پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

نگاهی بر آیه های زمینی


نگاهی بر آیه های زمینی

آیا فضای دهشتناک این شعر فضای بره یی از تاریخ ماست یا فضای همه تاریخ ما خورشید قرن هاست که مرده است و هر چه هست شب و سیاهی است چیزی جز مرداب های الکل و غار های تنهایی و مراسم اعدام نمانده است , اما گاهی کسانی در حواشی میدان ها ایستاده اند و به فواره های آب نگاه می کنند

« ... انسان هاییکه به فرد ایشان امیدی ندارند ،

تهدید شده و بی اعتمادند و خطوط زندگیشان

گویی بر آب ترسیم شده است . انسان هایی که در

قلب یکدیگر غریبند ، در سرگردانی یکدیگر را

می درند و از فرط بیماری به تماشای اعدام

محکومین می روند » .

(( از مقاله فروغ در بررسی « آخر شاهنامه » اثر م.امید ))

آیه های زمینی از شعر های خیلی خوب فروغ است که در آن با نگاهی دقیق امور وحشتناکی را دیده و برای ما روایت کرده است یا موقعیت ما را در فضایی مشابه با فضای آیه های زمینی به ما یاد آور شده است .

آیا فضای دهشتناک این شعر فضای بره یی از تاریخ ماست یا فضای همه تاریخ ما ؟ خورشید قرن هاست که مرده است و هر چه هست شب و سیاهی است . چیزی جز مرداب های الکل و غار های تنهایی و مراسم اعدام نمانده است ، اما گاهی کسانی در حواشی میدان ها ایستاده اند و به فواره های آب نگاه می کنند . اما معلوم نیست که در غیاب خورشید و در متن چنین شب سیاهی ، آب را بفهمند . تنها صدایی که هست صدای شاعر است که آن هم زندانی است و به گوش کسی نمی رسد و آن آخرین صدای صداهاست . از خود می پرسد که آیا ممکن است از این شب تاریک منفور ، نقبی به سوی نور زد ؟ فضایی که او زندگی کرده است احتمال این را به صفر می رساند . به نظر نمی رسد که اصلا نوری باشد تا بتوان بسوی آن نقبی زد . گاهی هم که جرقه یی می تابد اوضاع را وخیم تر می کند . مردان با کارد گلوی یکدیگر را می درند و با دختران نابالغ در بستری از خون و جنایت همخوابه می شوند .

« آیه های زمینی » شعری است موثر و تکان دهنده که از حافظه خواننده محو نمی شود و همواره پاره هایی از آن به نحوی با زندگی ما در ارتباط خواهد ماند و اینک روایت منثور شعر فروغ :

خورشید سرد شده و لاجرم برکت از زمین ها رفته بود . سبزه ها خشکیده بودند و ماهیان با آن که در دریا بودند مرده بودند و خاک مردگان را نمی پذیرفت ( خورشید رمز حیات و امید و سعادت است و ایران وقتی سرزمین خورشید و خورشید پرستی بوده است . ) در غیاب خورشید ، شب بر همه جا مستولی شده بود و مانند ظن و خیالات تردید آمیز و مشکوک مدام غلیظ تر و انبوه تر و سیاه تر می شد . در آن تاریکی غلیظ همه راه ها گم شده بودند ( شب رمز نامرادی و بد بختی و سیه دلی و نا امیدی است ) . در چنین اوضاعی کسی به عشق و فتح که جای خود دارد به هیچ چیز نمی اندیشید . مردم در اعماق غار های تنهایی خزیده بودند و با بیهودگی خود تنها بودند . تنها مشغله آنان در این تنهایی بنگ و افیون بود . زنان کودکان مرده می زائیدند و گاهواره های خالی از خجلت به گور ها پناه برده بودند .

چه روزگارتلخ و سیاهی بود . نان و امور مادی ، نیروی معنوی را به کلی تحت الشعاع قرار داده بود . پیغامبران ( رمز دانایان و عارفان و اهل معنویت ) گرسنه و مفلوک بودند و دیگر نمی توانستند به وعده های الهی دل خوش دارند . انسان های گم شده و در بدر و بی پناه ( بره ها ) دیگر در پهنه زندگی ( دشت ها) صدای آرام بخش و هدایت کننده رهبران معنوی ( چوبان ) را نمی شنیدند .

آینه ها که باید همه چیز را راست و درست نشان دهند ، معکوس و غیر واقعی نشان می دادن . مثلا بر فراز سر دلقکان و فواحش ( به جای پیامبران و اولیا ) یک هاله مقدس نورانی بود . روشنفکران در مرداب های الکل غرق شده بودند . کتاب های ارزشمند که حاوی حکمت باستانی بودند بی خواننده مانده بودند و در گنجه های کهنه ، خوراک موشان شده بودند .

خورشید مدت ها بود که دیگر حضور نداشت و از این رو نسل جوان مفهوم فردا ( رمز روشنی و نور و امید) را در نمی یافت . کودکان و نوجوانان تصوری را که از مفهوم فردا و خورشید داشتند ، در مشق های خود با لکه سیاه مرکب یا جوهر نشان می دادند ( یعنی خورشید و فردا در نظر آنان چیزی سیاه بود . ) مردم دلمرده و ورشکسته ، تنه های بی مصرف و مرده شان را از اینجا به آنجا می کشانیدند . حس انتقام و جنایت هر لحظه در آنان قوی تر می شد و کم کم دست هایشان را مشت می کردند .

اما گاه گاهی جرقه یی و نور امید و روشنایی هر چند بس ناچیز سکوت این اجتماع مرده را به هم می زد . مرده های بی تفکر به هم هجوم می آورند و گلوی یکدیگر را می دریدند و دیوانه وار در بستری از خون ، با دختران نابالغ درهم می آمیختند . آنان در وحشت غرق شده بودند و حس گناه و جنایت روان های آنان را کاملا فلج و بی حرکت کرده بود .

وقتی کسی را به دار می زدند ، مردم جمع می شدند و مراسم را تماشا می کردند . در خود فرو می رفتند و تماشای چشمان محکوم که با فشار از کاسه چشمخانه بیرون می زد آنان را به خیالات شهوتناکی فرو می برد . اما عجیب این است که همین جانیان کوچک گاهی در حواشی میدان ها می ایستادند و به ریزش فواره های آب ( رمز زیبایی و زندگی ) خیره می شدند . آیا مگر آنان که به منظره اعدام خو گرفته بودند ، آب و امید و زیبایی را نیز می فهمیدند ؟ ممکن است ، شاید هنوز هم در پشت چشم های کور و در عمق وجود مرده شان ، قلبی ( یک چیز نیم زنده مغشوش ) بود که می کوشید به پاکی زندگی و امید و زیبایی ( آب ها ) ایمان بیاورد ، آری ، شاید چنین باشد . اما دریغا خورشید که سرچشمه نور و امید است مدت ها بود که مرده بود و آن بیچارگان نمی دانستند که آن چه را که به کلی از دست داده اند ، ایمان و باورداشتن به عشق و زیبایی و زندگی است .

آه ای صدایی که زندانی هستی و نمی توانی به گوش ها برسی ( خطاب شاعر به خود ) آیا این یاس شدید تو دیگر هرگز از میان این سیاهی غلیظ نقبی به سوی نور و روشنی نخواهد زد ؟ آه ای صدای محبوس ، ای آخرین صدای این جمعیت کور و لال !

آیه های زمینی با زبانی بسیار روان عین یک گفتگو ، با صدایی آرام اما سریع و تند به آهنگ معفولُُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن ( بحر مضارع ) روایت شده است . آیه های زمینی یکی از بهترین شعر های ادبیات معاصر ماست .

فروغ در این شعر در نقش پیغمبری که از وعده گاه های الهی گریخته است با آخرین صدای صدا ها ، آخرین آیه های خود را که دیگر آسمانی نیست ، در فضایی بی شنونده سر داده است . به آیه های زمینی می توان مکاشفات فروغ گفت زیرا از سویی یاد آور « مکاشفات یوحنا » apocalypse و از سوی دیگر یاد آور روایات خود ما درباب عصر قیامت است ، عصری که در آن بدیهمه روی زمین را فرا می گیرد و خورشید سرد می شود :

اِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ ٭ واِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَت ٭ و اِذَا الجبالُ سُیَّرَتْ ٭و اِذَا العِشارُ عُطِّلتْ ٭ وَ اِذَا الْمَوْوُدةُ سُئِلَتْ ٭ بای ذَنبٍ قُتِلَتْ ... ( سوره التکویر ) .

هنگامی که خورشید تاریک شود ٭ و هنگامی که ستارگان تیره شوند ٭ و هنگامی که کوه ها به حرکت در آیند ٭ و هنگامی که شتران آبستن به حال خود رها شوند ٭ و هنگامی که از دختر زنده به گور شده سوال شود ٭ به چه گناهی کشته شدی ...

یوحنا در باب پنجم مکاشفات خود می گوید : « و هیچ کس در آسمان و زمین و در زیر زمین نتوانست آن کتاب را باز کند یا بر آن نظر کند * و من به شدت می گریستم زیرا هیچکس که شایسته گشودن کتاب یا خواندن آن یا نظر کردن بر آن باشد یافت نشد » و در باب ششم می گوید : « چون مُهر ششم را گشودم دیدم که زلزله عظیم واقع شد و آفتاب چون پلاس پشمی سیاه گردید و تمام ماه چون خون گشت و ستارگان آسمان بر زمین فرو ریختند ».

پیش بینی آینده یی تاریک برای زمین و ساکنان آن از صور اساطیری کهن ذهن بشر است . از این رو به نظر نمی رسد که فروغ مستقیما هیچیک از مکاشفات مضبوط در این زمینه را در نظر داشته باشد ، اما بین مکاشفات او و گوشه هایی از مکاشفات قدیمی انبیا و اولیا ( اجداد کهن شاعران ) در این باب شباهت هایی است . مثلا فواحشی که بر فراز چهره وقیحشان یک هاله مقدس نورانی مانند چتر مشتعلی می سوزد یاد آور « ایزابل » در باب دوم مکاشفات یوحناست « که خود را نبیه می گوید و بندگان من را تعلیم داده اغوا می کند که مرتکب زنا و خوردن قربانی های بت ها بشوند » . یا زائیدن نوزادان بی سر در اخبار روز قیامت ( یعنی در لسان مفسران ) آمده است .

بدین ترتیب فروغ یک فضا را توصیف می کند نه موجودات داخل آن را و ذکر آدم ها و اعمالشان برای توصیف آن فضاست . آرکی تایپ و کهن الگوی این فضا که ممکن است در ذهن فروغ مربوط به برهه یی از تاریخ جامعه ما باشد ، فضای هولناک آخر زمان است . خود او در مصاحبه یی ، در جواب این سوال که « چرا گاهی این جور زندگی و آدم ها را زشت می بیند : این جانیان کوچک را می دیدی / که ایستاده اند » چنین می گوید :

« اما راجع به تکه یی از آیه های زمینی که گفتید . من به کلی با حرف شما مخالفم . در این شعر مطلقا دید زشتی ، به خصوص نسبت به آدم ها وجود ندارد . شاید بشود گفت ترحم امیز است . اصلا مجموع این شعر ، توصیف فضایی است که آدم ها در آن زندگی می کنند ، نه خود آدم ها . فضایی که آدم ها را به طرف زشتی ، بیهودگی و جنایت می کشد . من آن حباب جنایت پرور را در نظر داشتم ، و گرنه آدم ها بی گناه اند . به این دلیل که می ایستند و به صدای فواره های آب گوش می دهند . حتی درک زیبایی هنوز در آن ها نمرده ، فقط دیگر باور نمی کنند . این ترکیب (( جانیان کوچک )) یعنی جانیان بی اراده ، جانیان بی گناه ، جانیان بد بخت ، حتی مقداری تاسف و ترحم در این ترکیب به چشم می خورد . من می خواستم این را بگویم تا برداشت دیگران چه باشد . »

(( با تشکر و کسب اجازه از آقای دکتر سیروس شمیسا : این مطلب از کتاب « نگاهی به فروغ فرخزاد » نوشته دکتر سیروس شمیسا می باشد .))۶