جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نظریات نوسازی سیاسی در ترازوی نقد


نظریات نوسازی سیاسی در ترازوی نقد

مفهوم نوسازی و توسعه, به معنای دقیق کلمه, بعد از جنگ جهانی دوم رایج شد

مفهوم نوسازی و توسعه، به معنای دقیق کلمه، بعد از جنگ جهانی دوم رایج شد. دانشمندان اجتماعی تحت تاثیر تحولات و شرایط جدید، از جمله پیدایش نظام دو قطبی، تولد دولت ‌های جدید جهان سومی و رقابت و کشمکش سیاسی و ایدئولوژیکی میان دو قطب جدید شرق و غرب به منظور جذب این دولت ‌ها، علاقه‌ مند به کار بررسی این پدیده شدند.‏

هدف اصلی آنها یافتن راه‌هایی برای نوسازی جوامع جدید به منظور مدرن شدن سریع و شتابان این جوامع بود.

در واقع، نوسازی تلاشی برای قبول الگوی اقتصادی غرب یا شرق قلمداد می ‌شد و نهادهای ارزشی و سنتی که در طول تاریخ پدید آمده بودند نامناسب تلقی شده، نهادها و ارزش ‌های وارداتی جانشین آنها می‌شدند.‏

از اواسط دهه ۱۹۵۰ به بعد، بعد سیاسی نوسازی مورد توجه قرار گرفت. در نتیجه دانشمندان سیاسی، تحت تأثیر متفکران اجتماعی، بررسی پدیده نوسازی یا توسعه سیاسی را در چارچوب سیاست‌ های تطبیقی، در سر لوحه کار خویش قرار دادند و به مطالعه انبوه تحولاتی که در جوامع در معرض نوسازی آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین در حال وقوع بود، مصمم شدند.

نخستین کتابی که بی‌شک نقش عمده ‌ای در برانگیختن توجه اولیه دانشمندان سیاسی به مسائل نوسازی داشت، کتاب «سیاست مناطق در حال توسعه» بود که توسط آلموند و کلمن گرد آوری شد. این کتاب آغازی برای مطرح گشتن نظریات مربوط به نوسازی گشت. «راجنی کوتری» از

نظریه ‌پردازان و اندیشه ‌ورزان غرب در چارچوب مکتب تجدید‌نظر طلبی چنین می‌گوید: ‏

‏«نوسازی سیاسی عبارت است از تحول سازمان ‌هایی که از طریق آنها منابع و انگیزه ‌ها را می‌توان بر طبق نیازها و فرصت‌‌های جامعه بسیج کرد و سامان داد و به سمت دستیابی به اهداف و اغراض هدایت نمود.

در این معنا، نهادینه کردن فرایندها و رویه‌ ها، فعالیت‌ های هدفمند، بسیج اقشار اجتماعی متفاوت در درون نظام سیاسی و تحول جهت گیری‌ های عاطفی نسبت به سیاست، همگی بخشی از یک فرایند واحد و یکسان محسوب می ‌شوند، هر چند که بی ‌شک آنها ابعاد مختلف این فرایند را به نمایش می ‌گذارند.»

رابرت پکینهام نوسازی سیاسی را چنین تعریف می ‌کند: «اصولاً کارکردی از یک نظام اجتماعی است که مشارکت‌ های مردمی را در فرایندهای حکومتی و سیاسی در تمام سطوح آسان می‌سازد و پر کردن شکاف‌ های منطقه ‌ای، مذهبی، کاستی، زبانی، قبیله ‌ای یا شکاف ‌های دیگر را تسهیل می‌کند.» نیتل و رابرتسون نوسازی را به صورت یک اصطلاح نسبی‌ گرا و ذهنی به کار می‌برند:‏

‏«نوسازی به فرایندی اطلاق می‌‌شود که به کمک و از طریق آن نخبگان ملّی به طور موفقیت آمیزی احساس حقارت شان را کاهش می‌دهند و به سمت تعادل با ملل جا افتاده و برخوردار از مقام و منزلت بالا حرکت می‌کنند. این هدف از یک سو به ارزش ‌ها و مقتضیات نظام بین ‌المللی بستگی دارد و از سوی دیگر به ارزش ‌ها، حالات و توانایی‌‌های نخبگان نسبت به خواسته ‌های ملت.

کانون و محور اصلی این تحلیل، نظام بین‌المللی است یعنی نظامی که بر اساس آن ارزش ‌ها و اهداف هر کسی در رابطه با ارزش ‌ها و اهداف فرد دیگر فرمول بندی می‌شوند.»‏

هانتینگتون نیز از جمله اندیشمندانی است که در باب نوسازی سیاسی تعریف خاصی را ارائه می کند: «نوسازی سیاسی به فرایندی اطلاق می‌شود که از طریق آن نخبگان، با هر نوع ایدئولوژی سیاسی، به طور موفقیت آمیزی در صدد تفسیر ارزش‌ های بومی (ملی، فرهنگی یا مذهبی) به گونه ‌ای بر می‌آیند که بسیج و مشارکت مردمی، همبستگی، حس اعتماد به نفس، هویت فردی و اجتماعی، جرأت و جسارت و توان سیاسی و تأسیس نهادهای سیاسی عقلانی و تخصصی و تفکیک یافته را در پی داشته باشد.»‏

انتقادی که بر بسیاری از نظریه ‌های نوسازی سیاسی وارد است، توجه و تأکید افراطی آنها بر نمونه ‌ها و الگوها، معیارها و ملاک‌‌های بین ‌المللی است، در حالی که هر جامعه می‌باید نوسازی را از دید و منظر ارزش ‌ها و اصول بومی و محلی خود آغاز نماید، تا بتواند به توسعه و رشدی همگانی و طولانی مدت که با تمامی ابعاد و شئونات اجتماع سازگار است، دست یابد.

یعقوب نعمتی وروجنی