چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
همیشه طالب علم بودم
اوایل دهه ۶۰ شمسی نشریه کیهان فرهنگی نشستهایی را با هدف باز شناسی و معرفی مفاخر علمی و فرهنگی کشور برگزار و متن آن جلسات را منتشر می کرد.
بخشی از خاطرات مرحوم دکتر سید جعفر شهیدی از آن مجموعه انتخاب شده که با هدف گرامیداشت یاد آن مرحوم منتشر می شود
همه آقایانی که اینجا تشریف دارید تربیتشده مکتب اسلام و قرآن هستید و من هم انشاءالله هستم. در حوزههای علمی، گمان نمی کنم سابقه داشته باشد که شخص، محور بحث قرار بگیرد. همهمان در قرآن کریم خواندهایم: «ان اکرمکم عندالله اتقیکم» تازه اگر کسی بتواند وظیفه خودش را که اجتماع به او محول کرده است خوب انجام بدهد، منتی بر کسی ندارد و اجرش نزد خداست.
بنابراین بنده و تمام شماها و هر کسی که خودش را وابسته به این فرهنگ میداند از لحاظ شخصی در مقابل این دستگاه بیارزش است. من البته خودم را میگویم. آنچه هست اسلام است و آنچه هست فرهنگ اسلامی است و ما هم خدمتگزارانش هستیم. اگر خدمتی انجام دادیم و مورد قبول جامعه قرار گرفت خود آنها در حیاتمان به ما دعا میکنند و چون مردیم میگویند خدایش بیامرزد و اگرنه که نفرین خواهند فرستاد.
بنابراین لااقل در مورد شخص خودم به هیچوجه راضی نیستم محور بحث باشم و چیزی را بفرمایند که حاصل آن بزرگداشتی از بنده باشم. من که هستم که بخواهند از من تجلیل کنند؟ اما چون سئوال فرمودند و نباید سئوال بدون جواب بماند باید عرض کنم که مقدمات درس را در بروجرد فرا گرفتم و وقتی از بروجرد حرکت کردم شرح لمعه میخواندم و قوانین.
بعد رفتم نجف در آنجا همین قوانین و شرح لمعه را تمام کردم و بعد از آن شروع به خواندن رسائل مکاسب کردم و تا سال ۱۳۲۷ که برای معالجه به ایران آمدم آنجا بودم. پس از نجف به قم آمدم و از مرحوم بروجردی اجازه گرفتم که چند روزی به تهران بیایم و بعد برگردم و همان چند روز موجب شد که بنده تا به حال در تهران ماندم و گرفتار شدم.
ابتدا رفتم به کتابخانه دانشکده ادبیات و مشغول فهرستنویسی شدم تا سال ۱۳۴۰ و در این سال تدریس را شروع کردم که تا الان هم ادامه دارد.
در آغاز من خیال آمدن به دانشکده و دانشگاه را هم نداشتم. حتی آن سالهایی که من آمدم در مدرسه سپهسالار حجره گرفتم و همان وقت با دوست عزیزم جناب آقای دکتر محقق آشنا شدم و ایشان تشریف آوردند به دانشکده، دوستان اصرار کردند که من هم بروم به دانشکده معقول و منقول.
گفتم که من در اینجا نمیمانم و برمیگردم و میروم نجف، ولی متاسفانه نشد تا آنکه در سال ۱۳۲۹ به دانشکده معقول و منقول رفتم در سال ۱۳۳۲ درسهای آن را تمام کردم. بعد به دانشکده ادبیات آمدم و در سال ۱۳۳۵ لیسانس آنجا را گذراندم و تا ۱۳۴۰ هم دکتری آنجا طول کشید.
من خودم معترفم که نه فقیه هستم و نه اصولی و نه تبحری در فقه دارم و نه در اصول البته طالب علمی در فقه و اصول فقه و بعضی رشتهها هستم. این را با اطمینانی میتوانم بگویم که طالب علم هستم.
من اصلا قبل از اینکه به منزل مرحوم دهخدا بروم و با کسانی که آنجا کار میکنند آشنا بشوم، کتابهای زیادی در ادبیات فارسی خوانده بودم بیشتر به نثر و کمتر شعر اما بیشتر مطالعهام در داستانها و تاریخ بود. میدانید که در آن مدرسهها، مثلا ما رنگ تاریخ بیهقی را نمیدیدیم تا چه رسد به دیوان فلان شاعر که در دانشکده ادبیات میخوانیم.
بعد که به خانه مرحوم دهخدا رفتم و با آن جمع کار کردم، اندکاندک با متون نظم آشنایی پیدا کردم و در آنها به تتبع پرداختم و همین تتبع در متون و همنشینی با آن اشخاصی که در آنجا کار میکردند و با خود مرحوم دهخدا مرا علاقمند به ادبیات فارسی کرد.
بعد به اهمیت این قسمت از فرهنگ اسلامی بیشتر واقف شدم، خود را موظف دیدم تا آنجا که از دستم برمیآید خدمتی انجام بدهم.من از اول آدم کمتوقعی بودهام حالا هم همینطورم توقعی ندارم به خصوص از دستگاه دولتی، دستگاه دولتی چه کاری میتواند برای من بکند؟
سازمان کشوری کاری را به عهده من گذاشته است و تا آنجا که مقدورم باشد انجام میدهم، اما آنها چه کاری میتوانند برای ما بکنند یعنی برای کسانی که کار تحقیق را به عهده گرفتهاند من این را در نامهای به وزارت ارشاد اسلامی نوشتم و هم در جلسهای که به مناسبت اعطای جایزه به کتابهای برگزیده سال تشکیل داده بودند، عرض کردم. موضوع نامهای که نوشته بودند این بود که ما اساسنامهای تهیه کردهایم و میخواهیم به کتابهای خود جایزه بدهیم، تا بدینوسیله از محققان تشویقی به عمل آید. ضمن عرض تشکر از این کاری که به حق شایسته سپاسگزاری است، قسمتی از پاسخ را با مطالبی که جنبه طنز و شوخی هم داشت نوشتم ولی در عین حال واقعی هم بود.
پاسخ دادم. ببینید در کشورهای دیگر از محققان چگونه تجلیل میکنند، شنیدهام چون فرهنگنویس مشهور فرانسه لیتره چهار جلد فرهنگ را به زبان فرانسه تهیه کرد چشمش کور شد و رئیسجمهوری فرانسه به منزل او رفت و گفت شما دو چشمتان را از دست دادید، ولی چهارچشم به ملت فرانسه اهدا کردید. خوب این یک نوع بزرگداشت است، اما باز شنیدهام در کشور ما وزیر انطباعات ناصرالدینشاه مولفان نامه دانشوران را در طویله زندانی میکرد.
خوشبختانه از آن دورههای ناهنجار گذشتهایم اما باید بگویم، عالم را با ۳۰ هزار تومان یا ۴۰ هزار تومان نمیشود به وجود آورد. (قیمت ها به زمان گفت و گو مربوط است .)شما بیایید برای علما تامین حیثیتی و مقامی، چه بگویم، هر چه اسمش را بگذاریم آن را تامین کنید تا آن محققی که تحقیق میکند یا استادی که درس میدهد مطمئن باشد که حیثیتش به ناحق ملعبه این و آن قرار نمیگیرد بله یک موقع به حق است. مثل اینکه خدای نخواسته کسی در لباس استادی و یا در رشته تحقیق حرمت خود و مردم خود را بازیچه قرار میدهد که البته گمان ندارم چنین کسی در حریم استادی راه یافته باشد ولی اگر باشد باید او را مجازات کنیم.
در جمهوری اسلامی انتظار همه این است که علم مکانت خودش را حفظ کند و عالم هم، مقام خود را داشته باشد. خلاصه اینکه ما میخواهیم حیثیت استاد و دانشجو و محقق از هر جهت محفوظ باشد. بله همه اینها نیازهای مادی دارند و باید تا آنجایی که ممکن است این نیازها تامین بشود، ولی بالاتر از نیاز مادی، اینها احتیاج به تامین دیگری دارند که آن را عرض کردم.
حوزهها هم پانصدنفر، هزار نفر یا دوهزار نفر میرفتند، حتی آن موقع که بنده و آقای دکتر گرجی بودیم میگفتند ۵ هزار نفر طلبه در نجف است که شاید هم مقداری اغراق بود. ولی به هر حال بیش از دو هزار نفر بودند.
دو هزار نفر میآمدند مرجع بشوند، فقیه درجه اول بشوند. ولی در نیمه راه میماندند. و ده یا بیست نفر از اینها خود را به آخر راه میرساندند و یکی شاخص میشد و بقیه در حول و حوش او، بنابراین چنین نبود که در آن نظام هم همه وقتی میروند به آن مقام عالی برسند.اما نظام جدید ما، متاسفانه بلای بزرگی از اول دامنگیرش شده است که اصلا اجازه برای پرورش محققان نمیدهد مگر به ندرت، و آن مسئله مدرک بازی است. درجلسه چهلم یا هفته مرحوم فرزان بود که مرحوم مینوی سخنرانی بلیغی درباره ایشان کردند و گفتند که دیگر فرزندان ما تربیت نخواهند شد، چرا؟
چون میزان شناخت علم، یک ورقه کاغذ مربعی است که زیرش نوشته میشود «این درجه به او اعطا میشود تا از مزایای قانونی آن بهرهمند گردد» و این مزایای قانونی وقتی آمد، دیگر نمیگذارد که مزایای علمی درست بشود. این اولا، ثانیا در قدیم عدهای میرفتند درس بخوانند برای اینکه چیزی یاد بگیرند وخود من هم با همین علاقه رفتم. نمیگویم رفتم به قصد قربت، رفتم یک چیزی یاد بگیرم اما در نظام جدید همه نمیآیند درس بخوانند که چیزی یاد بگیرند، بلکه میخواهند درس بخوانند که زندگیشان اداره بشود. بنابراین در یک کلاس ۵۰ نفری بسیاری میآیند برای اینکه مدرکی بگیرند و شغلی بگیرند میخواهند با حداقل وقت و حداقل صرف نیرو حداکثر بهره را داشته باشند.
در بین هر ۵۰ نفری ممکن است دو نفر یا سه نفر پیدا شوند که اینها دارای استعداد کافی باشند اگر این استعداد تربیت بشود اینها میتوانند خلایی را که ما داریم پر کنند. در دوره ابنسینا چندین نفر مشتغل به فلسفه بوده اند، ولی از بین اینها یکیشان ابنسینا شده است.
البته در دوره ما متاسفانه عرض کردم مادام که این نظام هست، نتیجه مطلوب به دست نمیآید. من بعد از انقلاب امیدواری داشتم که لااقل در زمینه ادبیات و حقوق، تاریخ و فلسفه مسئله مدرکگیری و نظام واحدی از میان برود و لااقل اگر میخواهند دوره لیسانس سرجای خودش باشد دوره فوق لیسانس ودوره دکتری را تابع نظام قدیم نکنند، ولی متاسفانه به حرف من ترتیب اثر داده نشد، به همین جهت در نوشتن آئیننامه دوره فوق لیسانس و دوره دکتری شرکت نکردم.
گفتم چیزی را که به آن اعتقاد ندارم در آن دخالت نمیکنم. من عقیدهام این است که دوره تحقیق را باید آزاد بگذراند. بگویند آقای دانشجو شما آزادی، در درس هر کدام از این آقایان میخواهی بنشین. هر وقت هم که خودت گفتی من مستغنی هستم، در آن درس حاضر نشو!... البته برای اینکه زحمت تو هدر نرود، وقتی خودت از درس هر یک از آقایان میروی میگویی من از درس شما به پایه اجتهاد رسیدهام. آنها از شما سئوالهایی میکنند و اگر تشخیص دادند که ادعای شما درست است، یادداشتی به شما میدهند، یعنی اجازهنامه میدهند که آن اجازهنامه نه رتبه اداری دارد و نه مزایای حقوقی. مینویسند ایشان آمدند و فلان درس را با من گذراندند و در این درس تبحر دارند. خلاصه آنکه انتخاب استاد با دانشجو است و ساعت درس و وقت تدریس با توافق هر دو گفتند پس استاد از کجا انتخاب کنیم؟
گفتم از بین همین افراد همین کسانی را که این آقایان تربیت کردهاند، اینها را بخواهید با حضور همان استادها و آنان را امتحان کنید از بین همین ها شایستهترین افراد را بپذیرند و بگذارید درس بدهند. متاسفانه این عرض من قبول نشد و گفتند ما میخواهیم به هر حال یکجوری این نظام برقرار بماند اما مطمئنم به این ترتیب محققی تربیت نخواهد شد. مگر آنکه خود را فدای علم کند و از همه چیز بگذرد و هر سختی را متحمل شود و اینان بسیار اندکند.
یک کاری باید کرد که در دوره تحقیق، تحقیقات تابع نظام اداری نباشد. ممکن است عدهای نیایند، خوب نیایند، لزومی ندارد صدنفر فوق لیسانس بشوند یا به دوره دکتری بیایند. دو نفر بیاید اما آن دو نفر روی اشتیاق و علاقه بیایند. آن دو نفر میتوانند خلا ۲۰۰ نفر را پر کنند.
و اتفاقا اگر این مسئله مدرکگیری در دوره تحقیق از میان برود، خواهید دید که عده بسیاری فقط برای یادگیری و پژوهش خواهند آمد.
اگر دانشجو لذتدانش را چشید به هیچوجه آن را رها نخواهد کرد.در این مجلس بنده تنها نیستم، آقای دکتر گرجی هم چند سال نجف بودند. در آن گرمای نجف که نمیدانم چند درجه بود، من که آن وقت درجه نداشتم ولی همینقدر میدانم که آب لوله را که باز میکردیم جوش بود و شب که میخوابیدم و یک طرف بدنم را به زمین میگذاشتم با حرارت آجر فرش گرم میشد و عرق میکرد وقتی میغلتیدم نسیم اندکی خنکی پدید میآورد و به خواب میرفتم تا طرف دیگر عرق کند.
آن مدت ۲ یا ۳ دقیقه شاید بیشتر نمیکشید چشم من به خواب میرفت، باز آن طرف هم داغ میشد.بله آقایان همه همینطور بودند و با نهایت اشتیاق هم درس میخواندیم و من این را به صراحت میگویم که بهترین دوران زندگانی من همان سالهایی بوده که سختترین دورن زندگیم بوده است.
امروز همچنین طالبان علمی هستند بعد هم خواهند بود. رحمت خدا که منقطع نمیشود. منتها عرض کردم این مقررات ونظامات دست وپاگیر نمیگذارد آنچنان که باید محقق تربیت بشود. به علاوه آن چیزهایی که خودتان اشاره کردید.
وقتی سلب توفیق از کسی بشود این جور میشود، به علاوه من فکر میکنم در آن قسمتها من به الکفایه و نه تنها من به الکفایه بلکه خیلی شایستهتراز بنده وجود دارد که در فقه آلمحمد علهیمالسلام یا اصول که مقدمه فقه است یا تفسیر تحقیق بکند. نه اینکه در قسمتهای دیگر کسی را نداریم، ولی خوب زندگانی آدمی دست خودش نیست.
بنده روزی که رفتم بیرونی مرحومآیتالله بروجردی رضوانالله علیه و از ایشان خداحافظی کردم و ایشان دعای سفر به گوش من خواندند، گفتم که میروم و در نجف میمانم و استخوانهای من هم در وادیالسلام دفن خواهد شد ولی نشد و برگشتم نمیدانم و شاید هم لیاقت نداشتم. به هر حال این دست من نیست آمدیم به اینجا و ضرورت زندگی، مرا به دانشکده ادبیات کشاند.
در دانشکده ادبیات دیگر فقه و اصول تدریس نمیشود، شاید اگر آمده بودم به دانشکده الهیات مقداری از کارهایی که شما میفرمائید به عهده میگرفتم. حالا الحمدالله کسانی هستند که آن چراغ را هم روشن میدارند. در حوزه که به حمدالله ما اعلام فراوانی داریم. در تهران هم در دانشکده الهیات و دیگر دوستان الحمدالله هستند. چه میشود کرد باید برگردم به همان کلمه اولم سلب توفیق!
اجازه بدهید من چیزی را که نوشتهام برای شما بخوانم. این در مقدمه کتابی است که انشاالله به چاپ خواهد رسید: «این زاویههای تاریک تاریخ را بنده که معلم ادبیات فارسی هستم باید روشن کنم یا استادان مسلم تاریخ؟ اینان که زندگانی خود را وقف پژوهش در تاریخ کردهاند.
راستی چرا باید آنچه من نوشتهام مرجع منحصر به فرد دانشجویان در تاریخ اسلام باشد چرا ما نباید حداقل ۱۰ جلد تاریخ اسلام در سبکهای مختلف نوشته این استادان را داشته باشیم تا خود من هم از افاضات آنان بهرهمند شوم.»
کتابهای متعدد بنویسند، اینجا من گله کردهام که چرا نوشتن تاریخ و هم سیره را خودشان تقبل نمیکنند، ما نباید همه بار را به عهده محدثان و علمای علم الحدیث بگذاریم.
خوشبختانه ما در رشتههای علوم انسانی، ادبیات فارسی یا دیگر رشتههای استادان شایسته و محققینی داریم انصافا باید گفت دانشکده ادبیات در این مدت ۵۰ سال موفق بوده است. ما چهرههای بسیار درخشانی داشتیم و با مردن آنها خلایی ایجاد شد، مثل مرحوم فروزانفر، مرحوم همایی و مرحوم دکتر معین در رشته فارسی، استادانی چون مرحوم اقبال در رشته تاریخ و همچنین رشتههای دیگر. حالا این دوستان نسل بعد و جوانهایی که الان مشغول کار هستند من آثار اینها را میبینم و استفاده میکنم و همهشان در حدی که هستند خیلی خوب تحقیق میکنند.
از جهت ادبیات روی هم رفته چندان جای نگرانی نیست فقط بعضی زمینههاست که کمتر در آن کار شده، مثلا تاریخ اسلام، اما درس تاریخ در جنبههای دیگر غیر از تاریخ اسلام نسبتا خوب است و استادان گذشته وامروز هر یک درباره دورهای خاص تحقیق کردهاند ولی تاریخ ایران دو قرن اول اسلام در ابهام و تاریکی مانده و روشن نشده است. آخر چنین نیست که یک قومی آمده باشند چوبدستی به کف و انبانی به دوششان در ظرف ۱۵ سال از کنار دجله بگیرند و بروند تا کنار آمودریا و این مردم نفسشان بالا نیاید پشتسر این هجوم حتما یک چیزی بوده است حتما حرکتی.
بشارتی را همراه خود آوردهاند و مردم پذیرفتهاند، البته منکر نیستیم که ممکن است درگیری ها و زد و خوردها و کشت و کشتارها هم بوده اما چنان نیست که مثل مغول بیایند و بچاپند و ببرند و بعد یک زبان عربی برای ما بگذارند و بروند. گلهای که من در اینجا دارم این است که بیایید این تاریکیها را روشن کنید که هر چند سالی مثل تاریخ قمری از اول از یک نقطه شروع نکنیم و دوباره به همان نقطه برگردیم.
بنده در این حد هستم که مثلا اگر کسی بگوید شما جلد سوم مجانی الادب را میتوانید برای ما درس بگویید، بنده میگویم اگر به من فرصت بدهید که شب مطالعه کنم، فردا صبح انشاالله میتوانم آن را به شما درس بدهم و احتیاجاتتان را برطرف کنم، یا مثلا اگر گفتند دیوان انوری را میتوانید درس بدهید، میگویم انشاالله در حد مقدور درس خواهم گفت. در این حد میتوانم بنده اظهارنظر کنم اما بیشتر از این را دیگران هستند که خیلی صلاحیتشان از من بیشتر است.
ممکن است از آقای دکتر حاکمی بپرسیم، ایشان جواب بفرمایند که هم مدیر گروه ادبیات فارسی بودهاند و هم استاد شایستهای هستند، آقای دکتر محقق هم میتوانند به خوبی پاسخ دهند.
در مدرسه های قدیم همانطور که خود شما میدانید آقای دکتر گرجی و آقای دکتر محقق هم میدانند، رسم ما این بود که درسی را که میخواستیم فردا از استادمان بیاموزیم قبلا شب مطالعه کنیم و اگر چیزی از آن فهمیدیم چه بهتر و اگر بعضی جاها را نمیدانستیم مخصوصا در ذهن خود میسپردیم که این مورد را ما نمیدانیم و باید روی آن تکیه کنیم.
فردا میآمدیم معلم درس را میگفت، اگر ضمن گفتن اشکال برطرف شده بود چه بهتر و اگر نه اشکال را طرح میکردیم درس که تمام میشد دو نفری مینشستیم با هم بحث میکردیم و این شیوه مربوط به «سطح» بود یعنی مربوط به کتاب بود. مطالبی که به عنوان درس خارج القا میشد البته پیش مطالعه نداشت ولی منابعی را باید قبلا دید مثلا فردا صبح که فلان استاد میآید درباره «مشتق» و یا مفهوم «شرط» میخواهد بحث کند ما به چند کتاب میتوانیم مراجعه کنیم.
مطالعهای کلی از آن کتابها میکردیم او میآمد درس خودش را القا میکرد و مورد بحث قرار میگرفت و بعد هم مینشستیم آن درس را بحث میکردیم و من گمان میکنم یکی از علل خوب پرورده شدن شاگرد در حوزههای قدیم همین است.
یعنی شاگرد اولا خودش را مقید میدید درس را بخواند و بداند و در ثانی خود استاد اجازه میداد شاگردان هر چه دلشان میخواهد به او ایراد کنند و بنابراین قریحه شاگرد باز میشد، برخلاف نظام آموزش دولتی که استاد متکلم وحده است و شاگرد مستمع محض، هر چه ایشان گفتند اگر توانست حفظ کند و اگر نه آن را روی کاغذ بیاورد. بعد هم موقع امتحان آن را پس بدهد و بعد هم فراموش بشود. باز یکی از عیوب نظام آموزشی ما این است که این درسها مرزبندی شده است. مثلا این دو واحد بایستی از این تاریخ شروع بشود و تا آن تاریخ تمام بشود. این نظام شاید برای علوم تجربی مفید باشد، ولی در علوم نظری و مخصوصا ادبیات نتیجه مطلوب نخواهد داشت.
حالا اگر بشود لااقل در دوره تخصصی و در علوم انسانی، حقوق فلسفه، ادبیات فارسی و تاریخ این سد را بشکنند و دوره فوق لیسانس و دکتری را مرزبندی نکنند و این سیستم «واحدی» و نیمسال اول و دوم و نمرهبرداری را بردارند، من گمان میکنم نتیجه خوبی بدهد، لااقل این را دو سال آزمایش کنند. سالها با آن نظام کار کردیم نتیجهاش این بوده است بگذارید پنج سالی هم با این روش پیش بروند اگر دیدند ضایعاتش زیاد است رها کنند و به اول برگردند.
تحقیق متون را خودتان می دانید که به آن صورت علمی کار شماهاست یعنی کار استادان ادبیات است.
یکی از راهها هم این است که دانشجویانی که میخواهند دوره دکتری رساله بگذرانند اگر صلاح میدانید زیرنظر هر کدام از استادان راهنما، آنها را مکلف کنید که این متون را تحقیق کنند، اعم از اینکه فرصت چاپ شدن آن باشد یا نه.
چون متاسفانه چاپهایی بازاری در کار چاپهای انتقادی وقفه ایجاد میکنند یعنی تا کسی بخواهد متنی را به آن صورت تحقیق کند کتابی ده بار تجدید چاپ میشود و به بازار هم عرضه میشود و شاید هم سراغ این متن تصحیح شده نیایند؟ ولی به هر حال به آن صورت باید تصحیح بشود و چاپ را هم خود دانشگاه بایستی به عهده بگیرد.
این راهی است که به نظر بنده میرسد،اما در خصوص واژه گزینی بنده یک چیزی نوشتم که سرمقاله مجله «آینده» سال گذشته بود، با امضای دبیر بازنشسته. نخواستم به اسم خودم باشد. کوشش این گروهها که محترم است و مشکور ولی جنبه تکروی دارد مثلا گروهی میآیند معادلی برای واژهای انتخاب میکنند در حالی که گروه دیگر بدون اطلاع از کار اینها خودش یک چیز دیگری درست میکند و یک نوع آشفتگی به وجود میآید چه بهتر که بین اینها همکاری باشد و اعضای متشکل این گروهها تنها دستاندرکاران علم نباشند بایستی حتما از گروههای دیگر، ادبیات فارسی و زبانشناسی هم باشند اگر این سه دسته با هم باشند البته نه با شتاب و عجله، بلکه با تانی نتیجه خوب خواهد بود. ممکن است حرکت ترجمه ما خیلی عقب بماند، اما تنها ما این گرفتاری را نداریم، بلکه همه کشورهای جهان سوم همین گرفتاری را دارند انتظار هم نداشته باشند دولت بیاید طی یک مراسم رسمی فرهنگستانی به وجود بیاورد چون نتیجهای نخواهد داشت و دو دفعه تجربه کردیم.
همین آقایان خودشان فرهنگستان هستند. این آقایان رشته زبانشناسی، البته باید یک مقدار هم از خودگذشتگی نشان بدهند. من گمان میکنم در این صورت مقداری از این گرفتاریها برطرف خواهد شد ولی اگر شما انتظار داشته باشید از آن طرف که واژهها وارد میشود از این طرف معادل بسازند، نمیشود و اگر هم بشود نتیجه خوبی نخواهد داشت.
خداوند انشاءالله مرا در مقام امتحان نیاورد. میدانید که سعدی گفته است: «همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال.» من نمیتوانم که بگویم این یکی خوب است و آن یکی بد. ولی واقعا این کارهایی که به نظر من الان پیش گرفتهام، سودمندتر است شاید هم یک مقداری مربوط به پیری است و نزدیک شدن به آخرت. اینها به نظر من شاید بهتر است از آن کارهایی که قبلا کردهام یعنی اگر من عمر خودم را صرف همین تحقیق در تاریخ اسلام و سیره پیامبر و اهل بیت میکردم به نظرم هم برای خودم مفیدتر بود و هم برای مردم.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست