چهارشنبه, ۲۷ تیر, ۱۴۰۳ / 17 July, 2024
مجله ویستا

اسرار خودی در اندیشه اقبال لاهوری


اسرار خودی در اندیشه اقبال لاهوری

خودشناسی به دلیل عظمت و اسرار بی نهایت «خود» ضمن این كه از اهمیت به سزایی برخوردار است, بسیار دشوار و ارزشمند می باشد اقبال لاهوری از متفكران اسلامی به تأسی از نصوص دینی به بررسی خودشناسی پرداخته است

اقبال تنها شاعری است كه بیش از هر چیز به مسأله خودی پرداخته است. از نظر وی خوشبختی و بدبختی فردی و اجتماعی آدمی در گرو شناخت و عدم شناخت خود است. نه تنها همه پیشرفت‏ها نمودی از شكوفایی خودی است بلكه نظام هستی تجّلی اسرار خودی است.

شناخت اسرار خودی ملازم با شناخت اسرار خداوندی بوده كه خود انسان سرّی عظیم از اسرار او است. خود فراموشی مساوی خدا فراموشی و نتیجه آن غیرپرستی می‏باشد. انسان هر قدر از مقامات خودی غافل گردد به همان مقدار در بندگی دیگران می‏افتد. مسلمان علاوه بر خود انسانی از خود مسلمانی نیز بهره‏مند بوده كه او را از سایر انسان‏ها ممتاز می‏گرداند.خودی مراحلی دارد كه ابتدایش عبادت و انتهایش نیابت و خلافت الهی است.

واژه‏های كلیدی: اسرار خودی، اقبال لاهوری، خودی، بیخودی، غیرپرستی، مسلمانی، نیابت الهی.

مقدمه‏

مساله «خود» از مسائل بنیادی و پیچیده علوم انسانی است. هدف اساسی ادیان الهی كشف اسرار خودی و رساندن آدمی به مقام شامخ «خود» است؛ از این‏رو حضرت علی علیه السلام می‏فرماید: «مَعرِفَةُ النَّفسِ اَنفَعُ المَعارِفِ؛ خودشناسی سودمندترین شناختها است». زیرا نهایت معرفت نفس، رسیدن به معرفت ربّ است كه «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّه. خودشناسی به دلیل عظمت و اسرار بی‏نهایت «خود» ضمن این كه از اهمیت به سزایی برخوردار است، بسیار دشوار و ارزشمند می‏باشد؛ اقبال لاهوری از متفكران اسلامی به تأسی از نصوص دینی به بررسی خودشناسی پرداخته است. اقبال دو دفتر از چهارده دفتر كلیات اشعار خود را به موضوع «اسرار خودی» و «رمز بیخودی» اختصاص داده است. ضمن این‏كه دیوان اشعارش را با اسرار خودی شروع كرده و با رمز بیخودی ادامه داده است. همچنین در سراسر دیوان خویش به مناسبت‏های مختلف به بیان مسأله خود و شرح اسرار آن پرداخته است.

متأسفانه عصر اقبال نه اسرار خودی و نه رمز بیخودی را آن‏گونه كه باید ندانست و اقبال در عصر خویش غریب بود و به امید فردا به خصوص جوانان عجم و بالأخص ایرانیان، به بیان اسرار پرداخته است.

انتظار صبح خیزان می‏كشم‏

ای خوشا زرتشتیان آتشم‏

نغمه‏ام، از زخمه بی‏پرواستم‏

من نوای شاعر فرداستم‏

عصر من داننده اسرار نیست‏

یوسف من بهر این بازار نیست‏

ناامید استم زیاران قدیم‏

طور من سوزد كه می‏آید كلیم‏

قلزم یاران چو شبنم بی‏خروش

شبنم من مثل یم طوفان به دوش‏

نعمه من از جهان دیگر است‏

این جرس را كاروان دیگر است‏

ای بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد

چشم خود بربست و چشم ما گشاد

رخت ناز از نیستی بیرون كشید

چون گل از خاك مزار خود دمید۲

همان طور كه خود اقبال می‏گوید (ای بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد) او بعد از مرگش در ایران زاده شده و اندیشمندانی چون مرتضی مطهری و علامه جعفری و سایر اقبال شناسان به بسط افكار وی پرداختند. برگزاری كنگره اقبال‏شناسی در ایران و كتاب‏ها و مقالات فراوان در ابعاد شخصیتی، علمی و ادبی وی در ایران، گواه بر این مدعا است. گویا اقبال نیز جز این انتظاری نداشته است كه بیشترین اشعارش را به زبان فارسی سروده است.

هندیم از پارسی بیگانه‏ام‏

ماه نو باشم تهی پیمانه‏ام‏

گرچه هندی در عذوبت شكر است‏

طرز گفتار دری شیرینتر است‏

فكر من از جلوه‏اش مسحور گشت‏

خامه من شاخ نخل طور گشت‏

پارسی از رفعت اندیشه‏ام‏

در خورد با فطرت اندیشه‏ام‏۳

خود

خود حقیقی‏

از نظر اقبال خود حقیقی انسان، جوهر نورانی است كه ارزش آدمی به ظهور و بروز آن نور منوط است. این نور نمود حضرت حق در وجود انسان است كه تجلیات گوناگونی دارد؛ ادراك و تفكر انسان جلوه‏ای از این نور است. حیات وی نیز به وجود این نور قائم بوده و تمام لذایذ حیات با آن ادراك می‏شود. نور یك حقیقت بیش نیست، ولی نمود و تجلیات گوناگونی دارد. همه من‏ها در اثر پرتوهای متفاوت و متلوّن یك نور است كه از منبع یكتایی و احدیت تابیده و همچون او یكتاست.

جوهر نور است اندر خاك تو

یك شعاعش جلوه ادراك تو

عیشت از عیشش غم تو از غمش‏

زنده‏ئی از انقلاب هر دمش‏

واحد است و بر نمی‏تابد دوئی‏

من ز تاب او من استم تو توئی‏۴


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 6 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.