شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

قابل تقلید ولی تکرارنشدنی


قابل تقلید ولی تکرارنشدنی

الان آنهایی که دیه گوی بزرگ را به خاطر دارند به کوچک ترهایی که او را ندیده اند یا یادشان نیست, توضیح می دهند که داستان آن مرد با پسرک زبر و زرنگی مثل مسی خیلی فرق دارد

مقایسه کردن پدیده لیونل مسی و افسانه دیه گو مارادونا می تواند نگران کننده باشد. نگرانی از اینکه سال ها بعد که دیگر نسل جام جهانی ۸۶ نیست، آرشیوهای بی جان جای حافظه و خاطرات انسان ها را بگیرند. آن وقت این روزنامه ها و این رسانه ها می خواهند چه بازیکنانی را جای مارادونای افسانه ای جا بزنند؟

الان آنهایی که دیه گوی بزرگ را به خاطر دارند به کوچک ترهایی که او را ندیده اند یا یادشان نیست، توضیح می دهند که داستان آن مرد با پسرک زبر و زرنگی مثل مسی خیلی فرق دارد. می دانند فضا و شرایط فوتبال خیلی تغییر کرده. خوشبختانه تشریح تفاوت های مسابقه انگلیس - آرژانتین با مسابقه بارسلونا - ختافه و بارسلونا - اسپانیول خیلی هم سخت نیست.

آن بازی انگلیس و آرژانتین در زمانی برگزار می شد که جام جهانی ها ارج و قرب زیادی داشتند و کشورها در زمین فوتبال هنوز به دنبال شعار دادن بودند. دیپلماسی و سازشکاری ها مثل الان پررنگ نبود و هنوز خیلی از کشورها حرف همدیگر را نمی فهمیدند. انگلیس و آرژانتین یکی از همان دشمن های خونی بودند که برحسب تقدیر به هم خورده بودند.

تصاویر دوربین های تلویزیونی پیش از شروع بازی معلوم می کرد این مسابقه شوخی برنمی دارد. انگلیسی ها یکی دو متر آن طرف تر از آرژانتینی ها ایستاده بودند و داشتند با غرور سرود ملی شان را می خواندند که دوربین مارادونا و نری پمپیدو (دروازه بان) را نشان داد که داشتند با زیر چشم و با عصبانیت انگلیسی ها را نگاه می کردند. انگار قرار بود جنگ شروع شود. دور و بری های مارادونا بی تابی می کردند تا بازی زودتر شروع شود. مشخص هم نبود که چند سال بعد دوباره این فرصت انتقام از انگلیسی ها را پیدا می کنند یا نه.

هر حسابی تا آن روز مانده بود باید همان روز صاف می شد. اتفاقاً انگلیسی ها هم خبر داشتند. با برنامه و با دست پر بودند. بهترین بازیکنان را داشتند و مربی شان هم بابی رابسون بود. آن طرف اما مارادونا تنها به نظر می رسید. نه اینکه تنهای تنها باشد، همبازیانش بازیکنان خوبی بودند. بوروچاگا، والدانو و باتیستا. یادتان هست؟ نه فقط آرژانتینی ها که بیشتر بازیکن های آن موقع فوتبال فهم و باهوش بودند. حتی آن موقع هافبک دفاعی ها وقتی توپ می گرفتند بلد بودند بازی کنند و مثل الان آبروریزی نمی کردند.

همیشه در تمام بازی ها، یازده بازیکن خوب یک طرف بودند و یازده بازیکن خوب آن طرف، عین آرژانتینی ها و انگلیسی ها، اما با این حال آن وسط مارادونا یک چیز دیگر بود. اصلاً انگار برجسته بود. الان که یادمان می آید فقط چشم ها را می بندیم و سر تکان می دهیم. راستش اصطلاح «رهبر فوتبال» از همان وقت و از دیدن همان مارادونا دوباره زنده شد.

مارادونایی که نسبتاً چاق بود و قدکوتاه ولی مثل همین لیونل مسی ترکه ای سریع می دوید. تمام نود دقیقه هم او را می زدند که بلند می شد. پول باشگاه ها، ترس آسیب دیدگی، آینده حرفه ای و خستگی ناشی از ازدیاد مسابقات هنوز تاثیرگذار نبودند، هر بار که او را می زدند چند تا پیچ و تاب خوشگل به خودش می داد و دل همه را آب می کرد و پا می شد. نفس چاق می کرد و دوباره روز از نو روزی از نو.

کار عکاس ها هم این شده بود که مرتب عکسش را بگیرند. عکس هایی که همیشه چند نفری پشت سر او به نفس نفس افتاده بودند. این فقط داستان یک مسابقه نبود، در بقیه مسابقه ها هم اوضاع همین طور بود، آن هم جلوی چه تیم هایی؟

اروگوئه، ایتالیا، بلژیک، انگلیس و آلمان. بازی با انگلیس اما چون مورد توجه همه دنیا بود، هنرهای مارادونا بیشتر به چشم آمد. آن توپی که در وسط زمین گرفت و چرخ زد و هفت انگلیسی را مات کرد، صحنه غریبی بود. این گل گل دوم دیه گو بود که امسال لیونل مسی با پای چپ هنرمندش شبیه آن را در بازی با ختافه در کوپا دل ری زد. خیلی ها دلیل آوردند که مارادونای دوم آمد و فلان و بهمان، اما این کجا و آن کجا؟، آن بازی انگلیس و آرژانتین تمام مردم دنیا را همزمان مرعوب خودش کرده بود و مثل بازی بارسا و ختافه نبود که اکثریت گل زیبای مسی را فردای مسابقه ببینند. راستش آن گل مارادونا در چنین فضایی به ثمر رسید.

جام جهانی بود. شوخی که نبود. آن هم آن جام جهانی های قدیم. بی دلیل نبود که وقتی در مدرسه ای یا کوچه ای، کسی خیلی محکم شوت می زد، همه بهش می خندیدند که انگار به جام جهانی آمده که این قدر قایم شوت می کند. جام جهانی ها حس و حال و رنگ دیگری داشت. اگر بگوییم شبیه به جنگ جهانی بود زیاد اغراق نکرده ایم. اروپایی ها هنوز دستشان در گردن هم تاب نمی خورد. این قدر رفیق و هم سفره نشده بودند.

لاتین، آسیایی و آفریقایی هم ارتباط زیادی با هم نداشتند که همه برای هم تکراری شده باشند. می رفت چهار سال بعد یا هشت سال بعد تا همدیگر را ببینند. آن موقع رویارویی انگلیس و آرژانتین یک اتفاق رویایی بود. تلویزیون ایران که راه راه سفید و آبی آرژانتین را نشان می داد، کلی اینجا غش می کردند و با انگشت تلویزیون را به هم نشان می دادند. کیفور می شدند. مارادونا را که نشان می داد نچ نچ می کردند و سر تکان می دادند یعنی اینکه این یکی از همه بهتر است. یک مارادونا و یک جام جهانی. تماشایش غنیمتی بود.

مارادونا قبل از آن گل اول را هم با دست زده بود، گلی که بیشتر از همه گل های دیگر به جان آرژانتینی ها نشست. پرید بالا و توپ را با دست از پیتر شیلتون رد کرد. شیلتون آن موقع جوان بود. دراز هم بود و مارادونا کوتاه قد خیلی هنر کرد که روز روشن در وسط جام جهانی به انگلیسی ها رودست زد.

نه اینکه این کلک ظریف را در یک بازی باشگاهی جلوی تیمی مثل اسپانیول زده باشد. تا آن روز آرژانتینی ها غصه می خوردند که خیلی جاها از انگلیسی ها رودست خورده اند ولی آن روز دیدند در یک مسابقه که دنیا شاهدش بود، همه آن حق کشی های قبلی تلافی شده. افسانه مارادونا همان روز آفتابی جان گرفت و بعد با قهرمانی در بازی آخر مقابل آلمان تکمیل شد. مارادونا جام جهانی را برد و به کشور فقیرش داد تا همه آن شاهکارها و آن کلک ها به نتیجه برسد و بی فایده نماند.

آن هنرنمایی ها و شیطنت ها بخشی از داستان این قهرمانی بزرگ بودند نه اینکه حاصلی نداشته باشند. مارادونای کوچک این دوران یعنی همان لیونل مسی خودمان هرچه بلد است، در مقیاس بسیار کوچک تر از مقیاس مارادونا انجام می دهد.

شاید مقایسه صحنه های ویدئویی گل های دیه گو و بازیکن محبوبش (مسی) خیلی خیلی به هم شبیه باشند و شاید تکرار چنین صحنه هایی حتی در فوتبال سریع و فیزیکی امروز سخت تر هم به نظر برسد، ولی حقیقت این است که شاهکار های مسی در بازی های داخلی اسپانیا رخ داده و نه در جام جهانی. کنار هم قرار دادن تیم ملی انگلیس و ختافه و اسپانیول هم واقعاً بی انصافی است. مهم تر از همه اینکه لحظات جادویی مسی موفقیت بزرگی را برای تیمش به ارمغان نیاورده و بی سود و فایده مانده است.

این در حالی است که دیه گو مارادونا تمام آن لحظات فراموش نشدنی را در متن یک داستان بزرگ و موفق گنجانده. کسی که در افتتاحیه جام جهانی ۹۰ بازوبند تیم ملی اش را محکم کرد، به وسط زمین آمد، توپ را از میشل ووترو داور فرانسوی گرفت و جلوی کاپیتان کامرون شعبده بازی کرد تا جادوی فوتبال و آن جام جهانی با معجزه او شروع شود. راستش این آدم ها تکرار شدنی نیستند، هر چند که شاید قابل تقلید باشند و شاید که آرشیوها چنین ادعایی کنند.

علی فولادی



همچنین مشاهده کنید