یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

راه میانه


راه میانه

ژئوپلیتیك یكی از عوامل تعیین كننده در راهبرد امنیت ملی و سیاست خارجی كشورها محسوب می شود و در تاریخ آلمان عامل جغرافیا نقش اول را در تعیین راهبرد امنیت ملی و سیاست خارجی این كشور ایفا كرده است

از سال ۱۸۸۸ كه آلمان متحد تحت عنوان رایش دوم به دنبال سیاست های تعیین كننده بیسمارك شكل گرفت تا به امروز این كشور شش شكل مختلف در نظام سیاسی و موقعیت جغرافیایی را تجربه كرده است كه در تمام این اشكال عامل جغرافیا مهم ترین نقش را در گرایشات ملی آلمان ها داشته است.

اشكال شش گانه رژیم های سیاسی آلمان را از بدو شكل گیری آلمان متحد می توان به صورت ذیل خلاصه كرد:

۱. اتحاد آلمان و تشكیل رایش دوم در دوران ویلهم دوم و صدراعظمی بیسمارك ۱۸۸۸ تا ۱۹۱۸

۲. شكست رایش دوم درجنگ جهانی اول و تشكیل جمهوری وایمار در فاصله سال های ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۳

۳. تشكیل رایش سوم توسط آدولف هیتلردرسال های ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵

۴. شكست رایش سوم در جنگ جهانی دوم و اشغال آلمان توسط متفقین و شكل گیری آلمان فدرال درسال ۱۹۴۹

۵. شكل گیری جمهوری دموكراتیك آلمان در سال ۱۹۴۹

۶. اتحاد دو آلمان در سال ۱۹۹۰ به دنبال سقوط دیوار برلین و تشكیل مجدد آلمان متحد

در تمام اشكال شش گانه رژیم های سیاسی در آلمان توجه به دو جبهه شرقی و غربی همواره دغدغه اصلی رهبران آلمانی بوده است و ترس بزرگ این كشور از زمان بیسمارك كه آلمان را متحد ساخت، جنگ هم زمان در دو جبهه شرقی و غربی بوده است كه تجربه دو جنگ جهانی اول و دوم به خوبی واقعیت خطرناك جنگ در دو جبهه را برای آلمان نشان می دهد.

آلمان از ابتدای تشكیل متوجه این واقعیت بود كه ملت آلمان توسط دیگر ملت ها كه با آن ها اختلاف دارد محاصره شده است و بقای ملی این كشور در گرو تعریف دقیق جایگاه آن در بین ملت های پیرامون است و در میان ملت های پیرامون اسلاوها و فرانك ها نقش اساسی دارند، لذا نوع رابطه آلمان با روسیه و فرانسه اساس و بنیان امنیت ملی آلمان را تشكیل می دهد.

بیسمارك راز و رمز اصلی سیاست آلمان را دوستی با روسیه معرفی كرد و اعلام می داشت كه آلمان فقط زمانی می تواند امنیت یابد كه روابط تفاهم آمیزی با روسیه داشته باشد و جالب آن كه هر زمان آلمان پیوندهای خود را با روسیه تقویت كرده موفق شده در جبهه غربی پیشرفت كند و هر زمان كه با روسیه درگیر شده با شكست مواجه شده است.

عده ای تصور می كند كه ماهیت اهداف امنیت ملی و سیاسی خارجی آلمان پس از جنگ جهانی دوم ماهیتی متفاوت با آلمان پیش از جنگ دارد ولی در مقابل عدهٔ دیگر معتقد هستند كه آلمان جدید تلاش دارد هدفی را كه رایش دوم و رایش سوم در متحد ساختن اروپا بر محور آلمان با جنگ داشتند و موفق نشدند این بار با روش های صلح جویانه و ابزارهای اقتصادی به دست آورد.جغرافیا امتیازات و محدودیت های خاصی را بر راهبرد امنیت ملی و رشد و توسعه آلمان تحمیل می كند و رهبران سیاسی آلمان درس های مهمی از عامل جغرافیا در تاریخ خود آموخته اند. اولین صدراعظم آلمان فدرال، كنراد آدنائو (۶۳-۱۹۴۹) را می توان بنیان گذار دیپلماسی جدید آلمان پس از جنگ دانست. وی در رویكرد جدید خود به دیپلماسی آلمان به تدریج به طرح ضرورت وجود یك دیدگاه اروپای واحد روی آورد. وی هسته اصلی این اتحاد را اتحاد آلمان و فرانسه دانست كه در طول ۷۵ سال سه جنگ بسیار سخت و خونین را تجربه كرده بودند. آدنائر معتقد بود كه اگر این دو كشور به لحاظ اقتصادی باهم روابط همسو و درهم تنیده داشته باشند دیگر به سمت جنگ نخواهند رفت لذا باید ابتدا روابط اقتصادی بین آلمان و فرانسه و بعد در داخل اروپا آنچنان گسترده شود كه دیگر هر جنگی بین علت های اروپا تهدیدكننده همه باشد. اگر آدنائر را تحكیم كننده امنیت غربی آلمان پس از جنگ بدانیم ویلی برانت را می توان تحكیم كننده امنیت شرقی آلمان دانست. سیاست نگاه به شرق ویلی برانت در ۱۹۶۹ با گسترش روابط آلمان با كشورهای اروپای شرقی و با اولویت آلمان شرقی و شوروی شروع گردید و با جدیت تمام توسط هلموت كهل تا زمان اتحاد مجدد در آلمان ادامه یافت.آلمان فدرال بهای سنگینی را برای اتحاد مجدد آلمان پرداخت و این بهاء فقط هزینه های اقتصادی مورد نیاز بخش شرقی نبود كه باید با كل آلمان هم طراز می شد، بلكه هزینه اصلی به فرانسه پرداخت شد كه با اتحاد مجدد آلمان مخالفت ننماید و در این ارتباط هلموت كهل به رئیس جمهور وقت فرانسه فرانسوامیتران قول داد كه آلمان از پول واحد اروپایی كه دو ملت فرانسه و آلمان را به هم نزدیك تر می سازد حمایت خواهد كرد. هلموت كهل همانند بیسمارك معتقد بود كه موقعیت حسادت برانگیز آلمان در هنگام اتحاد مجدد ممكن است برای آن درد سر آفرین باشد و همانند آدنائر ویلی برانت می دانست كه آلمان به تنهایی خیلی قوی است ولی اگر تنها گذاشته شود خیلی ضعیف می شود بنابراین كهل متوجه بود كه همزمان با گسستن زنجیره هایی كه جنگ سرد بر ملت آلمان تحمیل كرده بود باید داوطلبانه با پیوند های جدیدی همگرایی خود را با غرب تقویت كند. از دید سیاستمداران آلمانی فروپاشی شرق و سقوط دیوارهای برلین بیش از آن كه مسكو را نگران كرده باشد پاریس و غرب را نگران می ساخت. مارك آلمان مهمترین ابراز قدرت این كشور محسوب می شد و آلمان با چند ملیتی كردن پول خود و باز كردن درهای بانك مركزی (دویچه بانك) آلمان به روی بانك های دیگر كشورهای اروپا و سهیم ساختن آن ها در منابع آلمانی موفق شد مخالفت جبهه غربی را با پیشرفت آلمان در جبهه شرقی خنثی كند.

برای فرانسه ای كه سه بار در طول ۷۵ سال توسط آلمان متحد مورد تهاجم قرار گرفته و پایتخت كشورش توسط آلمان ها اشغال شده بود این بار شاهد بود كه آلمان به مردم این كشور كمك می كند تا با تبدیل فرانك های خود به یورو واحد جدید پول اروپایی كه پشتوانه اصلی آن اقتصاد آلمان بود قدرت خرید خود را تا سه برابر افزایش دهند. آلمان متحد پس از تقویت جایگاه خود در جبهه غربی و مستحكم ساختن موقعیت كشور در اروپای متحد در دوران شرودر متوجه جبهه شرقی خود شد و به تقویت روابط اقتصادی خود با روسیه پرداخت و در اولین اقدام مهم اقتصادی موفق شد در چگونگی پرداخت بدهی های روسیه به آلمان پیشرفت مهمی به جهت توانمندی اقتصادی خود به دست آورد و با گسیل داشتن شركت های آلمانی به داخل روسیه در كنار به دست آوردن منافع اقتصادی، روسیه را به لحاظ سیاسی در جبهه خود قرار دهد.

توافق اقتصادی روسیه با آلمان در خصوص بدهی های روسیه به آلمان موجب افزایش نفوذ یورو و كاهش ارزش دلار شد و در نتیجه آمریكا نسبت به آلمان در داخل اروپا ضعیف تر جلوه نمود كه نتیجه این اقدام روابط مسكو، برلین پاریس تقویت یافت. اقدام بعدی شرودر در تحكیم روابط اقتصادی با روسیه توافق بزرگ در كشور در بخش انرژی بود كه گاز روسیه را مستقیماً از طریق دریای بالتیك به آلمان می رساند و با این كار عملاً كشورهای در مسیر، كه خود را بیشتر با آمریكا هماهنگ می ساختند متضرر می شدند و آلمان را محور اساسی اقتصاد اروپا می كند.تشكیل جبهه مسكو، برلین، پاریس در مقابل تهاجم آمریكا به عراق را می توان اوج روابط سیاسی مقابه جویانه آلمان با آمریكا دانست. كه به طور قطع این سیاست موجب برانگیخته شدن حساسیت جبهه غربی آلمان این بار نه توسط فرانسه بلكه توسط انگلیس می شد كه به عنوان توازن بخش سیاست های آلمان در صحنه اروپا ایفای نقش می كند.آلمان یك بار دیگر هم در اوایل قرن بیستم تجربه همگرایی مسكو، برلین، پاریس را پشت سر دارد. در سال ۱۸۹۹ امپراتور آلمان با دعوت از الكساندر دوم تزار روسیه جهت سفر به برلین و پاریس تلاش می كند آلمان را پل بین شرق و غرب كند كه این سیاست با تقابل انگلیس مواجه می شود و به صراحت جوزف چمبرلن وزیر خارجه انگلیس ترس این كشور را از این اتحاد اعلام می كند و آلمان را وادار می سازند تا به سوی توازن قوا حركت كند. تلاش های آلمان در طول جنگ اول و دوم جهانی هر چند با اهداف و متحدین متفاوتی دنبال می شد اما یك راز نهفته جغرافیایی در هر دو وجود داشت كه اگر آلمان موفق می شد رابط بین شرق و غرب خود باشد سرنوش اروپا را در دست می گرفت. در هر دو جنگ اول و دوم جهانی آلمان تلاش می كرد با صلح اولیه با روسیه در جبهه شرقی جنگ را در جبهه غربی خود پیش ببرد. پیمان صلح برست لیتونسك در جنگ جهانی اول بین آلمان و روسیه و پیمان مولوتف- رابین تروپ كه بین وزرای خارجه هیتلر و استالین امضاء شد. این فرصت را برای آلمان فراهم ساخت كه با آسوده شدن از جبهه شرقی توان اصلی خود را در جبهه غربی به كار بندد.

هر چند عده ای با مقایسه آلمان متحد كنونی با آلمان پس از جنگ مخالف هستند اما واقعیت آن است كه نقش تعیین كننده جغرافیا در سیاست خارجی و اهداف امنیت ملی به گونه ای است كه یك كشور مجبور است در تمام شرایط آن را در نظر بگیرد هر چند ممكن است برای پیگیری اهداف از ابزار جنگ یا صلح بر حسب موقعیت زمانی خاص خود استفاده ببرد. این یك حقیقت است كه رابطه نزدیك بین برلین و مسكو موجب تقویت موقعیت آلمان در جبهه غربی شوده و جایگاه آلمان را در داخل ارتقاء می بخشد ولی چالش هایی كه آلمان با آن مواجه می سازد هزینه هایی در بر دارد كه برلین را به تفكر وا داشته و او را مجبور به حفظ موازنه با لندن و واشنگتن می كند.انتخاب خانم مركل به صدراعظمی آلمان نوعی بازگشت به سیاست حفظ موازنه یا سیاست اروپای معتدل است و آن را نمی توان سیاست گرایش به راست تعریف كرد.

آلمان به خوبی به ارزش قراردادهای منعقده خود با روسیه در دوران شرودر آگاه است و می داند كه چه فرصت های ارزشمندی را برای شركت های آلمانی در روسیه و دیگر كشورهای شوروی سابق به دست آورده است و می داند كه معنی و مفهوم انتقال مواد خام و انرژی روسیه به آلمان یعنی نرسیدن آن به شرق (چین) است و آلمان به این طریق انحصار نسبی مواد اولیه و انرژی روسیه را از آن خود می سازد ولی همزمان از تاریخ خود آموخته است حفظ دستاوردهای جبهه شرقی منوط به حفظ توزان با جبهه غربی است.

آلمان به داشتن رابطه خود با آمریكا نیازمند است و از افكار عمومی آلمانی ها دربارهٔ ضرورت داشتن رابطه خوب با آمریكا به عنوان یك تجربه تاریخی آگاه است لذا تلاش می كند تا بین دو دیدگاه افراطی شیراك و بلر در خصوص آمریكا راه میانه ای را پیدا كند.مركل راه میانه را نه طرفداری صرف از سیاست های آمریكا شبیه تونی بلر و نه نقش اپوزسیونی شیراك می داند و معتقد است كه این راه میانه از طریق حمایت از سیاست های آمریكا و تصحیح سیاست های اشتباه آمریكا در جریان عمل مسیر است. خانم مركل روابط خارجی خود را با سفر به پایتخت های جبهه غربی آلمان آغاز كرده است و سفر او به پاریس، لندن، پروكسل و پذیرش وزیر خارجه آمریكا در این راستا می باشد. جبهه غربی آمریكا از حضور مركل در پست صدراعظمی آلمان خوشحال است و بعضی ها به او لقب بانوی آهنین داده اند ولی همزمان عده ای نیز معتقد هستند كه مركل پس از تنظیم سیاسی جبهه غربی در عمل همكاری های جبهه شرقی را با اولویت خاصی دنبال خواهد كرد و منافع اقتصادی رابطه با روسیه را نمی تواند نادیده بگیرد. بنابراین دولت ائتلاف خانم مركل در عمل دولتی متوازن و میانه رو خواهد بود و نباید موضع گیری های سیاسی سال های اول را گرایش نهایی دولت ائتلافی آلمان دانست.البته مفهومی كه خانم مركل از دولت میانه رو ارائه خواهد كرد مفهومی نسبتاً جدید است و این میانه روی بین مسكو و پاریس نیست بلكه میانه روی بین پاریس و واشنگتن خواهد بود.

دكتر سید رسول موسوی