جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
چگونه یاد گرفتم فرنگ را دوست داشته باشم
دیلماج رمانی است كه به سبك تاریخنگاری و زندگینامهنویسی نوشته شده است و با ساخت و پرداختی كه دارد، این اندیشه را به ذهن خواننده متبادر میكند كه با یك زندگینامه واقعی سر و كار دارد؛ حال آنكه، به واقع چنین نیست.
از جمله عناصری كه باعث ایجاد این توهم میشود، حضور شخصیتهای واقعی تاریخی و روایت مقطع مشخصی از گذشتههای دور در این رمان است. چنانكه وقتی میرزایوسف به عنوان فردی كه بخشی از زندگیاش را با محمدعلی فروغی و میرزا ملكم خان گذرانده معرفی میشود، به سختی میتوانیم در واقعی بودن او تردید كنیم. البته همه اینها، ترفند نویسنده برای قابل باور نشان دادن داستان است كه عملی هم شده است.
اما آنچه ما را تشویق میكند كه میرزایوسف «دیلماج» را به عنوان فردی واقعی نپذیریم، علاوه بر كلمه رمان كه روی جلد كتاب آمده، حضور یك نویسنده و ناشر خیالی در متن اثر است كه چالش میان این دو، بخشی از داستان را شكل داده است.نویسندهای كه زندگینامه میرزایوسف را نوشته و ناشری كه قرار است آن را به چاپ برساند.
قابل توجهترین نكته در این رمان، توجیه علت شیفتگی بیش از حد روشنفكران دوران مشروطیت، نسبت به فرهنگ غرب و علاقهمندی بی حد و مرز آنان به شیوه زندگی غربیان است.
عجیب نیست وقتی میرزایوسفی كه در چاله میدان، چگونگی شكنجه یك محكوم به مرگ را به دست میرغضب در ملأ عام ـ برای جمع آوری پول بیشترـ دیده و خود به دلیلی كاملا غیر موجه مدتی از عمر خود را در زندان گذرانده ـ زندانی كه زندگی محبوسش به اندازه زندگی مگسی هم ارزش ندارد ـ و از آن بالاتر بیارجی حیات و شأن انسانی را ظل سلاطین تجربه كرده، ناگهان با جامعه قانونمند بریتانیا مواجه میشود و چنان شیفته و مفتون میشود كه تصور میكند پا به بهشت برین گذاشته است. او كه مردم شهر و كشورش را غرق در كثافت، بیماری و بیقانونی یافته، او كه فراگرفته حتی صحبت از قانون در دیارش، مجازاتی برابر مرگ دارد، چرا كه توهینی به ظلا... بودن سلاطین و حكمرانان تلقی میشود، او كه دیده چگونه گوش و بینی انسانی به آسانی و برای دریافت پشیزی بیشتر، بریده میشود، وقتی قدم به لندن میگذارد با آن خیابانهای مرتب و ساختمانهای افراختهاش، با آن هاید پارك و زنان و مردان تمیز و آراستهاش، با آن احترام به شأن و حرمت انسانی كه در هر برخورد مشاهده میكند، اگر واله و شیدا نشود، عجیب است.
و این فقط داستان دیروز نیست... شاید اگر به خود فرصتی این چنینی بدهیم، بتوانیم قضاوت درستتری نسبت به افراد و وقایع تاریخی پیدا كنیم و یا اصلا این سؤال بنیادین را از خود بپرسیم كه آیا ما حق قضاوت داریم و آیا هیچ انسانی حق دارد با آن دانش اندك و محدودیتهای فراوانی كه دارد، در مورد دیگران و حوادث به قضاوت بنشیند، آن هم با چنان قطعیتی كه گویی هیچ ملاك و معیاری به جز او و استنباط او وجود ندارد.
اما شیدایی میرزایوسف، مدتی بعد با حس دیگری آمیخته میشود. آن سوی فرنگ و چهره زیبای غرب، یعنی حسابگری و بیعطوفتی. همچنین رفتار راهزنانهای كه میرزا ملكم خان از خود بروز میدهد و اندوخته میرزایوسف را بالا میكشد و آن را به عنوان آخرین درس خود از فرهنگ فرنگ، همراه وی میكند تا تلخیاش همواره در كامش باشد.
اما هر چقدر كه نویسنده تا زمان بازگشت میرزایوسف را متبحرانه، تاثیرگذار و ملموس به روایت داستان پرداخته و احساسات و انگیزههای وی را به خوبی شرح داده است، پس از پیوستن وی به لژ فراماسونری و تغییر روحیهاش، عجولانه و سر دستی ماجرا را ادامه میدهد. تا به آن حد كه احساس میشود قصد داشته كار را به سرعت به انتها برساند و خود را از دست آن برهاند. در حقیقت، انگیزهها و رفتار میرزا یوسف پس از آن چندان باورپذیر و ملموس نیست و در حقیقت تفاوتی اساسی بین این دو بخش از رمان دیده میشود. ضمن آنكه مشخص نمیشود واقعا به چه علت ناشر از چاپ كتاب آقای ناصری سرباز میزند و نوشتهها را به او باز میگرداند. ظاهرا مشكل چگونه به انتها رساندن داستان، همانند بسیاری از داستانها و رمانهای دیگر نویسندگان هموطن، گریبان این اثر را نیز گرفته است.
دیلماج به نظرم بهترین كار «حمیدرضا شاهآبادی» و داستانی است بسیار جذاب و خواندنی، كه خیلی هوشمندانه نگاشته شده و البته از لابهلای سطور، تلاش عظیم نویسنده و زیركی او كاملا مشهود است.
نوع نگاهی كه شاهآبادی به تاریخ دارد، جالب و البته درست است. بسیاری از مواردی كه از آنها به عنوان اسناد تاریخی ذكر میشود، نقل قولهایی است مكتوب یا شفاهی كه در صحت و سقم آن تردید وجود دارد. بنابراین وقتی نویسندهای حكم صادر نمیكند و نمیگوید: «هر چه من میگویم درست است»، دقیقا به حقیقت ماجرا نزدیك میشود و با كمك گرفتن از تخیل و اعلام آن، دقیقا از همین زاویه، به كارش اصالت میبخشد.
به هر حال، «دیلماج» اتفاقی است قابل فهم و كتابی بسیار قابل تامل كه توسط نویسندهای توانا و زیرك نوشته شده است.
نویسنده حدود كار را به خوبی میدانسته و مثلا در بسیاری از جاها، از جمله در صحنه ابتدایی، به لحاظ داستانی موقعیت به گونهای است كه یك داستاننویس به خوبی میتواند در آنجا مانور بدهد و حوادث دراماتیك ایجاد كند. اما شاهآبادی از این كار اجتناب میكند تا از ساختار زندگینامهای رمان، چندان دور نشود.
دیلماج از جهت دیگری هم برای من جالب بوده و آن نقیضهای است كه بر این حكم دارد كه كار اجرایی، نویسنده را از نوشتن باز میدارد.
● رمان تاریخی یا فراداستان تاریخنگارانه
رمان تاریخی، رمانی است كه به بازسازی شخصیت، سلسله حوادث، نهضت و یا حال و هوا و فضای یكی از اعصار گذشته میپردازد و برای خلق دوباره آنها دست به تحقیقی جدی و وسیع در وقایع و حقایق دوران گذشته میزند. باید دانست كه رمان تاریخی از اشخاص غیر تاریخی، یعنی داستانی نیز استفاده میكند. در رمان تاریخی حوادث و تحولات، همواره رنگی از تخیل نویسنده را به خود میگیرند.
رمان تاریخی را میتوان بر طبق نوع استفادهای كه نویسندهاش از تاریخ میكند، به «رمانس سنتی» و «رمان شخصیت» تقسیم كرد. در رمانس سنتی از تاریخ به عنوان زمینهای برای حوادث مهیج و یا ماجراهای عاشقانه استفاده میشود؛ حال آنكه در رمان شخصیت، بیشتر ارائه و نمایش اشخاص، مهم است.
در «دیلماج» نوشته حمیدرضا شاهآبادی، با دو نوع ژانر داستانی مواجه میشویم: اول داستانی تاریخی كه شامل مستندهای تاریخی است (رابطه میرزایوسف و خاندان فروغی، اشاره به مسائل مشروطه، استبداد شاه، زندانها، قتل عامها و ...) و دوم فراداستان تاریخنگارانه (استفاده از ساختار زدایی و ساخت شكنی درباره شخصت ملكم خان و ایجاد نویسندهای دیگر و متنی كه به چاپ میرسد).
نویسنده رمان با خلق نویسندهای دیگر به نام خسرو ناصری در نامههایی كه توسط او و انتشارات «اندیشه و تحقیق» رد و بدل میشود، بهانه روایتش را (بهانه اینكه قلم به دست بگیرد و رمان را بنویسد)، بدین گونه بیان میكند: «ما ملتی تنبل هستیم ... حوصله تحقیق نداریم ... در نتیجه شخصیتهای تاریخیمان همیشه یك شكل دارند.» (صفحه ۳۲)
و اینجاست كه نویسنده میخواهد سنتشكنی كند و به شرح احوال میرزا یوسف بپردازد. تا نشان دهد كه چگونه آدمی محبوب و با سواد و عاشق پیشه كه حاضر است جان خودش را برای آزادی و مردم فدا كند. یك مرتبه آنقدر تغییر میكند كه در حال مستی زبان هفت نفر را فقط به جرم آنكه از مشروعیت اسم بردهاند، از حلقشان بیرون میآورد. كه این همان رمان شخصیت، انگیزهها، امیال و تحولات او است. البته به اعتقاد نگارنده، نویسنده در انتها موفق به ایجاد تحول در شخصیت نشده؛ به طوری كه باورپذیری كنش و تحول شخصیت برای خواننده مشكل است.
نویسنده با استفاده از سبك یا شیوه نامهنگاری (نامهنویسی) رمان را آغاز میكند (نامههای خسرو ناصری و نامههای محمد جواد مزین) و در انتها نیز با همین سبك، رمان را به پایان میبرد (نامه آقای مستوفینیا). نیز به شرح احوال و خاطرهنویسی میپردازد (خاطرات محمدعلی فروغی و خاطرات میرزا یوسفخان). و با زاویه دیدگاههای روانشناسی، جامعهشناسی، سیاست و فلسفه در متن روبهرو میشویم.
نویسنده با عشق كه دستمایه تمام رمانها است، داستان را آغاز میكند و از یوسف میگوید كه عاشق دختر همكلاسیاش میشود و دختر توسط شخصی به نام اسفندیار ایلیاتی دزدیده میشود و یوسف میماند و عشقی ناكام. «مگر همه ما عشقی بیسرانجام را تجربه نكردهایم؟» (صفحه ۱۵۷)
اینجاست كه محمد علی فروتن میآید و یوسف را به گرمابه میبرد و با كمك پالوده به او میفهماند كه «همه ما عشقی نهفته داریم كه آرزو میكنیم روزی آن را به كسی پیشكش كنیم ... عشق میلی است با یك منبع زیبایی ... و آنچه برایمان زیباست، همان سرگشتگی در عشق است و شاید خود عشق نباشد.»
و میرزایوسف به فرنگ فرستاده میشود. آنجا مجذوب فرهنگ غربی میشود، تا اینكه خبرهای مشروطیت او را به ایران میكشاند و جزو فراماسونها میشود و نگرشی دیگر به دنیا مییابد و الی آخر. او در تنهایی میمیرد و شاید این سر انجام تمام روشنفكرها باشد.
در رمان، از مشكلات نشر و انتشارات سخن به میان میآید. (صفحات ۴۰، ۵، ۶۶.)
«مطابق قرارداد، پرداخت همه خسارت به عهده نویسنده است،» «آنقدر كتاب را بر سر مستشار الدوله میكوبند كه از هر دو دیده نابینا میشود» و «از نوشتن چیزی عاید نمیشود».
همه اینها بازگو كننده آن است كه از نظر نویسنده، هم در زمان قدیم و هم در عصر جدید آنچنان كه شایسته و بایسته است به قلم ارج داده نمیشود.
نویسنده در رمان به تقابل بین فرهنگها و جوامع ایران و انگلستان (آن دوره) میپردازد. از مسائل اجتماعی، مسائل زندان، فقر، جهل و میرغضبی كه معركه میگیرد تا پول جمع كند، از رشوهگیری افراد دولت، از رفتار بد با زندانیان و خوار كردن آنها و ... میگوید. و به مهمترین مسئله كه همان درونیات یوسف است، میپردازد كه چگونه با تغییر نگاهش نسبت به جهان و قوانین، رفتار و عملكردش تغییر مییابد. و در كل، رمانی پیاممحور شكل میگیرد، با موضوعات متعدد كه بازگو كننده ایدئولوژی خاصی است. نویسنده كه میخواسته متنی پرسشی ایجاد كند، به متنی خبری و گزارشی میرسد؛ متنی كه به اعتقاد نگارنده بیشتر بر روایت گزارش گونه استوار است. به گونهای كه یك بار، دانای كل مسئلهای را عنوان میكند و سپس همان مسئله توسط من راوی (خاطرات میرزایوسف) شرح داده میشود. كه این در جای جای رمان به چشم میآید. البته ناگفته نماند كه رمان دارای چندین صحنه ماندگار است كه نباید از آنها غافل بود. ولی در كل، نسبت روایت و گزارش كه خاص داستانهای تاریخی است، در رمان بیشتر نمود پیدا میكند؛ به طوری كه، در انتها به حكمهای كلی و هستی شناسانه میرسد:
«همه انسانها در نافهمی و بیخبری به سر میبرند. همه به این گونه به دنیا میآیند و این گونه، در همین نافهمی و بیخبری میمیرند.» (ص ۱۲۹)
زهره یزدانپناه
فرحناز علیزاده
سمیرا اصلانپور
قاسم تبار
منبع:
رمان چیست؟؛ ترجمه و تالیف: محسن سلیمانی.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
انتخابات مجلس انتخابات مجلس دوازدهم مجلس شورای اسلامی ایران انتخابات مجلس شورای اسلامی مجلس رئیس جمهور رهبر انقلاب سیدابراهیم رئیسی انتخابات دولت سیزدهم دولت
تهران ترافیک سیل فضای مجازی شهرداری تهران پلیس قتل بارش باران ازدواج آموزش و پرورش سلامت افزایش حقوق بازنشستگان
گاز قیمت خودرو خودرو قیمت طلا مالیات نفت نمایشگاه نفت قیمت دلار بانک مرکزی پالایش و پتروشیمی مسکن حقوق بازنشستگان
نمایشگاه کتاب کتاب تلویزیون نمایشگاه کتاب تهران زنان حضرت معصومه (س) سینمای ایران سینما دفاع مقدس
رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه روسیه رفح اوکراین ولادیمیر پوتین ترکیه جو بایدن حمله به رفح مصر بنیامین نتانیاهو
فوتبال پرسپولیس استقلال رئال مادرید لیگ برتر سردار آزمون لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ باشگاه پرسپولیس لیگ برتر ایران بازی باشگاه استقلال
هوش مصنوعی فناوری ایلان ماسک فیبرنوری اپل ناسا مغز
تخم مرغ فشار خون آسم هندوانه کبد چرب