شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

شاعری با آینده ای روشن


شاعری با آینده ای روشن

نگاهی به مجموعه شعر دفاع مقدس «شعری که شناسنامه توست » از اعظم مشهدی « شقایق»

● یک: تداوم برانگیختگی یا انقطاع‌اش؟

بعضی مجموعه‌ها از همان اولین شعرها، به آدم می‌گویند که با شعری، از جنسی دیگر روبه‌روییم. در مورد «شعری که شناسنامه توست» این گویش پنهان و آشکار فقط به این دلیل نیست که اعظم مشهدی در مقدمه کوتاه کتاب نوشته: «به استاد مهربانم محمدعلی بهمنی» مسلماً «بهمنی» غیر از این شاعر، شاگردان دیگری هم دارد که بهتر از او یا همتراز او یا در رتبه‌هایی پائین‌تر از او شعر بگویند. اصلاً این که شاعری «شعر منثورگو» و نه حتی «شعر سپیدگو» شاگرد یکی از نام‌آورترین غزلسرایان روزگار باشد، چقدر باعث جلب توجه ما به شعر او خواهد بود؟ تقریباً هیچ! با این همه شعرهای این کتاب، جالب توجه‌اند مخصوصاً که، اگر شناسنامه کتابخانه ملی کتاب را رصد کنی می‌بینی که شاعر متولد ۱۳۶۰ است و با یک حساب سرانگشتی، حتی جنگ را در شهرها و در کشاکش رفت و آمد موشک‌ها و بمب‌ها، تجربه نکرده یا تجربه کرده، در سنی نبوده که به یاد آورد یا شاید به یاد آورده اما قادر نبوده و نیست از چنین به یادآورده‌هایی تجربه‌ای خلاق را استخراج کند مضاف بر این که بخش قابل توجهی از شعرهای این کتاب، در جبهه‌ها می‌گذرد نه در شهرها! پس چرا این شعرها، این قدر «جا ندار»ند؟ گرچه می‌توان به استناد مدارک و شواهد خام به جا مانده از آن روزگار، در حوزه داستان دست به آفرینش خلاقه زد اما در حوزه شعر ... نمی‌دانم! بگویم «اتفاقی است» که نمی‌شود بگویم مبنا دارد که مبنایش چه چیزی است؟ برویم سراغ شعرها شاید مشکل حل شود.

«سنگرها به هم شلیک نمی‌کنند

در هجوم پاتک دشمن!

و نارنجک ها

بوسه از انفجار دست تو نمی‌گیرند!

همه منتظر ضامن تواند

کشیده‌اند تو را

روی تله‌های خورشیدی

و اروند را بسته‌اند به پلاک

و قمقمه‌ات را به سیم‌های خاردار!

وارونه می‌شوم

و برعکس، عکس می‌گیرم

تا دوربینم

دوربین‌های مادون قرمز را ببیند،

یاد بگیرد

خوب بگیرد:

عکس‌هایی از خودش

خودم، خودمان!

و خودخواهی همیشگی‌مان!

وارونه می‌شوم

تا تو را بهتر ببینم

ببینند، ببینیم

و جمع شویم

در مفردهای پر از پرستویی

که جای بغض کم دارد!

تو را کم دارد ...»

طبیعتاً اگر بخواهم شعرهایی مثل شعر فوق را ملاک قرار دهم، فقط می‌توانم شاعر را خوش قریحه و با احساس فرض کنم نه کاشف! این نوع شعر گفتن که در «ندیدن» خلاصه می‌شود و در احساس غرق شدن، مخاطب را هم در موقعیت «ندیدن» قرار می‌دهد و البته این طور هم نیست که بگوییم «برانگیختگی» مخاطب را در پی ندارد اما با او و در ذهن او ادامه پیدا نمی‌کند؛ با این همه، این، همه آن چیزی نیست که ما به عنوان مخاطب در این کتاب پیدا می‌کنیم. بخشی از شعرها، علاوه بر «جانداری»، «دیداری» هم هستند.

● دو: جای خالی جامعیت

صفحه پایانی کتاب به ما می‌گوید که اعظم مشهدی غیر از «شعری که ...» صاحب شش کتاب منتشر شده دیگر هم هست: پرستوهای عاشق [۱۳۸۱/ خاطره]، رد پای عشق [۱۳۸۲ / خاطره]، حجله‌های آبی آسمان [۱۳۸۳ / خاطره]، پرواز در آب [۱۳۸۴ / داستان]، پلاک DJ [۱۳۸۵/ شعر]، جای پای یوسف [۱۳۸۶/ شعر]؛ از سه کتاب اول که «خاطره» است مشخص است که شاعر با مستندات جنگ هشت ساله، آشنا بوده و هست؛ زیاد خوانده و خوانده‌ها را هم بازنویسی کرده و از این راه، آن خوانده‌ها، درونی و شخصی شده‌اند، تا حدودی دیده شده‌اند توسط خودش؛ توسط آنها، توی «فضا» قرار داده شاعر، خودش را و از این منظر، قدرت پیشروی ذهنی به سوی مناظر عینی را یافته و ... گرچه این قدرت پیشروی همتراز قدرت یک «مشاهده‌گر همزمان واقعه» نیست اما آنقدر هست که شعر را دیداری کند و در روزگاری که دفترهای شعر دفاع مقدسی که توسط جنگ ندیده‌ها رقم می‌خورند پر از «احساسات گرایی مفرط» است [که برای مخاطبان «آن روزگار را تجربه کرده»، ملال‌آور است] این دفتر شعر، غنیمت است و شایان تحسین اما ...

«قلم را از زمین بردار

پاهای قلم شده‌ات

طعمه مین‌های گوجه‌ای نبود!

دفتر را از زمین بردار

سینه پاره پاره‌ات

حجله خمپاره ۶۰ نبود!

خوش خط می‌‌نویسم

خوب می‌نویسم از تو با قلم

در دفترم امروز

نه با پای قلم شده،

نه سینه پاره شده

با دلم، واژه‌های از خط گذشته‌ام،

از تو که ایستاده‌ای همچنان جلوتر از خط

و من که مانده‌ام

زیر خط قرمز»

خب، رسیدیم به کلمه‌ای مهم در نقد ادبی، کلمه «اما» که نشان دهنده نظر منتقد در باب چگونگی تغییر مسیر خالق ادبی یا بهینه شدن کارش است. طبیعتاً ما در این کتاب با «عکس‌»های خوبی از روزگار جنگ روبه روییم اما این عکس‌ها گاهی محو و گاهی آشکارند اما در آشکاری خود هم، واجد «جامعیت» نیستند نه این که «عکس» نمی‌تواند واجد «جامعیت» باشد، این عکس‌ها، این طور نیستند، حاوی یک لحظه‌اند و همان لحظه را هم خوب نشان می‌دهند اما آن خوب نشان دادن لحظه، آن قدر خوب نیست که ما بتوانیم «کل جنگ» را به عنوان «کلان روایت» در هر «خرده روایت» ببینیم نه این که ببینیم، حس کنیم که «کل جنگ» است و باقی‌اش را در ذهن‌مان، درآن ثانیه‌ها و دقایقی که از شعر جدا می‌شویم بسازیم. این برای شاعری ۲۸ ساله، البته ایراد نیست اما قرار نیست که این شاعر تا ابد در این سن بماند پس باید خودش را به چنین مرزی از «کشف و باز کشف عین» از مسیر ذهن برساند. من که امیدوارم، شما را نمی‌دانم!

«سراغ دفترم را نگیرید

مشق‌هایم بد نبود دفترم را پاره کردند!

از خط گذشته ام

بین کلمات بی‌ضامن

با ابیات بی‌ردیفی که شبیه میدان مین نامنظم است!

می‌بینی؛ ضمانتم را مین «ام. ۱۴» هم نمی‌کند!

در توفان مانده‌ام!

سراغ قصیده‌هایم را نگیرید

امروز تمام واژه‌هایم مردند»



همچنین مشاهده کنید