جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

اما به خون جگر


اما به خون جگر

پاسخ کامران عدل به یادداشت محسن راستانی درباره نمایشگاه عکس هدیه تهرانی

برگزاری نمایشگاه عکس های خانم هدیه تهرانی، آنچنان زلزله یی به پا کرد که شهر تهران را تکان داد. در این میان، بنده هم به دیدن آثار ایشان رفتم، ولی نه به خاطر اینکه ایشان هدیه تهرانی هستند، بلکه به خاطر اینکه به عکاسی ایران علاقه مندم و آن را دنبال می کنم و حتی به دیدن آثار عکاسی بچه های گمنام نیز می روم. امواج زلزله این نمایشگاه، طبیعتاً به من هم اصابت کرد، زیرا همه می خواستند بدانند نظر من چیست و آیا ارزیابی آنان درباره این آثار صحیح بوده است یا نه.

در این میان، نقدهای روزنامه نگاران و عکاسان با شدت و ضعف ادامه داشته و دارد ولی آنچه بیشتر من را تحت تاثیر قرار داد، نوشته آقای محسن راستانی، عکاس، در روزنامه اعتماد بود، تحت عنوان «گناه او، معصومیت اوست». و نباید از حق بگذریم و فراموش کنیم که عکس بسیار زیبایی از همکارم آقای علیرضا صوت اکبر در حالی که خانم تهرانی را با چشمانی که به آسمان نگاه می کند و دست ها و انگشتانش نیز به طرف بالا کشیده شده اند مقاله را مزین کرده بود. نمی دانم چه کسی این عکس را برای این مقاله انتخاب کرده بود، ولی مقاله و عکس شاهکاری بودند که من را شدیداً تحت تاثیر قرار دادند. دست مریزاد. عنوانی از این قوی تر و در عین حال معصومانه تر نمی شد پیدا کرد. همین عنوان باعث شد مقاله را بخوانم. از رهگذار این مقاله آقای راستانی، یک مشتمالی هم به عکاسان پیشکسوت حرفه یی دادند که باعث شد من در این نوشتار، روی سخنم با ایشان باشد.

در بخشی از این مقاله، آقای راستانی نوشته اند؛ «اتفاقاً سخن بر سر بی ضابطه بودن این تاریخچه غیرحرفه یی است که حرفه یی های پیشکسوت ما آن را رقم می زنند. این اختلالات رفتاری امروز ناشی از آموزه های غلط آنان است که خود به ارث گذاشته اند. اگر بزرگان ما این عرصه را ضابطه مند می ساختند...»

آقای راستانی، حتماً می دانید من یکی از آن چهار نفر به اصطلاح نسل اول عکاسی ایران هستم. در میان ما چهار نفر، سه نفرمان به سوی عکاسی تجاری رفتند و فقط من به طرف عکاسی ناب کشیده شدم. شما شاید ندانید که ما وقتی ۴۲ سال پیش به ایران آمدیم، عکاس بودن ننگ بود. فامیل من، من را طرد کردند. هر چند من کارم را در پاریس، و در یکی از چهار استودیوی بزرگ مد جهان آغاز کرده بودم. البته این جریان بیش از شش ماه طول نکشید، و شاید بدانید بعد از آن چه تحولی در زندگی من پیش آمد، که نه تنها خودم را بالا کشیدم، بلکه عکاسی ایران را نیز مملو از آبرو، و با آینده یی تابناک کردم. متاسفانه به ایرانیان عزیز برنخورد، ما ایرانیان بسیار تنبل هستیم. ما ایرانیان می خواهیم پولدار شویم. خیلی هم پولدار شویم. آن هم خیلی خیلی زود، و صدالبته بدون زحمت. حالا در حیطه عکاسی، ما می خواهیم خیلی زود معروف بشویم و خیلی هم پولدار بشویم و همه اینها بدون زحمت. حالا شما به من می گویید که خانم هدیه تهرانی که فرد مشهوری است. عرض می کنم صبر کنید، به ایشان هم خواهم رسید. ولی نه به سبک دوستان عکاس و منتقدان، همان طور که شما خواسته اید. آقای راستانی، شاید نشود دیگر این را خدمت شما بگویم، ولی به دیگران همیشه گفته ام و باز هم می گویم که عکاسی سخت ترین شغل یا حرفه در جهان است.

صدها بار گفته ام و نوشته ام که یک جراح قلب، وقتی ۴۰۰ تا قلب را عمل کرد، چهارصدویکمی هم مثل همان ۴۰۰ تای دیگر است. ولی منً عکاس، در هر ثانیه و دقیقه روز، با میلیاردها پارامتر مواجه هستم و هر بار که افق عوض می کنم، این پارامترها تغییر می کند. به کار گیری درست و بجای این پارامترها در یک روز و دو روز و دو سه سال میسر نیست. در مقدمه آخرین کاتالوگ ام نوشته ام؛ «روزی که با یک احساس کودکانه تصمیم گرفتم که عکاس بشوم، راستش را بخواهید به دنبال ماجراجویی بودم. مثل تمام پسربچه ها. ولی آنچه را که نمی دانستم بعد و حجم آن بود. عقلم نمی رسید. حالا هم نمی رسد. آنقدر که این حجم بزرگ است... کهکشانی است... انتها ندارد.» آقای راستانی این جریان مال ۵۵ سال پیش است. و من ۱۲ساله بودم که اولین «عکس» خودم را در دوم فروردین ۱۳۳۳ در ایستگاه راه آهن قم گرفتم. آقای راستانی من ۵۷ساله بودم که اولین نمایشگاه خودم را در گالری برگ گذاشتم. طی این سال ها، چه می کردم و چه می گفتم. کار می کردم و کار می کردم و کار می کردم. و به بچه ها می گفتم کار کنید و کار کنید و کار کنید. آقای راستانی، من ایرانی هستم و خودم را مدیون ایران می دانم و مدیون ملت و جوانان ایران می دانم. من حق ندارم به بچه های این کشور نیاموزم که چه باید بکنند و چه نباید بکنند. سالی ده ها جوان پیش من می آیند و مشکلات شان را با من مطرح می کنند. در دانشگاه ها کنفرانس می دهم. آن هم مجانی.

می دانید دستمزد من ساعتی چند است و روزانه چند است؟ حالا اگر کسی پیدا شد و گفت من ۱۰شاهی (برای آنان که نمی دانند ۱۰شاهی دیگر چیست؟ باید بگویم ۱۰شاهی نیم ریال است) بابت حق التدریس به آقای کامران عدل پرداخت کرده ام، در میان هزار نفر، به شما آقای راستانی، خواهم گفت ببخشید آقای راستانی اشتباه کردم. حالا می دانید چه چیز من را هنگام دادن این کنفرانس ها ناراحت می کند؟ دو سه سال پیش، رئیس گروه عکاسی دانشگاه آزاد به من گفت در دانشگاه آنان، سه هزار دانشجو باید واحد عکاسی را پاس کنند. می دانید در هر کنفرانس من، چند تا دانشجو می آید؟ شاید ۱۵ نفر و همه این سه هزار نفر می خواهند در همان سال اول، نمایشگاه بگذارند و معروف بشوند و پولدار. خیلی هم زود. آیا منً عکاس حرفه یی نسل اول، و به قول شما پیشکسوت، مسوول این جریان هستم؟ من به آنها می گویم باید کار کنید. من به آنها می گویم عکاسی نه هنر است، نه تکنیک. یک احساس است و تا عکاس نباشید این احساس را درک نمی کنید. آقای راستانی، برای اینکه به این احساس برسید، خیلی باید کار کنید تا هنر و تکنیک شما، همراه باتجربه ها آمیخته شوند و تشکیل آن احساس را بدهند. می دانید؟ عاشق حافظ هستم. یک بیت از اشعار ش را خیلی دوست دارم که می فرماید؛

«گویند سنگ لعل شود در مقام صبر/ آری شود، لیک به خون جگر شود.»

آقای راستانی، من به بچه های این مملکت این حرف ها را می زنم. تا بعد و عمق مشکل خودشان را درک کنند. حالا می خواهید برای قانونمند شدن روابط اخلاقی در جامعه عکاسی ایران، چماق بردارم و بکوبم توی مخ شان. تا به خانم هدیه تهرانی شما نپرند؟

آقای راستانی، چه کسی را می شناسید که برای کسب حق جوانان این مملکت، به اندازه من درافتاده باشد؟ یادتان هست در موقع ریاست جمهوری آقای خاتمی، آن آقای رئیس موزه هنرهای معاصر را؟ که من به خاطر آنکه در بی ینال عکس تهران پارتی بازی نشود با او و کارشناس محترم اش درافتادم؟ و با آنکه اندیشه و فکر باغ ایرانی به صورتی که برگزار شد، مال من بود، خود من را حذف کردند؟ درست است که در بی ینال آن سال آن آقای رئیس عکاسی ایران، در نتایج دخالت کرد و من هم از باغ ایرانی حذف شدم، ولی می دانید مقابل هر سه آنها ایستادم. از آن روز تاکنون، آن آقای رئیس عکاسی ایران نتوانسته است در کار بی ینال ها دخالت کند. در بی ینال سال گذشته هم، خبرگزاری مهر از من دعوت کرد که با دبیر بی ینال در یک گفت و شنود شرکت کنم. آنها معتقد بودند بی ینال موفق نبوده است. وقتی در آن جلسه شرکت کردم، دبیر بی ینال، آنقدر خودش از کارشان بد گفت که دیگر نیازی نبود که من دخالتی در کارها بکنم.

خب، آقای راستانی عزیز، حالا می خواهید من چه کاری برای خانم هدیه تهرانی بکنم؟ خانم هدیه تهرانی اشتباهاتی کرده است که متاسفانه دارد بهای آن را می پردازد. تنها چیزی که می توانم به خانم هدیه تهرانی بگویم این است که آری، سنگ لعل شود در مقام صبر، لیک به خون جگر شود. شنیدم که با چشمانی اشکبار سالن مصاحبه را ترک کرده است. این اشک ها، همان خون جگر است. از اشتباهات ایشان؟ شنیده ام و خوانده ام که ایشان یک اکیپ ۵۰ نفره را به دنبال خودش راه انداخته است که برود به عکاسی. اگر ایشان یک تماسی با من می گرفت، که دیگران می گیرند، به ایشان می گفتم؛ خانم عزیز، عکاس هنگام عکاسی باید تنها باشد. خانم هدیه خانم تهرانی، من وقتی کار می کنم، صدای نفس کشیدن یک نفر پشت سرم، من را پریشان می کند و حواسم پرت می شود. حالا شما ۵۰ نفر را می اندازید پشت سرتان؟ که چی بشود؟ عرض کردم، عکاسی سخت ترین کار در جهان است. آقای راستانی، اگر خانم هدیه تهرانی شما با من تماس می گرفت، به ایشان می گفتم که خانم عزیز دوران کلی گویی، خیلی وقت است که به سر آمده، خلیج فارس؟ شما، فقط اگر بخواهید همین جزیره کیش خودمان را عکاسی کنید، می دانید که چقدر مساله در مقابل شما هست؟ در مصاحبه هایتان گفته بودید دل تان می خواست عکس درخت بگذارید ولی چون نمی دانم چه کسی یک نمایشگاه از تنه درخت قبل از شما گذاشته بود، منصرف شده اید. خانم عزیز، عباس کیارستمی هم از درخت عکس گرفته است. نصرالله کسراییان هم از درخت عکس گرفته است. افشین بختیار هم از درخت عکس گرفته است. مگر موضوع درخت در ثبت اسناد کشور، به نام کسی ثبت شده است که شما را منصرف کرده باشد؟

آقای راستانی، شنیده ام خانم تهرانی، به عنوان مشاور، از آقای سیف الله صمدیان استفاده کرده است. اما حالا که کارها قاطی پاتی شده، آقای صمدیان به جای اینکه حضور داشته باشند و دفاع کنند، غیب شده اند.

آقای راستانی عزیز، در همان روزی که برای دیدن نمایشگاه خانم تهرانی به خانه هنرمندان رفته بودم، خانمی که مسوول سایت های من است، همراهم بود. وقتی با ایشان مشغول بحث بودم، دیدم یک دختر کوچولو دارد به حرف های ما، بادقت گوش می دهد. به او گفتم اگر می خواهد می تواند بیاید جلو و گوش بدهد. آن روز آن دختر کوچولو به من گفت عکاسی می کند و سی دی کارهایش را آورده است که بدهد به خانه هنرمندان تا در آنجا نمایشگاه بگذارد. سی دی او را گرفتم و شب آن را نگاه کردم. کارهایش بسیار خوب بودند. تصمیم گرفتم در نمایشگاهی که روز ۳۰ بهمن در گالری شیرین دارم، کارهای او را هم، با کارهای خودم به نمایش بگذارم. این احساس مسوولیت است. خوب و بد بودن عکس ها، به تشخیص من است. جواب تمام مخبران و منتقدان را هم خودم می دهم. نه اینکه آن بچه را، تک و تنها ول کنم میان مخبران و منتقدان.

دوست عزیز، جناب آقای محسن راستانی، این از جوابی که بنده مجبور شدم به شما بدهم، و نصیحتی که می توانستم به خانم هدیه تهرانی بکنم، ولی این نمی شود که از این جریان، به همین سادگی ها گذشت. کاری هم با خانم تهرانی ندارم.

اول آقای رئیس ستاد تبلیغات و نمایشگاه های سازمان میراث فرهنگی است که مصاحبه اش در روزنامه فرهنگ آشتی ۲۹ آذر و در صفحه ۱۵ آمده است. در بخشی از این مقاله آمده است؛ «او درباره این حمایت مالی و اینکه به شکل وام بوده یا کمک هزینه توضیح روشنی نداد و می گوید؛ «من از اینکه مبلغ به چه میزان بوده و به شکل وام به ایشان داده شده بی خبرم».» می شود؟ در جای دیگری می گوید؛ «ما می خواهیم از همه هنرمندان حمایت کنیم اما با مشکل بضاعت مالی و محدودیت هایی در بودجه مواجهیم.»

و این در حالی است که آقای رئیس در هدلاین مصاحبه اش گفته است کمک به خانم تهرانی ربطی به ستاره بودنش ندارد. آقای رئیس من نمی دانم شما چه رئیسی هستی که وقتی به پایان حرف هایت در مصاحبه می رسی، اول حرف هایت را فراموش کرده ای؟ چرا وقتی قرار است خانم تهرانی وام بگیرد، شما پول داری که به ایشان بدهی، ولی وقتی نوبت یک عکاس بدبخت می رسد، دیگر پول نداری و با محدودیت های بودجه یی مواجه می شوی؟ آقای راستانی، وقتی چند سال پیش، برای چاپ کتاب مراسم مذهبی ام به وزارت ارشاد مراجعه کردم، با وجود آنکه مقدار وام حدود سه میلیون تومان بود، آن هم برای کتاب مراسم مذهبی ایران، صندوق وام به بنده گفت پول نداریم. حالا شما فکر می کنید اگر من از این آقای رئیس وام بخواهم به من وام می دهد؟ آقای راستانی، می دانید عکاسی کردن از آثار میراث فرهنگی ایران ممنوع است. و برای کسب اجازه یا باید تمام عکس هایتان را به آنها بدهید، یا مقداری پول.

آقای راستانی، نمی دانم چگونه است که بنده، نه تنها نمی توانم وامی بگیرم، بلکه برای عکاسی کردن از تخت جمشید، باید پولی، یا عکس هایی به سازمان میراث فرهنگی بدهم تا اجازه بدهند عکاسی کنم. حالا می خواهید که عکاس ها، از این جریان وام خانم تهرانی عصبانی نباشند؟ شخصیت دیگری که باید جوابگوی این جریان باشد رئیس خانه هنرمندان است. ایشان به چه حقی تمام خانه هنرمندان را در اختیار خانمی که خودش می گوید اولین نمایشگاهش است، می گذارد؟ چند سال پیش، هنگامی که آقای غریب پور رئیس خانه هنرمندان بود، بخش فرهنگی و سفارت فرانسه در ایران، کلکسیونی از آثار عکاسان فرانسوی را که شهرداری پاریس در طول ۱۷۹ سال گذشته از عکاسان خریداری کرده است در خانه هنرمندان به نمایش گذاشتند. آن هم فقط در گالری ممیز. نه بیشتر و نه کمتر. عکاسان غولی که کارتیه برسون کوچک ترین آنها بود. این چه التهابی است که در میان مدیران این مملکت افتاده است که وقتی یک هنرپیشه را می بینند از خود بیخود می شوند؟ یکی سر کیسه را شل می کند و یکی دار و ندارش را در اختیار او می گذارد.

خانم تهرانی، امیدوارم پس از خواندن این مقاله، متوجه شده باشید که من نه با شما و نه با عکس های شما مشکلی ندارم. نوشتم که اگر در آینده کمکی خواستید، مثل سایر بچه های ایران در اختیار شما هم قرار خواهم داد ولی این را هم به شما بگویم که اگر جای شما بودم، و در مقابلم، این حضراتً «مدیران» و «دست اندرکاران» را داشتم، هم وام را می گرفتم و هم، نه تنها خانه هنرمندان را، بلکه تمام شهرداری تهران را. نوش جان تان.

دوستان خبرنگار و نویسنده می توانند هر طور خواستند از این یادداشت استفاده کنند، از تمام آن یا از بخش هایی از آن. فقط خواهش می کنم دست از سر این خانم هدیه تهرانی بردارید. به امید موفقیت همه شما.

کامران عدل