چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
جایگاه نقد در ساحت تحول فرهنگی
جامعه مدنی مستلزم شناخت مبانی آن است و در صورتی که این شناخت واقعیتی گذرا را در برگیرد و نتواند مرحله گذار خود را با موفقیت پشت سرنهاده و تبدیل به فرهنگ شود، هرگز نمیتوانیم ماحصل این مقوله را که کمترینش آزادی حقیقی در چارچوب قوانین منتخب مردم است نظارهگر باشیم. یکی از پایههای اصلی جامعه مدنی آئین گفتوگو و نقد است. پرسشگری نقادانه یا نقد پرسشگرانه اغلب به خاطر نبود تعریفی روشن از آن به بیراهه و ابتذال گرایش یافته و واکنش مخالفان ابدی و ازلیاش را به خود برانگیخته است. در بیشتر مواقع و در شرایطی که هنوز فرهنگ و مقدمه ای درباب اندیشه ورزی نقادانه جریان نیافته است. این انگاره روبه زوال میرود و در زمانی هم که فرد یا گروهی براستی بدنبال تحقق و نهادینه کردن آن باشند نیمه خالی لیوان کثرتش را تحمیل خواهد کرد. مسلما سخن گفتن در باب نقد و نقادی نیازمند پرداختن به پیش شرطهای آن است.
نقد در معنای فرهنگی آن میتواند سه نوع رویکرد عمده داشته باشد: سازندگی، ستیزندگی و پرسشگری. در این بین مورد سوم عام تر بوده و معمولا به سوالاتی که وجه انتقادی دارد گفته میشود و از این منظر با پرسشگری در معنای دانستن یک چیز، متمایزاست.
نقد امری نسبی است و از این منظر با ساختاری دموکراتیک همساز است. ناقد با همه استدلالاتش باید خود نیز مسئولیتپذیر باشد و بداند که در تقابل با بینات قویتر در نوشتارهای بعدی خود تجدید نظر کند. در غیراینصورت او یک جزم اندیش است که پیراهن نقادی را بر تن کرده و فقط سعی دارد با توسل به سوفیسم مقابله به مثل کند. نقد برای سازندگی، در مقابل نقد برای نقد قرار میگیرد و نمیتواند نسبی بودن را القا کند. نقد تنها شکنندگی ندارد، که اگر منعقد نگردد مسلما نقد نمیشود و نقد بدون خود یعنی رکود و توقف و تهی شدن از فلسفهاش.
نقد در عین دینامیک بودن و عدم توقف آن در طول دورانها و زمانها و شرایط مختلف از شرط دیگری بهنام اعتدال برخوردار است. بارها دیده ایم که تندروی قلمها را شکسته و آزادی قلم را به ورطه انزوا کشانده است و در این شرایط ناقدان محافظه کار که نوشتارشان مخاطب را به یاد نوازش کاستیها ونه به چالش کشیدن اصولی آن میاندازد همچون قارچهای سمیرشد کرده و سیستمهای غلط را از هر نوع و درباب هر موضوعی که مورد نقد است فربهتر میکنند. نقد و نقادی نیازمند حفظ تعادل و دوری از رمانتیسیسم و یا احساساتیگری است بنابراین این اصل مهم اخلاقی یعنی انصاف در نقد از دیگر پیش شرطهای صحت و سلامت آن و درعین حال زمینه ساز تبدیل آن به فرهنگ باشد. در طول تاریخ از سوی مشروطه خواهان تلاشهای گستردهای در نهادینه کردن فرهنگ نقد بوقوع پیوست اما کدامین مرکب استبداد است که وقتی به ناگاه جایش را به سواران دشت آزادی و ترقی بدهد از آفت استبداد زدگی و فقر فرهنگی رنج نبرد و تاثیر نپذیرد؟
اهل قلم درمشروطه نیز کمابیش به سمت ژورنالیسم مآبی و نقدهای بی پروا ومنشا نامعلوم گرایش پیداکردند و این خود باعث شد تا عوامل مخالف این روندازاین نوع بی بند وباری وادی قلم برای سرکوب هر حرف و سخن منصفانه ای سوء استفاده کنند. ناگفته پیداست که برداشتهای آریستوکرات/سنتی یا نو/ و بنیادگرایی تغییر گریزند وضد نقد و اگر به جایگاه قدرت نزدیک شوند ناقدان در معنای براندازی اپوزیسیون معنا شده شایسته قلع و قمع میگردندو چه راحتتر میشود اگر خود این چاقوی دودم هم بواسطه خروجش ازآنچه که فلسفه نقد از منظر فرهنگی نام دارد، راه را برای دشمنانش هموار کند.
در واقع سرکوب پرسشگری نقادانه باعث تولد نقد ستیزنده میشود که هیچ اصل و چارچوبی نمیشناسد و با کار خود باعث میشود که این موضوع به ذات زیر سوال میرود. برای فهم بهتر این مطلب باید تفاوت میان نقد، مخالفت و عناد را مورد بررسی قرار دهیم و تفاوتهای یک مخالف و یا معاند را با یک منتقد به معنای حقیقی کلمه بشناسیم.
اگر وقتی با دوستان مان درحال صحبت هستیم وچیزی را دروجود آنها میبینیم که بنظرمان اشتباه و قابل اصلاح می آید و سعی میکنیم تا بارعایت اصول، دلسوزانه بودن نقدمان رانیز اثبات کنیم و درعوض با بدخلقی و ناراحتی یاجدایی او همراه میشویم مسلما علت را یاباید درنمونه های دیگری که او زیرعنوان نقد دیده بررسی کنیم و یا در رعایت اصول یک نقد مصلحانه و سازنده توسط خود شک کنیم.
این شناخت به ما کمک میکند که نقد را بپذیریم.روش درست نقد کردن را بیاموزیم ونهایتا ماهیت بهانههای واهی مخالفین نقد را که برای توجیه سرکوب و اختناق از آن استفاده میکنند دریابیم. مخالف معمولا وجه جایگزینی دارد یعنی طرح یا مفعول را قبول ندارد. با توجه به پیش شرطهایی که نام بردیم زمانی میتوان مخالفت را پذیرفت که «استدلال کافی و اقناعی» برای ادعای خود و همچنین راه پیشنهادی اش داشته باشد. تفاوت او با ناقد در عدم قبول اساس ماجرا توسط اوست. منتقد بصورت نسبی شرایط را میسنجد و بخش مثبت را در کنار منفی قرار میدهد و بعد به رد یا تائید ماجرا دست میزند.
هرچند عوامل روان شناختی مثل غرور و تکبر و حس کامل بودن که همگی ریشه در نگاه مطلق نگر داشته و این نیز با رویه آموزشی و تربیتی جامعه رابطه ای تنگانگ دارد. نیز در نقد پذیر بودن یا نبودن تاثیرگذار است اما اصل این است که در یک جامعه درحال توسعه وقتی حتی یک الگوی صحیح نقد وجود ندارد یا مجوز آزادی انتقاد به سیاست بازیها و مصلحت اندیشیها آلوده میگردد و اگر گشایشی هم یافته شده در دورهای محدود و با فراز و نشیب بسیار بوده است مسلما نباید انتظار داشت که فرهنگ نقدونقد فرهنگ به سرمنزل مقصود برسد. باید دلسوزان و دل تنگان نقد الگویی از این واژه را در حداقلیترین جمعهای خود چونان مشق دموکراسی تمرین کنند؛ چشمان گمراهان، بر عمل ناصحان و ناقدان «نقد» و «نقدپذیری» است. وقتی یک فرهنگ را در جمع خود تمرین کنیم، میتوانیم ازآن به عنوان نمونه ای عینی و واقعی در این وانفسای چالشهای فرهنگی اشاره و«مثل یک تز» از آن دفاع کنیم؛ مسلما تنها در آن صورت است که حرفها و نقدها ازدل برآید، قدر بیند و برصدر نشیند!
نویسنده : امید عبدالوهابی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست