زن چهلسالهای چروک وجود دارد. پس سهراب باید از هر زن جاافتادهای که نشانههای گذر تجربه بر چهره و کار را بر دست دارد خوشش بیاید! اگر به چشمان درشت و تیرهی آرزو نیز اشاره کنیم، باز هم میبینیم اغلب زنان ایرانی چشمانی درشت، سیاه و زیبا دارند. در هر صورت خواننده هیچ اطلاعی بهدست نمیآورد که چرا سهراب باتجربه در نخستین برخورد، اینچنین جذب آرزو میشود و چه گیرایی فردی که به شخص آرزو برگردد دلیل بر این جاذبه است.
آرزو نیز در فرانسه تحصیل کرده، اما نویسنده ترجیح داده فقط رشتهی تحصیلی همسر سابق وی را برای خوانندگان فاش کند و رشتهی تحصیلی شخصیت اصلی رمان را پنهان کند. معلوم نیست که وی پیش از ادامهی کار پدر در بنگاه، کجا کار میکرده است. آیا این قابل پرسش نیست که چرا در داستانی که حتی رنگ دستمال روی میز رستوران ـ که البته هیچ ربطی هم به داستان ندارد ـ با تمام جزئیات تصویر میشود، هیچ سخنی از رشتهی تحصیلی شخصیت اصلی داستان که در شخصیت و تجربیات فردیاش نقش مهمی بازی میکند، به میان نمیآید؟
رمان، داستان شخصیتهاست و رمان مدرن، داستان شخصیتهایی است با هویت فردی که برخلاف رمان پیشامدرن معرف یک تیپ اجتماعی نیست. اگر عنصر فردیت را شاخص اساسی شکلگیری رمان مدرن بدانیم، در جامعهای که واژهی فردیت (Individualität) اغلب هنوز به معنای خودخواهی (Egoismus) گرفته میشود و از آن معنایی منفی برداشت میشود و نه معنایی مثبت و بایستهی شخصیت انسانی، چگونه میتوان انتظار داشت که رمان مدرن در ایران در بستر چنین برداشتهایی آنگونه که بایسته است رشد کند؟
مشکل اما تنها مفاهیمی چون «فردیت» نیست، بلکه رمان و پرورش ادبی رمان مدرن، بستر فرهنگی، سیاسی و تربیتی مناسب میطلبد که طرح نارساییهای مربوط به این حوزه در این بررسی نمیگنجد. رمان مدرن بازتاب تمایزاتی است که فرد را در سیر تحول و تناقض درونی (با خود) و بیرونی (با محیط) به چالش میگیرد و در سیر تغییر و تحولات فرد، وی را به شخصیتی داستانی تبدیل میکند. اگر در قصههای کهن خصایص پهلوانی، ایزدی و یا جادویی به قهرمان داستان، چهرهای شگفتانگیز میبخشد، در داستان مدرن، فردیت زمینی و البته متمایز و یگانهی شخصیتهای رمان، هیجان و کشش ایجاد میکند.
چراکه فرد از درون به چالش گرفته میشود. مجموعه خصایص خوب و بد، سایهروشنها در رویا و بیداری، در هشیاری و ناهشیاری، کورهراهی به اندیشههای پنهان فرد، به ناگفتنیها میگشاید و حسهای پنهان خواننده را برمیانگیزاند. گفتن از ناگفتنیها ساده نیست و نه تنها شناخت و تجربه میطلبد، بلکه بیان آن نیز شجاعت میخواهد. بسیاری از این اندیشههای پنهانی سرکوب شدهاند، یا به عنوان تابوهای فرهنگیـ اجتماعی به آنها نگاه میشود و آگاهانه یا ناخودآگاهانه از تیغ سانسور نویسنده میگذرند. هرچه نویسنده در محیط بستهتر و تحت سرکوب شدیدتری بزید، تیغ سانسور نیز دقیقتر و برندهتر میشود و پس زدن فیلتر سانسور دشوارتر.
اگر ادبیات به عنوان هنر (Literarische Fiktion) را اینگونه معنی کنیم که متن در معنا ژرف و چندمعناست و در بستر خیال بلندپرواز؛ اگر ادبیات هنری واژه را از مفهوم عام خود تهی میکند و مفهومی نو به آن میبخشد؛ اگر «هستن»(Dasein) انسان را به چالش میگیرد و بر انسان تلنگری برای پرسش و سگالش میزند، ادبیات سرگرمکننده*** بر سطح فرهنگ جامعه جاری است و همان فرهنگ را بازتولید میکند.
پیرزاد از جهان درون انسانها نمینویسد و سیل اندیشه و خیال را در بستر تکگویی درونی (innerer Monolog عنصری که در رمان مدرن نقشی تعیینکننده دارد)، به تصویر نمیکشد تا خواننده کنشها و واکنشهای شخصیتهای داستانی را درک کند. حتی اگر وی افکار کسی را بنویسد، این افکار چندان تفاوتی از نظر کیفی با گفت و گوهای(Dialog) اشخاص داستان ندارند و افق اندیشه و تناقضات شخصیت را بر خواننده نمیگشایند.
بیان احساس آیه در سطح یک تارنمانویس، نالههای دختری نازپرورده را بازتاب میدهد که هیچ همّ و غمی جز جدایی و ازدواج مجدد مادر و گله و شکوه از دیگر اعضای خانواده در نگارش روزانهی تارنمایش ندارد. درصورتی که ایدهی آگاهی یافتن از جهان درونی یک دختر نوزدهساله از طریق تارنما بسیار جالب است و از آنجا که آیه با نامی مستعار مینویسد، میشد متنی کمتر سانسور شده و بیانگر جهان درونی و پنهان شخصیت او در این داستان مطرح شود، اما نویسنده متن را در همان سطح یکبعدی خود رها میکند و از زوایایی دیگر چهرهی این دختر بورژوامآب را به خواننده نشان نمیدهد.
مطالب تارنما تکرار حرفهای آیه با خانواده است و این تارنما نه تنها افق تازهای بر اندیشهی دختری جوان ـ که میتواند سرشار از آرزوها و اندیشههای ممنوعه در جامعهی بستهی ایران باشد ـ نمیگشاید، بلکه با تکرار اطلاعات مطرح شده در رمان، خواننده را خسته میکند. انگار که آیه تنها در یک خانوادهی کوچک زندگی میکند و نه در شهری بزرگ با تمام خصیصههای خود؛ جامعهای که همانند خانواده نقشی بسزا در شکلگیری شخصیت فرد دارد. هرچند که نویسنده خواسته که رنگی انتقادی به نوشتههای آیه نسبت به افراد خانواده بدهد، اما نتوانسته آن را با کُنش آیه در خارج از تارنما پیوند دهد. آیه، آینهای بیش از مادربزرگ خود نیست و انگار نه انگار که این دو شخص به دو زمان متفاوت تعلق دارند، تجربیاتی کاملاً متفاوت از سر گذراندهاند و دو نسل بین آن دو فاصله است.
پانوشتها:
* توضیحی بر نگارش این بررسی: من علاقهای به خواندن و یا بررسی آثاری ندارم که آنها را جزو آثار «باارزش» نمیدانم، اما مجموعه عواملی باعث شدند تا من کتابهای خانم زویا پیرزاد را بخوانم و نظرم را دربارهی رمانهای ایشان بنویسم. عامل نخست موضوع کار دکترای من است که به «سیمای زن در ادبیات داستانی مدرن ایران» بازمیگردد و مرا وامیدارد تا رمانهای مطرح ایرانی را بخوانم. نکتهی مهم دیگر شگفتی من از طرح و جذابیت چنین داستانهایی، حتی در میان اهل قلم است. این دو انگیزه مرا بر آن داشت تا در تبادل نظر با پژوهشگران و منتقدان دوستدار این نوع ادبی، حداقل نظر و نگاه خودم را پالایش دهم.
** رمان عادت میکنیم. چاپ پنجم، نشر مرکز، ۱۳۸۳
*** متأسفانه اخیراً گاه اصطلاح "زنانهنویسی" نیز در کنار "داستان پاورقی" به این نوع ادبی اطلاق میشود که ریشه در فرهنگ و سیستم زنستیز حاکم ایران دارد و تأسفبارتر از آن، این است که برخی از دوستان اهل قلم که دغدغهی نقد نیز دارند، این واژهها را بهکار میبرند. در هر صورت، این بخشبندیهای ادبی نه با نژاد رابطهای دارد و نه با جنس. به نظر من چنان که کسی بار جنسی به این مفاهیم بدهد، نه این مفاهیم را فهمیده و نه درکی انسانی از جنسیت دارد.
نوشین شاهرخی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست